جنگ احزاب (خندق)
از سرگیری تحریکات یهود
صلح و صفا و امنیت به منطقه بازگشت، و به دنبال جنگها و لشکرکشیهایی که مدت یکسال تمام به طول انجامیده بود، شبه جزیرهٔ عربستان آرام گرفت. اما یهودیان که در این مدت انواع خواری و خفّت و ذلّت را به کیفر حیلهگریها و خیانتهایشان و توطئه چینیها و نقشهکشیهایشان، کشیده بودند، از بیراهه روی بازنیامدند، و تن به تسلیم و اطاعت ندادند و از مصیبتهای پیاپی که در نتیجهٔ نیرنگها و پشت هم اندازیهایشان دیده بودند، عبرت نگرفتند. پس از آنکه یهودیان نفی بلد شدند و به قلعهٔ خیبر پناهنده شدند، چشم خوابانیده بودند تا ببینند در راستای گیرودارهای میان مسلمانان و بتپرستان چه برسر مسلمین میآید. وقتی که گردش ایام را به سود مسلمانان دیدند، و گردش روزگار به گسترش نفوذ و افزایش سلطه و قدرت مسلمانان انجامید، یهودیان آن چنان آتش گرفتند که آن سرش ناپیدا بود.
یهودیان از نو برعلیه مسلمانان دست به توطئه زدند، و تدارک عِدّه و عُدّه را آغاز کردند؛ تا این بار، چنان ضربتی بر پیکر مسلمانان فرود آورند که مرگ حتمی اسلام و مسلمین را به دنبال داشته باشد، و مسلمانان دیگر نتوانند پس از آن جان بگیرند، اما، از آنجا که در وجود خویش جرأت و جسارت لازم را برای نبرد مستقیم با مسلمانان نمییافتند، برای رسیدن به منظور و مقصودشان نقشهای هولناک کشیدند.
بیست تن از سران یهود و بزرگان بنینضیر به سوی قریشیان رهسپار شدند، و وارد مکه شدند، و به تحریک و تشویق آنان بر جنگیدن با رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- و وعد و وعید دادن به آنان در این ارتباط آغاز کردند، و به قریشیان قول دادند که آنان را یاری کنند، و پشتیبان آنان باشند. قریشیان نیز، که میدیدند چنین کاری رسوایی اخیرشان را جبران میکند، و ادعای بیاساس پیشین آنان را در خطّ و نشان کشیدن برای کارزار در سالگرد جنگ اُحُد میتواند به نحوی عملی سازد، پیشنهادات یهودیان را دربست پذیرا شدند.
هیأت اعزامی یهود، از نزد قریشیان به نزد قبیلهٔ غَطَفان رفتند، و همان پیشنهادهایی را که به سران قریش داده بودند، به آنان نیز ارائه کردند. ایشان نیز پذیرفتند. به همین ترتیب، این هیأت جنگافروز یهودی در میان قبایل عرب از این سوی به آن سوی رفتند، و بسیاری از طوایف و قبایل عرب دعوت آنان را لبیک گفتند. به این ترتیب، سیاستمداران و رهبران یهود موفق شدند احزاب و دستهجات مختلفی را که همه کفر پیشه بودند بر علیه پیامبر اسلام و مسلمانان برانگیزند.
به دنبال این تحریکات سازمان یافتهٔ یهود، از سمت چپ، قریش و کنانه و همپیمانانشان از اهل تهامه به رهبری ابوسفیان با چهارهزار نفر به راه افتادند. در محل مرّالظّهران، بنی سُلَیم نیز به آنان پیوستند. از سمت مشرق طوایف مختلف قبیلهٔ غَطَفان: بنی فَزاره به فرماندهی عُیینه بن حِصن؛ بنی مُرّه به فرماندهی حارث بن عوف؛ بنی اشجع به فرماندهی مسعَر بن رُحَیله به راه افتادند. بنیاسد و دیگر طوایف عرب نیز از هر سوی رهسپار مدینه شدند. این احزاب متعدد، که هر یک از یک سوی راهی شده بودند، همه با هم قرار گذاشته بودند که در اطراف مدینه به یکدیگر بپیوندند.
چند روزی نگذشت که لشکری بیشمار، بالغ بر ده هزار مرد جنگی گرداگرد مدینه فراهم آمد که شاید آمار جنگجویان این لشکر بر تمامی ساکنان مدینه، اعمّ از مردان و زنان و کودکان و جوانان و پیران، زیادتی میکرد.
اگر این احزاب متشکل و سازمان یافته و این لشکریان کارآزموده و آراسته میتوانستند خود را به طور ناگهانی به پشت باروهای مدینه برسانند، آن چنان خطر بزرگی کیان مسلمانان را تهدید میکرد که قابل قیاس نبود؛ و چه بسا، به ریشهکن شدن اسلام و سر به نیست شدن مسلمین میانجامید. اما، رهبری مدینه رهبری بیدار و آگاهی بود که پیوسته نبض منطقه را در دست داشت، و اوضاع و احوال را به دقت میسنجید و سیر حوادث را دنبال میکرد؛ چنانکه به محض آغاز نخستین جنبوجوشها و حرکتهای این دستهجات از مواضع خودشان، نیروهای اطلاعاتی مدینه رهبری را از حملهٔ نزدیک این لشکریان بیکران آگاه ساختند.
موقعیت مسلمانان و لشکر احزاب در جنگ خندق
برای نمایش تصویر در اندازهٔ اصلی روی آن کلیک کنید
آمادهسازی مدینه و پیشنهاد خندق از سوی سلمان
رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- نیز بیدرنگ یک شورای عالی مشورتی تشکیل دادند، و موضوع دفاع از کیان مدینه را دستور کار آن قرار دادند، و پس از گفتگوهایی که فیمابین رهبران و اعضای آن شورا به عمل آمد، همگی بر این اتفاق نظر پیدا کردند که رأی صحابی ارجمند، سلمان فارسی -رضی الله عنه- را به مرحلهٔ اجرا درآوردند.
سلمان گفت: ای رسول خدا، ما در سرزمین فارس، هرگاه در محاصرهٔ دشمن قرار میگرفتیم، در اطراف شهرمان خندق میکندند! این نقشهای حکیمانه بود که عرب نژادان پیش از آن با آن آشنا نبودند .
رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- بدون فوت وقت به اجرای این نقشه پرداختند. هر ده تن از مردان مسلمان را گماشتند تا چهل ذراع از خندق را حفر کنند. مسلمانان با جدّیت و نشاط به کندن خندق مشغول شدند. رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- نیز ضمن تشویق آنان در کندن خندق با ایشان تشریک مساعی میفرمودند.
*در صحیح بخاری به روایت از سهل بن سعد چنین آمده است که میگفت: ما همراه رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- در خندق بودیم. آنان میکندند، و ما خاک آن را بر روی شانه جابهجا میکردیم، و حضرت رسول اکرم -صلى الله علیه وسلم- در مقام دعا و نیایش میفرمودند:
«اللهم لا عیش إلا عیش الآخرة؛ فاغفر للمهاجرین والانصار».
«خداوندا جز زندگی آخرت، زندگی دیگری در کار نیست؛ حال که چنین است، تو خود مهاجران و انصار را مشمول غفران و آمرزش خویش قرار ده»[1].
* از اَنَس روایت کردهاند که میگفت: بامداد روزی از روزهای حفر خندق، رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- به محل خندق آمدند، دیدند مهاجر و انصار در آن صبح سرد مشغول کندن خندقاند؛ زیرا، آنان بردگانی را در اختیار نداشتند که سهم واگذار شده به آنان را برایشان حفر کند. وقتی آن حضرت خستگی و گرسنگی مهاجر و انصار را مشاهده فرمودند، گفتند:
اللهم[2] ان العیش عیش الآخرة فاغفر للانصار والمهاجرة
مهاجر و انصار نیز در پاسخ آنحضرت گفتند:
نحن الذین بایعوا محمدا علی الجهاد ما بقینا اَبَدا
«ما آن کسانی هستیم که با محمد بر جهاد بیعت کردهایم، تا آن زمان که زنده باشیم، تا ابد!»[3]
* نیز، در صحیح بخاری آمده است که براءبن عازب میگفت: دیدم که رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- آنقدر خاک خندق را جابهجا کرده بودند که دیگر نمیتوانستیم پوست شکم ایشان را ببینیم، با وجود آنکه شکم ایشان پرموی بود. در آن هنگام، شنیدم که با اشعار ابنرواحه، ضمن جابهجا کردن خاکها، رجز میخوانند و میگویند:
لاهم[4] لولا انت ما اهتدینا ولا تصدّقنا ولا صلینا
فانزلن سکینة علینا وثبت الاقدام ان لاقینا
ان الاولی رغبوا علینا و ان ارادو فتنة ابینا
گوید: آن حضرت وقتی به مصراع آخر این اشعار میرسیدند، صدایشان را بلند میکردند. بیت آخر، در روایت دیگر به این صورت آمده است:
ان الاولی قد بغوا علینا و ان ارادوا فتنة ابینا[5]
«خداوندا، اگر تو نبودی ما راه نمییافتیم، و نه صدقه میدادیم، و نه نماز میگزاردیم!
تو نیز بر ما آرامشی نازل فرما، و اگر با دشمن روبرو شدیم ما را ثابت قدم گردان! این جماعت همه را بر علیه ما تحریک کردهاند (بر ما جفا روا داشتهاند)؛ اما اگر قصد فریفتن ما را داشته باشند، ابا خواهیم کرد!»
مسلمانان با چنین شور و نشاط زایدالوصفی کار میکردند، در حالی که از شدت گرسنگی جگرشان از هم میپاشید.
* اَنَس گوید: برای اهل خندق یک مشت جو میآوردند، و با روغنی که از بس مانده بود رنگ و مزهاش تغییر یافته بود، آن مقدار اندک جو را عمل میآوردند، و در دسترس آن جماعت مینهادند. آن جماعت نیز همه گرسنه بودند؛ وگرنه این خوراک گلویشان را میسوزانید، و بوی ناخوشایندی داشت [6].
* ابوطلحه گوید: نزد رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- رفتیم تا از گرسنگی به ایشان شکایت کنیم. ما پیراهنمان را بالا زدیم تا آن حضرت بنگرند که هر یک از ما تخته سنگی را بر شکم بستهایم؛ آنحضرت پیراهنشان را بالا زدند و دیدم دو تخته سنگ بر شکمشان بستهاند! [7]
به مناسبت همین گرسنگی تاریخی اصحاب رسولخدا -صلى الله علیه وسلم-، در اثنای حفر خندق معجزاتی از آن حضرت آشکار گردید.
* جابربن عبدالله مشاهده کرد که نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- سخت گرسنهاند. گوسفندی را که داشت ذبح کرد. همسرش نیز یک ساع جو که داشت آسیا کرد. آنگاه از رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- محرمانه درخواست کرد که با چند تن از اصحابشان به مهمانی بیایند. نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- به اتفاق همگی اهل خندق که یکهزار تن بودند به مهمانی جابر رفتند. آن یکهزار تن همگی از آن غذا خوردند و سیر شدند، و همچنان قطعات گوشت بود که لای نان گذاشته میشد، و خمیرها بود که نان میشد! [8]
* خواهر نعمان بنبشیر مشتی خرما به خندق آورده بود تا پدر و داییاش بخورند و از آن چند روزی تغذیه کنند. از برابر رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- که میگذشت، آن حضرت خرماها را از او گرفتند، و روی پارچهای پهن کردند، و همگی اهل خندق را فراخواندند. هرچه از آن خرما میخوردند، بر مقدارش افزوده میشد، تا آنکه همگی اهل خندق از آن خرما خوردند و رفتند، و همچنان از اطراف آن پارچهای که پهن کرده بودند خرما میریخت![9]
* از این دو معجزه بزرگتر، بخاری از جابر نقل کرده است که وی گفت: ما در روز خندق مشغول حفاری بودیم. به صخرهٔ سنگی سخت برخورد کردیم. اصحاب به نزد رسولاکرم -صلى الله علیه وسلم- آمدند و گفتند: یک صخرهٔ سنگی بسیار سخت مانع کار ما شده است! پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: «اَنَا نازِل» «الان من میآیم پایین!» آنگاه تبر را به دست گرفتند، و بر آن صخره آن چنان ضربتی وارد کردند که آن صخره به یک تپّه ماسه تبدیل شد که خود به خود سرازیر میشد![10]
* براء گوید: در روز حفر خندق در قسمتی از خندق به صخره سنگی عظیم برخورد کردیم که تبر بر آن کارگر نبود. شکایت به نزد رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- بردیم. ایشان آمدند و تبر به دست گرفتند، و گفتند: بسمالله! و یک ضربت بر آن زدند و گفتند:
«الله اکبر! أعطیت مفاتیح الشام! والله إنی لأنظر قصورها الحمر الساعة».
«الله اکبر! خدا بزرگ است! کلیدهای شام را به من عطا کردند! به خدا، من دارم کاخهای قرمز رنگ آن را همین الان میبینم!»
آنگاه، ضربت دوم را زدند و قطعهٔ دیگری از آن صخره را جدا کردند و گفتند:
«الله اکبر! أعطیت فارس! والله إنی لأبصر قصر المدائن الأبیض الآن».
«الله اکبر! خدا بزرگ است! فارس را نیز به من عطا کردند! به خدا، من همین الآن دارم کاخ سفید مدائن را میبینم!»
آنگاه گفتند:
«الله اکبر! أعطیت مفاتیح الیمن! والله إنی لأبصر أبواب الصنعاء من مکانی!»
«الله اکبر! خدا بزرگ است! کلیدهای یمن را به من عطا کردند! به خدا از همین جا که ایستادهام، دروازههای صنعا را میبینم!» [11]
* ابن اسحاق قریب به همین مضمون را از سلمان فاری -رضی الله عنه- نقل کرده است [12].
مدینه را از هر سوی، تپههای سنگی و کوهها و نخلستانها دربرگرفته بود، مگر از سمت شمال؛ و نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- میدانستند که حملهٔ این لشکر بیحد و حصر و یورش بردن آن به مدینه جز از سمت شمال امکانپذیر نیست. از این رو، خندق را در همین سمت مدینه حفر کرده بودند.
مسلمانان به کار حفر خندق ادامه دادند. تمام طول روز را به حفاری مشغول بودند، و شب هنگام به نزد خانوادههایشان بازمیگشتند، تا آنکه خندق مطابق نقشهٔ مورد نظر به طور کامل حفاری شد، و هنوز لشکر بیکران بتپرستان به دیوارهای مدینه نزدیک نشده بودند [13].
لشکر قریش با جمعیتی بالغ بر چهار هزار نفر از راه رسید، و در محلّ رُومَه واقع در میان جرف و زغابه که آبهای سیل در آنجا جمع میشد بار انداخت. طوایف غطفان و همراهانشان از اهل نجد نیز با جمعیتی بالغ بر شش هزار نفر رسیدند، و در محل ذنب نقمی در کنار احد اطراق کردند.
{وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَاناً وَتَسْلِیماً}[14].
«خداباوران، وقتی که فرا رسیدن احزاب را مشاهده کردند، گفتند: این همان است که خدا و رسولخدا به ما نوید آن را داده بودند، و خدا و رسولخدا چه راستگویند! و جز بر ایمان و تسلیم ایشان نیافزود.»
برعکس، منافقان و افراد سست ایمان دلهایشان به لرزه درآمد و تحتتأثیر مشاهده آن لشکر انبوه قرار گرفتند.
{وَإِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً}[15].
«و آن هنگام که منافقان و کسانی که بیمار دل بودند، میگفتند: خدا و رسولخدا هیچگاه جز از راه فریب به ما وعده و وعید ندادهاند؟!»
رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- نیز با سه هزار تن از رزمندگان مسلمان در برابر لشکریان دشمن اردو زدند، و پشت لشکر را به کوه سلع دادند، و کنار آن کوه پناه گرفتند، و خندق در میان لشکر اسلام و لشکر کفار قرار گرفت، و شعار مسلمانان «حم، لا ینصرون» بود، یعنی حا، میم؛ پیروز نخواهند شد!
حضرت رسول اکرم -صلى الله علیه وسلم- در این غزوه، ابنامّ مکتوم را جانشین خود ساختند، و فرمان دادند تا زنان و کودکان را در قلعهها جای دهند.
مشرکان، همینکه اراده کردند تا به مسلمانان یورش برند، و به مدینه وارد شوند، خندقی بزرگ را میان خودشان و مدینه حائل یافتند. ناگزیر دست به محاصرهٔ مسلمانان زدند، در حالیکه به هنگام خروج از اماکنشان برای چنین موقعیتی تهیه و تدارک ندیده بودند؛ زیرا، چنانکه گفتهاند این نقشه عبارت از یک حیلهٔ جنگی بود که عربنژادان با آن آشنا نبودند، و اصلاً چنین چیزی را در محاسبات و برآوردهایشان نگنجانیده بودند.
مشرکان عرب خشمگنانه پیرامون خندق دور میزدند و در جستجوی یک نقطهٔ آسیبپذیر بودند تا از آن نقطه راه ورودی برای خود به مدینه باز کنند. مسلمانان نیز پیوسته بر سر دستههای اکتشافی دشمن تیر میباریدند و نمیگذاشتند که آنان به خندق نزدیک شوند، دیگر چه رسد به اینکه بخواهند از آن بگذرند، یا قسمتی از آن را با خاک پر کنند، و جادهای برای عبور از خندق به سوی مدینه بسازند.
برخی از سوارکاران قریش چندان خوشایندشان نبود که پیرامون خندق، بیهوده، در انتظار نتایج محاصره بایستند و وقت بگذرانند؛ و چنین چیزی با ویژگیهای نژادی آنان سازگاری نداشت. این بود که جماعتی از آنان، از جمله عمروبن عبدود؛ عکرمه بنابی جهل؛ ضِرار بن خطاب و دیگران پیشتر آمدند و جای تنگتری از خندق را نشان کردند، و از آنجا داخل شدند، و اسبانشان را به آن سوی خندق جولان دادند و در محل سبخه در فاصله خندق و کوه سَلع در برابر لشکر مسلمانان قرار گرفتند. علیبنابیطالب نیز با چند تن از رزمندگان مسلمان جلو آمدند و آن شکافی را که اسبانشان را از آن عبور داده بودند بر آنان بستند.
عمروبن عبدوّد مبارز طلبید. علیبن ابیطالب نیز داوطلب نبرد با او گردید. همینکه با او رویاروی شد، با او سخنی گفت که به غیرتش برخورد؛ زیرا، وی از دلاوران و قهرمانان بنام عرب بود. خود را از اسب به زیرافکند و اسبش را پی کردو ضربتی بر صورت علی وارد آورد. علی نیز جلوتر آمد و به رزم تن به تن و زورآزمایی با یکدیگر پرداختند، تا آنکه علی -رضی الله عنه- او را به قتل رسانید. دیگر همراهان عمروبن عبدود نیز متواری شدند، و به سوی خندق بازگشتند و گریختند. آنان به قدری ترسیده بودند که عکرمه در حال دور شدن از عمروبن عبدود نیزهاش را بر جای نهاده بود.
مشرکان در بعضی از روزهای محاصره بسیار کوشیدند تا به خندق وارد شوند و از آن بگذرند، یا جادهای در نقطهای از آن تعبیه کنند تا بتوانند لشکریان را از آن جاده به سمت مدینه گسیل دارند؛ اما، مسلمانان مقابله و دفاعی ماهرانه و شکوهمند از خود نشان دادند، و آنان را به رگبار تیرهای خودشان بستند، و با آنان پیکار سختی کردند، تا مشرکان در این تکاپو شکست خوردند.
به خاطر اشتغال به این دفاع سخت و جانانه، برخی از نمازهای یومیه از رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- و مسلمانان قضا شد.
* در صحیحین از جابر روایت شده است که گفت: عمربن خطاب در یکی از روزهای جنگ خندق از راه رسید، و در حالی که به کفار قریش دشنام میداد؛ گفت: ای رسولخدا، من هنوز نماز نخواندهام و خورشید دارد غروب میکند! پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- نیز گفتند: من هم به خدا نماز نخواندهام! همراه آن حضرت به محل بُطحان رفتیم، و ایشان در آنجا وضوی نماز گرفتند؛ ما نیز برای نماز وضو ساختیم، و هنگامی که پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- نماز عصر را میخواندند، آفتاب غروب کرده بود. سپس، نماز مغرب را نیز به جای آوردند [16].
حضرت رسول اکرم -صلى الله علیه وسلم- به خاطر از دست رفتن این نمازشان بسیار ناراحت شدند، تا آنجا که مشرکان را نفرین کردند.
* در صحیح بخاری از علی از نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- نقل شده است که در روز خندق گفتند: خداوند خانههای ایشان و گورهای ایشان را بر سر آنان آکنده از آتش گرداند، همچنانکه ما را از گزاردن نماز وُسطی (نماز عصر) بازداشتند تا خورشید غروب کرد! [17]
* در مُسند احمد و شافعی آمده است که مشرکان باعث شدند تا نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشای رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- ، همه قضا شد، و آن حضرت هر چهار نماز را یکجا گزاردند.
نَوَوی گفته است: شیوهٔ جمع بین این روایات آن است که بگوییم جنگ خندق چند روز به طول انجامید؛ بنابراین، مضمون یک روایت در یک روز، و مضمون آن روایت دیگر در روز دیگر اتفاق افتاده است [18].
از اینجا میتوان دریافت که تکاپوی مشرکان برای یافتن راه عبور و کوشش پیگیر مسلمانان برای جلوگیری از عبور آنان، روزها ادامه یافته است؛ اما به علت آنکه خندق فیمابین دو لشکر فاصله انداخته بود، کارزاری مستقیم یا جنگی خونین فیمابین مشرکان و مسلمانان روی نداد، و به تیراندازی و گیرودارهای تن به تن بسنده گردید.
البته، در کشاکش همین تیراندازیها و پیکارهای موردی نیز، چند تن انگشت شمار از دو لشکر کشته شدند: شش تن از مسلمانان، و ده تن از مشرکان، که از میان این چند تن نیز، تنها یک دو تن از آنان با شمشیر به قتل رسیده بود.
درگیر و دار این تیراندازیها، رگ اَکحَلِ[19] سعدبن معاذ تیر خورد؛ مردی از قبیله قریش به او تیر زده بود، به نام حبّان بنعرقه؛ سعد دست به دعا برداشت و گفت: خداوندا، تو میدانی که نزد من هیچ نبرد و جهادی محبوبتر از آن نیست که با آن کسان که رسول تو را تکذیب کردند واز وطنش آواره ساختند بجنگم! خداوندا، من گمان میکردم که جنگ میان ما و قریشیان را پایان دادهای؛ حال اگر همچنان جنگ و نبرد ما با قریشیان برقرار است، مرا در برابر آنان نگاهدار تا در راه تو با آنان جهاد کنم؛ اما اگر جنگ ما را با قریشیان پایان دادهای، این زخم مرا بترکان و مرگ مرا به واسطهٔ همین زخم قرار ده! [20] و در پایان دعایش افزود: و مرا ممیران تا چشمانم به شکست و تسلیم بنیقریظه نیز روشن گردد! [21]
در همان اثنا که مسلمانان با این گرفتاریها در صحنه نبرد رویاروی بودند، مارهای سمی خطرناک دسیسه و توطئه نیز در لانههایش میخزیدند، و قصد آن داشتند که زهر خود را به پیکر مسلمین وارد سازند. بزرگ تبهکاران بنینضیر، حییبناخطب به منطقهٔ سکونت بنیقریظه شتافت و به سراغ کعب بناسد قُرظی رفت. وی سرور و پیشوای بنیقریظه و نمایندهٔ عهد و پیمان آنان با رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- بود، و با آن حضرت پیمان بسته بود که هرگاه جنگی برای ایشان روی دهد، از ایشان پشتیبانی کند؛ چنانکه گذشت. حییبن اخطب بر در خانهٔ کعب رفت و دقّالباب کرد؛ اما، کعب در خانهاش را بر روی وی بست. حیی پیوسته اصرار ورزید و با او صحبت کرد، تا بالاخره در خانهاش را به روی وی گشود. حیی گفت: من- ای کعب- برای تو عزت جاویدان را همراه با یک دریای بیکران آوردهام! قریشیان همگی را با فرماندهان و سروران ایشان همراه آوردهام و در ذَنَب نَقمی در کنار احمد جای دادهام؛ و اینها همه با من عهد و پیمان بستهاند که تا ریشهٔ محمد و اطرافیانش را از جای برنکنند، از این منطقه بیرون نروند!
کعب در پاسخ وی گفت: به خدا، تو ذلت همیشهٔ روزگار را همراه با ابری بیباران که آبش از دست رفته است، برای من آوردهای؟! ابری که فقط رعد و برق دارد، و آبی در آن نیست که ببارد؟! وای بر حال تو، ای حیی! مرا به وضع و حال خودم واگذار! که من از محمد جز صدق و وفا چیز دیگری سراغ ندارم!
حییبناخطب، چنانکه گویی اُشتری چموش را میخواهد رام گرداند، آنقدر بر او پیچید تا کعب به او این امتیاز را داد و به او گفت: من با تو عهد و پیمان میبندم که هرگاه قریشیان و طوایف غطفان بازگشتند و نتوانستند به محمد آسیبی برسانند، من نیز با تو در قلعهات همراه خواهم گردید، تا هر آنچه بر سر تو میآید بر سر من نیز بیاید! و با این ترتیب، کعب بن اسد پیمانش را شکست، و خود را از قید و بند عهد و پیمانی که با مسلمانان بسته بود بیرون آورد، و با مشرکان در جنگ با مسلمانان همداستان گردید [22].
در مقام عمل نیز، یهودیان بنیقریظه وارد عملیات جنگی شدند.
* ابن اسحاق گوید: صفیه دختر عبدالمطلب در حصن فارع، دژ حسّان بنثابت بود. در آن قلعه زنان و کودکان تحت سرپرستی حسّان بودند. صفیه گوید: مردی از یهودیان بر ما گذشت، و به گشت زدن پیرامون قلعه پرداخت. در آن اوان، بنیقریظه دیگر وارد جنگ شده بودند، و عهد و پیمان خودشان را با رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- شکسته بودند، و میان ما و آنان کسی نبود که از ما دفاع کند. رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- و مسلمانان نیز سخت با دشمن درگیر بودند، و اگر کسی به سراغ ما میآمد، نمیتوانستند دست از دشمن بدارند و به حمایت از ما بشتابند.
گوید: گفتم: ای حسان، این مرد یهودی، چنانکه مشاهده میکنی، پیرامون قلعهٔ ما گشت میزند، و من به خدا ایمن نیستم از اینکه وی این وضعیت آسیبپذیر ما را به یهودیان پشت سر ما خبر ندهد؛ رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- نیز با اصحابشان درگیر جنگ با دشمناند و نمیتوانند به داد ما برسند؛ بر سر او فرود آی و او را به قتل برسان! حسّان گفت: به خدا، تو میدانی که از من چنین کاری برنمیآید؟! صفیه گوید: کمربند خود را محکم کردم و عمودی آهنین به دست گرفتم، و از قلعه فرود آمدم و آهنگ آن مرد یهودی کردم، و با آن عمود بر فرق وی زدم و او را به قتل رسانیدم. آنگاه به قلعه بازگشتم و گفتم: ای حسّان، از قلعه فرود آی و جامه و اسلحه و لوازمش را برگیر؛ مرد بودن وی مانع آن گردید که من وسایل و لوازمش را از او بازگیرم! حسّان گفت: مرا نیز به وسایل و لوازم و اسلحهاش نیازی نیست! [23]
این کار ارزشمند عمهٔ رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- در راستای مصونیت و محفوظ ماندن زنان و کودکان مسلمانان تأثیری شگرف برجای نهاد؛ آنچنانکه گویی یهودیان گمان کردند که این دژها و قلعهها تحت حمایت رزمندگان لشکر اسلاماند، در حالیکه به طور کامل خالی از مردان و رزمندگان بودند. این بود که بار دیگر جرأت تکرار چنین عملی را پیدا نکردند، و برای آنکه یک دلیل عملی در جهت پیوستن به صفوف جنگجویان بتپرست داشته باشند، از لحاظ تدارکات و پشتیبانی کمک رسانیدن به آنان را آغاز کردند؛ چنانکه مسلمانان از همین کمکرسانیهای آنان به مشرکان بیست شتر را مصادره کردند.
خبر به رسول اکرم -صلى الله علیه وسلم- و مسلمانان رسید. دست به تحقیقات محلی زدند تا موضع بنی قریظه برای آن حضرت مکشوف گردد، و آن چنان که باید و شاید از نظر نظامی و رزمی با آنان رویاروی شوند. برای این منظور، نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- سعدین، سعدبن معاذ و سعدبن عباده، و عبدالله بنرواحه، و خوّات بن جبیر را مأمور تحقیقات گردانیدند و به آنان فرمودند: بروید، ببینید، آیا اخباری که دربارهٔ این جماعت به ما رسیده است حقیقت دارد یا نه؟ اگر حقیقت داشت، به نحوی رمزی که من دریابم، مطلب را به من برسانید، و با اشاعهٔ مطلب بازوان مردم را سست نکنید؛ اما اگر همچنان نسبت به ما وفادار بودند، آشکارا در میان مردم اعلام کنید!
مأموران تحقیق، همینکه به یهودیان بنیقریظه نزدیک شدند، دریافتند که آنان در بدترین وضعیت قرار دارند؛ زیرا، بنیقریظه آشکارا نسبت به آنان ابراز دشمنی کردند، و دهان به دشنام دادن و ناسزا گفتن به ایشان گشودند، و به رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- اهانت کردند، و گفتند: رسول خدا دیگر کیست؟ هیچ عهد و پیمانی میان ما و محمد نیست! از نزد آنان بازگشتند. وقتی بر رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- وارد شدند، به صورت رمزی خطاب به آن حضرت گفتند: عَضَل و قاره! یعنی: اینان همانند دو طایفهٔ عضل و قاره که به اصحاب رجیع نیرنگ زدند، با ما بر سر حیله و نیرنگاند!
به رغم کوششی که سعدین و همراهانشان درجهت مخفی نگاهداشتن حقیقت به خرج دادند، لشکریان اسلام به فراست، حقیقت امر را دریافتند، و خطری وحشتآفرین را در برابر خویش مجسم دیدند.
مسلمانان در موقعیتی بس دشوار قرار گرفته بودند. میان سپاه مسلمانان و بنیقریظه هیچچیز و هیچکس حائل نبود که بتواند مانع ضربت زدن بنیقریظه به مسلمین از پشت سر باشد. روبهروی مسلمانان نیز لشکری بیحدّ و حصر پیوسته در تکاپو بود که نمیتوانستند لحظهای از حال او غافل شوند. از آن طرف، کودکان و زنانشان در نزدیکی همین نیرنگبازان یهودی سکونت داشتند، و هیچ رادع و مانع و حامی و نگهبان و سرپرستی نداشتند. به یک سخن، وضعیت مسلمانان چنان بود که خداوند متعال میفرماید:
{إذْ جَاؤُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا (10) هُنَالِكَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِیداً}[24].
«و آن هنگام که چشمها از حدقه درآمده، و دلها از سینه بیرون پریده بود، و درباره خداوند چه گمانها که نمیکردید! در آنجا و در آن اوان، خداباوران سخت گرفتار آمده بودند، و به سختی به خود میلرزیدند!»
طلایههای نفاق نیز بار دیگر از زبان برخی منافقان سر برزده بود، و میگفتند: محمد به ما وعده داده بود که گنجینههای خسروان ایران و قیصران روم را خواهم بلعید؛ در حالیکه امروز هیچیک از ما برجان خویش ایمن نیست که برای قضای حاجت برود!؟ بعضی دیگر با صدای بلند در میان لشکریان میگفتند: خانه و خانوادههای ما آسیبپذیر و بیپناه ماندهاند؛ به ما اجازه دهید از میان صفوف لشکریان خارج شویم و به خانههایمان که بیرون مدینه است بازگردیم!؟ حتی کار به جایی رسید که بنیسلمه بنای نااستواری و ناسازگاری را گذاشتند. دربارهٔ این گروه از مسلمانان و آن گروه از منافقان است که خداوند متعال این آیات را نازل فرموده است:
{وَإِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً (12) وَإِذْ قَالَت طَّائِفَهٌٔ مِّنْهُمْ یَا أَهْلَ یَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَیَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِّنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِیَ بِعَوْرَةٍ إِن یُرِیدُونَ إِلَّا فِرَاراً}[25].
«و آن هنگام که منافقان و آن کسانی که بیمار دل بودند میگفتند: خدا و رسولخدا جز فریب به ما نویدی ندادهاند! و آن هنگام که طائفهای از آنان گفتند: ای اهل یثرب! چه نشستهاید؟! بیدرنگ بازگردید! و گروهی از آنان از پیامبر اجازه بازگشت میخواستند و میگفتند: خانههای ما آسیبپذیر و خانوادههای ما بیپناهاند! در حالی که هرگز چنین نیست؛ اینان فقط میخواهند از صحنه کارزار بگریزند!»
اما رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- ؛ همینکه خبر نیرنگ و بیوفایی بنیقریظه به ایشان رسید، جامه بر سر کشیدند و کناری دراز کشیدند و مدتی نسبتاً طولانی درنگ کردند؛ به گونهای که مردم نیز سخت سر به گریبان شدند؛ آنگاه برخاستند و مژده دادند و میگفتند:
«الله أکبر! أبشروا یا معشر المسلمین بفتح الله ونصره».
«خدا بزرگ است! مژده دهید ای جماعت مسلمانان به خاطر پیروزی و یاری خداوند!»
سپس برنامهریزی و توجیه افراد لشکر اسلام را برای رویارویی با شرایط موجود آغاز فرمودند. به عنوان جزئی از این نقشه جنگی، از آن پس رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- پاسدارانی را مرتباً به مدینه اعزام می کردند تا از شبیخون زدن دشمن به اماکن سکونت زنان و کودکان جلوگیری کنند؛ اما میبایست اقدام قاطعی صورت میگرفت که بر اثر آن صفوف متشکل احزاب از هم پاشیده شود! به منظور تحقُق بخشیدن به این هدف، پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- اراده فرمودند با عُیینه بن حصن و حارثبن عوف دو رئیس قبیلهٔ غطفان در ازای یک سوم محصول میوهٔ خرمای مدینه صلح کنند، تا مسلمانان در برابر قریشیان یکسره شوند و بتوانند شکستی اساسی و زودرس را بر آنان تحمیل کنند؛ به خصوص که بارها میزان توانمندی و جنگاوری قریشیان را آزموده بودند.
رایزنی و گفتگو بر سر این مسئله آغاز شد. رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- در این مورد با سعدین (سعدبن معاذ و سعدبن عباده) مشورت کردند. آن دو گفتند: ای رسول خدا، اگر خداوند شما را به این کار امر فرموده است، سمعاً و طاعتاً! اما، اگر شما این کار را به خاطر ما میخواهید انجام بدهید، ما نیازی به چنین کاری نداریم! ما با این جماعت در شرک ورزیدن به خدا و بتپرستیدن وحدت کلمه داشتیم، و با این حال، اینان به خواب هم نمیدیدند که از محصول میوه و خرمای مدینه بخورند، مگر به صورت پذیرایی از مهمان یا از طریق خریداری؛ اکنون که خداوند ما را به دین حق مشرف گردانیده و ما را به اسلام رهنمون گردیده، و با وجود شما ما را عزت و کرامت بخشیده است، اموالمان را دو دستی تقدیم اینان کنیم؟! بخدا، ما به اینان هیچ نخواهیم داد مگر شمشیر! رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- نیز رأی و نظر آن دو را تصویب و تأیید فرمودند و گفتند:
«إنما هو شیءٌ أصنعه لکم لما رأیت العرب قد رمتکم عن قوسٍ واحدة».
«این کاری بود که من میخواستم به خاطر شما انجام بدهم؛ زیرا که دیدم قوم عرب همه در برابر شما با یکدیگر همدست شدهاند و دست به دست یکدیگر دادهاند!»
از آن سوی دیگر، خداوند عزوجل که همهٔ حمد و سپاسها او را سزاست، از جانب خود کاری ساخت کارستان؛ که بر اثر آن پشت دشمن را شکست، و صفوف دشمن را از هم پاشید، و لبهٔ تیز حربهٔ آنان را کُند گردانید. از جمله این سبب و سازیهای کردگار آن بود که مردی از غطفان که او را نعیم بن مسعودبنعامر اشجعی -رضی الله عنه- مینامیدند، نزد رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- آمد و گفت: ای رسول خدا، من مسلمان شدهام؛ اما قوم و قبیلهٔ من از اسلام آوردن من آگاهی ندارند؛ هر امری دارید به من بفرمایید! رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند:
«إنما أنت رجل واحد، فخذل عنا ما استطعت، فان الحرب خدعة».
«تو یک مرد تنهایی، هرچه در توان داری به سود ما عزم دشمن را سست گردان؛ که جنگ سراسر نیرنگ است!»
نعیم بیدرنگ خود را به نزد بنیقریظه رسانید که با آنان درعهد جاهلیت معامله و معاشرت داشت و بر آنان وارد شد و گفت: شما از میزان محبت من به شما و صمیمیت من نسبت به خودتان باخبرید! گفتند: راست میگویی! گفت: حال که چنین است، با شما بگویم که در این کارزار، قریش همانند شما نیستند، منطقه منطقهٔ شما است، اموال و فرزندان و زنان شما در این منطقه به سر میبرند و نمیتوانید از اینجا به جای دیگری بروید و نقل مکان کنید؛ اما، قریش و غطفان، آمدهاند تا با محمد و اصحابش بجنگند، و شما از آنان پشتیبانی و حمایت کردهاید، در حالیکه منطقهٔ سکونتشان و اموال و زنانشان در جایی دیگر است؛ اگر فرصتی به دست بیاورند، از فرصت حداکثر استفاده را میکنند؛ و اگر دستشان به جایی نرسید، به سرزمین خودشان بازمیگردند، و شما را با محمد تنها میگذارند، و محمد ار شما انتقام میگیرد! گفتند: پس چه باید کرد، ای نعیم؟! گفت: همراه آنان نجنگید تا وقتیکه شماری از مردان خویش را به عنوان گروگان به شما بسپارند! گفتند: پیشنهادی بسیار نیکو دادی؟!
نعیم، از آنجا بیدرنگ و بدون فوت وقت، خود را به نزد قریش رسانید و به آنان گفت: شما خوب میدانید که من تا چه اندازه نسبت به شما مودت و محبت دارم، و خیرخواه شما هستم؟! گفتند: آری! گفت: یهودیان از آن پیمانشکنی که به خاطر شما با محمد و یارانش معمول داشتهاند پشیمان شدهاند، و با او باب مراوده را باز کردهاند و به او وعده دادهاند که مردانی را از شما به رسم گروگان بگیرند و به آنان بسپارند، و به دنبال این خوش خدمتی دوباره با او برعلیه شما همپیمان شوند. بنابراین، اگر به نزد شما فرستادند و گروگان طلبیدند، در اختیارشان نگذارید! از آنجا نیز شتابان به نزد طوایف غطفان رفت و سخنانی از آن دست تحویل آنان داد.
شب شنبهای در ماه شوال سال پنجم هجرت قریشیان به نزد یهودیان بنیقریظه پیام فرستادند که: ما در اینجا در این سرزمین دیگر تاب و توان اقامت نداریم؛ همهٔ اسبان و شتران ما دارند هلاک میشوند! بیایید با هم دست به یکی کنیم و کار را با محمد یکسره سازیم؟! یهودیان در پاسخ پیام ایشان پیام فرستادند که: امروز روز شنبه است، و شما نیک میدانید که پیشینیان ما از بابت اقدام در روز شنبه به چه مصائبی دچار آمدهاند؟! علاوه بر این، ما همراه شما نخواهیم جنگید، مگر آنکه شماری از مردانتان را به رسم گروگان به نزد ما بفرستید!
وقتی فرستادگان قریشیان با این پاسخ و پیام از سوی یهودیان بازگشتند، قریشیان و طوایف غطفان گفتند: به خدا نعیم شما را خوب شناخته بود! بلافاصله برای یهودیان پیام فرستادند که به خدا ما احدی را به رسم گروگان نزد شما نخواهیم فرستاد؛ بیدرنگ با ما همراه شوید تا کار محمد را یکسره سازیم! بنیقریظه نیز گفتند: به خدا، نعیم شما را خوب شناخته بود! طرفین دست از یاری و پشتیبانی یکدیگر کشیدند، و جدایی و دو دستگی بر صفوف فشرده و متشکل آنان سایه افکند، و عزم و ارادهٔ آنان را سست گردانید.
دعای مسلمانان در گیرودار جنگ احزاب به درگاه خداوند متعال، این بود: «اللهم استرعوراتنا، و آمن روعاتنا» خداوندا، نقاط آسیبپذیر و بیدفاع ما را از شرّ دشمن مستور و محفوظ بدار، و این نگرانیها و پریشانیها را از دلهای ما بازدار! رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- نیز در همان اوان، دستهجات کفار و مشرکان را نفرین کردند و گفتند:
«اللهم منزل الکتاب، سریع الحساب، اهزم الاحزاب! اللهم اهزمهم وزلزلهم»[26].
«خداوندا، ای فرو فرستنده کتاب، و ای سریع الحساب، شکستی فراگیر نازل کن بر این احزاب! خداوندا، اینان را درهم شکن، و بنیان ایشان را از پای بست بلرزان؟!»
خداوند دعای رسول خویش و مسلمانان را شنید. به دنبال تفرقهای که در صفوف مشرکان خزید، و جدایی و بیوفایی در میانشان حکمفرما گردید، خداوند لشکریان باد را نیز بر سر ایشان فرستاد. وزش شدید باد، خیمههایشان را از جای برکند، و هرجا دیگی بارگذاشته بودند، وارونه کرد، و طنابهای خیمههایشان را از زمین درآورد، و آرامش و آسایش را از انان برگرفت. لشکریانی از فرشتگان نیز فرو فرستاد تا آنان را متزلزل گردانند، و در دلهایشان ترس و وحشت بیاندازند.
رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- در آن شب سرد سخت، حُذَیفه بنیمان را فرستادند تا از دشمن کسب خبر کند. حُذَیفه وقتی سررسید، آنان را بر همین حال دید، که دارند آمادهٔ کوچیدن میشوند. به سوی رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- بازگشت و کوچیدن آن جماعت را به آن حضرت گزارش کرد. اینک، خداوند دشمنان رسول خویش را دفع کرده بود، و خشمگین و اندوهگین بازگردانیده بود، در حالی که دستشان به هیچ چیز نرسیده بود، و حتّی خداوند آن حضرت را از بابت کارزار با آنان نیز کفایت فرموده بود، و نویدهای خود را راست آورده، و لشکریان خویش را عزت داده، و بندهٔ خود را پیروز گردانیده، و خود به تنهایی همه احزاب را در نوردیده بود. بنابراین، رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- به مدینه بازگشتند.
جنگ خندق، بنابر قول صحیحتر، در ماه شوّال سال پنجم هجرت روی داد. مشرکان در گیرودار این جنگ، مدّت یک ماه یا اندکی کمتر، مسلمانان را در محاصرهٔ خویش داشتند. از جمع میان اطلاعات موجود در منابع میتوان دریافت که آغاز محاصره در ماه شوال و پایان آن در ماه ذیقعده بوده است. بنا به نوشتهٔ ابنسعد، بازگشت رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- از خندق، روز چهارشنبه هفت روز باقی مانده به پایان ذیقعده روی داده است.
جنگ احزاب (خندق) یک جنگ خسارت بار نبود؛ بلکه یک جنگ روانی بود. کشتار سختی در این جنگ صورت نگرفت؛ اما، یکی از سرنوشتسازترین نبردها در تاریخ اسلام بود که به شکست و خواری و رسوایی مشرکان انجامید، و این نتیجه را تثبیت کرد که هیچ نیرویی از نیروهای قوم عرب توان ریشهکن کردن نیروی محدودی را که در مدینه در حال رشد و نشو و نما است، ندارد؛ زیرا، قوم عرب هرگز توانمندی بیش از این را نداشت که جمعیتی آن چنان انبوه که در جنگ احزاب فراهم آورد، گردآورد! به همین جهت، رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- هنگامی که خداوند جنگ احزاب را به خیر گذرانید، فرمودند:
«الآن نغزوهم ولا یغزونا؛ نحن نسیر إلیهم» [27].
«اینک ما به جنگ آنان میرویم، و آنان دیگر به جنگ ما نمیآیند، ما به سوی آنان رهسپار خواهیم شد!»
منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388
عصر اسلام IslamAge.com
[1]- صحیح البخاری، «باب غزوة الخندق» ج 2، ص 588.
[2]- ظ: «لاهم» محفّف «اللهم» بنا به ضرورت شعری برای حفظ و رعایت وزن بحر رَجَز-م.
[3]- صحیح البخاری، ج 1، ص 397، ج 2، ص 588.
[4]- در متن کتاب این کلمه به صورت «اللهم» ثبت شده است. م.
[5]- صحیح البخاری، ج 2، ص 589.
[6]- صحیح البخاری، ج 2، ص 588.
[7]- این روایت از ترمذی است؛ نکـ: مشکاة المصابیح،، ج 2، ص 448.
[8]- این روایت از بخاری است؛ نکـ: صحیح البخاری، ج 2، ص 588-589.
[9]- سیرهٔ ابنهشام، ج 2، ص 218.
[10]- صحیح البخاری، ج 2، ص 588.
[11]- سُنن النَّسائی، ج 2، ص 56؛ مسند الامام احمد، ج 4، ص 303؛ متنی که نقل کردیم از نسائی نیست؛ در سنن وی چنین آمده است: از مردی از صحابه روایت شده است که...
[12]- سیرهٔ ابنهشام، ج 2، ص 219.
[13]- سیرهٔ ابن هشام، ج 3، ص 330-331.
[14]- سوره احزاب، آیه 22.
[15]- سوره احزاب، آیه 12.
[16]- صحیح البخاری، ج 2، ص 590.
[17]- صحیح بخاری.ج2ص590
[18]- شرح صحیح مُسلم، نووی، ج 1، ص 227.
[19]- رگ اَکحَل، رگی است در دست، بالاتر از مچ انسان، که به هنگام فصد (رگزنی) آن را قطع میکنند.
[20]- صحیح بخاری، ج 3، ص 591.
[21]- سیرهٔ ابنهشام، ج 3، ص 337.
[22]- سیرهٔ ابنهشام، ج 2، ص 220-221.
[23]- سیرهٔ ابنهشام، ج 2، ص 228؛ ابن حجر عسقلانی یادآور شده است که این روایت را احمد به سند قوی از عبدالله بن زبیر نقل کرده است؛ نکـ: فتح الباری، ج 6، ص 285، شرح کتاب فرض الخُمس، باب 18، صحیح البخاری.
[24]- سوره احزاب، آیات 10 و 11.
[25]- سوره احزاب، آیات 12-13.
[26]- صحیح البخاری، کتاب الجهاد، ج 1، ص 411، کتاب المغازی، ج 2، ص 590.
[27]- صحیح البخاری، ج 2، ص 590. |