سایت عصر اسلام

 

     

 
 
             

کیبورد فارسی

جستجوی پیشرفته

 

6 مرداد 1403 20/01/1446 2024 Jul 27

 

فهـرست

 
 
  صفحه اصلی
  پيامبر اسلام
  پيامبران
  خلفاى راشدين
  صحابه
  تابعين
  قهرمانان اسلام
  علما، صالحان وانديشمندان
  خلفاى اموى
  خلفاى عباسى
  خلفاى عثمانى
  دولتها و حكومتهاى متفرقه
  جهاد و نبردهاى اسلامی
  اسلام در دوران معاصر
  آينده اسلام و علامات قيامت
  عالم برزخ و روز محشر
  بهشت و دوزخ
  تاریخ مذاهب و ادیان دیگر
  مقالات تاریخی متفرقه
  شبهات و دروغ‌های تاریخی
  تمدن اسلام
  كتابخانه
  کلیپهای صوتی
  کلیپهای تصویری
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  ارتبـاط با ما
  تمـاس با ما
 
 
 

آمـار سـا یت

 
تـعداد کلیپهای صوتي: 786
تـعداد کلیپهای تصويري: 0
تـعداد مقالات متني: 1144
تـعداد كل مقالات : 1930
تـعداد اعضاء سايت: 573
بازدید کـل سايت: 7091044
 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

سایت مهتدین

 
 

 

 

 

 

 

شماره: 82   تعداد بازدید: 2535 تاریخ اضافه: 2010-03-24

ماجراي سقيفه‌ي بني‌ساعده

بسم الله الرحمن الرحیم

 

پس از آن‌كه صحابه واقعيت وفات رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم را باور نمودند، انصار در سقيفه‌ي بني‌ساعده در روز دوشنبه 12 ربيع‌الاول سال 11 هجري گرد آمدند تا از ميان خود كسي را به جانشيني رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم برگزينند.( التاريخ الإسلامي (9/21))

 

انصار رضی الله عنهم  پيرامون رييس خزرجيان سعد بن عباده رضی الله عنه  جمع شدند؛ خبر اجتماع انصار در سقيفه‌ي بني‌ساعده به مهاجرين رسيد كه با ابوبكر رضی الله عنه  براي انتخاب جانشين پيامبر صلی الله علیه وسلم گرد آمده بودند. برخي از مهاجران گفتند: با هم به نزد برادران انصار برويم كه آنان نيز در اين امر، حق و سهمي دارند. عمر رضی الله عنه  مي‌گويد: «ما به قصد پيوستن به انصار رضی الله عنهم  رهسپار محل اجتماع آن‌ها شديم؛ به نزديكي آنان رسيده بوديم كه عويمر بن ساعده و معن بن عدي رضي الله عنهما كه مرداني نيك و از انصار بودند، ما را ديدند و ما را از آن‌چه انصار بر آن اتفاق كرده بودند، باخبر ساختند. آنان از ما پرسيدند: قصد كجا داريد؟ گفتيم: مي‌خواهيم به نزد آن دسته از انصار برويم كه (در سقيفه‌ي بني‌ساعده) جمع شده‌اند. آن دو گفتند: شما به نزد آنان نرويد؛ بلكه خود شما مهاجران، درباره‌ي تعيين امير تصميم بگيريد. من در پاسخ پيشنهاد آن دو انصاري گفتم: به خدا سوگند كه ما به نزد برادران انصار مي‌رويم. سپس به راه افتاديم و در سقيفه‌ي بني‌ساعده به جمع انصار پيوستيم؛ آنان در آن جا گرد آمده بودند و شخصي جامه به‌خودپيچيده، درميانشان بود (كه به خاطر پوششي كه داشت، شناخته نمي‌شد.) پرسيدم: او كيست؟ گفتند: سعد بن عباده رضی الله عنه  است. گفتم: او را چه شده (كه چنين خودش را در لباس پيچيده)؟ گفتند: به شدت بيمار است. ما نيز در ميان انصار نشستيم؛ پس از اندكي شخصي از آنان برخاست و پس از حمد و ثناي الهي چنين گفت: «ما ناصران دين خداييم و دسته‌اي بزرگ از اسلام؛ و شما نيز اي گروه مهاجرين! جماعتي از ما مسلمانان هستيد؛ اما عده‌اي از قوم و قبيله‌ي شما آمده‌اند تا ما را از اساس حذف كنند (ما را در این امر دخالتی ندهند) و حق ما را از خلافت ناديده بگيرند.» زماني كه آن شخ صلی الله علیه وسلم سكوت كرد، من آهنگ آن كردم تا در حضور ابوبكر رضی الله عنه  سخني بگويم كه در پاسخ آن شخ صلی الله علیه وسلم آماده كرده بودم؛ اما تا حدودي در حضور ابوبكر رضی الله عنه  مدارا مي‌كردم. هنگامي كه خواستم سخن بگويم، ابوبكر رضی الله عنه  كه صبر و حوصله‌ي بيش‌تري از من داشت، مرا به صبر و خودداري واداشت و سپس خود شروع به سخن نمود؛ به خدا سوگند ابوبكر رضی الله عنه  هيچ سخني بر زبان نياورد مگركه سنجيده‌تر و آراسته‌تر از سخناني بود كه من قصد گفتنش را داشتم؛ او (در بخشي از سخنانش) چنين گفت: «آن‌چه، از فضايل و خوبي‌هايتان بيان كرديد، قطعاً سزاوار و شايسته‌ي آن هستيد. اما امر خلافت جز براي قريشيان مقرر نشده كه قريش از لحاظ نسب و جايگاه قبيله‌اي از همه برتر است؛ من براي شما يكي از اين دو نفر را مي‌پسندم؛ با هر كدامشان كه مي‌خواهيد، بيعت كنيد.» و سپس دست من و ابوعبيده بن جراح رضی الله عنه  را گرفت؛ ابوبكر رضی الله عنه  در آن وقت بين من و ابوعبيده رضی الله عنه  نشسته بود. من هيچ يك از سخنان ابوبكر رضی الله عنه  را ناپسند نپنداشتم جز همين سخن را كه عهده‌داري خلافت را براي من پيشنهاد نمود؛ زيرا به خدا سوگند كه من، اين را بيش‌تر دوست داشتم كه گردنم زده شود و به من پيشنهاد امارت بر قومي كه ابوبكر رضی الله عنه  در‌ميانشان بود، داده نشود. چراكه اگر گردنم زده شود، در معرض معصيت قرار نمي‌گيرم».

شخصي از انصار گفت: «من، چون خرمابني هستم كه سرد و گرم روزگار چشيده (و بنا بر تجربه و جايگاه خود پيشنهادي دارم كه قابل تصويب و اجرا است)؛ يك نفر از ما (انصار) به عنوان امير تعيين شود و يك نفر هم از شما اي قريشيان! » (عمر رضی الله عنه ) مي‌گويد: «همهمه بالا گرفت و سر و صدا به راه افتاد؛ من از آن ترسيدم كه اختلاف در ميان مردم گسترش يابد؛ بنابراين گفتم: اي ابوبكر، دستت را دراز كن و او نيز دستش را دراز كرد و با او بيعت كردم و مهاجرين و انصار نيز با او بيعت نمودند.»( بخاري، كتاب الحدود، شماره‌ي6830)

در روايت احمد رحمه الله چنين آمده است: ابوبكر رضی الله عنه  سخن گفت و تمام آيات و احاديثي را كه در فضيلت انصار آمده، بيان نمود و گفت: «مي دانيد كه رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم فرمودند: (لو سلكَ النّاسُ واديًا و سلكت الأنصارُ واديًا سلكتُ وادي الأنصارِ) يعني: «اگر همه‌ي مردم، راهي را در پيش بگيرند و انصار، راه ديگري را؛ من به راه انصار مي‌روم.» تو اي سعد بن عباده! نشسته بودي كه رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم فرمودند: (قريش، ولاّةُ هذا الأمرِ فَبَرُّ النّاسِ تبعٌ لِبَرِّهم و فاجرُ النّاسِ تبعٌ لفاجرِهم) يعني: «قريش، واليان و صاحبان اين امر (زمامداري امور مسلمانان) هستند؛ بنابراين بهترين مردم، از شايسته‌ترين آن‌ها به نيكي پيروي مي‌كند و بدترين و تبهكارترينشان نيز پيرو تبهكار و فاجر ايشان مي‌باشد».سعد بن عباده رضی الله عنه  گفت: «راست مي‌گويي؛ ما وزير هستيم و شما امير.»( أحمد)

 

نكات درخورِ توجه در ماجراي سقيفه‌ي بني‌ساعده

چگونگي برخورد ابوبكر رضی الله عنه  با مردم و توانايي وي در قانع‌كردن آن‌ها

از روايت امام احمد رحمه الله چنين برمي‌آيد كه ابوبكر رضی الله عنه  توانست در درون و روان انصار رضی الله عنهم  نفوذ كند و بي‌آن‌كه مسلمانان را در معرض فتنه قرار دهد، آنان را به حق قانع سازد؛ ابوبكر صديق رضی الله عنه  به بيان فضايل انصار در كتاب و سنت پرداخت. البته بايد دانست كه تعريف از مخالف، راه‌كاري شرعي براي رعایت انصاف و دادگري در حق مخالف است تا بدين طريق خشمش فرو كِشد و زمينه‌هاي خودخواهي و خودپسندي وي از ميان برود و براي پذيرش حق آماده گردد. در رهمنودهاي رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم نيز نمونه‌هاي زيادي از اين دست وجود دارد كه نشان‌دهنده‌ي تعريف از مخالف مي‌باشد. ابوبكر رضی الله عنه ، با فراست تمام به بيان فضيلت انصار پرداخت تا از خلال آن، اين حقيقت را روشن سازد كه فضيت و جايگاه والاي انصار بدین معنا نيست كه آنان، سزاوار امر خلافت مي‌باشند. ابن‌العربي مالكي مي‌گويد: ابوبكر رضی الله عنه  با روشي منطقي ضمن بيان سفارش رسول خدا صلی الله علیه وسلم درباره‌ي انصار مبني بر انتخاب و انجام كُنش نيك نسبت به آنان، اين نكته را ثابت كرد كه خلافت، بايد به قريش واگذار شود. ابوبكر رضی الله عنه  در بخشي از سخنانش به اين نكته اشاره كرد كه:

«خداوند، ما (مهاجرين) را الصَّادِقُونَ ناميده و شما (انصار) الْمُفْلِحُونَ ». اشاره‌ي ابوبكر رضی الله عنه  به آيات 8 و9 سوره‌ي حشر بود كه خداي متعال مي‌فرمايد:

 

« لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَيَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ (8) وَالَّذِينَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالْإِيمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»

يعني: «غنايم، از آنِ فقراي مهاجرين است كه از كاشانه و اموال خويش بيرون رانده شدند؛ آن كساني كه فضل و رضاي خدا را مي‌خواهند و خدا و پيامبرش را ياري مي‌رسانند؛ اين‌ها، صادقان (و مؤمنان راستين) هستند. و آناني كه پيش از (رسيدنِ) مهاجران، خانه و كاشانه (براي ايشان) آماده كردند و (سرايِ) ايمان را، (از اين صفات برخوردارند كه) دوست‌ مي‌دارندكساني را كه به نزد ايشان مهاجرت كرده‌اند و در درون به آن‌چه مهاجران داده شده‌اند، احساس نياز و رغبت نمي‌كنند و مهاجران را بر خود ترجيح مي‌دهند؛ هرچند كه خودشان سخت نيازمند باشند و كساني كه از بخل نفس و آزِ درون، رهايي (و وارستگي) يابند، رستگارند (و همين نيز، خوي انصار است).»

ابوبكر رضی الله عنه  پس از آن‌كه بر اساس آيات قرآن، مهاجران را bqè%ω»¢Á9# (و مؤمنان راستين) ناميد، به استناد آيه‌ي 119 سوره‌ي توبه كه اهل ايمان را به همراهي و همگامي با صادقان و راستان فرا مي‌خواند، چنين گفت: «(از آن‌جا كه خداوند، ما مهاجران را صادق ناميده،) شما را به همراهي و همگامي با ما فرا خوانده است؛ چراكه خداي متعال مي‌فرمايد:

« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ»  يعني: «اي مؤمنان! تقواي الهي پيشه كنيد و با صادقان همراه باشيد».

ابوبكر رضی الله عنه  علاوه بر اين سخنان بجا، دلايل ديگري ايراد نمود كه انصار را بر آن داشت تا نصو صلی الله علیه وسلم شرعي را در اين‌باره به ياد آورند و در برابر دلايل ابوبكر رضی الله عنه  گردن نهند و آن را بپذيرند.( العواصم من القواصم، ص10)

 ابوبكر رضی الله عنه  در خطابه‌اي كه ايراد نمود، اين نكته را به خوبي روشن كرد كه يكي از صلاحيت‌ها و شايستگي‌هاي ضروري در عهده‌دار شدن خلافت، اين است كه نامزد يا داوطلب اين منصب بايد از قوم و قبيله‌اي باشد كه ساير قبايل عرب به فرمان‌پذيري از آن قبيله، تن دهند تا در پي آن، ساختار حكومتي شايسته‌اي استقرار يابد و كسي بر مسند خلافت ننشيند كه ساير قبايل به حكومتش راضي نشوند و در نتيجه فتنه و آشوب، دامن‌گير مسلمانان گردد. ابوبكر رضی الله عنه  اين قضيه را نيز به خوبي توضيح داد كه اقوام عرب، تنها حكومت مسلمانان قريشي را مي‌پذيرند؛ چراكه رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم قريشي بوده‌اند و علاوه بر اين، قريش از جايگاه والا و قابل احترامي در نزد قبايل عرب برخوردار بود.

سخنان روشن‌گر ابوبكر رضی الله عنه  انصار رضی الله عنهم  را قانع كرد تا همانند دوره‌ي رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم به‌سان وزيران و سربازاني مخل صلی الله علیه وسلم در خدمت اسلام باشند و برادران مهاجر خويش را در پهنه‌ي حاكميت ديني ياري رسانند و بدين‌گونه يك‌پارچگي مسلمانان از گزند تفرقه مصون ماند.

 

بي‌رغبتي عمر و ابوبكر به نشستن بر مسند خلافت و اشتياق همگاني مسلمانان براي حفظ وحدت و يك‌پارچگي

ابوبكر رضی الله عنه  پس از سخنراني در سقيفه، عمر و ابوعبيده رضي الله عنهما را براي خلافت پيشنهاد كرد. اما اين پيشنهاد به قدري براي عمر رضی الله عنه  ناخوشايند بود كه خودش به آن تصريح نموده و گفته است: «اگر گردنم را مي زدند، برايم خوشايندتر بود از اين‌كه با وجود ابوبكر رضی الله عنه  به مسند امارت گماشته شوم.»( نگاه كنيد به: صحيح بخاري، كتاب المحاربين، شماره‌ي6830)

از آن‌جا كه عمر رضی الله عنه  ميل و رغبتي به خلافت نداشت و ابوبكر رضی الله عنه  را بيش از خود شايسته‌ي خلافت مي‌دانست، از ابوبكر رضی الله عنه  خواست تا دستش را براي اخذ بيعت دراز كند؛ ابوبكر رضی الله عنه  دستش را دراز كرد. عمر فاروق رضی الله عنه  مي‌گويد: «من، با ابوبكر رضی الله عنه  بيعت كردم و سپس مهاجرين و انصار نيز با او دست بيعت دادند.» در روايتي چنين آمده كه عمر رضی الله عنه  به انصار فرمود: «اي گروه انصار! مگر نمي‌دانيد كه رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم به ابوبكر رضی الله عنه  دستور دادند تا براي مردم امامت دهد؟ پس كدام يك از شما به اين راضي مي‌گردد كه بر ابوبكر رضی الله عنه  تقدم بجويد و خود را جلوتر از او بپندارد؟!» انصار رضی الله عنهم  گفتند: «پناه بر خدا از اين‌كه خواسته باشيم نسبت به ابوبكر رضی الله عنه  جسارت كنيم و خود را جلوتر از او بدانيم.»( أحمد)

 

عمر رضی الله عنه  با نگاهي تيزبينانه به جريان امامت ابوبكر رضی الله عنه  در روزهاي پاياني حيات رسول اكرمص، فرمان آن حضرت صلی الله علیه وسلم را در مورد امامت ابوبكر رضی الله عنه  نوعي اشاره بدين نكته دانست كه ابوبكر رضی الله عنه  بيش از همه شايسته‌ي خلافت است. شيوه‌ي سخن گفتن عمر رضی الله عنه  درباره‌ي اين موضوع، در كمال ادب و تواضع و خالي از هرگونه منفعت‌خواهي يا جاه‌طلبي بود. بي‌رغبتي ابوبكر رضی الله عنه  نيز براي پذيرش مسؤوليت خلافت، از سخنرانيش نمايان مي‌گردد كه در مورد قبول اين مسؤوليت فرموده است: «به خدا سوگند كه هيچ شب و روزي، آزمند امارت نبودم و هيچ‌گاه به آن رغبت نداشتم و هرگز ـ نه در نهان و نه آشكارا ـ از خدا نخواستم كه مرا بر مسند امارت بنشاند؛ بلكه همواره از اين مي‌ترسيدم كه به اين آزمايش مبتلا شوم؛ من در امارت (و فرمانروايي) هيچ آرامشي نمي‌بينم وآن را مسؤوليت بزرگي مي‌دانم كه بر گردنم نهاده شده و خود را در قبال آن ناتوان مي‌دانم مگركه خداي متعال ياريم رساند و توانم بخشد تا از عهده‌ي اين مسؤوليت برآيم؛ اما باز هم دوست دارم كه افرادي قوي‌تر از من به جايم بر اين جايگاه مي‌نشستند.»

 

در روايت ديگري چنين آمده كه ابوبكر صديق رضی الله عنه  فرموده است: «در سقيفه‌ي بني‌ساعده دوست داشتم، مسؤوليت خلافت را بر گردن ابوعبيده يا عمر رضي الله عنهما بيندازم و خودم به عنوان وزيري در خدمت آنان باشم.»

 ابوبكر صديق رضی الله عنه  در بسياري از خطابه‌ها و سخنراني‌هايش نسبت به پذيرش خلافت، ابراز اندوه و بي‌ميلي نموده و خواهان كناره‌گيري از اين پُست پرمسؤوليت شده است. از آن جمله اين‌كه يك بار ابوبكر صديق رضی الله عنه  فرمود: «اي مردم! امر خلافت را به شما واگذار مي‌كنم تا هر كس را كه بخواهيد، بر اين مسؤوليت بگماريد و من هم چون يكي از شما (تحت فرمان و در خدمت خليفه‌ي اسلامي) باشم.» اما مردم اين‌گونه به ابوبكر رضی الله عنه  پاسخ گفتند كه: «ما، به امارت و خلافت تو راضي هستيم؛ تو كسي هستي كه با رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم در غار و در سفر هجرت همراه بودي.»( الخلافة الراشدة از عمري، ص13)

 

ابوبكر رضی الله عنه  بارها در دوران خلافتش خواست تا در صورت وجود هرگونه مخالفتي از سوي مسلمانان نسبت به خلافتش، از اين مسؤوليت كناره‌گيري نمايد و بلكه بارها مردم را به اين خاطر قسم داد تا در صورت وجود نارضايتي، از كارش استعفا دهد؛ باري خطاب به مردم فرمود: «اي مردم! شما را به خدا سوگند كه اگر كسي از شما پشيمان است كه با من بيعت نموده، برخيزد (و بيعتش را پس بگيرد). علي بن ابي‌طالب رضی الله عنه  در حالي كه با خود شمشيري داشت، برخاست و به ابوبكر رضی الله عنه  نزديك شد؛ يك پايش را بر پله‌ي منبر نهاد و گفت: «به خدا سوگند كه ما بر تو نمي‌شوريم و تو را كنار نمي‌زنيم؛ تو كسي هستي كه رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم تو را (براي نماز) جلو كردند. پس چه كسي به خود جسارت مي‌دهد كه تو را پس بزند؟!»( الأنصار في العصر الراشدي، ص108)

 ابوبكر رضی الله عنه  تنها كسي نبود كه به خلافت و عهده‌داري مسؤوليت‌هاي سنگين رغبتي نداشت؛ بلكه بي‌رغبتي به پُست‌ها و مسؤوليت‌ها، ويژگي مسلمانان آن دوره و آميخته با روح و روانشان بود. بنابراين اندكي دقت نظر در گفتگويي كه در سقيفه‌ي بني‌ساعده جريان يافت، اين نكته را روشن مي‌سازد كه گفتمان سقيفه، از چارچوب بي‌رغبتي صحابه رضی الله عنهم  نسبت به دنيا، بيرون نبوده است. علاوه بر اين گفتمان سقيفه، بيان‌گر اشتياق وافر انصار رضی الله عنهم  به تداوم و ماندگاري دعوت اسلامي در آينده و رايزني در اين‌باره مي‌باشد؛ سقيفه، آمادگي انصار و بلكه تمام صحابه را براي ادامه‌ي جان‌فشاني در راه خدا نمايان مي‌كند. انصار آن هنگام كه اطمينان يافتند با سر كار آمدن ابوبكر رضی الله عنه  دعوت اسلامي تداوم مي‌يابد، در بيعت و بستن پيمان با ابوبكر رضی الله عنه  درنگ نكردند. با وجودي كه ماجراي سقيفه، نمادي از وحدت و يك‌پارچگي صحابه رضی الله عنهم  مي باشد، برخي بدون بررسي دقيق و علمي گفتمان سقيفه، چنين مي‌پندارند و مي‌نگارند كه صحابه رضی الله عنهم  در سقيفه با هم اختلاف پيدا كردند. بدون ترديد چنين پنداري، با روح آن دوره و اميد و آرزوهايي كه صحابه براي تداوم اسلام داشتند، هيچ‌گونه سازگاري و تطابقي نمي‌يابد. اگر اين پندار را بپذيريم كه گردهمايي اصحاب در سقيفه، به دودستگي مهاجرين و انصار انجاميده است، اين پرسش ايجاد مي‌شود كه انصار با آن‌كه اهل مدينه بودند و از لحاظ توانايي و آمادگي براي رويارويي با مخالفشان در سطح بالايي قرار داشتند، چگونه به نتيجه‌ي سقيفه‌ي بني‌ساعده تن دادند و با ابوبكر رضی الله عنه  بيعت كردند؟! و چگونه امكان دارد انصار، آن‌گونه كه برخي پنداشته‌اند با مهاجرين اختلاف پيدا كنند و در عين حال به خلافت ابوبكر رضی الله عنه  تن دهند و حاضر شوند در لشكرش به شرق و غرب گسيل شوند و براي تثبيت اركان و پايه‌هاي خلافتي كه ابوبكر رضی الله عنه  در رأس آن قرار داشت، مجاهده و جان‌فشاني نمايند؟!

بازخواني تاريخ آن دوران، بيان‌گر اشتياق و تلاش وافر انصار رضی الله عنهم  براي اجرا و انجام سياست‌هاي خليفه و از جمله جهاد با مرتدان (ازدين برگشتگان) مي‌باشد. هيچ يك از انصار و بلكه هيچ يك از مسلمانان از بيعت با ابوبكر رضی الله عنه  امتناع نكرد. پيمان برادري مهاجرين و انصار، بسي بزرگ‌تر و فراتر از تخيلات و گمان‌هاي كساني است كه با نگارش و پردازش رواياتي دروغين و مغرضانه مي‌كوشند تا چنين وانمود كنند كه مهاجرين و انصار با هم اختلاف پيدا كردند.

 

موضع رييس خزرجيان (سعد بن عباده رضی الله عنه ) در قبال خلافت ابوبكر رضی الله عنه  

سعد بن عباده رضی الله عنه  پس از پايان گفتگوهايي كه در سقيفه‌ي بني‌ساعده جريان يافت، با ابوبكر رضی الله عنه  بيعت كرد و از موضع نخستش كه مدعي خلافت بود، عقب نشست. بشير بن سعد انصاري رضی الله عنه  (پسرعموي سعد بن عباده رضی الله عنه ) نخستين كسي بود كه با ابوبكر صديق رضی الله عنه  بيعت نمود. هيچ روايت صحيحي وجود ندارد كه مطابق پندار برخي از تاريخ نگاران، بيان‌گر بروز بحران يا اختلاف كوچك و بزرگي درميان صحابه در سقيفه‌ي بني‌ساعده باشد و نشان دهد كه حتي يك نفر از صحابه در امر خلافت طمع ورزيده است. آن‌گونه كه روايات صحيح نشان مي‌دهد، اخوت اسلامي، همانند گذشته و بلكه بيش از آن تداوم يافت. گستاخي در دروغ‌بافي بر صحابه به حدي رسيده كه برخي مي‌گويند: آن‌چه در ميان ابوبكر، عمر و ابوعبيده در سقيفه‌ي بني‌ساعده گذشت، با هماهنگي، زد و بند و برنامه‌ي قبلي آنان بوده است تا خلافت را پس از وفات رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم در چنگ خويش آورند!!( إستخلاف أبي‌بكر، ص50) قطعاً ابوبكر، عمر و ابوعبيده رضی الله عنهم  آن‌قدر خداترس و تقواپيشه بوده‌اند كه امكان ندارد از آنان چنين چيزي سر زده باشد.

برخي از تاريخ نگاران كوشيده‌اند تا از سعد بن عباده رضی الله عنه  چنان تصويري ارائه دهند كه گويا براي رسيدن به مسند خلافت، با حر صلی الله علیه وسلم و آزِ تمام با مهاجرين رقابت مي‌كرده و به قصد دست‌يابي به هدفش از هيچ نقشه و راهي براي تفرقه‌افكني درميان مسلمانان فروگذار نبوده است! اگر به پيشينه و گذشته‌ي سعد بن عباده رضی الله عنه  بازگرديم و آن را مورد مطالعه و كنكاش قرار دهيم، او را در چنان صحنه‌هايي به همراه رسول خدا صلی الله علیه وسلم مي‌بينيم كه به طور قطع اعتراف مي‌كنيم: او، از آن دسته بندگان برگزيده‌ي خدا است كه با علم و عملشان در پي دنيا نبودند. سعد رضی الله عنه  پيشاهنگ و بزرگ جماعتي بود كه در پيمان دوم عقبه با رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم بيعت نمودند؛ كفار قريش، او را در نزديكي مكه دستگير كردند، دستانش را به گردنش بستند و او را اسير و دربند به مكه بردند؛ اما جبير بن مطعم بن عدي، سعد رضی الله عنه  را از بند اسارت رهانيد. سعد بن عباده رضی الله عنه  در غزوه‌ي بدر حضور يافت(الإستيعاب في معرفة الأصحاب (2/594)) و به مقام و منزلت بدريان در پيشگاه خداوند متعال مشرف گرديد. وي، زاده‌ي خانه‌اي بود كه رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم درباره‌اش به سخاوت و بخشندگي گواهي دادند. سعد بن عباده و سعد بن معاذ رضي الله عنهما از افراد قابل اعتماد در نزد رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم بودند؛ رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم در جنگ خندق، با سعد بن عباده و سعد بن معاذ رضي الله عنهما مشورت كردند كه آيا ثلث (يك‌سوم) محصول خرماي مدينه را به عيينه بن حصن بدهند تا از همراهي با احزابي كه براي جنگ با مسلمانان گرد آمده بودند، سر باز زند؟ واكنش سعد بن عباده و سعد بن معاذ در قبال اين نظرخواهي رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم برگرفته از ايماني عميق و جان‌فشاني بزرگي بود.

 نقش سعد بن عباده رضی الله عنه  در صحنه‌هاي مختلف دوران رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم كاملاً مشهود و هويدا است. پيشينه‌ي درخشان وي در خدمت به اسلام و همراهي صادقانه با رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم به حدي است كه گذشته از عدم وجود روايت صحيحي مبني بر موضع نادرست وي در سقيفه‌ي بني‌ساعده، اصلاً امكان ندارد كه كسي چون سعد بن عباده رضی الله عنه  با چنين گذشته‌اي بخواهد در گردهمايي سقيفه، عصبيت جاهلي را احيا كند تا از طريق تفرقه‌افكني درميان مسلمانان، به پست خلافت دست يابد. متأسفانه برخي روايات دروغين، به اين شايعه دامن زده كه سعد رضی الله عنه  پس از آن‌كه ابوبكر رضی الله عنه  به خلافت رسيد، با جماعت مسلمانان نماز نمي‌خواند، حج نمي‌گزارد و بكلي از جماعت مسلمانان بُريد و جدا شد!

 بدون ترديد اين‌ها، روايت‌هاي دروغيني است كه پذيرفتني نمي‌باشد؛ چراكه از روايات صحيح ثابت مي‌شود كه سعد بن عباده رضی الله عنه  با ابوبكر صديق رضی الله عنه  بيعت نموده است؛ ابوبكر رضی الله عنه  در سقيفه‌ي بني‌ساعده، فضايل انصار را برشمرد و فرموده‌ي رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم را يادآوري كرد كه (اگر همه‌ي مردم، راهي را در پيش بگيرند و انصار، راه ديگري را، من آن راهي را مي‌پيمايم كه انصار در پيش گرفته‌اند). ابوبكر صلی الله علیه وسلم پس از بيان فضايل انصار رضی الله عنهم  در گفتاري صريح و مستدل، فرموده‌ي رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم را به ياد سعد بن عباده رضی الله عنه  انداخت و به او رو كرد و گفت: «اي سعد! تو خود مي‌داني و نشسته بودي كه رسول‌خدا صلی الله علیه وسلم فرمودند: «قريش، واليان و زمام‌داران امر خلافت هستند؛ بهترين مردم از بهترينشان تبعيت مي‌كند و بدترين و تبهكارترين مردم نيز پيرو تبهكاران قريشي مي‌باشد.» سعد رضی الله عنه  ضمن تأييد گفته‌هاي ابوبكر رضی الله عنه  گفت: «راست مي‌گويي؛ شما امير هستيد و ما وزير.»لذا تمام مردم و از جمله سعد رضی الله عنه  با ابوبكر رضی الله عنه  بيعت كردند.( الأنصار في العصر الراشدي،ص102)

 

 كاملاً ثابت و معلوم است كه تمام انصار در مورد بيعت با ابوبكر رضی الله عنه  اجماع نمودند و همگي با وي بيعت كردند؛ بنابراين معنا ندارد كه همواره به رواياتي دروغين درآويزيم؛ چراكه چنين چيزي، اصلاً واقعيت ندارد كه بزرگ انصار (سعد بن عباده رضی الله عنه ) خواسته باشد درميان مسلمانان تفرقه بيفكند و قطعاً پذيرش چنين دروغي به معناي انكار پيشينه‌اي است كه سعد رضی الله عنه  در مورد جهاد و نصرت و ياري مهاجرين دارد. فراتر و بزرگ‌تر از اين، دروغ شاخ‌داري است كه بر اسلام و مسلماني سعد رضی الله عنه  خدشه وارد مي‌كند كه وي، در جريان سقيفه‌ي بني‌ساعده گفته است: «با شما بيعت نمي‌كنم و تا تير در تيردان دارم با شما مي‌جنگم و سرنيزه‌ام را به خونتان آغشته مي‌كنم و در مقابل شما شمشير مي‌زنم!» چه دروغي بزرگ‌تر از اين‌كه سعد رضی الله عنه  چنين گفته باشد يا از جماعت مسلمين جدا شده باشد؟! گرچه اين روايت، در تاريخ طبري آمده، اما بايد دانست كه اين روايت، باطل و بي‌ريشه است؛ چراكه راويش (لوط بن يحيي ابومخنف) شخ صلی الله علیه وسلم گمراهي بوده كه ذهبي رحمه الله درباره‌اش گفته: «راوي دروغ‌پرداز و غيرقابل اعتمادي است.» ذهبي رحمه الله درباره‌ي اين روايت چنين گفته است: «اسنادش، آن‌گونه است كه مي‌بينيد.» گذشته از آن‌كه اسناد اين روايت در نهايت ضعف قرار دارد، با سيره و پيشينه‌ي سعد بن عباده رضی الله عنه  و فضايل وي و هم‌چنين روايات صحيحي كه بيان‌گر بيعت او با ابوبكر رضی الله عنه  مي‌باشد، هيچ سازگاري و تطابقي نمي‌يابد.( الأنصار في العصر الراشدي، ص102و103)

 

و صلی الله و سلم علی محمد و علی آله و اصحابه الی یوم الدین


 

سایت عصر اسلام

IslamAge.Com 

 

بازگشت به بالا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
 

تبـلیغـا  ت

     

سايت اسلام تيوب

اخبار جهان اسلام

 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت نوار اسلام

دائرة المعارف شبکه اسلامی

 
 

 حـد  یـث

 

«خَيْرُ أُمَّتِي قَرْنِي ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ …» [متفق عليه]. 
بهترين مردمان، مردم قرن من است، سپس مردمي كه بعد از قرن من مى آيد، سپس مردمي كه بعد از قرن دوم مى‌آيد (سه قرن پس از پيامبر)

 
 

نظرسـنجی

 

آشنایی شما با سایت از چه طریقی بوده است؟


لينك از ساير سايت ها
موتورهاي جستجو
از طريق دوستان