احادیث و روایات مربوط مسیح دجال
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله و اصحابه الی یوم الدین و اما بعد:
امام احمد از هشامبن عامر انصاری رضی الله عنه روایت میکند که به همسایههایش گفت:
شما به جای من نزد افرادی میروید که نه نسبت به من به رسول خدا صلی الله علیه وسلم نزدیکتر بودهاند و نه حدیثش را بهتر درک میکردهاند. من از رسول خدا صلی الله علیه وسلم شنیدم که فرمود:
«از زمان خلقت آدم تا قیامت، مسئلهای بزرگتر از ظهور دجال وجود ندارد».
امام مسلم از عامربن شرحبیل شعبی ـ شعب همدان ـ روایت میکند که او نزد فاطمه بنت قیس، خواهر ضحاک بن قیس یکی از زنانی که در اوایل امر هجرت کرده بود، رفته و گفت: میخواهم حدیثی را برایم روایت کنی که خودت شخصاً از رسول خدا صلی الله علیه وسلم شنیده باشی. فاطمه گفت: اگر بخواهی همین کار را خواهم کرد. عامر گفت: آری، روایت کن. گفت:
با ابن المغیره (ابوحفص بن عمروبن مغیره که تا خلافت عمر زنده بود است و بر اساس روایت دیگری از مسلم فاطمه از وی سه طلاقه شده بود. او در جنگ بدر زخمی شده، ولی وفات نکرد و فاطمه در اینجا بعضی از فضایلش از جمله شرکت در اولین غزوه رسول خدا صلی الله علیه وسلم و اینکه از بهترین جوانان قریشی بوده را ذکر نموده است. ) که یکی از بهترین جوانان قریش در آن زمان بود ازدواج کردم. او در اولین غزوه رسول خدا صلی الله علیه وسلم مجروح شد و وقتی بیوه شدم. خواستگارانی از صحابه به سراغم آمدند که عبدالرحمن بن عوف یکی از آنها بود و رسول خدا صلی الله علیه وسلم مرا برای اسامه بن زید خواستگاری نمود. چون من شنیده بودم که رسول خدا صلی الله علیه وسلم گفته است که: «هر کس مرا دوست دارد، باید اسامه را نیز داشته باشد»، گفتم اختیار من در دست شماست، عقدم را با هر کس صلاح میبینی ببند».
فرمود: فعلاً به منزل ام شریک برو (امشریک زنی سرمایهدار از انصار بود که دستش در راه خدا باز بود و مهمانان زیادی بر او وارد میشدند) قبول کردم. دوباره فرمود: نه، این کار را نکن در منزل ام شریک رفت و آمد زیاد میشود و من میترسم ناخواسته روسریت بیفتد یا لباست بالا رود و مردم عورتت را ببینند و خوشت نیاید. نزد پسر عمویت عبدالله بن اممکتوم برو (او مردی نابینا از بنیفهر قریش و هم قبیله فاطمه بود) و من به منزل او منتقل شدم. عدهام تمام شده بود که منادی رسول خدا صلی الله علیه وسلم ندا زد «الصلاة جامعة» (هر گاه رسول خدا صلی الله علیه وسلم میخواست مردم را جهت امری فراخواند و آنها را در مسجد جمع نماید، منادی ایشان این لفظ را به کار میبرد. ) به مسجد رفته و در صف زنان ایستاده و با رسول خدا صلی الله علیه وسلم نماز گزاردم. بعد از نماز رسول خدا صلی الله علیه وسلم با چهرهای خندان بر منبر نشسته و دستور داد همه سر جایشان بنشینند و فرمود: آیا میدانید چرا شما را جمع کردهام؛ گفتند: خدا و رسولش بهتر میدانند. فرمود: به خدا سوگند، نه میخواهم شما را به کاری تشویق کنم و نه میخواهم شما را بترسانم. تمیم داری که نصرانی بوده است مسلمان شده و با من بیعت کرده است، او داستانی را تعریف میکند که با چیزهایی که من در مورد مسیح دجال به شما گفتهام، تطابق دارد. او چنین تعریف میکند: با 30 نفر از قبیلههای لخم و جزام سوار کشتی شدهاند که طوفان و امواج دریا آنها را یک ماه در دریا سرگردان کرده است و به جزیرهای رسیدهاند، نزدیک جزیره لنگر انداخته و بر قایقهای کشتی سوار شده و وارد جزیره شدهاند. در بدو ورود، با حیوانی بزرگ و پرمو روبه رو شده که از کثرت موهایش سرش از دمش مشخص نبود. به او گفتند: وای به حالت تو چه هستی؟ گفت من جساسهام. گفتند: جساسه چیست؟ گفت: به طرف این مرد در دَیر بروید که مشتاق شنیدن اخبار شماست. وقتی اسم آن مرد را برد، ترسیدیم که خود شیطان باشد. به سرعت به طرف دَیر رفته و وارد شدیم که ناگهان با بزرگترین انسانی که تا به حال دیده بودیم، برخورد کردیم. او خیلی محکم بسته شده بود، دستهایش به دور گردنش و پاهایش را با آن بسته بودند. گفتیم: وای به حالت تو چه هستی؟ گفت: شما توانستهاید مرا بشناسید. شما که هستید؟ گفتیم: ما مردمانی از عربیم که بر یک کشتی بودهایم و طوفان و امواج ما را به اینجا کشانده است با استفاده از قایقهای کشتی وارد این جزیره شدهایم که با حیوانی پرمو که از کثرت موهایش سرش از دمش مشخص نبود برخورد کردیم و گفتیم تو چه هستی؟ گفت: من جساسهام. گفتیم: جساسه چیست؟ گفت: به سوی این مرد در دیر بروید که مشتاق شنیدن اخبار شماست و چون از او ترسیده بودیم و فکر کردیم شیطان است، به سرعت خودمان را به تو رساندیم. گفت: از نخل بیسان بگویید؟ گفتیم: از کدامین شأنش میپرسی؟ گفت: آیا ثمر میدهد؟ گفتیم: آری. گفت: نزدیک است که ثمرش قطع شده و دیگر ثمر ندهد. گفت: از دریاچه طبریه بگویید. گفتیم: از کدامین شأنش میپرسی: گفت: آیا هنوز آب دارد؟ گفتیم: آری آبش زیاد است و اطرافیان با آبش کشاورزی میکنند. گفت: به زودی آبش تمام خواهد شد. گفت از چشمه زُعر(زُعر چشمهای است در شام در نزدیکی روستایی به همین نام. ) بگویید. گفتیم: از کدامین شأنش میپرسی؟ گفت: آیا هنوز آب دارد و مردم با آبش کشاورزی میکنند؟ گفتیم: آری آبش زیاد است و مردم با آبش کشاورزی میکنند. گفت: از نبی امیین بگویید که چه کار کرده است؟ گفتیم: در مکه مبعوث شده و به مدینه هجرت کرده است. گفت: آیا عرب با او جنگیده است؟ گفتیم: آری، و به او خبر دادیم که او بر عربهای اطرافش پیروز شده و از او پیروی میکنند. گفت: آیا چنین شده است؟ گفتیم: آری. گفت: خیر و صلاح آنها در این است که از وی پیروی کنند و من خودم را به شما معرفی میکنم! من مسیح دجال هستم و نزدیک است که اجازه خروج بگیرم و وقتی خارج شوم، در عرض چهل شبانهروز هیچ روستایی نخواهد ماند مگر اینکه واردش شوم به جز مکه و طیبه که این دو بر من حرام شدهاند و هر گاه بخواهم وارد یکی از این دو بشوم، فرشتهای با شمشیری برنده جلوم را میگیرد و بر هر دری از درهای این دو نگهبانانی از فرشتگان گماشته شدهاند. رسول خدا صلی الله علیه وسلم با نیزه به منبر کوبید و گفت طیبه اینجاست، طیبه اینجاست، طیبه اینجاست طیبه اینجاست (یعنی مدینه). ای مردم، آیا این سخنان را قبلاً از من شنیدهاید گفتند: آری. فاطمه: من از سخنان تمیم خوشم آمد و خوشحالم که با سخنان من در مورد دجال و مکه و مدینه مطابقت دارد. آگاه باشید که او در دریای شام یا در دریای یمن است. خیر، بلکه او را از طرف مشرق خواهد آمد، او از طرف مشرق خواهد آمد.
فاطمه گوید: من این حدیث را از رسول خدا صلی الله علیه وسلم حفظ نمودهام. (به روایت احمد، ابوداود، ترمذی و نسائی. )
بخاری از عبدالله بن عمر رضی الله عنه روایت میکند که رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمودند:
در خواب دیدم که طواف کعبه میکنم. ناگهان مردی گندمگون با موهایی صاف که از موهایش قطرههای آب میچکید را دیدم. پرسیدم: این کیست؟ گفتند: ابن مریم، سپس رفتم و متوجه مرد تنومند سرخپوستی شدم که موهای مجعدی داشته و یکی از چشمهایش کور بود و همچون انگوری نمایان شده بود. گفتند: این دجال است. ابن قطن خزاعی از همه ردم به او شبیهتر است.
احمد از عبدالله بن عمر رضی الله عنه روایت میکند که رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمودند:
همه پیامبران دجال را برای امتشان توصیف کردهاند و من بهتر از همه پیشینیان او را توصیف خواهم نمود. او یک چشم است و خداوند تعالی یک چشم نیست، چشم راستش همچون انگوری بالا آمده است. (اسناد این حدیث جید (نیکو) است. )
ترمذی از ابن عمر روایت میکند که از رسول خدا صلی الله علیه وسلم در مورد دجال سؤال شد. فرمودند:
«آگاه باشید که خداوند شما یک چشم نیست و دجال یک چشم دارد، چشم راستش همچون انگوری بالا آمده است». (ترمذی حدیث را حسن صحیح خوانده و در بعضی از نسخههای ترمذی : حسن غریب از حدیث بن عمر ثبت شده است. در این باب احادیثی از سعد، حذیفه، ابوهریره، اسماء، جابربن عبدالله، ابوبکر، عایشه، انس، ابن عباس و خلتان بن عاصم نیز روایت شده است. )
امام احمد از انس نقل میکند که رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمودند:
«پیامبری نیامده مگر اینکه امتش را از یک چشم دروغگو (دجال) بیم داده است. آگاه باشید که او یک چشم است و خداوند شما یک چشم نیست و بین دو چشمش نوشته شده: کافر» بخاری و مسلم.
امام احمد از انسبن مالک روایت میکند که رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمودند:
«دجال میآید و همه کره زمین را طی میکند مگر مدینه و مکه. به مدینه میآید، بر هر دری از درهایش عدهای از فرشتگان ایستادهاند به شورهزار جُرُف (شورهزار جُرُف، منطقهای است در نزدیکی مدینه منوره. ) رفته و خیمههایش را برپا میکند. مدینه سه مرتبه سخت میلرزد و تکان میخورد که در نتیجه همه مردان و زنان منافق به سویش میروند». (در صحیح مسلم نیز شاهد دارد. )
مسلم از نواسبن سمعان روایت میکند که فرمود:
«در یک بامداد آنقدر رسول خدا صلی الله علیه وسلم در مورد دجال صحبت فرمود و آنقدر بالا و پایین کرد که ترسیدیم او در نخلستانهای اطراف مدینه باشد. به نزدش رفتیم. او که فکرما را خوانده بود، فرمود: چه میخواهید؟ گفتیم: ای رسول خدا صلی الله علیه وسلم ! امروز صبح آنقدر در مورد مسیح دجال سخن گفتید که ترسیدیم او در همین نخلستانهای اطراف مدینه باشد. فرمود: ترس من بر شما از چیزهایی غیر از دجال است. اگر دجال در حیات من بیاید، خودم با او طرف خواهم شد، و اگر بعد از من بیاید، هر کس باید مواظب خودش باشد و خداوند خلیفه من بر همه مسلمانان است. او جوانی با موهای مجعد و فِر است که یکی از چشمانش برآمده است. او تقریباً شبیه عبدالعزی بن قطن از قبیله خزاعه است.( مردی که در زمان رسول خدا صلی الله علیه وسلم میزیست و رسول خدا دجال را به وی تشبیه کرده است).
اگر به او برخوردید، اوایل سوره کهف را بخوانید. او در راه بین شام و عراق ظاهر شده و به چپ و راستش حرکت میکند. ای بندگان خدا! استوار و ثابتقدم باشید. گفتیم: ای رسول خدا صلی الله علیه وسلم ، چقدر در زمین میماند؟ فرمود: چهل روز که روز اولش به اندازه یک سال شما طول میکشد و روز بعدش به اندازه یک ماه و روزی نیز به اندازه یک هفته و بقیه ایامش همچون روزهای شماست. پرسیدیم: یا رسولالله صلی الله علیه وسلم ! آیا در آن روزی که طولش یکسال است، نماز یک روز را بخوانیم فرمود: خیر بلکه خودتان اوقات را محاسبه کنید. گفتیم یا رسولخدا صلی الله علیه وسلم ! سرعتش بر روی زمین چقدر است؟ فرمود: همچون ابری که باد پشتش افتاده و آن را به جلو میراند. او نزد قومی رفته و آنها را به سوی خودش دعوت میکند. آنها دعوتش را میپذیرند. بلافاصله رو به آسمان کرده و میگوید ببار! و آسمان شروع به باریدن میکند و به زمین دستور میدهد که برویان! و زمین نیز بلافاصله میرویاند. وقتی شب هنگام حیواناتشان از چراگاه برمیگردند، پشم و مویشان به بلندترین حد ممکن رسیده و پستانهایشان مملو از شیر گشته و اجسامشان بیحد فربه شده است. سپس نزد قومی دیگر رفته و آنها را به سوی خودش دعوت میکند، ولی آنها نمیپذیرند. آنها را رها کرده در حالی که به چنان قحطی دچار میشوند که همه داراییشان را از دست میدهند. او از ویرانهای میگذرد به آن دستور میدهد که گنجهایت را بیرون بریز، آن گنجها بیرون آمده و همچون پیروی زنبورهای عسل از ملکه خود به دنبالش راه میافتند. سپس مردی را در عنفوان جوانی آورده و بدنش را با شمشیر دو نیم میکند که فاصله هر قسمت با دیگری، به اندازه فاصله بین تیرانداز و هدفش است، ولی وقتی او را صدا میکند، او با چهرهای درخشان و خندان به طرفش میآید. در این حالت خداوند عیسی مسیح را مبعوث میکند. او در دو لباس زردرنگ مایل به قرمز (دو لباسی که با ورس و زعفران رنگ شدهاند. ) در حالی که دو دستش را بر بال دو فرشته قرار داده در نزدیکی مناره البیضاء در شرق دمشق فرودمیآید و وقتی سرش را پایین میآورد، از آن آب چکه میکند و وقتی بالا میبرد، از آن دانههای نقرهای رنگی شبیه مرواریدها سرازیر میشود. بوی نفسش به هر کافری برسد، او را میکشد و بوی نفسش تا منتهیالیه دیدش میرسد. به دنبال دجال رفته او را بر دروازه روستای لدّ (روستایی در فلسطین اشغالی که بر دروازهاش دجال به دست عیسی مسیح کشته میشود) دستگیر کرده و میکشد و نزد مردمی میآید که از شرک دجال درامان ماندهاند، چهره آنها را پاک میکند و با آنها در مورد درجاتشان در بهشت سخن میگوید که ناگهان خداوند به عیسیبن مریم وحی میکند که من مردمانی را فرستادهام که هیچ یارای مقابله با آنها را ندارد، بندگانم را به کوه طور پناه ده، و خداوند یأجوج و مأجوج را فرستاده که از هر تپهای سرازیر میشوند، اوایل آنها بر دریاچة طبریه گذشته و همه آب آن را میخورند و وقتی آخرین گروههایشان میرسند، میگویند:
زمانی اینجا آب وجود داشته است. پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم ، مسیح و یارانش آنچنان محاصره میشوند که یک رأس گاو از صد دینار امروز شما، برایشان بهتر است. آنها به خدا پناه میبرند و خداوند کرمی را در گردن یأجوج و مأجوج قرار میدهد که همگی یک مرتبه همچون یک نفر از بین میروند. سپس عیسی علیه السلام و یارانش به زمین برمیگردند، ولی حتی یک وجب از زمین را که از بوی گندیده و وحشتناک آنها درامان مانده باشد نیز پیدا نمیکنند. دیگر بار به خدا پناه میبرند. خداوند پرندگانی را که گردنی همچون گردن شترهای جسیم و قوی دارند، فرستاده و اجساد آنها را به جایی که خداوند میداند منتقل میکنند. سپس خداوند بارانی را میفرستد که به همه خانههای شهری و روستایی وارد شده و زمین را طوری میشویَد که همچون آیینه پاک شود. به زمین گفته میشود ثمراتت را برویان و برکاتت را بیرون بریز تا جایی که گروه کثیری از مردم از یک عدد انار میخورند و زیر پوستش سایه میگیرند. برکت در شیر حیوانات فراوان میگردد تا جایی که یک شتر شیرده جهت سیراب نمودن عده کثیری از مردم کفایت میکند و گاو شیردهی جهت سیر نمودن قبیلهای کافی میشود و حتی گوسفند شیرده نیز گروهی از مردم را سیراب مینماید. در این حالت خداوند نسیم بسیار لطیف و نرمی را فرستاده که به زیر بغل انسانهای مؤمن نفوذ کرده و روحشان را میگیرد و فقط مردمان بد و شرور باقی میمانند که همانند چهارپایان و الاغها در خیابان و راهها با یکدیگر شهوترانی و جماع میکنند و بالاخره قیامت بر سر همین افراد بر پا میشود.( به روایت احمد، ترمذی و ابن ماجه.)
امام مسلم از ابوسعید خدری نقل میکند که روزی رسول خدا صلی الله علیه وسلم حدیثی طولانی را در مورد دجال ایراد فرمودند که از جمله سخنانش این بود که:
«او در حالی میآید که ورود به مدینه بر او حرام شده است. به شورهزارهای اطراف مدینه میرود. مردی که او بهترین انسان زمانه است (یا یکی از بهترین انسانهای زمان است) به سوی او میرود و به او میگوید: شهادت میدهم که تو همان دجال مذکور در احادیث رسول خدا صلی الله علیه وسلم هستی. دجال میگوید: اگر این مرد را بکشم و دوباره زندهاش کنم، باز هم در این مسئله متردد خواهید ماند. میگویند: خیر، دجال او را کشته و دوباره زندهاش میکند. مرد بعد از زنده شدن میگوید: به خدا سوگند! حال یقینم در مورد دجال بودنش بیشتر شده است که باز هم میخواهد او را بکشد، ولی این بار دستش به او نمیرسد».
امام مسلم از ابوسعید خدری رضی الله عنه نقل میکند که رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمودند:
«دجال میآید، مردی از مؤمنان به سراغش میرود. نگهبانانش (مردان مسلحی که از دجال دفاع میکنند. ) جلو مرد را گرفته و میپرسند که کجا میروی؟ مرد میگوید: به سراغ همین کسی میروم که تازه آمده است. میگویند: آیا به پروردگار ما ایمان نداری؟ مرد میگوید: پروردگار ما مخفی و پنهان نیست. (صفات خداوند آنقدر واضح و آشکار است که هیچ موجودی نمیتواند ادعای خدایی کند) میخواهند او را بکشند که یکی از آنها میگوید: مگر خداوند به شما دستور نداده که کسی را بدون اجازهاش نکشید. او را نزد دجال میبرند. وقتی مرد مؤمن او را میبیند، فریاد میزند: ای مردم! این همان دجالی است که رسول خدا صلی الله علیه وسلم از روی خبر داده است. دجال دستور میدهد که سر و صورتش را شکسته و شدیداً او را کتککاری کنند و از او میپرسد: آیا به من ایمان میآوری؟ جواب میدهد: تو همان مسیح دجال هستی. دستور میدهد که شمشیر را بر فرق سرش گذراند و او را به دو نیم تقسیم کنند و خودش بین دو قسمت بدنش قدم میزند. دستور میدهد: برخیز. مرد برخاسته میایستد. میپرسد: آیا به من ایمان میآوری؟ مرد میگوید: حال اطمینانم به دجال بودنت بیشتر شده است. مرد مؤمن رو به مردم میکند و میگوید: ای مردم! او این کار را به جز با من با هیچ کس دیگری نخواهد کرد. دجال میخواهد مرد مؤمن را سر ببرد که فاصله بین گلویش و فکش به مس تبدیل شده و موفق نمیگردد، دست و پایش را گرفته و او را پرت میکند مردم گمان میکنند او به جهنم پرت شده در حالی که او وارد بهشت شده است. رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: این مرد بزرگترین شهید نزد پروردگار جهانیان است.
امام مسلم از مغیره بن شعبه نقل میکند که گفت: هیچ کس به اندازه من در مورد دجال از پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم سؤال نمیکرد. پیامبر فرمود: نگران چه هستی او به تو ضرری نمیرساند. گفتم: میگویند که او انواع غذاها و رودخانهای از آب را به همراه دارد. فرمود: «او در برابر خدا از این چیزها کمتر است».( یعنی دجال با همه قدرتی که خداوند جهت امتحان بندگان به وی عطا میکند، خیلی ناتوانتر از آن است که بندگان مخلص و مؤمن خدا را فریب دهد)
مسلم همچنین از مغیره بن شعبه روایت میکند که گفت: هیچ کس به اندازه من در مورد دجال از پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم سؤال نمیکرد. رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: سؤالت چیست؟ گفتم: میگویند که دجال کوههایی از نان و گوشت و رودخانهای از آب را به همراه دارد. فرمود: «او در برابر خدا از این چیزها کمتر است». به روایت مسلم در باب استئذان و به روایت بخاری.
برخی از علما، از جمله ابن حزم ظاهری، امام طحاوی و دیگران با استناد به این حدیث کارهای دجال غیر واقعی و خیالی توصیف کردهاند که او فقط مردم را با این کارها فریب میدهد. در حالی که کارهای وی نوعی چشم بندی و شعبده بازی بیش نیست. شیخ ابوعلی جبایی، شیخ معتزله، چنین میگوید: کارهای دجال نمیتواند حقیقت داشته باشد؛ زیرا در این صورت کارهای خارق العاده یک ساحر شبیه به کارهای خارقالعاده یک پیامبر میشود.
قاضی عیاض به این استدلال چنین پاسخ داده است: دجال ادعای خداوندی میکند و این با بشر بودنش منافات دارد. به همین دلیل سر زدن کارهای خارقالعاده از وی مشکلی را ایجاد نمیکند.
طوائف کثیری از جمله خوارج، جهمیه و بعضی معتزله، خروج دجال را به طور کلی منکر شده و همه احادیث وارده را رد میکنند که با این کار خود را از زمره علما و دانشمندان اسلامی خارج نمودهاند؛ زیرا آنها احادیثی را رد میکنند که در «صحت» به اتفاق علما به حد تواتر رسیده است. البته ما فقط به قسمتی از این احادیث جهت تبیین امر اکتفا نمودهایم والله اعلم.
نتیجهگیری:
آنچه از احادیث گذشته روشن میگردد این است که خداوند به وسیله دجال و کارهای خارق العادهاش، بندگان را امتحان میکند. طبق احادیث مذکور، کسانی که دعوتش را بپذیرند، او به آسمان دستور میدهد که بر آنها باران ببارد و به زمین دستور میدهد که انواع سبزی و علفها را برویاند که خود و چهارپایانشان از آن بخورند و گوسفندانشان چاق شده و با پستانهایی پرشیر به منزل برمیگردند و در مقابل کسانی که دعوتش را نپذیرند، دچار قحطی، خشکسالی و تنگدستی شده، چهارپایانشان از بین رفته و در اموال و انفس و ثمراتشان نقص ایجاد میگردد و گنجینههایی به همراه دارد همچون زنبورانی که به دنبال ملکه خود راه افتادهاند، و جوانی را کشته سپس زنده میگرداند، هیچ کدام از اینها چشمبندی و شعبده نیست، بلکه حقیقتی است که خداوند در آخرالزمان بندگانش را با آن آزمایش میکند که بسیاری گمراه و بسیاری دیگر هدایت مییابند و مؤمنان واقعی مؤمنتر شده و مؤمنان دروغین و ریاکار گمراهتر و کافر میشوند.
بر همین مبنا قاضی عیاض و دیگران معنای حدیث «او در برابر خدا از اینها کمتر است» را به عدم قدرت وی در گمراه کردن مؤمنان واقعی تفسیر کردهاند؛ زیرا علامات نقص، ظلم، و جور در او آشکار است. هر چند او خوارقی را انجام میدهد، ولی بین دو چشمش نوشته شده: «کافر» که رسول خدا صلی الله علیه وسلم جهت اثبات حسی بودن این کلمه حروف (ک ف ر) را تعیین کرده است. همچنین یکی از چشمهای او کور بوده که بسیار شنیع همچون انگوری بالا آورده است و در روایتی «همچون آب بینی بر دیواری سفید بالا آمده است» که کنایه از زشت بودن و شنیع بودنش است.
در بعضی از احادیث روایت شده است که چشم چپش کور و بعضی دیگر چشم راستش را کور دانستهاند در این باره باید گفت سه احتمال وجود دارد:
1- یکی از دو روایت صحیح نباشد.
2- کوری در اینجا به معنای نقص و عیب است نه کوری مطلق و در هر دو چشم وجود دارد.
3- یکی از چشمها کور است و دیگری به اعتبار تک بودنش کور خوانده شده است و الله تعالی اعلم بالصواب.
شاید کسی بپرسد که دجال با این همه شر، فجور، توانمندیهای عجیب، ادعای دروغین خدا بودنش و با اینکه همه پیامبران از او برحذر داشتهاند، چه حکمتی دارد که خداوند در قرآن کریم هیچ نامی از او نبرده و مردم را از او برحذر نداشته و دروغگو بودنش را اعلام نکرده است؟
به چند صورت میتوان به این سؤال پاسخ داد:
یکم: خداوند در آیة:
« هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن تَأْتِيهُمُ الْمَلآئِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لاَ يَنفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا قُلِ انتَظِرُواْ إِنَّا مُنتَظِرُونَ »(الأنعام / 158)
«روزی که پارهای از نشانههای پروردگارت فرامیرسد (و مردم اجباراً ایمان میآورند) اما ایمان آوردن افرادی که قبل از آن ایمان نیاوردهاند یا با وجود داشتن ایمان خبری نیندوختهاند سودی به حالشان نخواهد داشت».
به دجال اشاره کرده است که ترمذی در تفسیر این آیه از ابوهریره روایت میکند که رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمودند:
هنگام وقوع سه حادثه، دیگر ایمان کسانی که از قبل ایمان نیاورده یا با وجود داشتن ایمان خیری نیندوختهاند، سودی به آنها نمیرسد: ظهور دجال، ظهور دابه، و طلوع خورشید از طرف مغرب. امام ترمذی سند این حدیث را به این صورت ذکر کرده است : حدثنا عبد بن حمید، حدثنا یعلی بن عبید، عن فصیل بن غزوان، عن ابیحازم، عن ابیهریره، عن النبی صلی الله علیه وسلم درجه حدیث را نیز (حسن صحیح) اعلام کرده است.
دوم: طبق احادیث سابق و آنچه در باب نزول عیسیبن مریم خواهد آمد، حضرت عیسی مسیح از آسمان فرود آمده و دجال را به قتل میرساند که نزول حضرت عیسی علیه السلام در قرآن مذکور است. خداوند میفرماید:
« وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِن شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُواْ فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِّنْهُ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا * بَل رَّفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا * وَإِن مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا » (النساء / 157-159)
«و گفتارشان به اینکه ما عیسی پسر مریم پیغمبر خدا را کشتهایم در حالی که نه او را کشتند و نه به دار آویختند ولیکن بر آنها مشتبه شد (یعنی نفهمیدند که آیا حضرت مسیح را کشتهاند یا کس دیگری) و کسانی که درباره او اختلاف پیدا کردند همگی راجع به او در شک و گمانند. آنها آگاهی بدان ندارند و تنها از حدس و گمان پیروی میکنند و بدانید که یقیناً و قطعاً او را نکشتهاند * بلکه خداوند او را به سوی خود بالا برده است و خداوند چیره و حکیم است * و کسی از اهل کتاب نیست مگر اینکه پیش از مرگش به او ایمان آورده و روز رستاخیز بر آنها گواه خواهد بود».
قول راجع در تفسیر ضمیر «قبل موته» این است که به عیسی علیه السلام برمیگردد؛ یعنی او به زمین آمده و اهل کتاب (یهود و نصاری) که دو عقیده کاملاً متضاد در موردش دارند به او ایمان میآورند. نصاری او را به درجه خدایی رساندهاند و یهود او را، نعوذبالله، ولدالزنا معرفی میکنند و چون او قبل از قیامت به زمین فرود آید، هر دو گروه به بطلان عقیده خویش پی میبرند و بر این اساس ذکر عیسی مسیح که مسیح هدایت و خوشبختی است، در قرآن اشارهای است به ذکر مسیح دجال که در طرف دوم معادله قرار دارد و مسیح کفر و گمراهی است. عرب نیز عادتاً یکی از ضدین را ذکر کرده که دال بر وجود دیگری نیز میباشد.
سوم: عدم ذکر دجال در قرآن به علت تحقیر او است. او که بشری بیش نیست، به بهتان و دروغ، ادعای خداوندی میکند. در حالی که خداوند از هر عیب و نقصی مبرا و پاک است. پس مسئله او نزد خداوند بیارزشتر و ناچیزتر از آن است که در قرآن ذکر شود، لیکن پیامبران از جلال و عظمت پروردگار دفاع نموده و او را به امتهایشان معرفی کرده تا مردم فریب فتنهها و کارهای گمراهکنندهاش را نخورند و اخبار پیامبران و در رأس آنها سیدالمرسلین حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وسلم از چگونگی ظهور وی آنقدر متواتر و فراوان است که جای هیچ شبههای را باقی نمیگذارد.
شاید پرسیده شود: پس چرا خداوند داستان فرعون را در قرآن ذکر نموده است. در حالی که او نیز ادعای خدایی کرده است. خداوند از وی نقل میکند که گفته است:
« فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى» (النازعات / 24)
«من پروردگار بلندمرتبه شما هستم».
« يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرِي» (القصص / 38)
«ای مردم! من پروردگاری به جز خودم را برای شما نیافتهام».
باید گفت: مسئله فرعون به پایان رسیده است و دروغ بودن ادعایش بر هر مؤمن و عاقلی ثابت و آشکار گشته است، ولی مسئله دجال مربوط به آینده است و خداوند بندگانش را با آن آزمایش و امتحان مینماید و عدم ذکرش در قرآن به علت حقیر دانستن وی و آزمایش کردن مردم به وسیله وی است. هر چند بطلان ادعایش آنقدر واضح و روشن است که نیازی به ذکرش در قرآن وجود ندارد.
در اینجا نیز بطلان ادعای دجال و دروغ بودن سخنانش آنقدر واضح و روشن است و آنقدر در وجود او نقص و بدی وجود دارد که خداوند مطمئن است مؤمنان راستین فریب او را نخواهند خورد، بلکه برعکس ادعای دروغین او باعث تقویت ایمان مؤمنان و تصدیق احادیث رسول اکرم صلی الله علیه وسلم از طرف آنها خواهد شد.
به همین خاطر زمانی که دجال آنها مرد مؤمن را کشته و دوباره زنده میکند، مرد میگوید: به خاطر سوگند، حال به دجال بودنت مطمئنتر شدهام. تو همان کور دروغگویی هستی که رسول خدا صلی الله علیه وسلم در موردش با ما سخن گفته است.
مسئله ابن صیاد
(نام وی صاف است و گروهی از جن به نزد وی میآمدند و گمان میکرد که غیب را میداند. )
در مورد ابن صیاد نیزد که بعضی از صحابه رضی الله عنهما گمان میکردند او دجال اکبر است «در حالی که چنین نیست و او دجال کوچکی بیش نبوده است» در صحیحین ثابت شده است که او با ابوسعید خدری در راه مدینه و مکه همسفر شده و اظهار داشته از اینکه مردم به او دجال میگویند به ستوه آمده و خسته شده است. سپس به ابوسعید گفت: مگر پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم نگفته است که دجال وارد مدینه نمیشود. در حالی که من در مدینه متولد شدهام و اینکه او بچهدار نخواهد شد، ولی من دارای فرزندانی هستم و اینکه او کافر است و من مسلمان شدهام، ولی با این وجود من نسبت به وی از همه مردم آگاهترم و میدانم جایش کجاست و بدم نمیآید که به من پیشنهاد داده شود که دجال باشم.
در احادیث متعددی از جمله روایت مسلم از عبدالله بن عمر رضیالله عنهما داستان ابن صیاد به این صورت ذکر شده است: عمربن خطاب همراه با رسول خدا صلی الله علیه وسلم و چند نفر دیگر به سراغ ابن صیاد رفتند و او که تازه به سن بلوغ رسیده بود، مشغول بازی کردن با بچههای دیگر نزد قلعه بنی مغاله بود و متوجه حضور رسول خدا صلی الله علیه وسلم نشد که رسول خدا صلی الله علیه وسلم با دستش بر پشت او زد و فرمود: آیا گواهی میدهی که من رسول خدا صلی الله علیه وسلم هستم؟ ابن صیاد گفت: گواهی میدهم که تو پیامبر بیسوادان هستی و او به رسول خدا صلی الله علیه وسلم گفت: آیا گواهی میدهی که من پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم هستم؟ رسول خدا صلی الله علیه وسلم او را رد کرد و فرمود: به خدا و پیامبرانش ایمان میآورم. سپس رسول خدا صلی الله علیه وسلم از او پرسید: چه دریافت میکند؟ گفت: خبرهای راست و دروغ را. فرمود: قاطی کردهای، سپس رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: چیزی را برایت مخفی کردهام. گفت: حتماً دخان است (رسول خدا صلی الله علیه وسلم دخان را برایش در نظر گرفته بود.) فرمود: خفه شو که از حد خودت تجاوز نخواهی کرد. عمربن خطاب رضی الله عنه فرمود: یا رسولالله صلی الله علیه وسلم ! اجازه بده تا گردنش را بزنم. رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: اگر دجال باشد، تو نمیتوانی و اگر نباشد، خیری در کشتنش نیست.
درامان ماندن از فتنه دجال
1- پناه بردن به خداوند از فتنه او:
در احادیث بسیاری از رسول خدا صلی الله علیه وسلم به ثبت رسیده است که او در نماز از فتنه دجال به خداوند پناه میبرده و امتش را نیز به آن امر فرموده است:
«اللهمّ انّا نعوذ بک من عذاب جهنّم، و من فتنة القبر، و من فتنة المحیا و الممات و من فتنة المسیح الدّجال». (مستحب است که این دعا بعد از تشهد آخر خوانده شود. حضرت انسبن مالک، ابوهریره، عایشه، ابن عباس، سعدبن ابیوقاص، و عبدالله بن عمروبن العاص، این حدیث را روایت کردهاند. امام ذهبی گوید : استعاذه از دجال در احادیث متواتر ثابت است).
2- حفظ آیاتی از سوره کهف:
ابوداود از ابودرداء روایت میکند که رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمودند:
«کسی که 10 آیه اول سوره کهف را حفظ نماید، از فتنه دجال درامان خواهد ماند».
و در روایتی آمده است:
«کسی که اواخر سوره کهف را حفظ نماید».
در بعضی روایتها هم آمده است:
«سه آیه اول سوره کهف».
در روایتی دیگر آمده است:
«کسی که ده آیه از سوره کهف را حفظ نماید، از دجال درامان خواهد ماند».( این روایات متعدد با الفاظ مختلف نزد ابوداود، مسلم و ترمذی وجود دارد و لفظ آخر از روایت امام احمد میباشد. )
3- اقامت در مدینه منوره و مکه مکرمه:
بخاری و مسلم از حدیث امام مالک از ابوهریره روایت میکنند که رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمودند:
«بر درهای مدینه فرشتگانی گمارده شدهاند که از ورود طاعون و دجال جلوگیری میکنند».
بخاری از ابوبکر صدیق روایت میکند که رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمودند:
«وحشت مسیح دجال، وارد مدینه نخواهد شد. مدینه در آن زمان هفت در ورودی خواهد داشت که بر هر دری دو فرشته گمارده شده است».( این حدیث را جماعتی از صحابه از جمله ابوهریره، انسبن مالک، سلمةبن اکوع، و محجن بن اذرع نیز روایت شده است).
ترمذی از انس روایت میکند که رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمودند:
«دجال به طرف مدینه میآید و میبیند که فرشتگان از آن حمایت میکننند و انشاءالله طاعون و دجال در آن داخل نخواهد شد».( امام بخاری نیز این حدیث را روایت کرده است و ترمذی آن را تصحیح نموده است. در این باب احادیثی از ابوهریره، فاطمه بنت قیس، اسامه، سمرة بن جندب رضی الله عنهما وجود دارد. )
در حدیث صحیح ثابت شده است که:
«او وارد مکه و مدینه نخواهد شد. فرشتگان مانع ورود او به این دو سرزمین مبارک میشوند و این دو سرزمین از شرش درامان میمانند».( به روایت بخاری، مسلم، احمد، و نسائی. لفظ امام بخای چنین است : از انس بن مالک از پیامبر اکرم صلی الله علیه وسلم که فرمودند : «هیچ سرزمینی نیست که دجال به آن وارد نشود مگر مکه و مدینه». )
وصلى الله على نبينا محمد وعلى آله وصحبه وسلم تسليماً كثيراً
وآخر دعوانا أن الحمدلله رب العالیمن.
سایت عصر اسلام
www.Islamage.Com
|