مطلب اول :اسم ، نسب وکنیه، و خلاصه ی از زندگی او:
او عبدالمک بن مروان بن أبی العاص بن أمیة، و کنیه اش ابوالولید الاموی می باشد؛ مادرش عائشه دختر معاویة بن المغیرة می باشد.
مولود عبدالملک بن مروان و یزید بن معاویه هر دو در یک سال، و آن هم سال 26 هجری بوده است. عبدالملک قبل از خلافتش از فقهاء زاهد وبسیار عابد بود. مسجد و قرآن هیچ وقت از او جدا نمی شد.
او فردی بلیغ و فصیح بود، برای اجرای حق از هیچ کسی ابا و ترس نداشت، قران کریم را حفط کرده، و فقه و تفسیر و حدیث را از مشایخ حجازیین در مدینه فرا گرفته بود.
او دارای چشمانی درشت وچهره ی نورانی بود، موهای سر و ریش او سفید رنگ بود و دارای چهره ی زیبا بود.
1)– در طلب علم وعبادت ، وتمجید و ثناء علماء بر او:
نافع می گوید: در مدینه جوانان زیادی را دیدم که برای علم جهد و تلاش می کردند، ولی کسی را، فقیه تر و قاري تر از عبدالملک نیافتم.
در روایات آمده است: که او یکی از فقهاء مدینه قبل از به خلافت رسیدنش بود. ابن عمر رضی الله عنه می گوید: از مردم فرزند به دنیا آمد، و از مروان پدر به دنیا آمد- چون عبدالملک موی هایش سفید بود و از هم سن وسالان خود پیرتر بود وهم چنین درعلم بالاتر از بقیه قرار گرفته بود.
سعید بن مسیب می فرماید: عبادت فقط به نماز خواندن و روزه گرفتن نیست، بلکه عبادت تفکر در امر خداوند و دوری از محارم اوست، وعبدالملک رحمه الله آن را انجام داده است.
بیهقی روایت می کند: که یک فلس درهم از دست عبدالملک، به چاه فاضلاب افتاد، او برای بیرون آوردن آن، 13 دینار هزینه کرد؛ از او سوال شد که چرا این کار را انجام داده است! گفت: بر آن فلس، اسم الله نوشته بود.
2)– آیا صحیح است که او بعد از به خلافت رسیدن از قرآن فاصله گرفته است؟
در روایتی آمده است: که گفته شده: مصحف قرآنی را آوردند و در دامن عبدالملک گذاشتند؛ گفت این آخرین عهد از جانب تو است. ابن کثیر این روایت را ضعیف دانسته، چون در لفظ حدیث، به روایت قیل آمده است. و این یک نوع از صیغه ضعف در نص می باشد. ونقل شده که او به معلم فرزندانش که اسماعیل بن عبیدالله ابن أبی مهاجربود، می گفت: همان طور که قرآن را به آنها یاد داده ای صدق و راستگویی نیز به آنها یاد بده. پس چگونه او برای فرزندان خود معلم قرآن می گیردف در حالی که خودش از قرآن فاصله گرفته است.
3)- موقف او در مقابل عبدالله بن زبیر قبل و بعد خلافتش:
عبدالملک در مقابل ابن زبیر دو موقف مخالف هم داشته است:
موقف اول: که قبل از به خلافت رسیدنش بود.
او در این هنگام به خداوند پناه می برد از اینکه خلیفه یعنی پدرش مروان به مکه لشکرکشی کند وبا ابن زبیر و همراهانش وارد جنگ شود، در این مرحله عبدالملک بر آن بود که لشکر کشی به مکه ومبارزه با ابن زبیر گناه بسار بزرگی شمرده می شود.
یحیی الغسانی نقل می کند: وقتی مسلم بن عقبه وارد مدینه شد، عبدالملک از او سؤال کرد: آیا این لشکر به شما تعلق دارد؟ گفت بله، عبدالملک به او گفت: مادرت به داغت بنشیند؛ آیا می دانی به سوی چه کسی حرکت می کنی؟ به سوی اولین مولود اسلام، که بعد از هجرت به دنیا آمد! به سوی فرزند باجناق رسول الله صلی الله علیه وسلم! و به سوی کسی که رسول الله آب دهان مبارکش در دهان او انداخته و او را تحنیک کرده است! به خدا قسم در روز او را روزه دار و در شب او را در قیام می ببینی.
موقف دوم : که بعد از به خلافت رسیدنش بود.
او در این موقفش کاملا خلاف اول عمل کرد به گونه ای که لشکری را به فرماندهی حجاج بن یوسف ثقفی عازم مکه کرد، حجاج بن یوسف کعبه و ابن زبیر را محاصره کرد؛ تا اینکه سر انجام ابن زبیر در این محاصره به شهادت رسید.
مطلب دوم: زندگی سیاسی او قبل و بعد از خلافتش:
1)- زندگی سیاسی عبدالملک بن مروان:
عبدالملک بن مروان در سن ده سالگی در اولین حادثه سیاسی عمرش که مقتل عثمان رضی الله عنه بود شرکت کرد، شرکت او در این حادثه ی سیاسی و دفاع از عثمان رضی الله عنه، در به خلافت رسیدن او تأثیر داشت.
او در عهد معاویه رضی الله عنه اولین مقام و منصب اداری را عهده دار شد او در این هنگام عهده دار دیوان مدینه شد؛ عبدالملک در جهاد علیه روم در سال 42 هجری حضور داشت، و همچنین روایت شده است که در فتوحات شمال افریقا نیز شرکت داشته است.
اما او در عهد مروان بن حکم، ولایت فلسطین را عهده دار بوده است. در دوران خلافت پدرش، دولت بیشتر تحت خطر بوده است، وهنگامی که پدرش برای فتح مصر از دمشق خارج شد، او امور دمشق را بر عهده گرفته و قدرت و توانایی خود را در امور اداری و سیاسی به مردم نشان داد.
2)- علمایی که با عبدالملک بیعت کردند
بعضی از علماء با عبدالملک بیعت کردند، اما عدد آنها در مقابل کسانی که با ابن زبیر بیعت کردند بسیار اندک و انگشت شمار بودند.
این دسته از علماء که با او بیعت کردند، بیشتر در اقلیم شام بودند. از بین آنها می توان به بیعت قبیصه بن ذؤیب_رحمه الله_ و یزید بن الأسود الجرشی اشاره کرد. و روایت شده است: که یزید بن الأسود در قتال با مصعب بن زبیر شرکت کرد، وقتی معرکه و درگیری دو طرف را مشاهده کرد، گفت: پروردگارا این دو لشکر را از هم جدا گردان، و آن کسی که نزد تو دوست داشتنی تر است والی امور بگردان.
3)- حرکت توابین و نبرد عین الورده سال 65 هجری:
بعد از وفات یزید بن معاویه قسمتهایی از بلاد اسلامی دچار اضطراب و نارامی شد، و طرفداران حسین برای انتقام خون حسین با همدیگر اجتماع کرده و برنامه های هدفمند را طراحی می کردند، آنها بر این باور بودند، تنها چیزی باعث کفاره ی گناهان آنها می شود انتقام خون حسین رضی الله عنه است.
آنها با این فکر توانستند افرادی زیادی را گرد هم آورند، و خود را توابون نامیدند. آنها موضوع توبه و غفران را هدف والای این اجتماع و اتحاد بیان کردند؛ و بدین وسیله توانستند جیش بزرگی فراهم آورند.
جیش توابون در ماه ربیع الاول، سال 65 هجری از مقرشان که نخیله بود، خارج شدند.
آنها بعد از رسیدن به کربلا محل شهادت حسین توقف کرده، وبر قبرحسین گریه کرده، و تقصیر و کوتاهی خود را باز گو کردند. و بعد از یک شبانه روز قرار گذاشتند برای جنگ با عبیدالله بن زیاد(به اعتبار اینکه او مسئول قتل حسین بوده، ودستور از او صادر شده است) به سوی شام حرکت کنند.
لشکر توابون به حرکت خود ادامه دادند، ودر عین الورده (در شمال غربی صفین) با جیش اموی روبه رو شدند؛ و به خاطر تعداد اندک آنها و زیادی لشکر امویان، لشکر توابون شکست سختی متحمل شد؛ بیشتر آنها کشته شدند، و تعداد کمی که باقی مانده بود، به کوفه باز گشتند.
ابن کثیر در باره این واقع می گوید: اگر حرکت این جیش قبل از رسیدن حسین به آن منطقه بود، بهتر و نافع تر بود، تا اینکه بعد از چهار سال این اجتماع و لشکر تشکیل شود.
بدون شک لشکر توابین در این حرکت خود شجاعانه جنگیدند، در حالی که لشکر آنها بیشتر از 4000 نفر نبود ؛ اما با شجاعت و تمام قدرت مقابل جیش اموی ایستادند!
اما جای سؤال است، که وقتی حسین و یارانش در کربلاء، نزدیک به مرگ بودند؛ شجاعت و دلاوری آنها کجا بود؟
4)- حرکت مختار بن أبی العبید الثقفی:
مختار بن آبی العبید الثقفی، قردی درغگو و کذاب است. پدرش أبوعبید بن مسعود بن عمرو بن عمیر، در زمان رسول الله صلی الله علیه و سلم ایمان آورد؛ اما صحابی بودن او به اثبات نرسیده است، چون همنشینی با پیامبر برای او ثابت نشده است. عمر رضی الله عنه، پدرش را در لشکر خودش به کار گرفت و او را درغزوات عراق شرکت داد.
مختار ثقفی از بزرگان ثقیف، صاحب رأی و منزلت بود، او از فصاحت و بلاغت و شجاعت برخوردار بود، اما از نظر دینی، فردی بی دین ودرغگو بود.
رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند: «يكون في ثقيف كذاب ومبير» یعنی "در قبیله ی ثقیف، دو نفر بوجود می آیند، که یکی از آنها دروغگو ودیگری مهلک و نابود کننده است". که دروغگوی آن مختار ثقفی( ادعا می کرد، که بر او وحی نازل می شود و از غیب به او خبر می رسد.) و شخص هلاک کننده، حجاج بن یوسف ثقفی بوده است.
مختار ثقفی در کوفه ، اظهار وجود کرد، و این در زمانی بود که سلیمان بن صرد، هم پیمان گروه توابین، آماده حرکت به سوی شام بود.
مختار در معرکه عین الورده شرکت نکرد، و ادعا کرد که از غیب به او خبر رسیده، که در این معرکه شکست می خورند؛ بعد از این معرکه، اتباع و طرفداران او رو به افزایش گذاشت، و شهرتش و قوتش افزایش یافت.
مختار ثقی ادعا می کرد که هدف او از تشکیل لشکر و جیش، انتقام از خون حسین است، او با این شعار توانست، طرفداران خود را زیاد کرده، و لشکر بزرگی به فرماندهی ابراهیم بن الأشتر، را آماده نبرد با عبیدالله بن زیاد کند.
مختار این جیش را آماده نبرد ساخته، و در کنار رود خازر نزدیک شهر موصل با عبیدالله بن زیاد، وارد میدان جنگ شد. ابراهیم پسر أشتر توانست توانست در این نبرد ابن زیاد را شکست دهد. بدین وسیله عبیدالله بن زیاد در روز عاشوراء سال 76 هجری کشته شد، و سر او توشط ابراهیم بن الاشتر، نزد مختار ثقی فرستاده شد.
مختار با دنبال کردن، کسانی که در قتل حسین شرکت داشتند، توانست تک تک آنها را نابود کند؛ افرادی مانند: عمر بن سعد بن أبی وقاص، و شمر بن جوشن، و سنان بن أبی أنس، و خولی بن یزید الأصبحی، را به قتل رساند، او در این حرکت خود، سرهای زیادی را از گردنها قطع کرد.
مختار ثقفی بعد از پیروزیش بر لشکر عبیدالله بن زیاد، نفوذ خود را گسترش داده، و توانست بر شمال عراق و جزیره نقوذ پیدا کند، او بر ولایت تحت سیطره اش، والیان و نمایندگانی، تعیین کرد. بدین وسیله سه دولت، در شام توسط عبدالملک، و در حجاز توسط عبدالله بن زبیر، و در عراق مختار ثقفی، به وجود آمده بود.
5)- کشته شدن مختار ثقفی به دست مصعب بن زبیر:
شاید اینجا ما توقع داریم، که می بایست مختار توسط عبدالملک بن مروان کشته شود، چرا که او عبیدالله بن زیاد را به قتل رسانده است؛ ولی عبدالملک با زیرکی که داشت، می دانست ، سرانجام عبدالله بن زبیر برای نابودی او اقدام خواهد کرد، و می دانست هر یک از دو قدرت با مختار ثقفی در گیر شود، از قدرت او کاسته خواهد شد.
مختار بعد از نفوذ و سیطره اش بر شمال عراق تصمیم گرفت، تا بصره را نیز تحت حکومت خود در آورد، و در آن زمان ولایت بصره در دست مصعب بن زبیر بود، که از طرف برادرش به عنوان والی، تعیین شده بود.
این حرکت مختار سبب شد، تا مصعب به تنهایی، فقط با لشکر خود به کوفه حرکت کند، وآنجا را محاصره کرده، وجیش مختار را در تنگنا قرار داد، تا اینکه سر انجام نصرت از جانب خداوند حاصل شد، و مختار ثقفی به دست او به قتل رسید، و جنازه اش بر در مسجد آویزان کرد.
مصعب سر مختار را، توسط نامه رسان برای برادرش عبدالله بن زبیر فرستاد.
آن شخص بعد از عشاء به مکه رسید، عبدالله را در حال نماز خواندن یافت، او همچنین در حال نماز خواندن بود، تا اینکه وقت سحر فرا رسید، و هیچ توجه ای به آورنده سر مختار نداشت، و به او گفت: آن را بر در مسجد بیانداز، او این کار را انجام داد، و سپس باز گشت و گفت: جایزه ای مرا بده؛ ابن زبیر به او جواب داد: جایزه ی تو همان سری است که همراه خودت آوردی، حال دو باره آن را بردار و همراه خود به عراق باز گردان.
بعد از کشته شدن مختار، دولت او رو به نابودی گذاشت، و همین طور حرکت ها و دولت های محلی دیگر نیز رو به ضعف و انحطاط گذاشت.
مختار ثقفی در واقع شخصی دروغگو و کذاب بود، او شخصی کاهن بود و ادعا می کرد که از غیب به او خبر می رسد، و ادعا می کرد که جبریل بر او وحی نازل می کند.
در روایت آمده است: که به ابن عمر خبر دادند، که مختار ثقفی ادعا می کند، که به او وحی می شود، ابن عمر رضی الله عنه در جواب فرمود: راست می گوید، همانا خداوند می فرماید: " وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ" [الأنعام:120]. یعنی : همانا شیاطین به دوستان و اولیاء خود وحی می کنند. پس می توان گفت: که مختار از طرف شیاطین به او وحی می شده، و نه از طرف فرشتگان.
ابن کثیر می فرماید: علماء ذکر کردند که مختار ثقفی فردی کذاب بوده؛ و ادعای تشیع می کرد، ولی نمی دانم، آیا ادعای نبوت کرده است یا نه؟
مختار ثقفی با این ادعای پوچ و واهی خود توانست، بعضی از افراد را، فریب دهد؛ که در بین آنها فرقه ی کیسانیة است که به او نسبت داده می شود، این فرقه از شیعیان تندرو هستند.
مختار ثقفی اولین کسی بود، که فکره ی مهدیت در شخص محمد بن الحنفیه بوجود آورد. و همچنین اومعتقد به عقیده ی بدا و تناسخ ارواح بود.
6)- صلح عبدالملک با دولت روم:
با توجه به اضطرابات داخلی در دولت عبدالملک، او مجبور شد تا با دولت روم صلح در مقابل سیصد و شصت و پنج هزار قطعه طلا، و 360 برده و بعضی مزایای آخر با دولت روم صلح کند.
اما این مصالحه چندان طول نکشید، این معاهده پس از مدتی باطل شد.
7)- پایان بخشیدن به ولایت مصعب بن زبیر در عراق:
بعد از کشته شدن مختار ثقفی، دامنه حکومت ابن زبیر در عراق رو به افزایش گذاشت.
و این سبب شد تا عبدالملک بن مروان برای جلوگیری از گسترش حکومت ابن زبیر، برنامه ی نظامی طراحی کرده، و جلوی این گسترش را بگیرد.
عبدالملک بن مروان در سال 71 هجری تصمیم گرفت، تا عازم عراق شود؛ واین تقریبا چهار سال بعد از هلاکت مختار ثقفی بود.
وقتی عبدالملک همراه با لشکرش به طرف عراق حرکت کرد، مصعب بن زبیر از این حرکت اطلاع یافت. و جیش خود را آماده ساخت تا با لشکر عبدالملک مقابله کند.
عبدالملک، برادرش محمد بن مروان در جلوی لشکر قرار داد، و از طرف دیگر مصعب بن زبیر، ابراهیم بن الاشتر(رهبر لشکر مختار ثقفی بود، اما بعد از او به مصعب ملحق شد) را در مقدمه ی لشکر قرار داد.
عبدالملک قبل از وارد شدن به میدان نبرد، به اکثر فرماندهان و بزرگان لشکر مصعب نامه نوشت، و وعده داد، که در صورت همکاری با او، به آنها ولایت عطا کند. ابراهیم بن الاشتر، نامه ی که از طرف عبدالملک به او رسیده بود، به مصعب نشان داد، و به او گفت: عبدالملک به همه افراد تو نامه نوشته و به آنها وعده، پست و مقام داده است، پس برو ؛ و آنها در محلی حبس کن، تا در این مبارزه به تو خیانت نکنند.
و این چیز غریبی نیست، چرا که مردم عراق در غدر و خیانت، دستی طولانی و دراز مدت دارند.
در وقتی که عبدالملک، به رؤسای اهل عراق نامه می نوشت، شخصی را نزد مصعب بن زبیر فرستاد، و به او گفت: نزد مصعب برو، و بگو: پسر عمویت به تو امان می دهد،اما مصعب جواب داد: افردی مثل من، در چنین موقیعتی، از میدان منصرف نمی شوند، یا غالب میشویم و یا مغلوب! روایت شده است، عبدالملک به خاطر رابطه ی که در گذشته با مصعب داشته، نمی خواست با او وارد جنگ شود.
دو گروه وارد میدان نبرد شدند، و ابرهیم بن الاشتر در رأس نبرد قرار گرفت، اما سستی بعضی از افراد لشکر مصعب، باعث شد، تا ابراهیم بن الاشتر، که یکی از باوفاترین و مخلصترین افراد مصعب بود، به قتل برسد، قتل او ضرری بزرگ برای مصعب بود، و شکست آنها در مقابل جیش اموی قطعی کرد.
با کشته شدن ابراهیم بن الاشتر، اهل عراق هم مانند سابق، میدان را ترک کرده، به کوفه و بصره باز گشتند؛ و به غیر از هفت نفر، کسی دیگر همراه مصعب باقی نماند.
مصعب بن زبیر، با شجاعت و قدرت تمام جنگید، تا اینکه به شدت زخمی شد، و جراحت برداشت،او در نهایت به دست زیاد بن ظبیان به قتل رسید. و این واقعه در سال 72 هجری رخ داد.
در روایات تاریخی آمده است، که وقتی سر مصعب بن زبیر، را نزد عبدالملک آوردند، گریه کرد، وگفت: در گذشته از شدت محبتی که نسبت به او داشتم، طاقت دوری او را نداشتم، اما امروز ملک و پادشاهی، همه آنها را از یاد من برده است، وبه چیزی جزء سلطنت و کرسی نگاه نکردم. وروایت شده است که عبدالملک بعد از قتل مصعب، یاد از محاسن و خوبیهای او می کرد، دلاوریها و شجاعت های او را نقل می کرد؛ و می گفت: امروز مدح کردن مصعب، ضرری به ملک من وارد نمی کند.
بعد از پایان یافتن معرکه نبرد، عبدالملک وارد کوفه شد، ومردم کوفه با او بیعت کردند.
شهادت مصعب بن زبیر، سبب اندوه و حزن همسرش، سکینه دختر حسین شد، محبت والایی که بین این دو همسر دلسوز بود، سبب شد، که همسرش سکینه بعد از شهادت مصعب در وصف او، شعر و رثاء بسراید.
همچنین خبر قتل او به گوش برادرش، عبدالله بن زبیر هم رسید، عبدالله از شنیدن این خبر بسیار متأثر و اندوهگین شد، اما او همیشه به قضا و قدر خداوند راضی بود.
پایان قسمت اول در عهد عبدالملک بن مروان
ترجمه و تحقیق : أبو أنس
سايت عصر اسلام
www.IslamAge.com
مراجع و مصادر :
1 –الدولة الأموية_ تألیف دکتر علی محمد صلابی
2- سير أعلام النبلاء – تأليف : الذهبي - تحقيق شعيب الأرناؤوط
3- سایت موسوعة الأسرة المسلمة التاریخ الإسلامی- موسوعة الحرة
4- تاريخ الإسلام السياسي والديني والثقافي والاجتماعي – تألیف : دکتر حسن ابراهيم حسن
5- البدایة و النهایة – ابن کثیر