حسن بن علي در دوران خلافت ابوبكر صديق رضی الله عنه
بسم الله الرحمن الرحیم
حسن و حسين رضي الله عنهما از منزلت و جايگاه ويژهاي نزد خلفاي راشدين رضی الله عنهم برخوردار بودند. ابوبكر، عمر، عثمان و علي رضی الله عنهم ، آن دو را خيلي دوست داشتند و با آنان بهنيكي رفتار ميكردند. عقبة بن حارث ميگويد: چند روز پس از وفات رسول اكرم صلی الله علیه وسلم همراه ابوبكر رضی الله عنه پس از نماز عصر بيرون شدم و علي رضی الله عنه در كنار ابوبكر رضی الله عنه راه ميرفت. گذر ابوبكر رضی الله عنه به حسن بن علي رضی الله عنه افتاد كه مشغول بازي با بچهها بود. ابوبكر رضی الله عنه او را روي گردنش گذاشت و گفت: «قسم ميخورم كه شبيه پيامبر است، نه شبيه علي». و علي رضی الله عنه لبخند ميزد.[1]
حسن بن علي رضی الله عنه از رفتار و سيرت ابوبكر صديق رضی الله عنه بسيار متأثر بود و از اين رو نام يكي از فرزندانش را ابوبكر نهاد. روشن است كه هيچكس نام شخص ديگري را بر فرزندش نميگذارد مگر آنكه آن شخص را خيلي دوست داشته باشد. حسن رضی الله عنه از ابوبكر صديق رضی الله عنه و دوران خلافتش، چه در حيات ابوبكر و چه پس از آن، چيزهاي زيادي ياد گرفت؛ از جمله:
موضع ابوبكر رضی الله عنه در قبال فاجعهي وفات رسولخدا صلی الله علیه وسلم
ابنرجب ميگويد: زماني كه رسولخدا صلی الله علیه وسلم از دنيا رفت، مسلمانان را اضطراب و آشفتگي شديدي دربرگرفت؛ عدهاي از آنان به حدي حيران و سرگشته شدند كه توان روحي و فكريشان از هم پاشيد و به كلي قاطي كردند؛ فشار مصيبت بر بعضي هم به اندازهاي بود كه توان ايستادن نداشتند و زير بار اندوه خميده گشتند؛ زبان برخي نيز چنان از اين فاجعهي بزرگ بند آمد كه اصلاً نميتوانستند سخن بگويند؛ باور اين مصيبت براي برخي به قدري شديد بود كه بهكلي منكر وفات رسولخدا صلی الله علیه وسلم شدند!»[2]
ابناسحاق ميگويد: «با وفات رسولخدا صلی الله علیه وسلم مصيبت بزرگي بر مسلمانان وارد شد؛ فرمودهي امالمؤمنين عايشه رضي الله عنها دربارهي مصيبت رحلت پيامبر اكرم صلی الله علیه وسلم چنين به من رسيده كه: (با وفات رسولخدا صلی الله علیه وسلم برخي از عربها از دين برگشتند؛ يهوديان و نصاري گردنكشي كردند و نفاق و تزوير پديدار شد؛ مسلمانان، با از دست دادن پيامبرشان همچون گوسفنداني شده بودند كه در شبي تار و باراني چوپاني نداشتند.)»[3]
قاضي ابوبكر بن العربي ميگويد: «… با مرگ رسولخدا صلی الله علیه وسلم وضعيتي آشفته و پريشان به وجود آمد؛ كمر مسلمانان شكست و بزرگترين مصيبت بر آنان وارد شد؛ علي رضی الله عنه در خانهي فاطمه رضي الله عنها سر به زانوي غم نهاد؛ زبان عثمان رضی الله عنه به خاطر اين مصيبت بند آمد و عمر رضی الله عنه چنان قاطي كرد كه پرت و پلا ميگفت و اين كلمات بر زبانش جاري بود كه: (رسولخدا صلی الله علیه وسلم نمرده است؛ بلكه چون موسيu به ميعاد پروردگارش رفته و قطعاً باز ميگردد و دست و پاي كساني را كه ميگويند ايشان وفات كردهاند، ميبُرد.)»[4] زماني كه خبر وفات رسولخدا صلی الله علیه وسلم به ابوبكر صديق رضی الله عنه رسيد، بلافاصله خودش را از سنح به مدينه رساند، به مسجد رفت و بيآنكه با كسي سخن بگويد، وارد حجرهي عايشه رضي الله عنها شد و به سراغ رسولخدا صلی الله علیه وسلم رفت و ديد كه بُردي يمني (پاچهاي كتاني) به روي آن حضرتص كشيدهاند؛ ابوبكر رضی الله عنه پارچه را از صورت رسولخدا صلی الله علیه وسلم كنار زد، ايشان را بوسيد و گريست و رو به جسد مبارك فرمود: «پدر و مادرم، فدايت؛ به خدا سوگند كه خداوند، تو را دو بار نميميراند؛ موتي كه برايت مقدر بود، فرا رسيد.»[5] ابوبكر رضی الله عنه به مسجد رفت؛ عمر رضی الله عنه ايستاده بود و ميگفت كه رسولخدا صلی الله علیه وسلم نمردهاست…. ابوبكر رضی الله عنه گفت: «اي عمر! بنشين.» اما عمر رضی الله عنه همچنان با فرياد و اضطراب سخن ميگفت. ابوبكر رضی الله عنه برخاست و پس از حمد و ثناي خداوند، چنين فرمود: «كسي كه محمدص را عبادت ميكرده، بداند كه محمدص وفات كرده و هر كس، خداي متعال را ميپرستيده، بداند كه خداوند، زنده است و هرگز نميميرد.» و سپس آيهي 144 سورهي آلعمران را تلاوت نمود كه:
« وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ »
«محمد، تنها پيامبر است و پيش از او پيامبراني آمدهاند و رفتهاند؛ پس آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، به عقب برميگرديد (و اسلام را رها ميكنيد)؟ و هر كس به عقب بازگردد (و كافر شود)، كوچكترين زياني به خداوند نميرساند؛ و خداوند به سپاسگزاران پاداش خواهد داد.»
پس از سخنراني ابوبكر رضی الله عنه مردم، باورشان شد كه واقعاً رسولخدا صلی الله علیه وسلم وفات كردهاست و پس از آن، زار گريستند.[6]
ابوبكر رضی الله عنه به استناد آيات قرآن، در جملاتي كوتاه مردم را از گيجي و سرگشتگي بيرون آورد و به زيبايي، فهم و شناخت درستي درباره پيامبرص و وفات آن حضرت به مردم ارائه داد و برايشان تشريح نمود كه تنها خداي يگانه و هميشهزنده، سزاوار عبادت است و بس. ابوبكر رضی الله عنه به مردم فهمانيد كه اسلام پس از وفات محمد مصطفيص نيز همچنان پابرجا و ماندگار است.[7] ابوبكر رضی الله عنه ماندگاري اسلام را چنين بيان نمود كه: «همانا دين خداوند، پابرجاست و كلمه و شريعت الهي والا و كامل؛ خداي متعال، ناصران دينش را ياري ميرساند و دينش را عزت و سرافرازي ميبخشد؛ اينك كتاب خدا در ميان ما است؛ همان كتابي كه نور است و مايهي هدايت و بهبودي دلها از گمراهيها؛ كتابي كه حلال و حرام را بيان نموده و هدايتگر محمد مصطفيص بوده است. به خدا سوگند ما از اين نميهراسيم كه خلق خدا از هر سو براي جنگ با ما جمع شوند؛ چراكه شمشيرهاي الهي(شمشيرهاي مؤمنان مجاهد)، از غلاف بيرون است و ما هرگز آن را به زمين نميگذاريم؛ بلكه همانطور كه همراه پيامبرص جهاد كرديم، پس از اين نيز با مخالفان دين خدا خواهيم جنگيد؛ پس هر كس سر بتابد و سركشي كند، به خود ستم كرده است.»[8]
وفات رسولخدا صلی الله علیه وسلم مصيبتي بزرگ و آزمايشي سخت بود كه در خلال آن مصيبت دردناك و پس از آن، شخصيت ابوبكر صديق رضی الله عنه به عنوان رهبري بينظير و پيشوايي بيمثال جلوه نمود.[9] انوار يقين چنان در دل ابوبكر رضی الله عنه تابيد كه حقايق ايماني در سراسر وجودش جاي گرفت و حقيقت بندگي، حقيقت نبوت و حقيقت مرگ را برايش نمايان كرد تا حكمت و فرزانگيش در آن وضع بحراني پديدار گردد و بتواند مردم را به سوي توحيد سوق دهد و بگويد: «هر كس خدا را پرستش ميكرده، پس بداند كه خدا، هميشه زنده است و هرگز نميميرد.» و توحيد كه هنوز در دل ياران پيامبرص تازه و راسخ بود، به اندك اشاره و يادآوري ابوبكر صديق رضی الله عنه برانگيخته شد و آنان را به حقيقتي بازگردانيد كه به خاطر مصيبت وفات پيامبرص از ياد برده بودند.[10] عايشهي صديقه رضي الله عنها ميفرمايد: «به خدا سوگند كه مردم، اين آيه را فراموش كرده بودند تا اينكه ابوبكر رضی الله عنه اين آيه را تلاوت كرد و گويا مردم، آيه را از ابوبكر شنيدند…».[11]
شكي نيست كه اين ماجرا، در حافظهي حسن رضی الله عنه ماند و يكي از درسها و آموزههاي ماندگار در ذهنش گرديد. زماني كه رسولخدا صلی الله علیه وسلم دار فاني را وداع گفت، حسن رضی الله عنه ، هفت يا هشتساله بود. چنين سن و سالي، دوران رشد و باروري حافظهي كودك است و ذهن كودك در اين دوران، همچون ذرهبيني است كه تمام تصاوير و صحنههايي را كه مشاهده مينمايد، با تمام جزئيات آنان، به حافظه ميسپارد. حسن رضی الله عنه ، در آن زمان كودك تيزهوش و زرنگي بود كه تمام رخدادهاي آن دوران را به خاطر سپرد و آنچنان فهم و درك شاياني داشت كه به تمام مسايل پي ميبرد. از اينرو جزئيات رويكرد ابوبكر صديق رضی الله عنه در ماجراي جانسوز وفات رسولخدا صلی الله علیه وسلم را به ياد داشت و از اين رو شديداً تحت تأثير عملكرد ابوبكر و موضع ارزنده و بينظيرش در شرايط بحراني وفات پيامبر اكرم صلی الله علیه وسلم قرار گرفت و همين، يكي از زمينه هاي محبت وافرش به ابوبكر رضی الله عنه گرديد و باعث شد كه نام يكي از پسرانش را ابوبكر بگذارد.
ماجراي سقيفهي بنيساعده
پس از آنكه صحابه واقعيت وفات رسولخدا صلی الله علیه وسلم را باور نمودند، انصار در سقيفهي بنيساعده در روز دوشنبه 12 ربيعالاول سال 11 هجري گرد آمدند تا از ميان خود كسي را به جانشيني رسولخدا صلی الله علیه وسلم برگزينند.[12]
انصار رضی الله عنهم پيرامون رييس خزرجيان سعد بن عباده رضی الله عنه جمع شدند؛ خبر اجتماع انصار در سقيفهي بنيساعده به مهاجرين رسيد كه با ابوبكر رضی الله عنه براي انتخاب جانشين پيامبرص گرد آمده بودند.[13] برخي از مهاجران گفتند: بياييد با هم نزد برادران انصار برويم كه آنان نيز در اين امر، حق و سهمي دارند.[14] عمر رضی الله عنه ميگويد: «…سپس به راه افتاديم و در سقيفهي بنيساعده به جمع انصار پيوستيم؛ آنان در آنجا گرد آمده بودند و شخصي جامه بهخودپيچيده، درميانشان بود (كه به خاطر پوششي كه داشت، شناخته نميشد.) پرسيدم: او كيست؟ گفتند: سعد بن عباده رضی الله عنه است. گفتم: او را چه شده (كه چنين خودش را در لباس پيچيده)؟ گفتند: به شدت بيمار است. ما نيز در ميان انصار نشستيم. پس از اندكي شخصي از آنان برخاست و پس از حمد و ثناي الهي چنين گفت: «ما ناصران دين خداييم و دستهاي بزرگ از اسلام؛ و شما نيز اي گروه مهاجران! جماعتي از ما مسلمانان هستيد؛ اما عدهاي از قوم و قبيلهي شما آمدهاند تا ما را از اساس حذف كنند و سهم و حق ما را از خلافت ناديده بگيرند.» زماني كه آن شخص سكوت كرد، من آهنگ آن كردم تا در حضور ابوبكر رضی الله عنه سخني بگويم كه در پاسخ آن شخص آماده كرده بودم؛ اما تا حدودي در حضور ابوبكر رضی الله عنه مدارا ميكردم. هنگامي كه خواستم سخن بگويم، ابوبكر رضی الله عنه كه صبر و حوصلهي بيشتري از من داشت، مرا به صبر و خودداري واداشت و سپس خود شروع به سخن نمود. به خدا سوگند ابوبكر رضی الله عنه هيچ سخني بر زبان نياورد مگركه سنجيدهتر و آراستهتر از سخناني بود كه من قصد گفتنش را داشتم. او (در بخشي از سخنانش) چنين گفت: «آنچه، از فضايل و خوبيهايتان بيان كرديد، قطعاً سزاوار و شايستهي آن هستيد. اما امر خلافت جز براي قريشيان مقرر نشده كه قريش از لحاظ نسب و جايگاه قبيلهاي از همه برتر است. من براي شما يكي از اين دو نفر را ميپسندم؛ با هر كدامشان كه ميخواهيد، بيعت كنيد.» و سپس دست من و ابوعبيده بن جراح رضی الله عنه را گرفت. ابوبكر رضی الله عنه در آن وقت بين من و ابوعبيده رضی الله عنه نشسته بود. من هيچ يك از سخنان ابوبكر رضی الله عنه را ناپسند نپنداشتم جز همين سخن را كه عهدهداري خلافت را براي من پيشنهاد نمود؛ زيرا به خدا سوگند كه من، اين را بيشتر دوست داشتم كه گردنم زده شود و به من پيشنهاد امارت بر قومي كه ابوبكر رضی الله عنه درميانشان بود، داده نشود. چراكه اگر گردنم زده شود، در معرض معصيت قرار نميگيرم…».
شخصي از انصار گفت: «من، چون خرمابني[15] هستم كه سرد و گرم روزگار چشيده (و بنا بر تجربه و جايگاه خود پيشنهادي دارم كه قابل تصويب و اجراست)؛ يك نفر از ما (انصار) به عنوان امير تعيين شود و يك نفر هم از شما اي قريشيان! » (عمر رضی الله عنه ) ميگويد: «همهمه بالا گرفت و سر و صدا به راه افتاد. من از آن ترسيدم كه اختلاف در ميان مردم گسترش يابد؛ بنابراين گفتم: اي ابوبكر! دستت را دراز كن و او نيز دستش را دراز كرد و با او بيعت كردم و مهاجران و انصار نيز با او بيعت نمودند».[16]
در روايت احمد رحمه الله چنين آمده است: …ابوبكر رضی الله عنه سخن گفت و تمام آيات و احاديثي را كه در فضيلت انصار آمده، بيان نمود و گفت: «مي دانيد كه رسولخدا صلی الله علیه وسلم فرموده است: (لو سلكَ النّاسُ واديًا و سلكت الأنصارُ واديًا سلكتُ وادي الأنصارِ) يعني: «اگر همهي مردم، راهي را در پيش بگيرند و انصار، راه ديگري را؛ من به راه انصار ميروم.» تو اي سعد بن عباده! نشسته بودي كه رسولخدا صلی الله علیه وسلم فرمودند: (قريش، ولاّةُ هذا الأمرِ فَبَرُّ النّاسِ تبعٌ لِبَرِّهم و فاجرُ النّاسِ تبعٌ لفاجرِهم) يعني: «قريش، واليان و صاحبان اين امر (زمامداري امور مسلمانان) هستند؛ بنابراين بهترين مردم، از شايستهترين آنها به نيكي پيروي ميكند و بدترين و تبهكارترينشان نيز پيرو تبهكار و فاجر ايشان ميباشد». سعد بن عباده رضی الله عنه گفت: «راست ميگويي. ما، وزير هستيم و شما امير».[17]
ابوبكر صديق رضی الله عنه هيچ ميل و رغبتي به امارت و رياست نداشت. بيرغبتي ابوبكر رضی الله عنه براي پذيرش مسؤوليت خلافت، از سخنرانيش نمايان ميگردد كه در مورد قبول اين مسؤوليت فرموده است: «به خدا سوگند كه هيچ شب و روزي، آزمند امارت نبودم و هيچگاه به آن رغبت نداشتم و هرگز ـ نه در نهان و نه آشكارا ـ از خدا نخواستم كه مرا بر مسند امارت بنشاند. بلكه همواره از اين ميترسيدم كه مبادا به اين آزمايش مبتلا شوم. من، در امارت (و فرمانروايي) هيچ آرامشي نميبينم وآن را مسؤوليت بزرگي ميدانم كه بر گردنم نهاده شده و خود را در قبال آن ناتوان ميدانم مگر آنكه خداي متعال، ياريم رساند و توانم بخشد تا از عهدهي اين مسؤوليت برآيم؛ اما باز هم دوست دارم كه افرادي قويتر از من به جايم بر اين جايگاه مينشستند.»[18]
ابوبكر رضی الله عنه بارها در دوران خلافتش خواست تا در صورت وجود هرگونه مخالفتي از سوي مسلمانان نسبت به خلافتش، از اين مسؤوليت كنارهگيري نمايد و بلكه بارها مردم را به اين خاطر قسم داد تا در صورت وجود نارضايتي، از كارش استعفا دهد. باري خطاب به مردم فرمود: «اي مردم! شما را به خدا سوگند كه اگر كسي از شما پشيمان است كه با من بيعت نموده، برخيزد (و بيعتش را پس بگيرد). علي بن ابيطالب رضی الله عنه در حالي كه با خود شمشيري داشت، برخاست و به ابوبكر رضی الله عنه نزديك شد؛ يك پايش را بر پلهي منبر نهاد و گفت: «به خدا سوگند كه ما بر تو نميشوريم و تو را كنار نميزنيم؛ تو كسي هستي كه رسولخداe تو را (براي نماز) جلو كرد. پس چه كسي به خود جسارت ميدهد كه تو را پس بزند؟!»[19]
همهي اينها، حقايقي است كه حسن رضی الله عنه بر خلاف ادعاي برخي، از ماجراي سقيفه فرا گرفت. ابوبكر رضی الله عنه تنها كسي نبود كه به خلافت و عهدهداري مسؤوليتهاي سنگين رغبتي نداشت؛ بلكه بيرغبتي به پُستها و مسؤوليتها، ويژگي مسلمانان آن دوره و آميخته با روح و روانشان بود. بنابراين اندكي دقت نظر در گفتگويي كه در سقيفهي بنيساعده جريان يافت، اين نكته را روشن ميسازد كه گفتمان سقيفه، از چارچوب بيرغبتي صحابه رضی الله عنهم نسبت به دنيا، بيرون نبوده است. علاوه بر اين گفتمان سقيفه، بيانگر اشتياق وافر انصار رضی الله عنهم به تداوم و ماندگاري دعوت اسلامي در آينده و رايزني در اينباره ميباشد؛ سقيفه، آمادگي انصار و بلكه تمام صحابه را براي ادامهي جانفشاني در راه خدا نمايان ميكند. انصار رضی الله عنهم آن هنگام كه اطمينان يافتند با رويِ كار آمدن ابوبكر رضی الله عنه دعوت اسلامي تداوم مييابد، در بيعت و بستن پيمان با ابوبكر رضی الله عنه درنگ نكردند. با وجودي كه ماجراي سقيفه، نمادي از وحدت و يكپارچگي صحابه رضی الله عنهم مي باشد، برخي بدون بررسي دقيق و علمي گفتمان سقيفه، چنين ميپندارند و مينگارند كه صحابه رضی الله عنهم در سقيفه با هم اختلاف پيدا كردند. بدون ترديد چنين پنداري، با روح آن دوره و اميد و آرزوهايي كه صحابه براي تداوم اسلام داشتند، هيچگونه سازگاري و تطابقي نمييابد. اگر اين پندار را بپذيريم كه گردهمايي اصحاب در سقيفه، به دودستگي مهاجرين و انصار انجاميده است، اين پرسش ايجاد ميشود كه انصار با آنكه اهل مدينه بودند و از لحاظ توانايي و آمادگي براي رويارويي با مخالفشان در سطح بالايي قرار داشتند، چگونه به نتيجهي سقيفهي بنيساعده تن دادند و با ابوبكر رضی الله عنه بيعت كردند؟! و چگونه امكان دارد انصار، آنگونه كه برخي پنداشتهاند با مهاجران اختلاف پيدا كنند و در عين حال به خلافت ابوبكر رضی الله عنه تن دهند و حاضر شوند در لشكرش به شرق و غرب گسيل شوند و براي تثبيت اركان و پايههاي خلافتي كه ابوبكر رضی الله عنه در رأس آن قرار داشت، مجاهده و جانفشاني نمايند؟![20] بازخواني تاريخ آن دوران، بيانگر اشتياق و تلاش وافر انصار رضی الله عنهم براي اجرا و انجام سياستهاي خليفه و از جمله جهاد با مرتدان (ازدين برگشتگان) ميباشد. هيچ يك از انصار و بلكه هيچ يك از مسلمانان از بيعت با ابوبكر رضی الله عنه امتناع نكرد. پيمان برادري مهاجرين و انصار، بسي بزرگتر و فراتر از تخيلات و گمانهاي كساني است كه با نگارش و پردازش رواياتي دروغين و مغرضانه ميكوشند تا چنين وانمود كنند كه مهاجران و انصار با هم اختلاف پيدا كردند[21] يا ادعا نمايند كه ماجراي سقيفهي بنيساعده، دسيسهاي از پيش طراحيشده بود كه بر روح و روان حسن بن علي رضی الله عنه آثار منفي و ناخوشايندي نهاد.[22]
حقيقتي كه حسن بن علي رضی الله عنه به آن دست يافت، اين بود كه بر خلاف پندار يا ادعاي برخي از اراجيفپردازان، هيچگونه بحران و اختلاف كوچك و بزرگي بر سر مسألهي خلافت به وجود نيامده و تاريخ، هيچ گزارش قابل اعتماد و صحيحي ارائه نداده كه بر دسيسه و همدستي ابوبكر و عمر و ابوعبيده رضی الله عنهم در جريان سقيفهي بنيساعده دلالت نمايد و اساساً اصحاب رضی الله عنهم ترساتر و خداترستر از آن بودند كه چنين دسيسهاي نمايند تا قدرت و خلافت را در دست بگيرند.
پيشتر سخن حسن بن علي رضی الله عنه را آورديم كه به يادگيري نماز از رسولخدا صلی الله علیه وسلم اشاره نمود. آري! حسن رضی الله عنه در مسجدالنبيص رفت و آمد داشت و از اين رو به ياد داشت كه رسول اكرم صلی الله علیه وسلم در دوران بيمارياش ابوبكر رضی الله عنه را براي امامت نماز جلو كرده بود و نيز از چند و چون به خلافت رسيدن ابوبكر رضی الله عنه آگاه بود. بنابراين باور و اعتقاد حسن بن علي رضی الله عنه در مورد خلافت ابوبكر رضی الله عنه همان عقيدهي اهل سنت بوده و با توجه به پيشينهي درخشان ابوبكر رضی الله عنه و نيز پيشنمازي وي در حيات رسولخدا صلی الله علیه وسلم خلافت صديق رضی الله عنه را درست و شرعي ميدانسته است. حسن رضی الله عنه با نگاهي تيزبينانه به جريان امامت ابوبكر رضی الله عنه در روزهاي پاياني حيات رسول اكرم صلی الله علیه وسلم ، فرمان آن حضرتص را در مورد امامت ابوبكر رضی الله عنه نوعي اشاره بدين نكته دانست كه ابوبكر رضی الله عنه بيش از همه شايستهي خلافت است. اهلسنت بر اين اجماع كردهاند كه ابوبكر رضی الله عنه بيش از همه سزاوار جانشيني رسولخدا صلی الله علیه وسلم بود؛ چراكه فضيلت و پيشينهي وي بر كسي پوشيده نيست و رسول اكرم صلی الله علیه وسلم در دوران حيات خويش، او را بر تمام صحابه مقدم قرار داد و امام جماعت نمود. صحابه رضی الله عنهم و از جمله حسن رضی الله عنه كنهِ اين قضيه را دريافتند و بر خلافت ابوبكر رضی الله عنه اجماع كردند و هيچ يك از آنان، با خلافت ابوبكر رضی الله عنه مخالفت نورزيد. عقيدهي ما، اين است كه امكان ندارد صحابه رضی الله عنهم بر گمراهي و ضلالتي، به اجماع و اتفاق نظر برسند. همهي صحابه با ابوبكر رضی الله عنه بيعت كردند و همواره از وي اطاعت و حرفشنوي داشتند و هيچ يك از آنان در مورد خلافت ابوبكر رضی الله عنه مخالفت نكرد.[23] از سعيد بن زيد سؤال شد: «چه زمانی با ابوبكر رضی الله عنه بيعت شد؟» سعيد پاسخ داد: «همان روزي كه رسولخدا صلی الله علیه وسلم وفات نمودند؛ چراكه صحابه دوست نداشتند، ماندهي آن روز را در حالي سپري كنند كه در جماعت نباشند».[24]
برخي از علما از قبيل: خطيب بغدادي[25]، ابوالحسن اشعري[26]، ابوالمعالي جويني[27]و ابوبكر باقلاني،[28] اجماع صحابه و ساير سرآمدان ديني اهل سنت و جماعت را در اين باره نقل كردهاند كه ابوبكر صديق رضی الله عنه بيش از هر كسي سزاوار و شايستهي خلافت بوده است.[29]
حسن رضی الله عنه اركان و پايههاي خلافت اسلامي را شناخت و دريافت كه خلافت اسلامي، بر اساس شورا و بيعت ميباشد و مسلمانان بر اين اجماع دارند كه تشكيل خلافت، واجب است تا با تعيين خليفه به امور مسلمانان رسيدگي شود، حدود و قوانين شرعي اجرا گردد و خليفه، توانمنديهاي حكومت و مردم را براي گسترش دعوت اسلامي بكار بندد؛ براي حمايت دين و امت، جهاد را بپا دارد؛ حقوق مردم را تأمين كند و با عدالت و دادگستري، بيداد و ستم را ريشهكن كند و نيازهاي ضروري آحاد جامعه را به خوبي برآورده سازد.[30]
به هر حال بزرگان و سرآمدان صحابه در سقيفهي بنيساعده با ابوبكر رضی الله عنه بيعت كردند و روز بعد او را به عنوان خليفه معرفي نمودند و بدينسان تمام امت، به طور عمومي با ابوبكر رضی الله عنه بيعت كردند.[31]
حسن رضی الله عنه از آنچه در سقيفهي بنيساعده گذشت، مجموعهاي از مبادي و قواعد حكومت ديني را آموخت كه ميتوان به موارد ذیل اشاره كرد:
1ـ تعيين خليفه و كاردار از طريق انتخاب صورت ميگيرد.
2ـ بيعت، يكي از پايهها و شيوههاي انتخاب است كه به حكومت، مشروعيت ميبخشد.
3ـ بايد كسي را به عنوان خليفه برگزيد كه ديانت و كفايتش در ادارهي امور، بيش از ديگران باشد؛ لذا سنجهي صلاحيت در گزينش خليفه، بر اساس ارزشهاي اسلامي، فردي و اخلاقي ميباشد.
4ـ خلافت، نبايد موروثي باشد. به عبارت ديگر نبايد مبناي انتخاب خليفه را وراثت نسبي يا قبيلهاي قرار داد.
5 ـ آنچه در سقيفهي بنيساعده در مورد شرافت قريش به ميان آمد، مبتني بر واقعنگري و دلايلي بود كه بايد به آن توجه ميشد و اصلاً در انتخاب خليفه هر شرافت و مسألهاي كه با اصول اسلام تعارضي نداشته باشد، معتبر است و مورد توجه قرار ميگيرد.
6 ـ فضاي حاكم بر گفتمان سقيفه، بدور از هرج و مرج، دروغ، عهدشكني و دسيسهگري بود و چنان سلامت و امنيتي در خود داشت كه ميتوان آن را فرايند گردن نهادن صحابه در برابر نصوص شرعي دانست؛ چراكه نصوص شرعي، به عنوان اصول مذاكره بر گفتمان سقيفه حاكم شده بود.[32]
حسن بن علي رضی الله عنه رهنمودهاي نبوي و خلفاي راشدين رضی الله عنهم را بهخوبي فرا گرفت؛ از اينرو هنگام واگذاري خلافت به معاويه رضی الله عنه اين شرط را براي وي مطرح كرد كه همواره به كتاب و سنت و روش خلفاي راشدين رضی الله عنهم پايبند باشد. بدينسان واضح مي گردد كه حسن رضی الله عنه علم و دانش دقيقي از چند و چون خلافت در دوران ابوبكر صديق رضی الله عنه داشته است. ابوبكر صديق رضی الله عنه پس از آنكه مسؤوليت خلافت را بر عهده گرفت، خطبهي شكوهمندي ايراد نمود كه هرچند مختصر و كوتاه بود، ولي از باارزشترين خطبههاي اسلامي به شمار ميآيد؛ چراكه ابوبكر صديق رضی الله عنه در آن، به بيان اصول عدالتگستري و مهرورزي در تعامل ميان حكومت و مردم ميپردازد و بر اين تأكيد ميكند كه اطاعت از ولي امر و كاردار مسلمانان، منوط به اين است كه او، فرمانبردار خدا و رسول باشد. ابوبكر صديق رضی الله عنه در اين خطبه به صراحت، نقش جهاد را در سرافرازي امت بيان ميفرمايد و از فحشا و بدكاري برحذر ميدارد كه مايهي فساد، فروپاشي و ازهمگسيختگي جامعه ميباشد.[33]
وصلی الله وسلم علی محمد وعلی آله و اصحابه الی یوم الدین
منبع: کتاب حسن ابن رضی الله عنه ، تالیف: محمد علی صلابی
سایت عصر اســلام
IslamAge.Com
--------------------------------------------------
[1]- نسب قريش (1/23)؛ بخاري (5/93).
[2]- لطائف المعارف، ص114
[3]- ابنهشام (4/323)
[4]- القواصم من العواصم، ص38
[5]- بخاري، كتاب المغازي، شمارهي4452
[6]- بخاري، كتاب فضائل الصحابة، شمارهي3668
[7]- إستخلاف أبيبكر الصديق، نوشتهي جمال عبدالهادي، ص160
[8]- دلائل النبوة از بيهقي (7/218)
[9]- أبوبكر رجل الدولة، نوشتهي مجدي حمدي، ص25
[10]- إستخلاف أبيبكر الصديق، ص160
[11]- بخاري، كتاب الجنائز، شمارهي1241
[12]- التاريخ الإسلامي (9/21)
[13]- عصر الخلافة الراشدة از عمري، ص40
[14]- مرجع سابق، همان صفحه
[15]- در متن، چنين آمده است: أنا جذيلها المحكك و عذيقها المرجب؛ جذيل و عذيق، به چوب ضخيمي گفته ميشود كه در ميانهي پشت شتر نصب ميكنند تا بر آن تكيه دهند و مرجب، كنايه از برجستگي و سرآمد بودن، دارد.[مترجم]
[16]- بخاري، كتاب الحدود، شمارهي6830
[17]- مسند أحمد (1/5)؛ الخلافة و الخلفاء از بهنساوي، ص50
[18]- المستدرك (3/66)؛ حاكم رحمه الله اين روايت را صحيح دانسته و ذهبي رحمه الله نيز در صحت روايت با او موافق است.
[19]- الأنصار في العصر الراشدي، ص108
[20]- مرجع سابق، ص109
[21]- مرجع سابق، همان صفحه
[22]- نمونهاي از اين تلاش نابجا را ميتوانيد در كتاب حياة الإمام الحسن، نوشتهي باقر شريف قرشي، (1/123 تا 139) ببينيد.
[23]- عقيدة اهل السنة في الصحابة (2/550)
[24]- أباطيل يجب أن تمحي من التاريخ از ابراهيم شعوط، ص101؛ تاريخ طبري (3/207).
[25]- نگا: تاريخ بغداد (10/230).
[26]- الإبانة عن أصول الديانة، ص66.
[27]- كتاب الإرشاد، ص361.
[28]- الإنصاف فيما يجب إعتقاده و لايجوز الجهل به، ص65.
[29]- عقيدة أهل السنة و الجماعة في الصحابة (2/550).
[30]- الخلافة و الخلفاء الراشدون، ص163.
[31]- الخلافة و الخلفاء الراشدون، ص66
[32]- دراسات في عهد النبوة و الخلافة الراشدة، ص256
[33]- التاريخ الإسلامي (9/28)
|