داستان حزب الله لبنان ـ 1
بارزترین نمونهای که در سالهای اخیر باعث شگفتزدگی بسیاری از مسلمانان گردید نمونهی حزب الله در لبنان و همینطور دبیرکل آن، حسن نصر الله است، چنانکه مجلهی آمریکایی نیوزویک وی را کاریزماتیکترین شخصیت در جهان اسلام و دارای بیشترین تاثیر بر مسلمانان توصیف نمود.
اما علما و اندیشمندان مسلمان در تقییم و بررسی این حزب اختلاف شدید و متناقضی دارند، همینطور در بررسی شخصیت حسن نصر الله رهبر این حزب؛ از یک سو برخی از آنها به شدت از وی دفاع میکنند تا جایی که حسن نصر الله را خلیفهٔ مسلمانان نیز خواندهاند و برخی به شدت به او حمله برده و حتی وی را از اسلام خارج میدانند و دهها رای و نظر در میان این دو وجود دارد.
اما حقیقت این حزب و رهبری آن چیست؟ و آیا شایسته است شگفتزدهی دستاوردهای حزب الله باشیم؟ آیا شایسته است وی را الگو و سمبلی بدانیم که باید در حفظ آن بکوشیم، یا آنکه باید مردم را از خطر آن آگاه سازیم؟ و آیا شایسته است مانند بسیاری از مسلمانان به مدرسهی سکوت بپیوندیم و بگوییم: اکنون و در این شرایط چه نیازی به باز کردن این صفحه است؟ یا آنکه خیر؛ سکوت در این شرایط فایدهای ندارد زیرا رویدادها و تغییرات به سرعت در حال گذرند و مشکلات و چالشها پی در پی در حال بزرگ شدن هستند و همانطور که میدانید «ساکت از حق شیطانی است گنگ».
روش ما به مانند مقالات پیشین بر این است که برای شناخت یک پدیده به ریشههای آن باز گشته و به آغاز داستان میپردازیم. باید بدانیم این حزب چگونه و در چه شرایطی به وجود آمد، همچنانکه باید به داستان موسسان این حزب و عقیده و طرز تفکر و آرزوها و اهداف و وسائل آنان بپردازیم. اینجاست که بسیاری از مسائل بغرنج و مبهم واضح شده و خواهیم توانست عواطف و احساسات خود را تابع عقل و خرد نماییم زیرا همیشه سخن عقل چیزی است و سخن عواطف چیزی دیگر.
حزب الله چگونه به وجود آمد؟
این حزب در لبنان پا به عرصهی وجود گذاشت؛ لبنان کشوری است متفاوت از همهٔ کشورهای دنیا، کشوری به شکلی عجیب طائفهای به طوری که در سرزمین لبنان 18 طائفه زندگی میکنند و شاید طبیعت کوهستانی لبنان باعث شده است اصحاب دیگر مذاهب و ادیان که مخالف حکومت مرکزی بودهاند به آنجا روی آورند، از اینجاست که نصارا (مسیحیان) با طوائف مختلف خود و شیعه و دُرزیها و دیگر طوائف در این سرزمین سکونت گزیدهاند.
بر اساس تقسیمبندی خود لبنانیها سه طائفهٔ بزرگی که در این کشور ساکنند مسلمانان اهلسنت، طائفهٔ شیعهٔ دوازده امامی و طائفهٔ مسیحیان مارونی هستند. پس از آنها با فاصلهٔ بسیار، دُرزیها قرار میگیرند که در آمارها جزو مسلمانان به شمار میآیند گرچه در واقع مسلمان نیستند.
توزیع عقائدی ساکنان لبنان:
استعمار فرانسه که به سال 1920 میلادی پا به لبنان گذاشت به طور مستمر سعی بر این داشت که تا حد امکان طائفهگری را در لبنان تشدید نماید و بیشتر نفوذ و سلطهٔ سیاسی را به مسیحیهای مارونی سپرد، اما پس از استقلال لبنان در سال 1943 میلادی و تدوین قانون اساسی لبنان، رئاست جمهوری به مسیحیان لبنانی، ریاست دولت (نخستوزیری) به اهل سنت و ریاست پارلمان به شیعهها سپرده شد. این قانون تا سال 1959 میلادی به اجرا درنیامد و تا آن زمان همهٔ مراکز حکومتی در دست مارونیها قرار داشت.
به سبب همین حساسیت شدید طائفهای، لبنانیها هیچ آمار دقیقی که تعداد پیروان هر طائفه را مشخص نماید ندارند، گرچه بر اساس نزدیکترین تحلیلها به واقعیت، اهل سنت 26 ٪، شیعهها 26 ٪، و مارونیها 22 ٪ جمعیت لبنان را تشکیل میدهند و پس از آنها دُرزیها با 6/5٪ (پنج ممیز شش درصد) قرار دارند.
بر اساس شرایط موجود هر طائفه تلاش نموده است در یک نقطه خاص متمرکز شود تا بتواند تبدیل به قدرتی شود که توان تاثیر در محیط اطراف خود را داشته باشد: شیعهها در جنوب لبنان و سهل البقاع تمرکز دارند؛ اهل سنت در شمال و وسط لبنان و شهرهای ساحلی (بیروت و طرابلس و صیدا) ساکن هستند؛ در حالی که مارونیها در جبل لبنان و شرق بیروت متمرکز هستند.
شاید تمرکز شیعهها در جنوب لبنان بتواند درگیری میان آنان و یهودیان را در دهههای اخیر تفسیر نماید زیرا درگیری پیش آمده میان این دو قدرت نه یک درگیری عقیدتی و نه جهاد در راه خداوند و نه به هدف آزادسازی فلسطین و بلکه برای از دست ندادن سرزمینهای تحت کنترل دو طرف درگیری بود که در این شرایط چارهای جز مقاوت وجود نداشت، و اگر حملهٔ صهیونیستی علیه مناطق سنینشین رخ میداد مطمئنا شیعههای حزب الله هیچ حرکتی از خود نشان نمیدادند.
موسی صدر و ریشههای حزب الله
برمیگردیم به اصل داستان...
اهل سنت و شیعهها مدتها در حاشیهی جامعه، به دور از مراکز حساس و در کنار مارونیهایی که مورد حمایت فرانسه و جامعه بینالمللی بودند، زندگی میکردند، اما به تدریج به ویژه در سالهای پایانی دههٔ پنجاه قرن بیستم میلادی، اهلسنت و شیعیان در جستجوی هویت و اثبات وجود خویش برآمدند.
در دورهای که اهل سنت فاقد شخصیتهایی بودند که قضایای آنان را بر دوش گیرند به ویژه با وجود جریانهای قوی چپ و سوسیال عرب که در آن دوره جهان عرب را در نوردیده و بسیاری از جوانان و فعالان را به خود جذب کرده بودند، در چنین شرایطی با وارد شدن یک شخصیت تاثیرگذار و صاحبنفوذ به لبنان در سال 1959 میلادی، شیعهها توانستند فضایی مساعد برای پیشرفت خود بیابند؛ شخصیتی که توانست آثاری واضح بر نقشهٔ سیاسی لبنان به جای گذارد که کسی نبود جز «موسی صدر».
موسی صدر به سال 1928 میلادی در شهر قم دیده به جهان گشود و در همان شهر بر اساس مذهب شیعهٔ دوازده امامی آموزش دید و سپس به تدریس فقه و منطق پرداخت. وی سپس به نجف در عراق سفر کرد تا تحصیلات دینی خود را توسط مراجع بزرگ شیعه از جمله محسن الحکیم و ابوالقاسم خوئی تکمیل نماید و پس از تحصیل در نجف در سال 1959 میلادی به لبنان رفت و در آنجا مستقر شد.
موسی صدر با دو هدف پا به لبنان گذاشت:
هدف نخست، پروژهی دینی شیعه برای برپایی یک دولت شیعه در لبنان بود. هدف وی برپایی این حکومت بر اساس مذهب شیعهٔ دوازده امامی با همهٔ اعتقادات و بدعتها و افکار منحرف آن بود.
باید این را دانست که شیعههای لبنان در آن دوره متدین نبودند بلکه تنها اسما شیعه بودند و از طبیعت و قواعد مذهب خود آگاه چندانی نداشتند.
مسالهی دومی که موسی صدر برای آن به لبنان آمد پولهای بسیاری بود که به هدف برپایی پروژهی خود به لبنان آورده بود. مراجع شیعه ثروت فراوانی را در دست دارند زیرا شیعهها خمس (20 ٪) درآمد خود را به مراجع میدهند و مراجع هرگونه که خود بخواهند در این اموال دخل و تصرف مینمایند و به واسطهی آن کنترل امور را به دست میگیرند و اینگونه تبدیل به نیروی اقتصادی مهمی میشوند.
شیعه و رویارویی با حکومتهای سنی:
مذاهب شیعی در واقع چیزی نیستند جز انقلابهایی علیه نظامهای حاکم به هدف بسط سیطره و در پایان حکومت بر اساس راه و روش مخالف اهل سنت و به هدف مبارزه با آن. شیعه در تاریخ خود توانسته است در دورههایی بر مناطق وسیعی از جهان اسلام سیطره یابد و در این دورانها میتوان آثار منفی این سیطره را در هر جایی که قدرت شیعه به آن رسیده است یافت، اما با سقوط حکومت صفوی در نیمهٔ قرن هجدهم میلادی، شیعه همهٔ مناطق تحت کنترل خود را از دست داد و پروژهٔ انتشار تشیع به مدتی طولانی خاموش ماند، اما در دههی پنجاه میلادی باری دیگر این اندیشهٔ تسلطی بازگشته و رغبت فراگیر شیعه برای تشکیل حکومتی که اندیشهٔ اثنی عشری را با قدرت سلطه و سلاح منتشر نماید، آشکار گردید. ایران و عراق و لبنان به سبب جمعیت فراوان شیعهای که در خود داشتند، تنها سرزمینهایی بودند که کاندیدای تشکیل حکومتی برای شیعه بودند.
لابی شیعی در حال طرحریزی برای برپایی حکومتی شیعی در یکی از این سه سرزمین یا هر سهی آنها بود و مردان خود را به این سه منطقه گسیل داشت. برخی از سران شیعه برای سرنگونی حکومت در ایران فعالیت میکردند که خمینی در راس آنها قرار داشت، برخی دیگر همین کار را در عراق انجام میدادند که ان شاءالله در مقالهای دیگر به آن خواهیم پرداخت و یکی از رهبران مطرح شیعه یعنی موسی صدر برای فعالیت به لبنان فرستاده شد. فرایندی که آنان دنبال میکردند تودرتو، پیچیده و آرام بود. برای آنان مهم نبود که موفقیتشان دهها سال به طول انجامد، تنها به انجام رسیدن آن مهم بود، و این دقیقا همان روشی بود که حکومتهای قدیمی شیعه مانند حکومت آل بویه و حکومت عبیدیان که به دروغ فاطمیان نامیده میشوند و دیگر حکومتهایشان در طول تاریخ برای به قدرت رسیدن در پی گرفتند.
سازمانهای شیعه معمولا در میان طبقهٔ محرومان و فقراء به فعالیت میپردازند و روحیهٔ انقلاب بر ثروتمندان و کاخنشینان را در میان آنان شعلهور میسازند و آتش انقلاب پنهان شده در درون شیعیان را برانگیخته و پس از آن انقلاب رخ داده و حکومت شیعه از میان شعلههای آن سر بر میآورد.
این دقیقا همان چیزی است که بارها آن را در تاریخ مشاهده کردهایم؛ در ایران نیز همین فرایند را مشاهده نمودیم که اگر فرصتی باشد به شرح داستان انقلاب شیعه در این کشور نیز خواهیم پرداخت. هماکنون نیز گامهای آرامی را برای همین هدف در لبنان و عراق به چشم میبینیم که اگر این هدف شیعه در دو کشور اخیر محقق گردد ممکن است توسعهطلبی شیعی به سوریه و کویت و بحرین و منطقهی شرقی سعودی برسد؛ برای همین لازم میبینم این چند سطر را بنویسم تا دیگر مسلمانان نسبت به آنچه در اطرافشان در حال گذر است آگاهی یابند.
طرحریزی برای برپایی حکومت شیعی
باز میگردیم به داستان لبنان...
موسی صدر به هدف طرحریزی برای برپایی حکومت شیعه به لبنان فرستاده شد. از آنجا که وی دارای اصول لبنانی بود و عربی را در کنار فارسی به خوبی صحبت میکرد برای این هدف انتخاب گردید. روابط و هماهنگسازی میان وی و خمینی به طور منظم در جریان بود و بلکه رابطهی وی و خمینی قویتر از هماهنگی سیاسی صرف بود زیرا احمد فرزند خمینی، دختر خواهر موسی صدر را به همسری اختیار کرده بود و همینطور موسی صدر با نوهی خمینی ازدواج کرده بود و از سوی دیگر مصطفی خمینی از نزدیکترین دوستان موسی صدر بود.
موسی صدر مستقیما به جنوب لبنان یعنی جایی که بیشترین جمعیت شیعهٔ لبنان را در خود داشت منتقل شد و به فعالیت اجتماعی پرداخت، بدون آنکه فعالیت وی شکل دینی واضحی داشته باشد؛ وی به تاسیس سازمانهای خدماتی و خیریه برای خدمترسانی به فقرا و همینطور مدارس و درمانگاهها پرداخت و پس از آن کم کم رویکرد شیعی خود را آشکار نمود. طبیعت طائفهای لبنان نیز به او فضای لازم برای فعالیت را میداد، به ویژه با ضعف شدید حکومت و ارتش لبنان...
موسی صدر شخصیتی بود که در همهٔ میدانها بازی میکرد و برای رسیدن به هدف خود دست در دست همهٔ گروهها میگذاشت. او از همان آغاز دانسته بود که در آن دوران جریان مسیحی مارونی قویترین موضع را در لبنان دارا میباشد و جریان سنی رقیب اصلی آنهاست؛ البته این را باید یادآورد شد که سنیهای لبنان در آن دوره پایبند به تعالیم سنت و احکام اسلامی نبودند و غالبا جز اندکی، در پی قومگرایی عربی و افکار سوسیالیستی و سکولار بودند.
موسی صدر خود را به جریان مسیحی مارونی نزدیک ساخت زیرا همانطور که در آغاز گفتیم شیعه چیزی نیست جز انقلابی علیه منهج و راه و روشی اسلامی سنی و رد نمودن داستان اسلام از همان آغاز خلافت ابوبکر صدیق و عمر بن الخطاب ـ رضی الله عنهما ـ و رد کامل ـ و نه تنها رد اشتباهات ـ و عدم پذیرش همه حکومتهای سنی در طول تاریخ اسلام. بر این اساس اندیشهٔ شیعه در اساس اندیشهای برای برخورد و رو در رویی با اهل سنت است. موسی صدر به دیدار «شارل حلو» رئیس جمهور وقت لبنان رفت اما برای یکجا نمودن نیروهای مسلمان به دیدار رهبران اهل سنت نرفت. شارل حلو نیز او را همپیمانی مناسب برای رویارویی با جمعیت اهل سنت لبنان یافت و او را به خود نزدیک ساخت و تشویق نمود و سپس در سال 1967 با تاسیس مجلس اعلای اسلامی شیعه موافقت نمود تا نمایندهٔ شیعیان لبنان باشد و بلکه بالاتر از آن با اصدار قانون شماره 72/76 موافقت نمود که بر اساس این قانون هیچ مانعی وجود نداشت که مرجع و اساس فتاوا و احکام مجلس اعلای شیعیان، مراجع بزرگ شیعه در ایران و عراق و دیگر سرزمینها باشند!
این مجلس عملا در سال 1969 میلادی تاسیس گردید و موسی صدر نیز ریاست آن را بر عهده گرفت و حکومت نیز در سال 1970 میلادی آن را به رسمیت شناخت و برای کمک به منطقهٔ شیعهنشین جنوب لبنان دهملیون دلار در نظر گرفت.
موسی صدر آمریکا را نیز فراموش نکرد و در دیدار با سفیر آمریکا چنین عنوان کرد که آنان در حال مقاومت در برابر گسترش سوسیالیسم ناصریسم در میان جوانان شیعهٔ لبنانی هستند. رابطهٔ موسی صدر با آمریکاییها به جایی رسید که حتی برخی از نزدیکان خمینی نیز او را مورد اتهام قرار دادند. خمینی آمریکا را خطری بزرگ در این مرحله میدانست زیرا ایالات متحده به شدت از شاه حمایت مینمود.
اما ناگهان تغییری در جنوب لبنان رخ دادکه خلاف خواستههای موسی صدر بود؛ در سال 1970 میلادی مهاجران فلسطینی موجود در اردن مورد کشتار و قتل عام قرار گرفتند؛ این حادثه به نام سبتامبر سیاه معروف است. پس از آن فلسطینیهای اردن به رهبری فتح به جنوب لبنان منتقل شدند و این خلاف آن چیزی بود که شیعهها میخواستند زیرا فلسطینیها سنی بودند و این باعث معطل ماندن پروژهٔ دولت شیعی در جنوب لبنان میشد، گرچه جنبش فتح جبنشی سوسیالیست و سکولار و به دور از تعالیم اسلام بود.
اما با این وجود موسی صدر در این مرحله از جنبش فتح استفاده کرد و روابط خوبی با آنان برپا نمود تا بتواند از جنبش فتح برای آموزش نظامی شیعیان جنوب بهره ببرد تا در آینده بتواند یک جنبش نظامی شیعه برای تاثیر در لبنان ایجاد کند. فتح نیز در آن هنگام علاوه بر کمونیستها در جستجوی یک همپیمان دیگر نیز بود و اینگونه میان موسی صدر و حرکت فتح روابطی بر اساس منافع متبادل شکل گرفت.
حافظ اسد، رئیس جمهور سوریه
در سال 1971 میلادی، ژنرال حافظ اسد در سوریه به قدرت رسید. وی از طائفهٔ علویان نصیری بود؛ این طائفه گرچه در تقسیمبندیهای سیاسی جزو مسلمانان به شمار میروند اما از نظر عقائد، انحرافات فراوانی دارند و نمیتوان آنان را مسلمان شمرد زیرا آنان علی ـ رضی الله عنه ـ را به مقام الوهیت میرسانند.
اما با این وجود موسی صدر فورا فتوایی صادر نمود که بر اساس آن علویان را شیعه دانسته و بر این اساس حافظ اسد را مسلمان دانست! این فتوا باعث نزدیکی صدر به نظام حاکم در سوریه شد و موسی صدر تبدیل به رابطی میان حافظ اسد و رهبران انقلاب در ایران گردید، حافظ اسد از انقلاب علیه شاه حمایت میکرد و حتی پس از انقلاب نیز به سبب دشمنی شدید که با صدام داشت در جنگ ایران و عراق از ایران حمایت کرد.
به این ترتیب موسی صدر به آرامی در حال کاشتن بذرهای حکومت شیعی جدیدش بود و برای این هدف از یاری مراجع بزرگ شیعه در جهان از جمله خمینی و همینطور مسیحیان لبنان، و آمریکا و سوریه و حتی فتح که جزو اهل سنت به شمار میرفت، بهره میگرفت.
در ژولای 1975 میلادی، موسی صدر پرده از تشکیل شاخهٔ نظامی حرکت محرومان به نام «أفواج المقاومة اللبنانیه» (گروههای مقاوت لبنان) که مختصرا «امل» نامیده میشود، برداشت که خود نیز رهبری آن را بر عهده داشت.
اما طولی نکشید که موسی صدر به فلسطینیها پشت کرد و به شدت خواستار خارج شدن فلسطینیهای سنی از جنوب لبنان گردید. به زودی خواهیم دید پیروان او در جنبش امل چگونه در نبردهای معروف «ارودگاهها» میان سالهای 1985 تا 1988 میلادی به نبرد علیه فلسطینیها خواهند پرداخت.
سپس لبنان در سال 1975 میلادی پا به جهنم جنگهای داخلی گذاشت که کشمکشی بسیار پیچیده بود و گروهها و طرفهای بسیار و همینطور دستهای خارجی بسیاری در آن دخالت داشتند که برای درک آن نیاز به پژوهش مستقلی است.
موسی صدر و دشمنان بسیار
پس از تاسیس مجلس اعلای شیعه و تاسیس جنبش امل توسط موسی صدر، وی تبدیل به قدرتی شده بود که نمیشد وی را نادیده گرفت و این باعث شد بسیاری علیه او حساس شوند. از سوی دیگر موسی صدر قدرتی را که در اختیار داشت پنهان نمیکرد و بلکه حتی در بسیاری از کنفرانسها به صراحت تهدید میکرد که اگر خواستههایش محقق نگردد، با یاران خود علیه «کاخهای ثروتمندان» در لبنان خواهد شورید. او حتی نسبت به برخی از کارهای خمینی نیز انتقادهایی مطرح میکرد و بدون هماهنگی با مراجع دینی شیعه که وی را به لبنان فرستاده بودند با دیگر کشورهای جهان و سازمانهای بین المللی رابطه برقرار میکرد. اختلاف میان او و مراجع هنگامی شدت گرفت که وی به ایران سفر کرده و شخصا با محمد رضا شاه دیدار نمود و از او خواست دوازده تن از رهبران دینی شیعه را که به اعدام محکوم شده بودند، مورد عفو قرار دهد که خمینی این را خروج بر هماهنگی جهانی میان فعالان شیعه و تعامل با شاه که دشمن انقلابیهای شیعه بود، دانست.
قضیه پس از بحرانی شدن ناگهانی روابط میان سوریه و صدر بدتر هم شد. سوریه پس از سفر سادات به رژیم صهیونیستی در سال 1977 میلادی، از سوی کشورهای همسایه و همینطور آمریکا تحت فشار شدید قرار داشت. بنابراین سوریهایها میخواستند از سوی لبنان مورد حمایت جدی قرار گیرند به ویژه آنکه ارتش سوریه در لبنان مستقر بود. حافظ اسد از صدر میخواست که همپیمانی جز سوریه نداشته باشد اما صدر به قوی بودن موضع خود و نامناسب بودن شرایط سوریه پی برده بود، بنابراین بدون توجه به هشدارهای سوریه تلاش نمود روابط خود را به دیگر کشورهای عربی بیشتر کند، بدین ترتیب موسی صدر به کویت و سپس الجزائر سفر کرد و در پایان، در آگست (اوت) 1978 میلادی به لیبی رفت تا ناگهان اتفاق عجیب و غیر منتظرهای رخ دهد؛ لیبی اعلام کرد موسی صدر این کشور را در 25 آگست 1978 ترک گفته است اما موسی صدر پس از آن در هیچ جای دنیا دیده نشد!!
قضیه واقعا عجیب بود؛ موسی صدر کودکی نبود که در فرودگاه گم شود، شخصیتی عادی هم نبود که حکومتها از نقل و انتقال او بیاطلاع باشند، اما آنچه آشکار بود این بود که وی دستگیر و سپس به قتل رسیده بود.
موسی صدر در آن هنگام دشمنان بسیاری داشت که در کمین او بودند و انگشت اتهام به سوی بسیاری از این دشمنان اشاره رفت که در راس آنان رهبران انقلابی بودند که قرار بود یک سال بعد در ایران به بار نشیند. کسانی که دوست نداشتند شخصیتی دارای کاریزمای بالا که از روابط گوناگون و متفاوت برخوردار است با خمینی در رهبری حکومت جدید شیعه به رقابت برخیزند.
از سوی دیگر خشمگین ساختن حکومت سوریه در آن زمانی مساوی با ترور بود و برخورد خونین نظام سوریه با مخالفان بر کسی پوشیده نیست. همینطور لیبی از روابط خوبی با رهبران انقلاب ایران برخوردار بود. آنان در آینده از ایران در برابر عراق حمایت خواهند کرد. نیروهای داخلی لبنان که از حذف موسی صدر سود میبردند نیز کم نبودند، زیرا جنگ داخلی لبنان در اوج خود بود.
ناپدید شدن ناگهانی موسی صدر معمایی پیچیده بود که سیاستمداران بسیاری در حل آن به رقابت پرداختند اما هیچکدام از آنان به نتیجهای قطعی دست نیافتند، اما مهم این بود که موسی صدر در پشت سر فضای به شدت ملتهبی را به جای گذاشت، همینطور جنبش مسلح امل را که خود برای آن تلاش کرده بود و همچنین جای خالی وی در مجلس اعلای شیعیان لبنان به شدت احساس میشد.
پس از یک سال انقلاب ایران به پیروزی خواهد رسید و شاه از قدرت برکنار خواهد شد و پس از چهار سال نیروهای صهیونیست جنوب لبنان را به اشغال خود در خواهند آورد.
از میان همهٔ این حوادث و رویدادهای پی در پی و در هم، حزب الله شیعی پا به عرصهٔ وجود خواهد نهاد تا پروژهٔ امام موسی صدر را البته این بار با رویکردی کاملا ایرانی به پایان رساند... اما این پروژه چگونه انجام گرفت و جنبش امل به چه سرنوشتی دچار شد؟ موضع شیعه در برابر فلسطینیهای موجود در جنوب لبنان چه بود و چگونه ستارهٔ حسن نصرالله درخشیدن گرفت و اصلا حسن نصرالله کیست و عقیده و افکارش چیست؟
این سخن به درازا خواهد انجامید و بحث آن را ـ ان شاءالله ـ در مقالهٔ بعد ادامه خواهیم داد. از الله متعال مسألت داریم اسلام و مسلمانان را عزت دهد. آمین.
داستان حزب الله لبنان ـ 2
دکتر راغب سرجانی / قصة الإسلام
ترجمه (با کمی تغییر و تصرف): عصر اسلام
IslamAge.com
|