سایت عصر اسلام

 

     

 
 
             

کیبورد فارسی

جستجوی پیشرفته

 

1 آذر 1403 19/05/1446 2024 Nov 21

 

فهـرست

 
 
  صفحه اصلی
  پيامبر اسلام
  پيامبران
  خلفاى راشدين
  صحابه
  تابعين
  قهرمانان اسلام
  علما، صالحان وانديشمندان
  خلفاى اموى
  خلفاى عباسى
  خلفاى عثمانى
  دولتها و حكومتهاى متفرقه
  جهاد و نبردهاى اسلامی
  اسلام در دوران معاصر
  آينده اسلام و علامات قيامت
  عالم برزخ و روز محشر
  بهشت و دوزخ
  تاریخ مذاهب و ادیان دیگر
  مقالات تاریخی متفرقه
  شبهات و دروغ‌های تاریخی
  تمدن اسلام
  كتابخانه
  کلیپهای صوتی
  کلیپهای تصویری
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  ارتبـاط با ما
  تمـاس با ما
 
 
 

آمـار سـا یت

 
تـعداد کلیپهای صوتي: 786
تـعداد کلیپهای تصويري: 0
تـعداد مقالات متني: 1144
تـعداد كل مقالات : 1930
تـعداد اعضاء سايت: 574
بازدید کـل سايت: 7322320
 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

سایت مهتدین

 
 

 

 

 

 

 

شماره: 4   تعداد بازدید: 3219 تاریخ اضافه: 2010-02-24

امیران حجاز

اسماعیل -علیه السلام- در سراسر زندگی، زعیم مکّه و متولّی کعبه بود؛ و یکصدوسی و هفت ساله بود که درگذشت[1]. پس از وی، یکی از پسرانش، و به قولی، دو تن از پسرانش، نخست نابَت، سپس قیدار، جانشین او شد. بعضی نیز این ترتیب را به عکس گفته‌اند. بعد از این دو، مُضاض بن عمرو جُرهُمی، پدربزرگ مادری آنان فرمانروایی مکه را برعهده گرفت، و به این ترتیب، پیشوایی و فرمانروایی مکه به قبیله جُرهُم انتقال یافت و در دست آنان ماند؛ امّا، همچنان فرزندان اسماعیل جایگاهی والا داشتند؛ زیرا، پدرشان در بنای خانهٔ کعبه سهیم بود؛ در عین حال، در حکومت هیچ سهمی نداشتند[2].

روزگاران و دوران‌ها گذشت، و فرزندان اسماعیل نام و عنوانی که قابل ذکر باشد نداشتند؛ تا آنکه اندکی پیش از ظهور بختنصر جُرهُمیان رو به ضعف گذاشتند، و ستارهٔ عدنانیان در آسمان سیاست عربستان درخشیدن گرفت، و از آن زمان کوکب بخت عدنانیان از افق مکه طالع گردید. دلیل این دگرگونی اوضاع، آن بود که در یورش بختنصر در ذات عرق بر علیه اعراب، پیشوای رزمندگان عرب در آن ماجرا از جُرهُم نبود، بلکه شخص عدنان بود[3].

در حملهٔ دوم بختنصر (به سال 587 ق.م) فرزندان عدنان بسوی یمن متفرّق شدند و بَرخیا همراه یرمیا- پیامبر بنی اسرائیل- مَعَدّ [فرزندان عدنان] را به حرّان شام برد. همینکه فشار و تهدید بختنصر از مکّه مرتفع گردید، مَعَدّ به مکّه بازگشت، و از جرهمیان کسی را جز جَوشم بن جُلهُمه نیافت. با دختر وی مُعانه ازدواج کرد، و از او صاحب فرزند پسری بنام نَزار شد[4].

از آن پس، کار جرهمیان در مکّه به بدی و زشتی گرایید؛ و روزگار بر آنان سخت شد؛ و دست ستم بر سر زائران خانه خدا بلند کردند؛ و اموال کعبه را بر خویشتن حلال گردانیدند[5]؛ و همین مسئله به خصوص، کینهٔ عدنانیان را بر علیه آنان برانگیخت، و آنان را بر سر غیظ آورد. وقتی خزاعه در مرّالظّهران فرود آمدند، و ناخرسندی عدنانیان را از جراهمه دیدند؛ از این مسئله سوءاستفاده کردند، و به کمک یکی از طوائف عدنانیان، بنی‌بکر بن عبدمناف بن کنانه، به جنگ با جرهمیان برخاستند، و آنان را از مکّه آواره ساختند، و در اواسط قرن دوم میلادی زمام حکومت مکه را به دست گرفتند.

زمانی که جراهمه خود را ناگزیر از جلای وطن دیدند، دهانهٔ چاه زمزم را مسدود گردانیدند، و موضع آن را به خاطر سپردند، و چندین شیئ گرانبها را در آن مدفون ساختند. ابن اسحاق گوید: عمروبن حارث بن مُضاض جُرهُمی[6] دو آهوی کعبه[7] را همراه با حجرالاسود با خود برداشت، و در چاه زمزم مدفون ساخت، و خود با همراهانش، که دیگر جرهمیان بودند، بسوی یمن رهسپار گردید. آنان از اینکه مکه را باید رها کنند و بروند، و از اینکه پادشاهی مکّه را از دست داده‌اند، سخت اندوهگین شده بودند. در این ارتباط، عمرو چنین سروده است:

كأن لم یکن بین الحجون إلی الصفا

أنیس، ولم یسمر بمكهٔ سامر

بلی، نحن کنا أهلها فابادنا

صروف اللیالی والجدود العواثر

«تو گویی که دیگر، از حجون گرفته تا صفا، دیاری برجای نمانده است، و دیگر، در مکه پرنده‌ای پرنمی‌زند؛ ما بودیم ساکنان دیرینه مکه؛ اما فراز و نشیب روزگار، و بخت پر ادبار، ما را بر باد داد!»

زمان زیست حضرت اسماعیل -علیه السلام- را در مکّه، بیست قرن پیش از میلاد برآورد کرده‌اند. بنابراین، مدت اقامت جرهم در مکه تقریباً بیست و یک قرن خواهد بود، و مدت حکومتشان را بر مکّه می‌توان حدود بیست قرن دانست.

خُزاعه با کمال استبداد، حکومت مکّه را در اختیار گرفتند، و برای بنی‌بکر سهمی در حکومت قائل نشدند؛ جز آنکه سه امتیاز ذیل را برای قبائل مضر در نظر گرفتند:

1) بردن مردم از عَرفات به مزدِلفه، و «اجازه» یعنی روانه کردن- مردم در «یوم‌النَّفر» از مِنی. این سِمَت پیش از آن، از آن بنی غوث بن مُرَّه، یکی از طوائف الیاس‌بن مضر بود که آنان را «صوفه» می‌گفتند. معنای این «اجازه» آن بوده است که در یوم‌النَّفر (روز دوازدهم دیحجّه) مردم رَمی جَمَرات را شروع نمی‌کردند تا آنکه مردمی از طایفهٔ صوفه رمی جمرات را انجام بدهد. آنگاه، وقتی که مردم از رَمی جَمَرات فارغ می‌شدند، می‌خواستند از سرزمین مِنی بیرون بروند، صوفه دو سوی جمره عَقَبه را می‌گرفتند، و نمی‌گذاشتند هیچکس برود، تا وقتی که بنی غوث بن مُره، تا آخرین نفر بگذرند، آنگاه راه مردم را باز می‌گذاشتند. پس از انقراض صوفه، بنی‌سعد بن زید بن مناه از قبائل تمیم وارث این مقام شدند.

2) حرکت دادن حاجیان از مزدلفه به منی در بامداد عید قربان، که این امتیاز از آن بنی عدوان بود.

3) به تأخیر انداختن ماه‌های حرام، که این سمت از آن بنی فقیم بن عدی از بنی کنانه بود[8].

فرمانروایی خزاعه بر مکّه سیصد سال استمرار یافت[9]. در دوران حکومت آنان، عدنانیان در نجد و اطراف عراق و بحرین پراکنده شدند و تنها در اطراف مکّه تیره‌هایی از قریش به صورت «حلول» و «صرم»[10] دور از یکدیگر برجای ماندند؛ همچنین، خاندان‌هایی از قریش، به صورت پراکنده در میان قوم خودشان بنی‌کنانه، بسر می‌بردند، و در کار مکّه بیت‌الحرام هیچ مدخلیتی نداشتند، تا آنکه قصی بن کلاب روی کار آمد [11].

دربارهٔ قصی می‌گویند: وقتی پدرش از دنیا رفت، وی در آغوش مادرش بود. مردی از بنی‌عذره، به نام ربیعه ‌بن حرام، مادر او را به همسری گرفت، و او را با خود به اطراف شام برد. قصی چون به سنین جوانی رسید، به مکّه بازگشت. والی مکّه در آن هنگام حلیل بن حبشیه از خزاعه بود. قصی دختر حلیل را که حبی نام داشت از وی خواستگاری رد. حلیل نیز به او علاقمند شد و دخترش را به همسری او درآورد[12]. پس از مرگ حلیل، میان خزاعه و قریش جنگی درگرفت، و سرانجام، به پیروزی قصی منجر گردید، و قصی زمام امور اجتماعی و سیاسی مکه را به دست گرفت، و متولی خانهٔ خدا گردید.

علت بروز این جنگ به سه نحو در روایات تاریخی آمده است:

روایت اول: آنکه قصی، وقتی که فرزندانش بسیار شدند، و ثروت فراوان به دست آورد، و موقعیت اجتماعی وی بالا گرفت، و حلیل از دنیا رفت، چنان یافت که از خزاعه و بنی‌بکر به تولیت کعبه و زمامداری مکه سزاوارتر است، و قریش سران آل‌اسماعیل‌اند و اصل و بنیاد این خاندان‌اند، از این رو، با تنی چند از رجال قریش و بنی کنانه در ارتباط با اخراج خزاعه و بنی‌بکر از مکه صحبت کرد، و آنان رأی و نظر او را تأیید کردند[13].

روایت دوم: خزاعه معتقد بودند که حلیل به قصی وصیت کرده است که تولیت کعبه را بر عهده بگیرد، و زمام امور مکّه را نیز به دست بگیرد. امّا، خزاعه از اجرای این وصیت خودداری کردند، و به تولیت و امارت قصی تن در ندادند؛ در نتیجه، جنگ فیمابین طرفین درگرفت [14].

روایت سوم: حلیل تولیت بیت‌الحرام را به دخترش حبی بخشیده بود، و ابوغبشان[15] خزاعی را وکیل قرار داده بود. بنابراین، ابوغبشان پرده‌داری خانهٔ کعبه را به نیابت از حبّی عهده‌دار شد. از آن طرف، ابوغبشان دچار نقص عقل بود. همینکه حلیل از دنیا رفت، قصی به او نیرنگ زد، و تولیت بیت‌الله را به بهای چند قطار شتر یا خمره‌ای پر از شراب خریداری کرد. خزاعه به این دادوستد رضایت ندادند، و در پی آن برآمدند که قصّی را از خانهٔ خدا بازدارند. قصی نیز عده‌ای از رجال قریش و بنی کنانه را گردآورد تا خزاعه را از مکّه اخراج کنند، و آنان دعوت وی را اجابت کردند [16].

به هر حال، وقتی حُلیل از دنیا رفت، و صوفه کماکان به اجرای مراسم سالهای پیش پرداختند؛ قُصی با همراهانش، که عده‌ای از قریش و عده‌ای از کنانه بودند، نزد آنان رفت و گفت: ما به این سمت و موقعیت از شما سزاوارتریم! صوفه با او از سر جنگ درآمدند. قُصی بر آنان پیروز شد، و هر آنچه را در اختیار آنان بود، در اختیار گرفت. خزاعه و بنی‌بکر در برابر قصی جبهه گرفتند؛ قصی با آن بنای جنگ نهاد، و گروهی را برای جنگیدن با آنان گردآورد. طرفین در برابر یکدیگر صف‌آرایی کردند، و سخت به کارزار پرداختند، و کشتگان طرفین بسیار گردید. سرانجام، با یکدیگر بنای صلح و سازش گذاشتند، و یعمر بن عوف را از بنی‌بکر حکم قرار دادند. وی نیز چنین داوری کرد که قصی برای تولیت کعبه و امارات مکه از خزاعه سزاوارتر است. همچنین، حکم کرد به اینکه خون‌هایی از سوی قصی ریخته شده است، از دیه معاف است، و قصی همهٔ آن خون‌ها را زیر پاهایش پایمال (شدخ) خواهد کرد؛ امّا، خون‌هایی که از سوی خزاعه و بنی‌بکر ریخته شده است، دیه دارد؛ و همگان موظف‌اند کعبه را در اختیار قصی بگذارند. از آن زمان، یعمر را «شداخ» نامیدند[17].

دوران تولیت کعبه از سوی خزاعه سیصد سال به طول انجامید، و آغاز تولیت و امارت قصی، اواسط قرن پنجم، به سال 440 م بود [18]. با این ترتیب، سروری و سیادت تامّ و نفوذ کلمه در مکّه برای قصی، سپس برای قریش تثبیت گردید، و قریش پیشوای مذهبی و رهبر دینی زائران بیت‌الله الحرام شدند، که از جمله، طوایف مختلف عرب، از همه گوشه و کنار جزیرهٔالعرب به زیارت آن می‌آمدند. از کارهای مدبّرانه و بی‌سابقهٔ قصی آنکه همهٔ قریشیان را از مناطقی که در آن اقامت داشتند، به مکّه فراخواند و در آنجا گردآورد، و اراضی مکّه را به قطعات زیادی تقسیم کرد، و هر گروه از قریش را که به هر قطعه فرود آمدند، همان جا سکنی داد؛ و متصدیان تغییر ماههای حرام، و نیز آل صفوان و عدوان و مره بن عوف را در مناصب خودشان باقی گذاشت؛ زیرا، آن مقامات را عبارت از سمت‌های دینی می‌دانست که تغییر دادن آنها سزاوار نیست [19].

از جمله مناقبی که برای قصی در تاریخ قوم عرب ثبت شده است، یکی آن بوده است که وی «دارالندوه» را در قسمت شمال مسجدالحرام در وضعیتی تأسیس کرد که در آن به مسجدالحرام باز می‌شد. دارالندوه محل تجمع سران قریش بود، و در آنجا امور سیاسی و اجتماعی را حل و فصل می‌کردند. قریشیان به دارالندوه بسیار مدیون‌اند؛ زیرا، سالیان متمادی وحدت کلمهٔ آنان و حلّ مشکلات ایشان را به نحو احسن عهده‌دار بوده است. [20]

مقامات و احترامات و مسئولیت‌های قصی از این قرار بود:

1) ریاست دارالندوه: به معنای آنکه تمامی مشورت‌های سران قریش در باب مسائل مهم مربوط به جامعهٔ مکّه و امور سیاسی و اجتماعی عربستان تحت‌نظر او انجام می‌پذیرفت. قریشان مراسم ازدواج دخترانشان را نیز در آنجا اجرا می‌کردند.

2) لواء و رایت: به این معنا که به هیچ وجه لواء و رایتی برای جنگ با بیگانگان بسته نمی‌شد، مگر به دست او یا به دست یکی از پسران او، در محلّ دارالندوه.

3) قیادت: به معنای امارت کاروان‌های تجارتی و غیرتجارتی؛ چنانکه هیچ موکب یا کاروانی به منظور تجارت یا کارهای دیگر، از سوی اهل مکه به راه نمی‌افتاد، مگر تحت امارت او یا یکی از پسران او.

4) حجابت: وی «حاجب کعبه» بود؛ در خانهٔ کعبه را جز او هیچکس نمی‌گشود؛ و او متولّی همهٔ خدمات و پرده‌داری خانهٔ کعبه بود.

5) سقایت حجاج: به این معنا که در موسم حج، حوض‌هایی را برای حاجیان پر از آب می‌کردند، و با کمی خرما و کشمش آن حوض‌های پر از آب را می‌آراستند؛ و مردم به هنگام ورود به مکّه از آن آب‌ها می‌آشامیدند.

6) رفادت حجاج: به معنای بار عام برای اطعام حاجیان به شکل ضیافت و مهمانی. قصی بر همهٔ افراد قبیلهٔ قریش سرانه‌ای مقرّر کرده بود که بهنگام موسم حج از اموال خودشان به قصی می‌پرداختند، و قصی از محل این سرانه‌‌ها ضیافت مفصّلی در طول موسم حجّ برای حجاج ترتیب می‌داد که حاجیان فاقد توشه و غذا از آن برخوردار می‌شدند[21].

تمامی این مزایا و مقامات از آن قصی بود. پسرش عبدمناف در حیات پدر شرف و سیادت یافت، با وجود آنکه عبدالدار فرزند ارشد قصی بود. گویند: قصی به عبدمناف می‌گفت: «لالحقنک بالقوم وإن شرفوا علیک»؛ من تو را به سروری و سیادت بر این قوم می‌رسانم هرچند که بر تو شرف‌ها و مزیت‌ها داشته باشند! و بر همین پایه، همهٔ سمت‌های سیاسی و اجتماعی را که بر عهده داشت برای او وصیت کرد یعنی ریاست دارالندوه؛ بستن لواء و رایت، قیادت؛ حجابت؛ سقایت؛ رفادت، همه را به او بخشید. چنان بود که با قصی هیچکس مخالفتی نمی‌کرد، و هیچیک از کارهای او را کسی بر او خرده نمی‌گرفت؛ و در زمان حیات و پس از ممات، فرمان او را همگان به مثابهٔ دین و آیین پیروی می‌کردند.

پس از وفات وی فرزندان پسرش فرمان او را بدون چون و چرا اجرا کردند و هیچ نزاعی میان آنان درنگرفت؛ امّا وقتی که عبدمناف از دنیا رفت، پسران عبدمناف با عموزاده‌هایشان، پسران عبدالدار، در ارتباط با مناصب یاد شده به رقابت پرداختند، و قریش به دو فرقه تقسیم شدند، و نزدیک بود که میان آنان کارزاری صورت بگیرد؛ امّا، هر دو طرف بنای صلح و سازش نهادند، و مناصب مربوط به ریاست و امارت را فیمابین خود تقسیم کردند؛ سقایت و رفادت و قیادت به بنی عبدمناف واگذار گردید، و ریاست دارالنّدوه و لواء و حجابت در دست بنی عبدالدار باقی ماند. به قولی قرار بر این شد که دارالندوه را مشترکاً اداره کنند.

بنی عبدمناف نیز در میان خودشان برای تقسیم مقامات و مناصبی که نصیب آنان شده بود؛ قرعه کشیدند؛ سقایت و رفادت به هاشم رسید، و قیادت به عبدشمس. هاشم بن عبد مناف در سراسر زندگانی‌اش سقایت و رفادت را بر عهده داشت. وقتی که از دنیا رفت، برادرش مطلّب بن عبدمناف جانشین وی شد. پس از وی عبدالمطلّب بن‌هاشم بن عبدمناف، جدّ رسول‌خدا، و پس از وی، پسرانش یکی پس از دیگری این منصب را عهده‌دار بودند، تا آنکه اسلام ظهور کرد، و این مقام به عباس رسید. برخی نیز گویند: قصی؛ خود مناصب مذکور را میان پسرانش تقسیم کرده بود، و پس از آن، فرزندان آنان، به تفصیلی که گذشت، این مقامات را به ارث بردند؛ والله اعلم[22].

قریشیان، جز آنچه گذشت، مناصب دیگری نیز داشتند، که میان خودشان تقسیم می‌کرده‌اند، و در مجموع، با مناصب و مقامات مزبور، دولت کوچکی بلکه به تعبیر درست‌تر، یک شبه دولت دموکراتیک ترتیب داده بودند، و در آن روزگاران، ادارات و تشکیلاتی حکومتی داشته‌اند که بسیار همانند تشکیلات پارلمانی و دیگر تشکیلات سیاسی امروزی است. فهرست این مناصب دیگر چنین است:

1) ایسار: یعنی تولیت جعبه‌های فالگیری (استقسام) که در پیشگاه بتان نصب می‌گردید؛ این مقام از آن بنی جمح بود.

2) تحجیر اموال: یعنی سازماندهی و برنامه‌ریزی هدایا و نذوراتی که به بت‌ها اهدا می‌شد؛ همچنین حلّ و فصل دعاوی و مرافعات مردم؛ این مقام از آن بنی‌سهم بود.

3) شورا: که از آن بنی اسد بود.

4) آشناق: یعنی، سازماندهی دیات و غرامت‌ها؛ این مقام از آن بنی تیم بود.

5) عُقاب: یعنی حمل رایت و پرچمداری قریش؛ این مقام از آن بنی‌اُمیه بود.

6) قُبّه: یعنی، سازماندهی نظامی و رزمی، شامل پرورش و نگهداری اسبان کارآمد، این مقام از آن بنی مخزوم بود.

7) سفارت: که از آن بنی عدی بود [23].

وصلی الله وسلم علی نبینا محمد وعلی آله وصحبه أجمعین.‏

عصر اسلام

IslamAge.Com


[1]- سفر تکوین، 17:25؛ تاریخ الطبری، ج1، ص 314؛ بنا به روایتی از طبری و نیز یعقوبی (ج 1، ص 222) و دیگران، وی به هنگام وفات یکصد و سی سال داشته است.

[2]- سیره ابن هشام، ج 1، ص 111-113؛ ابن هشام فقط از حکومت نابت از اولاد اسماعیل (علیه السلام) سخن گفته است.

[3]- تاریخ الطبری، ج 1، ص 559.

[4]- تاریخ الطبری، ج 1، ص 559- 560، ج2، ص 271؛ فتح‌الباری ج 6، ص 622.

[5]- تاریخ الطبری، ج 2، ص 284.

[6]- ابن مضاض غیر از مضاض جُرهُمی اکبر است که سرگذشت او در داستان اسماعیل(علیه السلام) گذشت.

[7]- مسعودی گوید: در آن روزگاران پیشین، پارسیان به کعبه جواهر و اموالی را اهدا می‌کردند. از جمله ساسان پسر بابک دو آهوی طلایی را همراه با جواهرات و یک شمشیر و طلای فراوان اهدا کرد، ولی عمرو آن هدایا را در چاه زمزم افکند. بعضی از مصنّفان کُتُب تاریخ و سیره و دیگران برآن‌اند که این دو آهوی زرّین از آن جرهمیان بوده است، زمانی که در مکّه بسر می‌برده‌اند. اما، جرهم هیچگاه دارایی و اموالی نداشته‌‌اند، تا چنین نسبتی بتواند صحیح بوده باشد. احتمال دارد که از آن قبایل دیگر بوده است؛ والله اعلم (مروج الذهب، ج 1، ص 242-243).

[8]- سیرهٔابن هشام، ج1؛ ص 44، 119، 122.

[9]- معجم‌البلدان، یاقوت حموی، مادّه «مکّهٔ»؛ فتح‌الباری، ج 6، ص 633؛ مروج الذهب، مسعودی، ج 2، ص 58.

[10]- «حُلول» جمع «حال» به معنای «نازل» یعنی: مُقیم؛ «صِرم» عبارتست از گروهی از مردم که اشترانشان در جایی کنار آب فرود می‌آیند؛ جمع: «اَصرام»

[11]- سیرهٔ ابن هشام، ج 1، ص 117.

[12]- سیرهٔ ابن هشام، ج 1، ص 117-118. حُلیل مصغّر است. حبشیهٔ بن سلول بن عمروبن لحی بن حارثهٔ بن عمرو بن عامربن ماءالسماء. حبی با اماله الف مقصوره؛ چنانکه ابن حجر در فتح‌الباری، ج 6، ص 633 خاطر نشان کرده است. دیگران گفته‌اند: حبشیه است نه حبشی (برای تفاوت معنای این دو ضبط، رجوع شود به پاورقی ص... دربارهء «احباش»-م).

[13]- سیرهٔ ابن هشام، ج 1، ص 117-118؛ تاریخ الطبری، ج 2، ص 255-256.

[14]- سیرهٔ ابن هشام، ج 1، ص 118؛ الروض الانف، ج 1، ص 142.

[15]- نام ابوغبشان، محرش (یا: سلیم) بن عمرو بوده است. فتح‌الباری، ج 6، ص 633؛ الروض الانف، ج 1، ص 142.

[16]- تاریخ الیعقوبی، ج 1، ص 239؛ فتح‌الباری، ج 6، ص 634؛ مروج الذهب، ج 2، ص 58.

[17]- برای تفصیل مطلب، نکـ: سیرهٔ ابن هشام، ج 1، ص 123- 124؛ تاریخ الطبری، ج 2، ص 255- 258.

[18]- فتح‌الباری، ج 6، ص 633؛ مروج الذهب، ج 2، ص 58؛ قلب جزیرهٔالعرب، ص 232.

[19]- سیرهٔابن‌هشام، ج 1، ص 124-125.

[20]- سیرهٔابن هشام، ج 1؛ ص 125؛ اخبارالکرام باخبار المسجد الحرام، ص 152.

[21]- سیرهٔابن هشام، ج 1، ص 130؛ تاریخ الیعقوبی، ج 1، ص 240، 241.

[22]- سیرهٔابن‌هشام، ج 1، ص 129، 132، 137، 142، 178-179؛ نیز، نکـ: تاریخ الیعقوبی، ج1، ص 241.

[23]- تاریخ ارض القرآن، ج2، ص 104، 106؛ مشهور آنست که علمداری قریش، حق بنی عبدالدار بوده است؛ چنانکه گذشت؛ و قیادت عمومی حق بنی‌امیه بوده است.

 

بازگشت به بالا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
 

تبـلیغـا  ت

     

سايت اسلام تيوب

اخبار جهان اسلام

 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت نوار اسلام

دائرة المعارف شبکه اسلامی

 
 

 حـد  یـث

 

حدیث: (وَيْحَ عَمَّارٍ، تَقْتُلُهُ الفِئَةُ البَاغِيَةُ، يَدْعُوهُمْ إِلَى الجَنَّةِ، وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ) و رد شبهه ی روافض درباره ی معاویه رضی الله عنه.


از جمله امور واجب بر مسلمان؛ داشتن حسن ظن به صحابه ی رسول الله صلی الله علیه و سلم است. زیرا صحابه بهترین یاران برای بهترین پیامبر بودند. در نتیجه حق آنان ستایش است. و کسی که به آنان طعن زند در واقع به دین خود طعن زده است.


امام ابو زرعه رازی رحمه الله در این باره فرموده: (اگر کسی را دیدی که از شأن و منزلت صحابه می کاهند؛ پس بدان که وی زندیق است. زیرا رسول الله صلی الله علیه و سلم بر ما حق دارند همانطور که قرآن بر ما حق دارد. و صحابه همان کسانی بودند که قرآن و سنت رسول الله صلی الله علیه و سلم را به ما رسانده اند. و چنین افرادی فقط می خواهند شاهدان ما را خدشه دار کنند تا از این طریق به صحت قرآن و سنت طعن وارد کنند. در نتیجه آنان زندیق اند)[1].


و یکی از صحابه ای که به ایشان تهمت می زنند؛ صحابی جلیل معاویه رضی الله عنه است. با استدلال به حدیث: (افسوس برای عمار، كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد.عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند)[2]. که در این مقاله می خواهیم این شبه را رد کنیم.


همانطور که می دانیم عده ای از صحابه ی رسول الله صلی الله علیه و سلم در جنگ صفین به خاطر اجتهاد و برداشتی که داشتند؛ طوری که به نظر هر طرف چنین می رسید که وی بر حق است؛ به قتل رسیدند. به همین دلیل وقتی برای بعضی از آنها روشن شد که در اشتباه بوده اند؛ بر آنچه انجام دادند؛ پشیمان شدند. و پشمیانی توبه است. و توبه؛ گناهان گذشته را پاک می کند؛ بخصوص در حق بهترین مخلوقات و صاحبان بالاترین مقام و منزلت ها بعد از پیامبران و انبیاء الله تعالی.


و کسی که درباره ی این موضوع تحقیق می کند؛ برایش مشخص خواهد شد که سبب این قتال اهل فتنه بودند همان گروهی که باطل را انتشار می دادند.


و همانطور که می دانیم در این قتال بسیاری از صحابه رضی الله عنهم برای ایجاد صلح بین مردم خارج شدند؛ زیرا جنگ و خونریزی متنفر ترین چیز نزد آنان بود.


امام بخاری رحمه الله با سندش از ابی سعید خدری رضی الله عنه روایت کرده: (روزی ابوسعید خدری رضی الله عنه در حال سخن گفتن بود که صحبت از ساختن مسجد نبوی به میان آورد و گفت: ما هر كدام یک خشت حمل می ‌كردیم. ولی عمار دوتا، دوتا حمل می كرد. رسول الله صلی الله علیه و سلم او را دید. و در حالی كه گرد و خاک را از او دور می‌ ساخت، فرمود: افسوس برای عمار، كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد.عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند. راوی می‌ گوید: عمار بعد از شنیدن این سخن ‏گفت: از فتنه‌ها به الله پناه می ‌برم)[3].


اما در این حدیث مقصود از دعوت به سوی بهشت؛ دعوت به اسباب آن است که همان پیروی از امیر است. و مقصود از دعوت به سوی آتش؛ دعوت به اسباب آن یعنی اطاعت نکردن از امیر و خروج علیه وی است.


اما کسی که این کار را با اجتهاد و برداشتی که جایز باشد؛ می کند؛ معذور خواهد بود.


حافظ ابن کثیر رحمه الله درباره ی این حدیث چنین می فرماید: (این حدیث از جمله دلائل نبوت است؛ زیرا رسول الله صلی الله علیه و سلم درباره ی کشته شدن عمار به دست گروهی یاغی خبر می دهد. و قطعا هم این اتفاق افتاد. و عمار را در جنگ صفین اهل شام به قتل رساندند. که در این جنگ عمار با علی و اهل عراق بود. چنان که بعدا تفاصیل آن را بیان خواهم کرد. و علی در این موضوع بر معاویه اولویت داشت.


و هرگز جایز نیست که به خاطر نام یاغی بر یاران معاویه آنان را کافر بدانیم. چنانکه فرقه ی گمراه شیعه و غیره چنین می کنند. زیرا آنان  با اینکه در این کار نافرمانی کردند؛ اما در عین وقت مجتهد بودند. یعنی با اجتهاد مرتکب چنین عملی شدند. و همانطور که واضح است و همه می دانیم هر اجتهادی صحیح و درست در نمی آید. بلکه کسی که اجتهادش صحیح درآید؛ دو اجر می برد و کسی که در اجتهادش خطا کرده باشد؛ یک اجر به وی خواهد رسید.


و کسی که در این حدیث بعد از سخن: (كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد) بیافزاید و بگوید: (الله تعالی شفاعت مرا به وی روز قیامت نمی رساند). در حقیقت افترای بزرگی بر رسول الله صلی الله علیه و سلم زده است. زیرا هرگز رسول الله صلی الله علیه و سلم چنین چیزی را نگفته اند. و از طریق صحیح نقل نشده است. والله اعلم.


اما معنای این فرموده که: (عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند) چنین بوده که عمار و یارانش اهل شام را به اتحاد و همدلی دعوت می کرد. اما اهل شام می خواستند چیزی را به دست آورند که دیگران بیشتر از آنان حق داشتند آن را به دست آورند. و نیز می خواستند مردم به صورت جماعات و گروه های مختلفی باشند که هر کدام از آن جماعات برای خود امامی داشته باشند؛ در حالی که چنین چیزی امت را به اختلاف و تضاد می رساند. طوری که هر گروه به راه و روش خود پایبند می بودند و لو که چنین قصد و هدفی هم نداشته باشند)[4].


و حافظ ابن حجر رحمه الله در این باره می فرماید: (اگر گفته شود: عمار در صفین کشته شد؛ در حالی که وی با علی بود. و کسانی هم که وی را به قتل رساندند معاویه و گروهی از صحابه بود که با او همکاری می کردند. پس چطور ممکن است که رسول الله صلی الله علیه و سلم گفته باشد آنان یعنی گروه معاویه و یارانش به آتش دعوت می کردند؟


در جواب می گوییم: زیرا آنان (گروه معاویه و یارانش) گمان می کردند که به سوی بهشت دعوت می دهند. و همانطور که واضح و آشکار است همه ی آنها مجتهد بودند در نتیجه به خاطر پیروی از گمانشان هرگز سرزنش و توبیخ نمی شوند. بنا بر این مقصود از دعوت به سوی بهشت؛ دعوت به عوامل آن که همان اطاعت از امام است؛ می باشد. و عمار آنان را به پیروی از علی رضی الله عنه دعوت می داد؛ زیرا علی در آن زمان امام واجب الطاعه بود. در حالی که معاویه و گروهش به خلاف آنان دعوت می دادند؛ که آن هم به خاطر برداشتی بود که در آن هنگام به آن رسیده بودند)[5].


بنا بر این نکته ی مهم در این مسأله این است که بین مجتهدی که اشتباه کرده با کسی که به عمد فساد و فتنه به راه می اندازد؛ تفاوت و تباین قائل شویم.


و برای اثبات این قضیه این فرموده ی الله عزوجل را برایتان بیان می کنم که می فرماید: (و اگر دو گروه از مؤمنان با يکديگر به جنگ برخاستند، ميانشان آشتی افکنيد و اگر يک گروه بر ديگری تعدی کرد، با آن که تعدی کرده است بجنگيد تا به فرمان الله بازگردد پس اگر بازگشت، ميانشان صلحی عادلانه برقرار کنيد و عدالت ورزيد که الله عادلان را دوست دارد * يقيناً مؤمنان برادرند، پس ميان برادرانتان صلح (وآشتی) بر قرار کنيد، و از الله بترسيد، باشد که شما مشمول رحمت شويد)[6].


همانطور که در آیه می بینیم؛ جنگ بین مؤمنین امکان دارد که پیش آید؛ اما بدون اینکه اسم ایمان از یکی از گروه ها برداشته شود. زیرا در آیه بعد فرموده: (يقيناً مؤمنان برادرند، پس ميان برادرانتان صلح (وآشتی) بر قرار کنيد). یعنی با اینکه با یکدیگر می جنگند امام باز هم آنها را برادر نامیده و به مسلمانان دیگر دستور داده که بین آنها صلح و آشتی برقرار کنند.


شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در باره ی این آیه فرموده: (همانطور که روشن و آشکار است الله سبحانه و تعالی با اینکه ذکر کرده دو گروه باهم می جنگند؛ و یکی بر دیگری تعدی می کند؛ اما هر دو را برادر نامیده و دستور داده که در ابتدا بین آنها صلح برقرار کنیم. سپس فرموده اگر یکی از آن دو گروه بر دیگری تعدی کرد؛ با آن گروه بجنگید. به عبارت دیگر از همان ابتدای امر دستور به جنگ با آنان نداده است؛ بلکه در ابتدا دستور به برقراری صلح داده است.


علاوه بر این رسول الله صلی الله علیه و سلم خبر دادند که خوارج را گروهی خواهد کشت که نردیکتر به حق هستند. و همانطور که می دانیم علی بن ابی طالب و یارانش کسانی بودند که خوارج را کشتند.


در نتیجه این سخن رسول الله صلی الله علیه و سلم که آنان به حق نزدیکتر هستند؛ دلالت دارد بر اینکه علی و یارانش از معاویه و یارانش به حق نزدیکتر بودند؛ با وجود اینکه هر دو گروه مؤمن هستند و شکی در ایمان آنان نیست)[7].


و از ابی سعید خدری رضی الله عنه روایت شده که رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند: (هنگامی كه مسلمانان دچار اختلاف می شوند گروه خوارج از اسلام خارج می گردد و در چنين وضعی از ميان دو طايفه مسلمان كسی كه به حق نزدیکتر است با آنها می جنگد)[8].


شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در این باره فرموده: (این حدیث صحیح دلیل بر این است که هر دو طائفه ی (علی و یارانش و معاویه و یارانش) که با هم می جنگند؛ بر حق هستند. اما علی و یارانش از معاویه و اصحابش به حق نزدیکتر هستند)[9].


پس نتیجه ای که می گیریم این است که: مجرد سخن: (به آتش دعوت می کنند)؛ به معنای کفر نیست. و از چنین برداشتی به الله تعالی پناه می بریم. و کسی که چنین برداشتی از این سخن می کند در واقع نشان دهنده ی جهل بیش از حد وی است. بلکه باید بدانیم این حدیث از احادیث وعید است؛ همانطور که ربا خوار یا کسی که مال یتیم را می خورد در آتش هستند؛ اما چنین کلامی مستلزم کفر فعل کننده ی آن نیست؛ با اینکه عملش حرام است بلکه حتی از گناهان کبیره است.


و بدین ترتیب این شبهه مردود و باطل است.

منبع: islamqa.info

مترجم: ام محمد

 

 

 

 

 

 



[1] ـ الكفاية في علم الرواية: (ص:49).

[2] ـ صحیح بخاری: (وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ).

[3] ـ صحیح بخاری: (أَنَّهُ كَان يُحَدِّث يَوْماً حَتَّى أَتَى ذِكْرُ بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، فَقَالَ: كُنَّا نَحْمِلُ لَبِنَةً لَبِنَةً، وَعَمَّارٌ لَبِنَتَيْنِ لَبِنَتَيْنِ، فَرَآهُ النَّبِيُّ r فَيَنْفُضُ التُّرَابَ عَنْهُ، وَيَقُولُ:«وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ قَالَ: يَقُولُ عَمَّارٌ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الْفِتَنِ).

[4] ـ البداية والنهاية: (4/538).

[5] ـ فتح الباری: (1/542)، و مجموع فتاوى شيخ الإسلام: (4/437).

[6] ـ حجرات:9-10: (وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا ۖ فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَىٰ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّىٰ تَفِيءَ إِلَىٰ أَمْرِ اللَّـهِ ۚفَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا ۖ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ * إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ ۚوَاتَّقُوا اللَّـهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ).

[7] ـ مجموع الفتاوى (25/ 305-306).

[8] ـ صحیح مسلم: (تَمْرُقُ مَارِقَةٌ عِنْدَ فُرْقَةٍ مِنْ الْمُسْلِمِينَ يَقْتُلُهَا أَوْلَى الطَّائِفَتَيْنِ بِالْحَقِّ).

[9] ـ مجموع الفتاوى: ( 4 / 467 ).

 
 

نظرسـنجی

 

آشنایی شما با سایت از چه طریقی بوده است؟


لينك از ساير سايت ها
موتورهاي جستجو
از طريق دوستان