آغاز فتنه بر علیه خلافت عثمان رضی الله عنه
بسم الله الرحمن الرحیم
پس از موفقیت کینهتوزان دروغگو در عزل ولید بن عقبه از ولایت کوفه، عثمان رضی الله عنه ، سعید بن عاص را به ولایت این شهر منصوب نمود. چون سعید به کوفه رسید، بر منبر رفت و خطاب به مردم اعلام نمود که او علیرغم میل خود و فقط به خاطر اجرای دستور عثمان این منصب را پذیرفته است. او همچنین خطاب به آنان گفت: که زمزمه فتنه و تمرد را در این شهر میشنود اما مردم باید بدانند که او با شدت به مقابله با آن بر خواهد خواست و در این مبارزه یا من آنرا از میان خواهم برد و آن را در نطفه خفه میکنم و یا فتنهانگیزان خواهند توانست او را شکست دهند اما هرگز با ایشان مدارا و مصالحه نخواهد نمود[1]. سعید پس از مدت زمانی کوتاه دانست که اوضاع کوفه بسیار نابسامان است و کینهتوزان و سفلگان و بد طینتان و اعراب بادیهنشین خشن و سنگدل بر اوضاع شهر مسلط هستند[2].
از اینرو سعید نامهای به امیرامؤمنین نگاشت و ضمن آن از اوضاع نابسامان کوفه اطلاع داد که اهل کوفه در وضعیتی ناهنجار بسر میبرند، چنان است که افراد شریف و سابقین مغلوب واقع شدهاند و پسینیان فرمان را به دست گرفتهاند و بر دیگران غالب آمدهاند و و وضعیت طوری شده که هیچگونه توجهی به تلاشگران و دعوتگران واقعی نمیشود و... .
عثمان رضی الله عنه نیز در جواب آن نامه، به او نوشت که باید تمام تلاش خود را در جهت سروسامان دادن به اوضاع آن شهر و باز گرداندن پیشگامان در اسلام و مجاهدان به صحنه قدرت و مقدم کردن آنان بر دیگران نهایت تلاش خود را نماید. از جمله در این نامه آمده بود که: مردمانی دارای پیشینه پرافتخاری در اسلام هستند، آنان را بر دیگران مقدم بدار، زیرا که خداوند آن سرزمینها را به دست ایشان فتح نمود و آنانی را که پس از ایشان در آن سرزمینها سکنی گزیدهاند در مرتبه پس از آنان قرار بده و تنها در صورتیکه سابقین در اسلام از جهاد امتناع کردند و دیگران در میادین کارزار حضور یافتند، آنگاه این مجاهدین را بر آن سابقین در دین مقدم گردان. منزلت و جایگاه هر انسانی را بشناس و آن را رعایت کن و سهم هر یک را براساس حق و عدالت به ایشان واگذار کن؛ بدان که شناخت مردم امکان اجرای عدالت در مورد آنان را میسر میسازد[3].سعید بن عاص مو به مو دستورات و سفارشات عثمان رضی الله عنه را اجرا میکرد و روند کار را به او اطلاع میداد. در مدینه نیز عثمان رضی الله عنه اهل حل و عقد را -که متشکل از بزرگان صحابه بود- گرد هم آورد و وخامت اوضاع کوفه و شرایط بغرنج و خطرناک آن سامان و نیز اقدامات پیشگیرانه سعید در آن دیار را به اطلاع ایشان رسانید؛ آنان نیز با تأیید اقدامات او و سعید، خواستار برخورد قاطع حکومت با فتنهانگیزان و طرد آنان از صحنه قدرت و کوتاه کردن دست ایشان از بیتالمال شدند و از عثمان خواستند تا آنان را از مناصب و مقامهایی که شایسته آنها نیستند، دور نگاه دارد، زیرا سپردن امور به افراد نالایق، موجب فساد و تباه شدن منافع و مصالح میگردد. همچنین عثمان خطاب به مردم مدینه اعلام نمود که: ای مردم مدینه! بدانید افرادی قصد فتنهانگیزی در میان امت را دارند، پس خود را برای مقابله با این قبیل افراد آماده سازید. بدانید که من اخبار و اقدامات آنان را جزء به جزء و به طور مبسوط به شما اطلاع خواهم داد[4].
نخست: دنیاخواهان و هواپرستان از اصلاحات سعید، احساس خطر میکنند
پس از انجام اصلاحاتی که سعید در نظر داشت و طی آن افراد پیشگام در اسلام و مجاهدین و فرزانگان و فرهیختگان جامعه کوفه، مسئولیتها و مدیریت مختلف را بر عهده گرفتند، افراد پست و اعراب بادیهنشین احساس کردند که در این مسايل، نسبت به آنان تبعیض و اجحافی صورت گرفته است و بنابراین شروع به ایراد گرفتن از والیان و امرا نمودند. کینهتوزان و دشمنان نیز فرصت را غنیمت شمرده و تلاش کردند با نشر اکاذیب و شایعات، بذر کینه و نفرت نسبت به خلیفه و دولت او را در دل مردم بکارند اما چون با مخالفت و مقابله عموم مردم روبهرو شدند، در ظاهر سکوت اختیار کردند اما در خفا همچنان به تحت تأثیر قرار دادن اعراب و غوغاسالاران و افرادی که بنا به دلایل متعدد از جانب حکومت مجازات شده بودند، ادامه دادند[5]. یهودیان و مسیحیان و زردشتیان کینهتوز نیز که همیشه در پی توطئه چینی براي مسلمین بودند دست به کار شدند و به نشر شایعات بیپایه و اساس علیه خلیفه و وافیان او پرداختند. آنان کوچکترین اشتباه و لغزش والیان و امرا را غنیمت میشمردند و با دمیدن در بوق و کرنا و جعل دروغ و افترا علیه ایشان، تلاش میکردند مردم را بر ضد حکومت تحریک نمایند و به این ترتیب بذر آشوب و تفرقه را در میان ایشان بیافشانند. در واقع آنان کینه دینی را در دل داشتند که ادیان باطل ایشان را به چالش کشیده و حکومتهای فاسد و ستمکارشان را از میان برداشته بود، آنان در راه ضربه زدن به وحدت مسلمانان و متزلزل کردن پایههای حکومت اسلام، افراد پست و نادان را آلت دست خود ساختند و توانستند هر آنکه را که نسبت به خلیفه و حکومت او کینهای به دل داشت، گرد خود جمع کنند و جمعیتی پنهان را تشکیل دهند. آنان همچنین پا را فراتر گذاشتند و تلاش کردند تا امثال این جمعیت پلید را در دیگر سرزمینهای تحت سلطه خلافت تشکیل دهند[6]. مهمترین شکبههای این جمعیت خبیث در کوفه و بصره و مصر قرار داشت که بعدها توانستند عناصری را نیز در مدینه و شام با خود همراه سازند.[7]
دوم: عبدالله بن سبأ سر سلسله گروه فتنهانگیزان
ابن سبأ به پیروان و همفکران خود توصیه میکرد که باید این فتنه را گسترش داد و برای این کار نخست باید امرا و والیان حکومت را مورد طعن و انتقاد شدید قرار داد. اما در ظاهر میبایست چنین وانمود کنید که قصد امر به معروف و نهی از منکر را دارید تا بتوانید مردم را با خود همراه سازید[8]. عبدالله بن سبأ جهت اجرای این نقشه شوم، دعوتگران خود را به سرتاسر بلاد اسلامی گسیل داشت و به مکاتبه با پیروان خود در آن سرزمینها پرداخت و به آنان اعلام نمود که باید به پا خیزند و در جهت برانگیختن قیامی فراگیر علیه حکوت تمام تلاش خود را مبذول دارند. این مردمان ناپاک، به ظاهر ادعای اقامه امر به معروف و نهی از منکر داشتند اما در نهان، قصد داشتند مردم را فریب دهند و آنان را گرد خود جمع کنند. آنان در این راه به نشر اکاذیب و افترا علیه امرا و والیان حکومت دست میزدند و با مکاتبه با همفکران خود در سرزمینهای مختلف، این شایعات را در سرتاسر بلاد اسلامی میگستراندند تا بتوانند مردم دیگر بلاد را تحت تأثیر این دروغپردازیها و تبلیغات سوء خود قرار دهند. به این ترتیب این بد طینتان و این سبئیان ناپاک، وحدت مسلمانان را خدشهدار کردند و مردم را علیه والیان و امرای خود شوراندند و توانستند زمین خداوند عزوجل را به فساد کشانند. آنان در این دعوت خود چنان مهارت استادانهای داشتند که کمتر کسی را توان آن بود تا باطن زشت و خطرناک این ظاهر فریبنده سخنان و اقدامات آنان را ببیند و هدف شوم آنان را که همانا عزل عثمان و نابود کردن حکومت اسلام بود، تشخیص دهد.[9]
ابن سبأ جهت اجرای نقشه پلید خود، نخست قصد شام نمود اما معاویه، بلافاصله پی به نیات او برد و او را از شام اخراج کرد[10]. ابن سبأ پس از این ماجرا به بصره رفت و نزد حکیم بن جبله که فردی دزد و جنایتکار بود سکنی گزید[11]. چون به عبدالله بن عامر خبر دادند که مردی ناشناس نزد حکیم بن جبله اقامت کرده است او را فرا خواند. گفتن این نکته لازم است که حکیم بن جبله، همراه سپاهیان اسلام به میادین فتوحات میرفت و چون سپاه به جانب بصره باز میگشت او خود را از سپاه جدا میکرد و به غارت و چپاول و اذیت و آزار اهل ذمه میپرداخت. اهل ذمه و مسلمانان قضیه را نزد عثمان رضی الله عنه مطرح کردند و او نیز به عبدالله بن عامر دستور داد تا حکیم را در بصره نگاه دارد و نگذارد که از شهر خارج شود مگر اينكه اصلاح شود و دست از این اقدامات خود بر دارد. ابن سبأ نیز از این خوی زشت حکیم سود جست و او را در جهت منافع خود مهیا نمود. حکیم نیز توانست افرادی منحرف و هوسران را به ابن سبأ ملحق کند و به این ترتیب جمعیت پنهان در راستای اهداف شوم ابن سبأ تشکیل میگردد. همانطور که گفتیم ابن عامر، با شنیدن خبر ورود ابن سبأ به شهر و اقامت او در خانه حکیم، او را احضار نمود و در مورد هویت او و قصد او از سفر به بصره سؤال نمود. ابن سبأ نیز وانمود میکرد که او پیشتر از اهل کتاب بوده اما پس از شناخت اسلام، با رغبت به این دین گرویده است و قصد دارد در بصره سکنی گزیند. عبدالله بن عامر گفت: این چه حرفهایی است که در مورد شما میشنوم؟ هرچه زودتر از اینجا خارج شو و چیزی از خود باقی نگذار. ابن عامر وی را از بصره بیرون راند و نگذاشت که در آن شهر اقامت گزیند. اما ابن سبأ زمانی بصره را وداع میگفت که پیروانی را برای خود به وجود آورده بود و شاخهای از حزب سبئی یهودی را در آنجا کاشته بود.
ابن سبأ سپس عزم کوفه کرد و در آنجا بود که فضا را مناسب افکار و عقاید باطل خود دید اما به محض اينكه سعید بن عاص خبر ورود ابن سبأ به کوفه را شنید دستور داد تا او را از شهر بیرون کنند. پس از اخراج ابن سبأ از کوفه، او قصد سرزمین مصر کرد و در آنجا توانست نقشههای شوم خود را اجرا کند و افراد بسیاری را گرد خود جمع نماید. او در آنجا با پیروان خود در دیگر شهرها مکاتبات پنهانی داشت و دستورات لازم را به آنان ابلاغ میکرد[12]. تلاشهای ابن سبأ و پیروان او شش سال به طول انجامید تا اينكه سرانجام در سال سی و پنج بعد از هجرت، غوغاسالاران و فتنهانگیزان شورش خود را از کوفه آغاز کردند و با قتل عثمان رضی الله عنه آنرا به منتها الیه وقاحت رسانیدند و در دوران خلافت علی بن ابی طالبس نیز همچنان به شیطنت و خباثت خود ادامه دادند.[13]
سوم: فتنهانگیزان، مجلس سعید بن عاص را به آشوب میکشند
در یکی از روزهای سال سی و سوم بعد از هجرت که سعید در جلسهای میان عموم مردم حضور یافته و با آنان در زمینههای مختلف گفتگو و بحث میکرد عدهای از منحرفان و افراطگران وارد این جلسه شده و آنرا به آشوب کشاندند.
در واقع، ماجرا از این قرار بود که میان سعید و فردی بنام خنیس بن حبیش اسدی مجادلهای در گرفت؛ در مجلس نیز افراطگرایانی چون جندب ازدی که فرزندش به خاطر ارتکاب قتل، قصاص و کشته شده بود و نیز افرادی مانند مالک اشتر نخعی، ابن کواء و صعصعه بن صوحان حضور داشتند، آنان این فرصت را غنیمت شمردند و برای بر انگیختن آتش فتنه، به ظاهر و برای حمایت از سعید، به خنیس حملهور شدند. پدر خنیس نیز که برای دفاع از فرزندش وارد معرکه شده بود به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفت به نحویکه پدر و پسر از شدت ضربات، بیهوش شدند، سعید نیز هر چه کوشید نتوانست مانع این اقدام وحشیانه جندب و مالک اشتر و دیگر همدستانشان شود. این اقدام باعث شد، کوفه در آستانه جنگی قبیلهای قرار گیرد که با درایت و عملکرد بموقع سعید، آتش آن فتنه در نطفه خفه شد. سعید طی نامهای خطاب به عثمان رضی الله عنه واقعه را برای او بازگو نمود و عثمان نیز به او سفارش نمود که تا حد امکان سعی نماید مسأله را به صورتی آرام و بدور از هر نوع تشنج حل و فصل کند[14]. پس از این ماجرا منحرفان از دین، اقدام به نشر شایعات و اکاذیب بر ضد سعید و عثمان رضی الله عنه و مردم و بزرگان کوفه کردند و به همین دلیل، مردم از سعید خواستند تا آنان را مجازات نماید. سعید به آنان پاسخ داد که عثمان مرا از ایجاد تشنج و بحران در شهر منع کرده است اما اگر در تصمیم خود اصرار میورزید از خود عثمان کسب تکلیف نمایید. مردم نیز عثمان رضی الله عنه را در جریان اوضاع و احوال شهر قرار دادند و از او خواستند تا به سعید فرمان دهد که این فتنهانگیزان و آشوب طلبان را از کوفه اخراج کند و عثمان نیز درخواست آنان را پذیرفت و به سعید دستور داد تا آن آشوب طلبان را از شهر تبعید نماید. سعید نیز این عده را که حدود ده تا پانزده نفر میشدند به شام و نزد معاویه فرستاد و طی نامهای به معاویه به او چنین نوشت: من عدهای را نزد تو میفرستم که اهل فتنه و آشوب هستند. آنان را از مجازات بترسان و تلاش کن تا اصلاح شوند و اگر احساس کردی به راه راست آمدهاند بار دیگر به ایشان فرصت جبران مافات را بده[15]. از جمله افرادی که به شام تبعید شدند این عده بودند: مالک اشتر نخعی، جندب ازدی، صعصعه بن صوحان، کمیل بن زیاد، عمیر بن ضابیء و ابن کواء[16].
چهارم: فتنهانگیزان به شام تبعید میشوند
با ورد این افراد به شام، معاویه آنان را در مکانی بنام کلیسای مریم سکنی داد و طبق دستور عثمان همان احکام را بر آنان اجرا مینمود که در عراق با آن مواجه بودند. او روز و شب با آنان غذا میخورد تا بتواند شناخت درستی از آنان به دست آورد. یک روز معاویه خطاب به این جماعت گفت: شما عرب هستند و شجاع و فصیح که خداوند عزوجل با دین اسلام به شما عزت و شرف داد و با این دین توانستید بر دیگر ملتها غلبه نمایید و ثروتهای آنان را در دست گیرید، اما میبینم که نسبت به قریشیان احساس کینه و نفرت میکنید. آیا میدانید اگر قریشیان نباشند شما به همان دوران ذلت و ضعف پیش از اسلام باز خواهید گشت.[17]
در واقع، عثمان میدانست معاویه با آن فصاحت و بلاغت، ذکاوت و هوش و گذشت و آرامش و صبر کم نظیر خود میتواند هر مشکلی را حل و فصل نماید و به همین خاطر، به محض وقوع هر نوع آشوب و فتنهای، آن را به پسر ابوسفیان محول میکرد تا گره آن را بگشاید. معاویه نیز در رابطه با این مسأله، تمام توان خود را به کار میبست تا بتواند این افراد آشوب طلب را سر راه آورد. او نخست ورود آنان به شام را گرامی داشت، سپس تلاش نمود با مجالست و مصاحبت با ایشان از کنه اسرار و نیات آنان با خبر شود و پیش از محکوم کردن این افراد، شناختی درست و بدور از آنچه در مورد آنان شنیده بود را به دست آورد. به این ترتیب کوشید ترس و خوفی را که در دل آنان بود از میان برد و دیوار عدم اعتمادی را که میانشان بود از میان بردارد، او پس از این مدت، فهمیده بود که علت این اقدامات فتنهانگیز این قبیل افراد همانا تعصبات قبیله و حس جاه طلبی و قدرت طلبی است. بنابراین برای اصلاح کردن آنان دو مساله را مطرح نمود.
نخست: تأثیر اسلام در عزت و قدرت عرب.
دوم: نقش قریشیان در نظر اسلام و حل و فصل مشکلات و معضلات مسلمانان.
این آشوب طلبان با شنیدن این سخن و تأثیر بسزای اسلام در وضعیت عزتمندانه خود و مقایسه این وضعیت با آن شرایط نابسامان و قتل و غارت پیش از اسلام قاعدتاً باید از آن اقدامات مخرب خود دست بر میداشتند[18].
معاویه در ادامه گفتگو با آنان چنین گفت: رهبران امروز شما بسان سپر شما هستند پس سپرهای خود را از خود نرانید. رهبران امروز شما در برابر عصیان و ظلم و ستم شما صبور هستند اما بدانید که خداوند عزوجل شما را مجازات خواهد کرد و حاکمانی را بر شما مسلط میگرداند که با وجود صبر شما در برابر ظلم و جورشان باز هم شما را سرکوب میکنند و آن وقت است که شما نیز با این صبر نابجا در ظلم و ستم آنان نسبت به مردم شریک هستید. یک نفر از آن جمع به معاویه گفت: اما قریش که جمعیت اندکی دارد و در دوران جاهلیت نیز چندان قدرتمند نبود. حال بر ما حاکم شده است؟ حال اگر ما این -به قول تو- سپر خود را از هم بدریم میتوانیم حکومت را به دست آوریم، معاویه به او پاسخ داد: حال میدانم که شما تنها از روی جهالت و نادانی دست به چنین کارهایی زدهاید، تو که سخنگوی قومت هستی این گونه میاندیشی چه برسد به دیگر افراد قبیلهات؛ دوران جاهلیت را به یاد آورید و ببینید اسلام شما را به کجا رسانیده است، من از عزت و مکنتی که اسلام به شما داده است صحبت میکنم، اما شما دوران جاهلیت را به روي من میکشید. فکر میکنید اگر سپر حکومت از هم دریده شود آنگاه شما میتوانید صاحب آن شوید اما سپری شکسته باشد دیگر به کار نمیآید. بدانید که خداوند مردمانی را که دنبالهرو شما باشند و علیه خلیفه خود قیام کنند خوار و ذلیل میگرداند[19].
معاویه میدانست که این سخنان نمیتواند آن افراد را قانع کند پس در ادامه چنین فرمود: بفهمید که قریش در جاهلیت و اسلام تنها و تنها به خاطر الطاف خداوند عزوجل عزت یافت. قریش قویترین اعراب نبود اما با اصل و نسبترین، نجیبترین، مهمترین، جوانمردترین قبایل بود؛ تنها و تنها به خاطر عنایت خداوند توانست در دورانی که قبایل عرب، یکدیگر را قتل و غارت میکردند در امان بماند که خداوند عزوجل هر که را عزیز گرداند، او هرگز ذلتی نبیند و به هر که رفعت و منزلت والا دهد، هرگز حقیر نشود. تمامی ملل عرب و عجم، هر یک به بلا و مصیبتی بزرگ گرفتار آمدهاند و سرزمین و حکومتشان را از دست دادهاند اما به خاطر فضل خداوند، هر که چنین قصدی را در مورد قریش نماید خوار و ذلیل گردد و چون خداوند چنین اراده نمود که ایشان را از ذلت دنیا و عذاب آخرت برهاند محمد را که بهترین خلق اوست از میان ایشان برگزید و یارانی را گرد او جمع آورد که بهترین ایشان، از قریش بودند. این حکومت نیز به خاطر درایت ایشان استوار است و به همین خاطر، خلافت در میان قریشیان قرار دارد. خداوند آنان را در جاهلیت از شر سلاطینی که به دین شما بودند حفظ نمود و امروز نیز که بر دین حق هستند. مطمئناً از ایشان حمایت و حفاظت خواهد نمود. از شما و دار و دستتان بیزارم. تو ای صعصعه! قبیله تو بدترین قبیله عرب است. بدترین نوع گیاهان در سرزمینتان میروید، در دورترین نقطه ساکن هستید، شرورترین قبایلید، بدترین رفتار را با قبایل همجوارتان دارید، هر که را که نزدیک شما باشد خوار کنید و دشنام دهید، پستترین اصالت را دارید و چون در مرز مملکت فارس قرار دارید همیشه ذلیل و خوار ایشان بودهاید اما چون دعوت رسول اللهص به قبیلهات رسید، شما را رفیع گردانید و بر دیگر ملتها فضیلت داد. هر چند که تو ای صعصعه! بعد از قبیلهات و آن هم از روی ناچاری ایمان آوردهای حال قصد دارید این دین عزیز را منحرف سازید و خود را بار دیگر به ذلت افکنید. بدانید که هرگز نمیتوایند قریش را ذلیل گردانید و به او آسیبی رسانید. شیطان بر شما مسلط است و راه شر و فتنه را به شما نشان داده و توانسته است شما را بفریبد. اما او باعث مرگ و هلاکت شما خواهد شد. او نمیتواند شما را از خواست خداوند برهاند پس اگر شری ایجاد کردید بدانید که خداوند نیز در مقابل شری بدتر را نصیب شما خواهد نمود و شما را خوار میگرداند و آنگاه شیطان شما را رها میکند تا در ضعف و ذلت نتوانید کاری از پیش ببرید.[20]
به این ترتیب، معاویه تمام تلاش خود را نمود تا این افراد آشوب طلب را سر عقل آورد:
- نخست در مورد وضعیت قریش در جاهلیت و اسلام سخن گفت.
- سپس در مورد وضعیت خفتبار قبایل آنان در دوران جاهلیت و نیز شرایط محل سکونت آن قبایل و ذلت و حقارت ایشان در برابر ایرانیان صحبت کرد و آن اوضاع را با عزت و کرامتی که اسلام به آنان عطا نمود، مقایسه کرد.
- او صعصعه بن صوحان را که سخنگوی دوستانش بود مورد خطاب قرار داد و به او یادآور شد که چون قبیلهاش ایمان آوردند، او امتناع کرد تا اينكه به میان قبیله خود بازگشت و به ناچار اسلام آورد.
- معاویه نقشههای شوم صعصعه و همدستانش را که قصد ایجاد آشوب در میان امت و منحرف کردن ایشان از دین داشتند بر ملا ساخت، به آنان گوشزد نمود که سر منشأ این فتنهها شیطان است که آنان را فریب داده و تحریک میکند همهي آنان را رسوا نمود که قصد دارند با این دروغها و افتراها مردم را از دین خدا منحرف ساخته و به همان عقاید و باورهای باطل جاهلیت باز گردانند.[21]
جلسهای دیگر میان معاویه و آشوب طلبان
بار دیگر معاویه نزد آن آشوب طلبان رفت و به آنان چنین گفت: یا پاسخی درست به من بدهید و یا ساکت باشید و بیشتر بیاندیشید. بنگرید که خیر و صلاح خود و خانواده و قبیله تان و همه امت اسلام در چه چیزی است، پس به دبنال به دست آوردن آن باشید تا بتوانیم در صلح و صفا در کنار هم زندگی کنیم.
صعصعه جواب داد که: هرگز در عصیان و گناه از تو اطاعت نخواهیم کرد. معاویه پاسخ گفت: من که شما را به اطاعت از خدا و رسولش صلی الله عليه وسلم و تقوای او و حفظ وحدت میان امت فرا میخوانم. اما صعصعه جواب داد که: تو بر خلاف ادعایت ما را به تفرقه و عدم اطاعت از خدا و رسولش صلی الله عليه وسلم دعوت کردهای. معاویه در پاسخ به او گفت: بر فرض که ادعای تو درست باشد، حال من از آن حرفهایم توبه میکنم و شما را به اطاعت از خدا و رسولش صلی الله عليه وسلم و تقوای او، حفظ وحدت و اجتناب از تفرقه، اطاعت و احترام نسبت به رهبران خویش، مساعدت ایشان و ارشاد آنان فرا میخوانم. صعصعه جواب داد: حال ما نیز از تو میخواهیم از مقام کنار رفته تا فردی لایقتر از تو به این منصب برسد. معاویه گفت: موافقم اما آن فرد لایق کیست؟ ایشان گفتند: او مردی است که سابقه هم خود و هم پدرش در اسلام از سابقه تو و پدرت بیشتر و درخشانتر است. معاویه گفت: سوگند به خداوند که من پیشینهای در اسلام دارم و دیگران نیز پیشنهای بهتر از من دارند، اما مطمئن هستم در این دوران، هیچ کس چون من نمیتواند بر این اوضاع مسلط شود. عمر بن خطاب نیز همین دیدگاه را نسبت به من داشت و اگر فردی تواناتر از مرا سراغ داشت او را بر من ترجیح میداد که عمر را در امر دین و حکومت با هیچ کس سرسازش و مسامحه نداشت. از طرف دیگر، من هیچ خطایی نکردهام که مستحق عزل و بر کناری باشم و اگر امیر المؤمنین و شورای امت چنین اشتباهی بزرگ را از من میدید بیقین مرا از این منصب عزل میکرد. از خداوند نیز میخواهم که اگر امیر المؤمنین روزی بخواهد مرا عزل نماید این کار کاملاً به صلاح اسلام و مسلمین باشد، اما میدانم که این سخنان، براساس وسوسههای شیطان و هوا و هوس خودتان است و اگر قرار بود امور حکومت و دین براساس امیال و خواهشهای نفس شما استوار باشد یک روز هم نمیتواند دوام بیاورد، اما خداوند عزوجل امور دین و حکومت اسلام را براساس خواست خویش استوار گردانیده است؛ بنابراین شما نیز خود را به امور خیر و نیک عادت دهید و تنها سخنان شایسته و بایسته یک مسلمان را بر زبان آورید. ایشان گفتند: ما مطمئن هستیم که تو لیاقت این مقام را نداری. معاویه نیز به آنان هشدار داد که مبادا از وسوسههای شیطان تبعیت کنند و به عصیان پروردگار بپردازند که عذاب و ذلت این کار در دنیا و آخرت، دامنگیر آنان خواهد بود. ایشان به معاویه حمله کردند و ریش و موی سر او را گرفتند اما او به آنان گفت: اینجا سرزمین کوفه نیست، به خداوند سوگند اگر مردم شام با خبر شوند که با من چه رفتاری داشتهاید شما را خواهند کشت و در آن صورت نیز من نخواهم توانست مانع آنان شوم. سپس بلند شد و گفت که هرگز نزد آنان نخواهد رفت[22]. میبینیم که معاویه تمام توان و نیروی خود را به کار بست تا بتواند این قوم آشوب طلب را از آن راه نادرست خود باز گرداند و به تقوا و اطاعت خداوند و حفظ وحدت امت اسلام فرا خواند اما آنان در مقابل پاسخ دادند که هرگز در عصیان و گناهان معاویه از او اطاعت نخواهیم کرد[23]. معاویه با وجودی که میدانست ایشان تنها قصد سفسطه و مجادله دارند و نمیخواهند از راه باطل خویش باز گردند باز صبر پیشه کرد و با آرامش و متانت به آنان اعلام نمود که اگر ادعای آنان در مورد عصیان و تمرد او از دستورات خدا و رسول صلی الله عليه وسلم درست باشد که نیست، باز او توبه میکند و خود آنان را به تقوا و اطاعت خدا و رسول صلی الله عليه وسلم و اجتناب از تفرقه و آشوب در میان امت بر حذر میدارد تا شاید بتواند به قلب چون سنگ او نفوذ کند و آنان را تحت تاثیر قرار دهد و اما آنان در مقابل روش نرم و ملایم معاویه و سخنان زیبا و خیرخواهانه او چنان جسور شدند که صراحتاً راز درون را هویدا کردند و اعلام کردند که از معاویه میخواهند تا از مقام خود کنار برود. تا فردی لایقتر جای او را بگیرد. معاویه نیز که نیت و قصد آنان را شناخته بود اصرار داشت تا آنان این فرد لایق را به او نیز بشناسانند اما میبینیم که این فتنهانگیزان منافق، هرگز نام این فرد را آشکار نکردند و تنها به یک مشت شعار دهن پرکن اکتفا کردند. آنان ادعا میکردند که اگر معاویه کنار برود فردی جایگزین او خواهد شد که هم خود او و هم پدرش در اسلام از سوابق بیشتر و درخشانتری نسبت به معاویه و پدر او برخوردار است. معاویه با وجود جسارت و رفتارها و سخنان ناشایست ایشان باز در قبال آنان آرامش و صبر خود را حفظ نمود و با دلایل محکم به ادعاهای آنان پاسخ میگفت. پاسخهای معاویه به ادعاهای بیپایه و اساس آن آشوب طلبان را میتوان در چند مورد زیر خلاصه و جمعبندی نمود:
1- معاویه به آن افراد بیان نمود که او را نیز سابقهای در خور توجه در اسلام است و هموست که از زمان وفات بردارش، یزید بن ابی سفیان، در برابر رومیان از مرزهای قلمرو اسلامی دفاع ميكند.
2- بدون شک هستند افرادی که در اسلام از سابقه بیشتر و درخشانتری نسبت به معاویه برخوردارند اما با این وجود معاویه معتقد بود او تواناترین فردی است که میتواند از مرزهای شام حفاظت به عمل آورد. او از بدو به قدرت رسیدن در شام، چنان اوضاع آن دیار را سروسامان بخشید که مردمان آن سرزمین را دوست و حامی خود ساخته بود.
3- بیقین روش عمر بن خطاب رضی الله عنه در تعیین والیان و کارگزاران دولت خویش بسیار سختگیرانه و دقیق بود. حال اگر او در معاویه انحراف و ضعفی میدید هرگز یک روز نیز او را به ولایت شام منصوب نمیکرد. اما با وجود آن سیاست موشکافانه و ریزبینانه عمر در امر حکومت، معاویه توانست در دوران خلافت او، والی شام بماند. هر چند پیشتر و در دوران رسول خدا صلی الله عليه وسلم و ابوبکرس نیز مشاغل را بر عهده داشت و این بیانگر میزان اعتماد رسول خدا صلی الله عليه وسلم و ابوبکر صدیق رضی الله عنه به او بود تا آنجا که رسول اللهص او را کاتب خویش نمود.
4- عزل و برکناری از هر سمت و منصبی، بايد بنا به عواملی صورت پذیرد که بر کناری یک نفر از مقام خود را عادلانه و درست جلوه دهد. حال عاملی که فتنهانگیزان را بر آن داشت تا خواستار استعفا و کنارهگیری معاویه شدند چه بود؟!
5- تنها فردی که حق عزل و نصب واليان و امرای دولت را داشت امیر المؤمنین عثمان رضی الله عنه بود و هیچ کس دیگر، از جمله آن آشوب طلبان، را حق دخالت در این مسأله نبود.
6- در صورتیکه امیر المؤمنین عثمان رضی الله عنه تصمیم بگیرد که معاویه را عزل نماید، بدون شک باید پذیرفت که این تصمیم کاملاً به صلاح اسلام و مسلمین است و معاویه نیز به عنوان امیری فرمانبردار باید به این خواست خلیفه گردن نهد.[24]
نتیجه این جلسات و گفتگوها میان معاویه و آشوب طلبان بسیار تأسف برانگیز بود. معاویه که بارها و بارها آنان را از خشم و عقاب پروردگار بیم داد و به آنان هشدار نمود تا مبادا از وسوسههای شیطان تبعیت کنند و موجبات تفرقه و آشوب میان صفوف مسلمانان را فراهم آورند، باز این قوم لجوج و خودسر، در مقابل این نصایح دلسوزانه به او حمله بردند و ریش و موی سر او را کشیدند و ازآن پس بود که معاویه آنان را از خود میراند و با خشونت و تهدید با این قبیل افرادی که جز زبان زور هیچ زبان دیگری را نمیفهمند برخورد میکند. معاویه پس از چند جلسه گفتگو و مجادله با این بد طینتان دانست که آنان را با حق کاری نیست و هرگز در راه حق گام نخواهد نهاد. پس برخود لازم دید تا حقیقت وجودی این نابکاران و خطری را که از جانب ایشان کیان وحدت مسلمانان را تهدید میکند به امیر المؤمنین عثمان رضی الله عنه اطلاع دهد.[25]
- نامه معاویه به عثمان رضی الله عنه در رابطه با آشوب طلبان کوفه
بسم الله الرحمن الرحیم: از معاویه بن ابی سفیان به امیر المومنین عثمان بن عفان: ای امیر المومنین! شما قومی را نزد من فرستادید که با زبان شیطان سخن میگویند. آنان به زعم خود با زبان قرآن با مردم صحبت میکنند اما در واقع، مردم را دچار شبهات میسازند. متأسفانه همهي مردم نیز به کنه سخنان آنان پی نمیبرند و ادعاهای ایشان را باور میکنند. آنان تنها قصد دارند امت را دچار تفرقه کنند و میخواهند اسلام و مسلمین را به محاق ضعف و ذلت بفرستند. آنان بسیاری از مردم کوفه را چنان خود از راه بدر بردهاند و حال از آن بیم دارم که مردم شام را نیز بدان راه ضلالت بکشانند، پس از شما میخواهم که آنان را به سرزمینشان باز گردانید.[26]
پنجم: عثمان رضی الله عنه آشوب طلبان را به جزیره تبعید میکند
عثمان دستور داد تا آشوب طلبان را نزد سعید بن عاص باز گردانند. اما چون آنان به کوفه بازگشتند بار دیگر زبان علیه سعید و عثمان گشودند و به دروغ و افترا پرداختند. سعید بار دیگر از دست آنان به عثمان شکایت برد و عثمان این بار فرمان داد تا آنان را به حمص و نزد عبدالرحمن بن خالد بن ولید تبعید کنند[27]. چون آنان به حضور عبدالرحمن رسیدند، او با ایشان با خشونت و پرخاش سخن گفت و از آنان چنین استقبال نمود: ای آلت دست شیطان! در اینجا هیچ کس از حضور شما خوشحال نیست. شما اصلاح نمیشوید و همچنان در باطل هستید. اگر عبدالرحمن نتواند شما را رام کند و به ذلت کشاند زیانکار خواهد بود. نمیدانم شما از چه قوم و ملتی هستند، عربید یا عجم که این چنین اصلاح ناپذیرید. مراقب باشید با من همچون سعید و معاویه برخورد نکنید. من فرزند خالد بن ولیدس هستم که رشادتهای بینظیری را از خود نشان داد و همو بود که مرتدین را قلع و قمع نمود. آنان یک ماه نزد عبدالرحمن ماندند و او در طول این مدت با درایت و قاطعیت با ایشان رفتار مینمود و هرگز چون سعید و معاویه در قبال آنان از خود نرمش نشان نداد. او هر جا که میرفت آنان را با خود میبرد و آنان را در جنگ و صلح نزد خود نگاه میداشت تا کاملاً مراقب رفتار و کردارشان باشد و در هر شرایطی که اقتضا مینمود آنان را خوار و ذلیل میگردانید و هر وقت که سر دستشان، صعصعه بن صوحان را میدید به او میگفت: ای فرزند گناه! بدان هر که را خیر و صلاح، به راه راست نیاورد، شر و بلا او را اصلاح میکند و هر که با نرمش و ملایمت اصلاح نگردد باید با خشونت و شدت او را سر عقل آورد. نیز به آنان میگفت: چرا همانگونه که با سعید و معاویه مجادله میکنید با من صحبت نمیکنید و جواب حرفهای مرا نمیدهید؟!
این شدت و برخورد قاطعانه عبدالرحمن مفید واقع شد و باعث گردید تا آشوب طلبان اظهار ندامت کنند و از عبدالرحمن بخواهند که آنان را ببخشاید و رفتاری ملایمتر با ایشان در پیش بگیرد. عبدالرحمن نیز از میان آنان مالک اشتر را نزد عثمان رضی الله عنه فرستاد تا به او اطلاع دهد که آنان از کردار سابق خود توبه کرده و پشیمان شدهاند. عثمان رضی الله عنه نیز آنان را بخشود و به آنان اجازه داد تا به شهر خویش باز گردند. اما مالک اشتر از عثمان رضی الله عنه درخواست کرد تا عثمان به آنان اجازه دهد در جزیره و نزد عبدالرحمن بمانند که او با این تقاضای آنان موافقت کرد[28]. پس از این اتفاقات بود که شعله فتنه کوفه فروکش کرد. در واقع، در حوادث سال سی و سوم بعد از هجرت، منافقان و فتنهانگیزان که شاهد تبعید رؤسای خود بودند سکوت را بهترین راه حل نجات خود دانستند.[29]
1- فتنهانگیزان بصره علیه «اشج عبدالقیس» توطئه میچینند
در بصره نیز فتنهانگیزان آن شهر به رهبری حکیم بن جبله بر ضد فضلا و صلحای شهر توطئه میچیدند و دروغها و تهمتهای بسیاری را به آنان نسبت میدادند. از جمله این فضلا، عامر بن عبدالقیس ملقب به اشج عبدالقیس بود که همراه هیأت نمایندگان قبیله خود نزد رسول خدا صلی الله عليه وسلم رفته و مدتی را نزد ایشان معارف دین را فراگرفته بود. این فرد چنان مورد احترام رسول خدا صلی الله عليه وسلم قرار داشت که ایشان در مورد او چنین فرمودند:
«إن فيك خصلتين يحبهما الله ورسوله: الحلم والأناة».
«تو را دو خصلت نیکوست که خدا و رسولش صلی الله عليه وسلم آنها را میپسندند و آن دو خصلت عقل و صبر و آرامش و متانت توست»[30]
عامر بن عبدالقیس از فرماندهان قادسیه و دیگر نبردهای فتوحات بود که در بصره جزو صلحا و پرهیزکاران آن دیار محسوب میشد. اما منحرفان از دین و منافقان در راستای تخریب شخصیت و اعتبار بزرگان و معتمدان شهر، اتهاماتی ناروا را بر او وارد کردند. عثمان نیز او را به شام و نزد معاویه فرستاد و چون معاویه با او به گفتگو نشست دانست که او از تمام آن اتهامات مبرا است. اما سر دسته افرادی که این تهمتها را به عامر بن قیس نسبت دادند حمران بن ایان بود که جزو افراد بیدین و شرور به حساب میآمد تا آنجا که زنی را در ایام عده او به عقد خود در آورد و چون عثمان از این ماجرا با خبر شد، آن زن را به او طلاق داد و امر نمود تا حمران را تازیانه زنند و به بصره تبعید کنند و در آنجا بود که با حکیم بن جبله، سر دسته سبئیان بصره آشنا شد و به جرگه آنان پیوست.[31]
2- ابن سبأ سال سی و چهارم بعد از هجرت را زمان آغاز شورش و قیام اعلام میکند
در این سال بود که ابن سبأ تصمیم گرفت اولین گامهای شورش و قیام علیه نظام خلافت را بر دارد. او از زمانی که در مصر مستقر شده بود به طور دائم با پیروان خود در کوفه و بصره و مدینه در ارتباط بود و با آنان مکاتبه میکرد تا اينكه سرانجام به یک نقشه واحد دست یافتند. پس از تبعید آن آشوب طلبان به شام و سپس به جزیره، سردسته سبئیان کوفه مردی به نام یزید بن قیس بود[32]. در سال سی و چهارم، اوضاع کوفه کاملاً به نفع آشوب طلبان رقم میخورد، زیرا در این سال مؤمنان راستین و بزرگان شهر به قصد جهاد از کوفه خارج شده بودند و بیشتر افرادی که در شهر ماندند، انسانهای سست ایمان و آشوب طلب بودند که تحت تأثیر سبئیان و منافقان قرار داشتند و توانستند آنان را بر ضد سعید بن عاص تحریک کنند[33].
3- اوضاع و شرایط کوفه هنگام شورش آشوب طلبان
طبری در تاریخ خود راجع به حوادث سال سی و چهارم چنین مینویسد: در این سال سعید بن عاص به مدینه رفت. اما پیش از رفتن نزد عثمان رضی الله عنه سرداران خود را به مناطق مختلف فرستاد. او اشعث بن قیس را به آذربایجان، سعید بن قیس را به ری، نسیر عجلی را به همدان، سائب بن اقرع را به اصفهان، مالک بن حبیب را به ماه، حکیم بن سلامه را به موصل، جریر بن عبدالله را به گرجستان، سلمان بن ربیعه را به باب الابواب (نخجوان)، عتیبه بن نهاس را به حلوان اعزام کرد. او قعقاع بن عمرو تمیمی را به عنوان امیر لشکر کوفه گماشت و عمیر بن حریث را جانشین خود در کوفه نمود. به این ترتیب، میبینیم که با خروج بزرگان و سرداران کوفه این شهر، عملاً بدون محافظ، در اختیار آشوب طلبان و فتنهانگیزان قرار میگیرد[34]. در این شرایط یزید بن قیس، رهبر سبئیان این شهر، پس از توافق با عبدالله بن سبأ، به پیروان و همدستان خود دستور میدهد تا علیه حکومت قیام کنند.[35]
4- قعقاع بن عمرو اولین تحرکات شورشیان را سرکوب میکند
چون یزید بن قیس علیه حکومت اعلام خروج کرد، به مسجد رفت و در آنجا بود که دیگر سبئیان و شورشیان گرد او تجمع کردند. به محض اينكه قعقاع بن عمرو از این اقدام آنان با خبر شد، به مسجد رفت و آنان را باز داشت نمود. یزید چون قاطعیت و بصیرت قعقاع را در یافته بود، نیت پلید خویش را پنهان نمود و ادعا کرد تنها خواستار عزل سعید بن عاص است و قصد نداشته علیه حکومت و عثمان رضی الله عنه طغیان کند. قعقاع نیز آنان را آزاد کرد اما بدیشان دستور داد به منازل خویش باز گردند و هیچ جا تجمع نکنند و اگر خواستار عزل سعید هستند آن را از خود خلیفه درخواست بکنند[36].
5- یزید بن قیس با آشوب طلبانی که در تبعید هستند مکاتبه میکند
چون قعقاع توانست اولین حرکت سبئیان در کوفه را سرکوب کند، یزید بن قیس تصمیم گرفت در تحرکات خود جانب اعتدال را رعایت کند. به همین دلیل، او فردی را مأمور کرد تا نامهای را به شورشیانی که در تبعید هستند برساند. او در آن نامه خطاب به آنان گفته بود که به محض دریافت این نامه، گریخته و خود را به کوفه رسانند، چرا که با دوستانمان در مصر به این توافق رسیدهام که قیام علیه عثمان را آغاز کنند. چون مالک اشتر این نامه را دریافت کرد، به سرعت خود را به کوفه رسانید و بار دیگر به یزید بن قیس پیوست، آنگاه همه با هم در مسجد تجمع کردند و در این میان، مالک اشتر توانست افراد سست ایمان و ساده لوح را بفریبد. او به آنان چنین وانمود کرد که او از مدینه به کوفه آمده است و اطلاع یافته که سعید و عثمان تصمیم گرفتهاند تا سرانه مردم کوفه از بیتالمال را از دویست درهم به یکصد درهم کاهش دهند. واقعیت این است که سعید و عثمان، هرگز در این زمینه با هم صحبت نکردند اما مالک اشتر توانست با جعل این دروغ، مردمان ساده لوح و سست ایمان و افراد آشوب طلب بسیاری را با خود همراه سازد. چون مسجد به آشوب کشیده شد، یزید بن قیس آنان را فراخواند تا راه ورود سعید به کوفه را بر او ببندند و خواستار عزل او شوند و به این ترتیب، توانست جمعیتی قریب به یک هزار نفر را به این کار تشویق کنند[37] در این میان، هر چقدر بزرگان و صلحای شهر چون ابوموسی اشعری، عبدالله بن مسعود، قعقاع بن عمر و دیگران کوشیدند تا آن مردمان را از این اقدام نادرست منصرف کنند نتوانستند توفیقی به دست آورند.[38]
6- قعقاع بن عمرو، کشتن رؤسای این آشوب را تنها راه حل میداند
پس از آغاز این آشوب و بلوا، عمیر بن حریث بر منبر رفت و از مردم خواست تا وحدت خود را حفظ کنند و از تفرقه و تبعیت فتنهانگیزان بپرهیزند[39]. در این اثنا، قعقاع بن عمرو خطاب به او گفت: آیا میخواهید، در مسیر جریان سیل بایستید و جلوی آن را بگیرد. باید جلوی آن را از سرچشمه و سر منشأ آن گرفت. من اطمینان دارم که شمشیر، تنها راه حل خاموش کردن آتش این فتنه است، باید برق شمشیر را به آنان نشان داد تا دیگر دست به چنین کارهایی نزنند. حال اگر به حرف من گوش نمیدهید صبر کنید و ببینید که سرانجام این قصور ما به کجا میانجامد.[40]
7- آشوبگران مانع ورود سعید بن عاص به کوفه میشوند
یزید بن قیس و مالک اشتر همراه یک هزار نفر از کوفه خارج شده و در راه کوفه به مدینه در محلی بنام «جرعه» توقف کرده و منتظر بازگشت سعید از مدینه شدند، چون سعید از مدینه بازگشت راه را بر او بستند و به او گفتند: که به مدینه باز گردد، چرا که آنان مانع ورود او به کوفه خواهند شد و به او اعلام کردند که به عثمان اطلاع دهد تا ابوموسی اشعری را به جای او به ولایت کوفه منصوب کند. سعید به آنان گفت: که اگر میخواهید والی ای دیگر به جای من انتخاب شود لزومی نداشت یک هزار مرد عاقل به اینجا بیایند تا این مطلب را به من اطلاع دهند کافی بود نامهای به عثمان رضی الله عنه ارسال میکردید و درخواست خود را در آن مطرح مینمودید و یک نفر نیز این مطلب را به من خبر میداد.[41]
در واقع سعید چون آن وضعیت را مشاهده نمود، صلاح و خیر امت را در آن دید که دیگر با آنان وارد جروبحث نشود تا آتش آن فتنه بیشتر از قبل، شعلهور نگردد[42]. پس از بازگشت سعید به مدینه، او عثمان را در جريان ما وقع قرار داد، عثمان از او پرسید که آیا قصد طغیان علیه خلافت را دارند؟ و سعید پاسخ داد که به ظاهر، تنها خواهان عزل من و تعیین والی ای دیگر میباشند، عثمان از او سؤال کرد که چه کسی را مد نظر دارند و سعید بیان داشت که آنان گفتهاند خواهان ولایت ابوموسی اشعری هستند، عثمان نیز موافقت کرد تا ابوموسی اشعری را به جای سعید به ولایت کوفه انتخاب کند اما هشدار داد که ما در برابر این اقدام کوفیان صبر پیشه میکنیم اما از این به بعد دیگر هیچ بهانهای از آنان پذیرفته نمیشود.[43]
پیش از اينكه نامه عثمان مبنی بر عزل سعید و تعیین ابوموسی اشعری به ولایت کوفه به این شهر برسد، صحابهای که در شهر بودند تلاش کردند تا اوضاع را آرام و سر و سامان دهند اما منافقان و فتنهانگیزان چنان بر شهر حاکم شده بودند که اصلاح اوضاع، چندان آسان نمینمود؛ در آن زمان دو نفر از صحابه رسول خدا صلی الله عليه وسلم در مسجد حضور داشتند؛ آن دو حذیفه بن یمان و ابو مسعود عقبه بن عمرو انصاری بودند. ابو مسعود که سخت از این اقدام شورشیان به خشم آمده بود معتقد بود که عثمان سپاهی را به جانب کوفه خواهد فرستاد و همهي شورشیان را سرکوب میکند؛ اما حذیفه بن یمان بر خلاف ابو مسعود میاندیشید و اطمینان داشت که عثمان چنین کاري را نخواهد کرد، در واقع، حذیفه سالها پیش و از زبان خود رسول اللهص احتمال وقوع چنین فتنهای را شنیده بود و حال میدید که سخنان رسول خدا صلی الله عليه وسلم تحقق یافتهاند؛ او گفت: که رسول خدا صلی الله عليه وسلم به ما فرمودند:
« أن الرجل يصبح على الإسلام ثم يمسي وليس معه من الإسلام شيء، ثم يقاتل المسلمين، فيرتد وينكص قلبه ويقتله الله غدا، وسيكون هذا فيما بعد».
«روزگاری فرا میرسد که فرد مسلمان چون شب کند بر اسلام باشد و چون روز بعد فرا رسد بر کفر باشد؛ آنگاه با دیگر مسلمانان به کارزار بپردازد. او قبلاً از دین برگشته است اما خداوند شر او را از سر مسلمانان کم میکند و او را به هلاکت میرساند»[44]
حذیفه که کاملاً به جریانات فتنهها آشنا بود تلاش میکرد با مدارا، فتنه را آرام کند و با عنایت به سخنان رسول خدا صلی الله عليه وسلم هرگز از وقوع چنین فتنهای متعجب نشد.[45]
8- ابو موسی اشعری، اوضاع را آرام میکند
پس از این ماجرا، ابوموسی اشعری بر منبر رفت و به مردم چنین گفت: ای مردم! دیگر اقدام به چنین کاری نکنید و از عصیان و تمرد بپرهیزید؛ وحدت خود را حفظ کنید و از رهبران خود اطاعت نمایید. از شتاب و تعجیل در مسايلتان اجتناب ورزید و بدانید که بزودی عثمان امیری را بر شما تعیین خواهد نمود. مردم از او خواستند که امام جماعت آنان را بر عهده گیرد اما او نپذیرفت و شرط گذاشت که مردم اعلام کنند از دستورات عثمان اطاعت خواهند کرد. مردم نیز چنین کردند و اعلام نمودند عثمان هر چه بگوید از او اطاعت کنند.[46]
اما حقیقت چیز دیگری بود و فتنهانگیزان به دروغ و برای فریب مردم چنین عهدی بستند. به این ترتیب ابوموسی تا زمانی که عثمان او را به ولایت کوفه تعیین نمود امامت جماعت مردم شهر را بر عهده داشت و چون نامه عثمان مبنی بر انتصاب او به ولایت آن دیار به او رسید توانست اوضاع و احوال شهر را سر و سامان دهد. پس از آرامش اوضاع نیز حذیفه بن یمان به آذربایجان بازگشت تا روند فتوحات ادامه یابد. همچنین دیگر والیان و امرا نیز هر یک به مناطق تحت امر خود در ایران مراجعت نمودند.[47]
9- نامه عثمان رضی الله عنه به شورشیان کوفه
پس از شورش منافقان و فتنهانگیزان کوفه، عثمان نامهای خطاب به آنان نوشت که بیانگر میزان درک بالای او از مسايل و رویدادهای آن روزگار است. همچنین در این نامه میتوان به روش حکیمانه عثمان رضی الله عنه در مهار فتنهها و آشوبها را مشاهده نمود. هر چند او یقین داشت که طغیان فتنهها در راه است و او قادر نخواهد بود مانع شعلهور شدن آنها شود. او در این نامه چنین میگوید: «من فردی را که خود به جای سعید بر گزیدید، به امارت بر شما تعیین نمودم، بدانید که من آبرویم را به خطر میاندازم و در برابر شما صبر پیشه میکنم تا بتوانم شما را اصلاح کنم، شما هر چه را که دوست دارید از من بخواهید و من نیز آن را تا زمانی که مخالف دستورات خداوند عزوجل نباشد به شما خواهم داد و هر چه را که نمیپسندید به من بگویید تا آن را مادام که گناهی در آن نباشد از شما دور سازم. این را میگویم تا دیگر شما را بر من حجتی نباشد». عثمان، علاو بر کوفه، نامههایی با این مضمون را به دیگر مناطق ارسال نمود تا بر مردم قرائت شوند[48]. خداوند عزوجل از عثمان رضی الله عنه خشنود باشد که این چنین نیکوکار بود و در برابر دروغها و افتراهای سبئیان به چه میزان سعه صدر داشت.
وصلی الله وسلم علی محمد وعلی آله و اصحابه الی یوم الدین
منبع:کتاب عثمان ابن عفان رضی الله عنه ، تالیف: محمد علی صلابی
سایت عصر اســـلام
IslamAgae.Com
-----------------------------------------------------------
[1]- تاریخ طبری (5/380).
[2]- الخلفاء الراشدون، الخالدی، ص122.
[3]- تاریخ طبری (5/280).
[4]- تاریخ طبری (5/281).
[5]- الخلفاء الراشدون، الخالدی، ص124.
[6]- الخلفاء الراشدون، الخالدی، ص14.
[7]- همان، ص124.
[8]- تاریخ طبری (5/348).
[9]- الخلفاء الراشدون، الخالدی، ص126.
[10]- الخلفاء الراشدون، الخالدی، ص126.
[11]- همان، ص128.
[12]- الخلفاء الراشدون، الخالدی، ص129.
[13]- همان، ص130.
[14]- تاریخ طبری (5/323).
[15]- تاریخ طبری (5/324).
[16]- الخلفاء الراشدون، ص131.
[17]- تاریخ طبری (5/324).
[18]- معاویة بن أبی سفیان، منیر غضبان، ص101.
[19]- تاریخ طبری (5/324).
[20]- تاریخ طبری (5/326).
[21]- معاویة بن ابی سفیان، منیر غضبان، ص111.
[22]- تاریخ طبری (5/330).
[23]- تاریخ طبری (5/330).
[24]- معاویة بن ابی سفیان، صحابی کبیرو ملک مجاهد، ص114-117.
[25]- معاویة بن ابی سفیان، منیر غضبان، ص117-118.
[26]- تاریخ طبری (5/331).
[27]- تاریخ طبری (5/331).
[28]- تاریخ طبری (5/327).
[29]- الخلفاء الراشدون، ص134.
[30]- به روایت مسلم، کتاب الإیمان (حدیث25).
[31]- تاریخ طبری (5/333).
[32]- الخلفاء الراشدون، ص135.
[33]- الخلفاء الراشدون، ص135.
[34]- تاریخ طبری (5/337).
[35]- الخلفائ الراشدون، ص136.
[36]- تاریخ طبری (5/337).
[37]- تاریخ طبری (5/338).
[38]- تاریخ طبری (5/338).
[39]- الخلفاء الراشدون، ص139.
[40]- تاریخ طبری (5/338).
[41]- تاریخ طبری (5/338).
[42]- الخلفاء الراشدون، ص140.
[43]- تاریخ طبری (5/339).
[44]- تاریخ طبری (5/342).
[45]- حذیفة بن الیمان، ابراهیم العلی، ص 86 و الخلفاء الراشدون، ص141.
[46]- تاریخ طبری (5/339).
[47]- الخلفاء الراشدون، ص142.
[48]- تاریخ طبری (5/343).
|