خلافت امير المؤمنين عثمان بن عفان رضی الله عنه (از (23) تا (35) ه
بسم الله الرحمن الرحیم
شوري:
عمر وقتي ضربه خورد شش نفر را براي خلافت نامزد كرد و آنها عثمان بن عفان، علي بن ابي طالب، طلحه بن عبيدالله، زبير بن عوام، عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابي وقاص، بودند، امام بخاري داستان شوري را در صحيح خود بيان كرده است، و او دو قضية مهم كه بحث و مناقشههاي زيادي پيرامون آن شده است را براي ما بيان كرده است، پس وقتي ما ميگوييم كه بايد تحقيق كنيم، الحمدلله ميتوانيم تحقيق كنيم و به آنچه درست و حقيقت است رهنمود شويم، و براي چنين قضايايي ميتوانيم روايتهاي درست و صحيحي بيابيم.
بخاري در مورد كشته شدن عمر رضی الله عنه داستاني طولاني بيان كرده تا اينكه به اينجا ميرسد كه به عمر گفته شد اي امير المؤمنين وصيت كن و جانشيني براي خود تعيين نما. عمر گفت: براي اين كار از اين افراد كسي را سزاوارتر نميبينم افرادي كه پيامبر وفات نمود و از آنها راضي بود، و آنها علي، عثمان، زبير، طلحه، سعد و عبدالرحمن بن عوف را نام برد.
و گفت: عبدالله بن عمر در جمع شما حاضر ميشود اما او در خلافت حقي ندارد، اگر فرمانروايي و خلافت به سعد رسيد او شايسته است، و اگر به او نرسيد از او كمك بگيريد، و بدانيد كه من او را به خاطر ناتواني يا خيانتي عزل نكردم.
در اين وقت آن شش نفر ن گرد هم آمدند و عبدالرحمن گفت سه نفر را از ميان خود انتخاب كنيد. زبير گفت: من به نفع علي كنار ميروم.( این روایت حقیقت امر را بیان میدارد که زبیر رضی الله عنه با علی دشمنی نداشته است، زیرا او پسر عمه علی صفيه بنت عبدالمطلب بود و علی را برای خلافت نامزد کرد.)
و طلحه گفت: من به نفع عثمان كنار ميروم. و سعد گفت: من به نفع عبدالرحمن بن عوف كنار ميروم. و اينگونه سه نفر طلحه و زبير و سعد بن ابي وقاص كنار رفتند. و سه نفر به عنوان نامزد خلافت باقي ماندند يعني علي بن ابي طالب و عثمان و عبدالرحمن بن عوف، عبدالرحمن به علي و عثمان گفت: هر كدام از شما دو نفر از اين مسئوليت كنارهگيري كند ما اختيار را به او وا ميگذاريم تا از دو نفر ديگر آن را كه بهتر است انتخاب كند آنگاه علي و عثمان سكوت كردند.
عبدالرحمن بن عوف گفت: انتخاب را به من وا ميگذاريد؟ سوگند به خدا كه بر من لازم است تا بهترين شما را انتخاب كنم.
علي و عثمان گفتد: بله، آن وقت عبدالرحمن دست يكي را گرفت و گفت: تو خويشاوند پيامبر هستي و در پذيرفتن اسلام پيشگام بودهاي، تو را به خدا سوگند ميدهم كه اگر تو را به عنوان امير انتخاب كردم عدالت كني، و اگر عثمان را به عنوان امير و خليفه انتخاب كردم از او اطاعت كني. سپس پيش عثمان رفت و همين حرفها را به او گفت. و وقتي عبدالرحمن از آن دو عهد گرفت، گفت: عثمان دست خود را بلند كن، و با عثمان بيعت كرد، و علي نيز با عثمان بيعت نمود و اهل خانه آمدند و با او بيعت كردند.( بخاری کتاب فضائل الصحابه – باب قصة البیعة 3700.)
اين بود روايت بيعت با عثمان رضی الله عنه چنان كه در صحيح بخاري آمده است.
و تفصيلات ديگري دارد كه در روايت صحيح آمده است كه عبدالرحمن بن عوف سه روز نشست و از مهاجران و انصار ميپرسيد و گفت: سوگند به خدا هيچ خانهاي از خانههاي انصار و مهاجران را نگذاشتهام مگر از آنها پرسيدهام، و ديدم كه آنها هيچ كسي را با عثمان برابر قرار نميدهند.( بخارى کتاب الاحکام باب کیف یبایع الامام الناس حديث 7207)
يعني بلافاصله با عثمان بيعت نشد و بلكه عبدالرحمن بعد از عهد گرفتن از عثمان و علي تا سه روز صبر كرد و مشوره نمود و بعد از آن عثمان را انتخاب كرد. متأسفانه كتابهاي جديدي كه از حيات و زندگى اصحاب سخن ميگويند به روايت بخاري توجه نميكنند و روايت دروغين ابو مخنف را كه در تاريخ طبري آمده است بيان ميدارند،
و اينك متن روايت ابو مخنف:
وقتي عمر بن الخطاب ضربه خورد، به او گفتند: كسي را به عنوان جانشين خود انتخاب كن، گفت: چه كسي را جانشين خود كنم؟ اگر ابو عبيده بن جراح زنده ميبود او را جانشين خود ميكردم، و اگر پروردگارم از من ميپرسيد ميگفتم از پيامبرت شنيدم كه ميگفت ابو عبيده امين اين امت است، و اگر سالم مولاي حذيفه زنده ميبود او را جانشين خود ميكردم، اگر پروردگارم از من ميپرسيد ميگفتم از پيامبرت شنيدم كه ميگفت: سالم به شدّت خدا را دوست دارد.
مردي به او گفت: عبدالله بن عمر را جانشين خود كن، گفت خداوند تو را بكشد و نابودت كند، سوگند به خدا كه اين سخن را به خاطر خدا نگفتي، واي بر تو چگونه مردي را به عنوان جانشين خود انتخاب كنم كه نتوانست زنش را طلاق دهد، ما سهميهاي در كارهايتان نداريم، علاقهمند نيستم كه از خانوادهام كسي اين كار را به عهده بگيرد، اگر كار خوب و خيري بوده است از آن بهرهمند شدهايم، و اگر شرّي بوده از ما دور ميشود، براي خاندان عمر كافي است كه يك نفر از آنها بازخواست شود و در مورد امت محمد زير سؤال قرار بگيرد، من خودم را به زحمت انداختهام و خانوادهام را محروم كردهام، و اگر نه گناهي كرده باشم و نه پاداشي به من برسد خوشبتخت هستم، و نگاه كنيد اگر كسي را جانشين خود قرار دهم كسي براي خودش جانشين تعيين كرده كه از من بهتر بوده است، و اگر كسى را به عنوان جانشين تعيين نكنم، كسي براي خودش جانشين تعيين نكرده كه از من بهتر بوده است، و خداوند هرگز دين خود را نابود نميكند.
آنگاه مردم بيرون رفتند و دوباره آمدند و گفتند چيزي ميگفتي و مسئوليت را به كسي ميسپردي بهتر بود، گفت: بعد از آنچه به شما گفتم تصميم گرفتم كه فكر كنم و فرمانروايي بر شما را به فردي از شما بسپارم كه از همهتان شايستهتر است كه شما را به سوي حق سوق ميدهد، و به سوي علي اشاره كرد، بيهوش شدم و در خواب ديدم كه مردي وارد باغي شد كه خودش درختان آن را كاشته بود و ميوههاي تر و تازه و رسيده را ميچيد و با خودش بر ميداشت، دانستم كه خداوند جان عمر را ميگيرد، پس نميخواهم كه در حال حيات و بعد از مرگ هم مسئوليت به عهدة من باشد، از اين گروهي كه پيامبر ص فرمود آنها از اهل بهشت هستند يكي از انتخاب كنيد، سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل از همان گروه است اما او را در امر خلافت داخل نميكنم، ولي شش نفر ديگر علي و عثمان كه هر دو از فرزندان عبد مناف هستند، و عبدالرحمن و سعد داييهاي پيامبر ص ميباشند، و زبير بن عوام حواري پيامبر و پسر عمهاش است و طلحه بن عبيدالله مرد نيك و خوبي است از اينها يكي را انتخاب كنيد، و وقتي كسي را به عنوان امير و خليفه قبول كرديد به خوبي از او حمايت كنيد و او را ياري دهيد و اگر به فردي از شما امانتي سپرد امانت را به او باز گردانيد.
آنگاه مردم بيرون رفتند و عباس به علي گفت: با آنها همراه مباش. علي گفت: اختلاف را دوست ندارم. عباس گفت: پس چيز ناخوشايندي خواهي ديد. صبح روز ديگر عمر، عثمان و علي و سعد و عبدالرحمن بن عوف و زبير بن عوام را فرا خواند و گفت: فكر كردم و ديدم كه شما سران و فرماندهان مردم هستيد، و بايد از شما كسي خلافت را به عهده بگيرد، و پيامبر ص در حالي وفات يافت كه از شما راضي بود، اگر شما درست باشيد و پايداري كنيد از اينكه مردم عليه شما باشند بيم ندارم، و بلكه آنچه از آن ميترسم اين است كه با همديگر اختلاف كنيد و آنگاه مردم دچار اختلاف و تفرقه ميشوند، پس بلند شويد و از عايشه اجازه بگيريد و وارد حجرة او شديد و با همديگر مشوره كنيد و يكي را از ميان خودتان انتخاب كنيد.
سپس گفت: داخل حجره عايشه نرويد بلكه نزديك آن بنشينيد و آنگاه سرش را گذاشت، و بدنش خونريزي ميكرد.
آنها وارد شدند و با يكديگر آهسته حرف زدند سپس صدايشان بلند شد و عبدالرحمن بن عمر گفت: سبحان الله امير المؤمنين هنوز وفات نكرده است، با صداي عبدالرحمن عمر بيدار شد و گفت: برويد وقتي من مُردم تا سه روز با هم مشوره كنيد و در اين سه روز صهيب پيشنماز مردم باشد و روز چهارم حتماً بايد امير و خليفهاي داشته باشيد، و عبدالله بن عمر به عنوان مشاور در جمع شما حضور بيابد اما حق انتخاب شدن را ندارد، و طلحه در امر خلافت شريك شماست اگر در اين سه روز آمد او را در جمع خود حاضر كنيد و اگر اين سه روز گذشت و هنوز او نيامده بود پس كارتان را بكنيد چه كسي مسئوليت قانع كردن طلحه را به عهده ميگيرد؟ سعد بن ابي وقاص گفت: من و او ان شاء الله مخالفت نميكند، عمر گفت: اميدوارم مخالفت نكند ان شاء الله، و گمان نميبرم غير از اين دو مرد علي و عثمان كسي امر خلافت را به عهده بگيرد. اگر عثمان خليفه شود مردي نرم خواست و اگر علي خليفه شود مردي شاد و خوش طبع است، و بهتر مردم را به سوي حق ميدهد.
و اگر سعد را امير قرار دهيد او شايسته آن است، و اگر او را امير قرار نداديد بايد كه امير از او كمك بگيرد زيرا من او را به خاطر ضعف يا خيانتي عزل نكردم، و عبدالرحمن بن عوف مرد عاقلي است، و مدد الهي راهنماي اوست، سخن او را گوش كنيد. و به ابي طلحه انصاري گفت: اي ابا طلحه خداوند اسلام را بوسيله شما عزت و قدرت داد، پنجاه نفر از انصار را انتخاب كن و اين گروه را وادار كن تا يكي را از ميان خود انتخاب كنند.
و به مقداد بن الأسود گفت: وقتي مرا در قبر گذاشتيد اين گروه را جمع كن تا مردي از ميان خود را انتخاب كنند. و به صهيب گفت: تا سه روز پيشنماز مردم باش، و علي و عثمان و زبير و سعد و عبدالرحمن بن عوف و طلحه را اگر آمد بياور و عبدالله بن عمر را در جمع آنها حاضر كن اما او حق به عهد گرفتن خلافت را ندارد، و آنگاه بالاي سرشان بايست اگر پنج تا به اتفاق مردي را به عنوان امير قبول كرد و يكي مخالفت كرد با شمشير سر او را از تنش جدا كن.
و اگر چهار تا اتفاق كردند و يكي را انتخاب نمودند و دو نفر ديگر نپذيرفتند گردن آن دو را بزن. اگر سه نفر از آنها مردي را امير كردند و سه نفر ديگر كسي ديگر را انتخاب كردند، آنگاه عبدالله بن عمر را داور قرار دهيد، و او هر گروهي را كه انتخاب كرد همان گروه از ميان خود كسي را به عنوان امير انتخاب كنند، اگر آنها داوري عبدالله بن عمر را نپذيرفتند با كساني باشيد كه عبدالرحمن بن عوف با آنهاست، و ديگران اگر خواستند با آنچه مردم بر آن اتفاق كردهاند مخالفت نمايند را بكشيد.( تاریخ طبری 3/292)
من (عثمان خمیس) ميگويم: سبحان الله! چگونه عمر رضی الله عنه ريختن خون اين اصحاب بزرگ علي و عثمان و طلحه و زبير و عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابي وقاص را حلال ميداند، و حال آن كه او ميگويد: اينها قومي هستند كه پيامبر خدا ص وفات يافت و از آنها راضي بود، پس دروغ بودن روايت مشخص است، سپس چه كسي ميتواند اين دستور را اجرا كند؟ و آيا اگر اينها را به قتل برساند او را ميگذارند؟ ترديدي نيست كه چنين روايتي دروغ و ساختگي است.
بازگشت به روايت صحيح:
مردم به اتفاق با عثمان بيعت كردند، و او بعد از ابوبكر و عمر م از همه اصحاب برتر و افضل است، چون ابن عمر م ميگويد: ما بعد از پيامبر خدا ص هيچ كسي را با ابوبكر برابر قرار نميداديم، و سپس عمر و سپس عثمان را از همه برتر ميدانستيم، و بقيه اصحاب پيامبر را از يكديگر برتر نميشمرديم.( بخاری کتاب فضائل الصحابه – باب مناقب عثمان حديث 3697)
و در روايت طبري آمده است كه او گفت: پيامبر ميشنيد اما اعتراض نميكرد.( معجم الطبرانی الکبیر 12/13132 – السنة خلال ص 398 والسنه، ابن ابی عاصم 553 و آلبانی سند آن را صحیح دانسته است)
و عبدالله بن مسعود در مورد بيعت با عثمان ميگويد: ما مسئوليت امر را به كسي سپردهايم كه داراي برتري است.( السنة خلال ص 320)
بنابراين امام ايوب بن ابي تميم السختياني و امام احمد و امام دار قطني ميگويند: هر كس علي را بر عثمان مقدم دارد مهاجرين و انصار را تحقير كرده است. چون عبدالرحمن بن عوف گفت: هيچ خانهاي از خانههاي انصار و مهاجران را نگذاشتهام مگر آن كه وارد آن شدهام، و هيچ كسي را نديدم كه كسي را با عثمان برابر قرار دهد. همه عثمان رضی الله عنه را برتر ميشمردند.
و همه با عثمان بن عفّان رضی الله عنه بيعت كردند. امام احمد بن حنبل ميگويد: همه به اجماع با عثمان بيعت كردند و بيعت او از بيعت همه محكمتر بود.( منبع سابق.)
و صلی الله و سلم علی محمد و علی آله و اصحابه الی یوم الدین
سایت عصر اســـلام
IslamAgae.Com
|