عباده بن صامت انصاری سفیر مسلمانان به سوی مقوقس
بسم الله الرحمن الرحيم
هنگامی که عمرو بن عاص قلعهی بابلیها را محاصره کرد، مقوقس (بزرگ قبطیها) طی نامهای به عمرو چنین نوشت: شما وارد مناطق ما شده و برای جنگ با ما برخواستهاید و اکنون دیر وقتی است که در اینجا به سر میبرید. شما گروه کوچکی هستید و رومیان با نیروی عظیم و مجهز به سلاح در مقابل شما قرار دارد. از طرفی رودخانهی نیل شما را احاطه نموده است و در کل شما اسیرانی بیش نیستید. پس مردانی از خود نزد ما بفرستید تا ما به سخنان آنها گوش فرا دهیم، شاید این طور بهتر بتوانیم به توافق برسیم و شما نیز از گزند رومیها در امان بمانید.
هنگامی که فرستادگان مقوقس نزد عمرو رسیدند او آنها را تا دو شبانه روز نزد خود نگه داشت تا جایی که مقوقس نگران شد و به اطرافیانش گفت: ببینید اینها فرستادگان را زندانی و یا به قتل میرسانند و این کار را حلال میشمارند! هدف عمرو این بود که آنها از نزدیک شاهد رفتار مسلمانان باشند. آنگاه عمرو فرستادگان مقوقس را برگردانید و خاطرنشان ساخت که شما چارهای جز پذیرفتن یکی از این شروط سهگانه ندارید: دین اسلام را میپذیرید و برادران دینی ما میشوید که در آن صورت از حقوقی که سایر مسلمانان برخوردار هستند شما نیز برخوردار میشوید و یا این که جزیه پرداخت میکنید و تحت سلطهی ما در میآیید و راه سوم این که برای جنگ آماده شوید تا خداوند میان ما و شما داوری نماید.[1]
هنگامی که فرستادگان مقوقس برگشتند، پرسید: آنها چگونه انسانهایی بودند؟ گفتند: ما انسانهایی را دیدیم که مرگ را بر زیستن و تواضع و فروتنی را بر کبر و خودپسندی ترجیح میدادند. هیچ کدام از آنان چشم به متاع دنیا ندوخته بود. همه بر زمین مینشستند و نشسته غذا میخوردند و فرماندهیشان مانند یکی از افراد عادی آنها بود. در میان آنان سردار و برده و بالا دست و زیردست، همه یکسان بودند. هنگامی که وقت نماز فرا میرسید، همه بدون استثنا در نماز حضور داشتند. نخست چهره و دست و پای خود را میشستند و در نماز با نهایت خشوع و اظهار بندگی میایستادند.
مقوقس با شنیدن اظهارات فرستادگان خود، سوگند یاد کرد و گفت: چنین افرادی اگر با کوهها روبرو شوند آنها را از جلوی راه خود بر خواهند داشت و کسی یارای مقابله با اینها را نخواهد داشت. پس باید فرصت را غنیمت شمرد و همین حالا که آنها در محاصرهی رود نیل قرار دارند، دست صلح به سوی آنها دراز کرد. چرا که فردا وقتی آنها از این تنگنا بیرون بشوند و در زمین، قدرت یابند به حرف ما گوش نخواهند داد.
آنگاه مقوقس فرستادگان خود را مجدداً نزد عمرو فرستاد و گفت: فرستادگانی نزد ما بفرست تا با هم گفتگو بکنیم و به نتیجهی صلحآمیزی برسیم. عمرو نیز درخواست او را پذیرفت و ده نفر از نیروهای خود را از جمله عباده بن صامت را که مردی سیاه چرده و بلند قامت بود، فرستاد و او را سخنگوی وفد قرار داد و گفت: فقط پیرامون همان سه پیشنهاد قبلی سخن بگوید و افزود که این دستور امیرالمؤمنین است. آنها وقتی نزد مقوقس رسیدند و عباده پیشاپیش دیگران در مقابل او قرار گرفت، مقوقس ترسید و گفت: این سیاه چرده را از جلوی من دور نمايید و کسی دیگر با من گفتگو نماید. اعضای وفد گفتند: این سیاه چرده از ما خبرهتر و دارای دانش بیشتر و سرور ما است. مقوقس گفت: چگونه میپسندید که چنین فرد بد قیافهای سرور شما باشد؟ آنها گفتند: ما به سیاهی رنگ او نمینگریم چرا که از نظر سابقه و عقل و رأی بر ما برتری دارد. آنگاه مقوقس به عباده گفت: بیا و با من سخن بگو. ولی به آرامی که من از تو میترسم. عباده جلو آمد و گفت: من سخنان تو را شنیدم و باید بگویم که در لشکر ما حدود هزاران نفر از سیاهان وجود دارد که از من سیاهتر میباشند و اگر تو آنها را ببینی، بیشتر خواهی ترسید. ولی من به فضل خدا اگر با یکصد نفر از دشمنان خود روبرو شوم، بیم آنان در دلم جای نخواهد گرفت و همین طور سایر همسنگرانم دارای چنین وضعیتی هستند، چرا که ما در راه خدا بیرون شدهایم و هدف ما جهاد برای اعلای کلمه الله و حصول رضامندی خدا است و هدف دیگری از قبیل دست یابی به مال و متاع دنیا نداریم، گرچه پس از این که بر دشمن پیروز شویم، تصاحب اموال آنان برای ما حلال خواهد بود. و برای ما فرقی نمیکند چه همهی گنجهای دنیا را داشته باشیم و چه یک درهم نداشته باشیم. زیرا از متاع دنیا فقط چند لقمه میخواهیم که شکم خود را سیر کنیم و یک تکه پارچه میخواهیم که برخود بپیچیم. همین مقدار ما را کفایت میکند و اگر علاوه بر اینها چندین گنج طلا داشته باشیم، همه را در راه خدا میبخشیم. چرا که نعمتهای دنیا و آسایش آن واقعی نیستند، بلکه نعمتها و آسایش آخرت، واقعی و جاودانی هستند. این چیزی است که خدا و پیامبرش ما را به آن فرا خواندهاند و از ما تعهد گرفتهاند تا برای دنیا بیش از دست یابی به همین مقدار اندک که شکم را سیر نماید و جسم را بپوشاند، تلاش ننمايیم و سعی و تلاش خود را بذل دست یابی به رضامندی خدا و مبارزه و جهاد با دشمنانش بکنیم. مقوقس پس از شنیدن سخنان عباده، خطاب به اطرافیانش گفت: آیا تاکنون نظیر سخنان او را شنیدهاید. من فقط از قیافهی او ترسیدم ولی حالا متوجه شدم که سخنانش از قیافهاش بیم آورتراند. او و همراهانش را خدا فرستاده تا زمین را ویران بکنند و به نظر من، سرانجام بر همهی کرهی خاکی تسلط خواهند یافت. سپس رو به عباده کرد و گفت: ای مرد! من سخنان تو را و آنچه در مورد خود و همراهانت گفتی شنیدم. ولی سوگند به خدا که تو و همراهانت به جز دست یابی به مال و متاع دنیا هدف دیگری ندارید. و اکنون گروه بزرگی از رومیان که تعدادشان قابل شمارش نیست برای جنگ با شما عازم اینجا شدهاند. یقیناً شما یارای مقابله با آنها را نخواهید داشت. چرا که شما هم تعدادتان اندک است و هم توانایی و امکانات کمتری دارید و اکنون چندین ماه است که نمیتوانید کاری پیش ببرید و با فقر و تنگدستی دست و پنجه نرم میکنید. و دل ما هم به حال شما میسوزد. بنابراین میخواهیم به هر کدام از شما دو دینار و به امیرتان صد دینار و به خلیفهی بزرگتان هزار دینار بدهیم تا شما به سلامتی به دیار خود برگردید قبل از این که زیر دست و پای لشکر بزرگ رومیان تکه پاره شوید.
عباده در جواب سخنان مقوقس گفت: ای مرد! خود و همراهانت را فریب نده. چرا که لشکر رومیان و کثرت و قدرت آنان چیزی نیست که ما را بیمناک سازد و یا ارادهی ما را تضعیف نماید. اگر آنچه تو در مورد آنها بیان داشتی، واقعیت داشته باشد، در آن صورت ما با اشتیاق بیشتری به جنگ آنان خواهیم رفت، زیرا که در این صورت عذر ما نزد خدا بهتر پذیرفته میشود و اگر همهی ما کشته شویم به بهشت خدا و رضامندی او دست خواهیم یافت که هیچ چیزی برای رسیدن به این آرزو خوشایندتر نیست و به هر حال ما پیروزیم چون اگر بر شما تسلط یابیم، به هدف خود دست یافته و مال و غنیمت فراوانی حاصل میکنیم و اگر شما بر ما غالب شوید باز هم به غنیمت ابدی و اخروی دست مییابیم و خداوند در کلام خود فرموده است:
«كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ»
البقرة: ٢٤٩
«چه بسيارند گروههاي اندكي كه به فرمان خدا (توفيق نصيبشان شده است و) بر گروههاي فراواني چيره شدهاند. و خداوند با بردباران (و در صف استقامتكنندگان) است».
و هر فرد از نیروهای ما روزانه به پیشگاه خدا چنین دعا میکند: بار الها! مرا در راه خود شهید بگردان. و زنده و سالم نزد خانواده ام بر نگردان.
و هیچ کدام از ما در مورد آنچه از زن و بچه و مال بجا گذاشتهایم نگران نیستیم، بلکه همه را به خدا سپردهایم و فقط به هدف و آیندهی خود فکر میکنیم.
و اما این که تو از فقر و تنگدستی ما سخن گفتی، باید خاطرنشان کنم که ما کاملاً در رفاه و آسایش به سر میبریم و اگر همهی دنیا از آن ما باشد، زندگی ما از آنچه هم اکنون میبینی، تغییر نمییابد. پس ببین اگر حرف دیگری برای گفتن داری، بگو ولی من جز همان سه راه که قبلاً شرح دادم راه دیگری نمیبینم و نمیپذیرم. بنابراین بیهوده سخن مگو و یکی از این سه مورد را انتخاب کن. این دستور فرماندهی ما است که از خلیفه به او رسیده و عهدی است که رسول خدا از ما گرفته است. یا به اسلام میگرایید که دین پسندیدهی خدا و دین سایر انبیا و فرشتگان است و خدا به ما دستور داده تا با مخالفین این دین بجنگیم. و اگر تو و یارانت اسلام را بپذیرید، در دنیا و آخرت رستگار خواهید شد و ما از جنگیدن با شما خودداری میکنیم و تعرض به شما و اموالتان را حرام میدانیم. اما اگر اسلام را نمیپذیرید پس باید جزیه پرداخت کنید و زیردست ما باشید و بر چیزی که شما سالانه توان پرداخت آنرا داشته باشید، با هم توافق میکنیم و در عوض ما برای همیشه از جان و مال و سرزمین شما حفاظت به عمل میآوریم. اما اگر شما این مورد را نیز نپذیرید، آنگاه فقط شمشیر تعیین تکلیف خواهد کرد یا همه کشته خواهیم شد و یا به هدف مورد نظر خود خواهیم رسید.
مقوقس گفت: چنین چیزی اصلاً ممکن نیست، آیا میخواهید ما برای همیشه بردگان شما باشیم؟ عباده گفت: همین که گفتم و انتخاب با خود شما است. مقوقس گفت: آیا نمیشود شرط دیگری غیر از آنچه گفتی بگذاری؟ عباده گفت: سوگند به پروردگار آسمانها و زمین و آنچه در آنها وجود دارد، که راه دیگری وجود ندارد. پس یکی از این سه مورد را انتخاب کنید. مقوقس نگاهی به اطرافیان خود انداخت و گفت: سخن همین است که شنیدید. آنها گفتند: چه کسی حاضر است تن به چنین ذلتی بدهد؟ ما به هیچ وجه دین مسیح بن مریم را به خاطر دینی که اصلاً با آن آشنایی نداریم، ترک نخواهیم کرد. و مرگ را بر بردگی و اسارت و پرداخت جزیه ترجیح میدهیم و اگر آنها چند برابر آنچه را که میخواهند بر ما مقرر کنند هم اکنون از ما بگیرند و دست بردار شوند، ما راحتتر میپذیریم. مقوقس به عباده گفت: اینها هیچ کدام از شرایط سهگانه شما را نمیپذیرند، نظر شما چیست؟ برگرد نزد فرماندهات و بگو: هر چه میخواهی به شما میدهیم ولی از اینجا بروید. عباده و همراهانش برخاستند و رفتند. آنگاه مقوقس به اطرافیانش گفت: از من بشنوید و یکی از شرايط سهگانه آنها را بپذیرید. به خدا سوگند که شما توان مقابله با آنها را ندارید و اگر اکنون به صورت مسالمتآمیز به یکی از شرايط آنها تن ندهید، فردا به زور شمشیر مجبور میشوید که به بدتر از آن گردن نهید. آنها گفتند: به کدام یک از سه شرط آنها گردن نهیم. مقوقس گفت: من نمیگویم دست از دین و آيین خود بردارید. همچنین شما را به مقابله با آنها فرا نمیخوانم چون میدانم که شما نمیتوانید در مقابل آنها بجنگید و مانند آنها سختیهای جنگ را تحمل کنید. پس باید شرط سوم را پذیرفت. آنها گفتند: یعنی برای همیشه بردگان آنها باشیم؟ مقوقس گفت: آری، بردگی مسالمت آمیزی که در شهر و دیار خود و در میان زنان و فرزندان خود باشید و از جان و مال شما حفاظت به عمل آید، بهتر از آن است که کشته شوید و یا به عنوان برده فروخته و از شهر و دیار و زنان و فرزندان خود دور شوید. گفتند: ما مرگ را بر این صلح ترجیح میدهیم و دستور به انهدام پل ارتباطی فسطاط و جزیره دادند و جمع کثیری از قبطیها و رومیان آمادهی نبرد شدند.[2]
از گفتگویی که میان عباده و مقوقس رد و بدل شد، تیزهوشی و زرنگي عباده و میزان شناخت وی از اهداف دشمن مشخص میشود. او به هیچ وجه مبهوت جنگ روانی دشمن نشد، بلکه همچنان با نگرش و اهداف خود در مقابل دشمن ایستادگی نمود و در عین حال از فراخوان و تشویق دشمن به پذیرش اسلام و خاطرنشان ساختن این مطلب که مسلمانان همیشه بر دیگر ملتها و ادیان پیروز خواهند شد، غافل نشد و این امر باعث متأثر شدن مقوقس گردید تا جایی که حاضر شد تن به صلح و سازش دهد. [3]
وصلی الله وسلم علی نبينا محمد و علی آله و اصحابه الی يوم الدين
منبع: کتاب عمر فاروق، مولف: محمد علي صلابي
سایت عصر اســـلام
IslamAgae.Com
-----------------------------------
[1]- عبادة بن الصامت صحابي كبير وفاتح مجاهد ص91 .
[2]- النجوم الزاهرة، ملوك مصر والقاهرة (1/10-16).
[3]- الأنصار في العصر الراشدي ص211 .
|