سایت عصر اسلام

 

     

 
 
             

کیبورد فارسی

جستجوی پیشرفته

 

13 آذر 1403 01/06/1446 2024 Dec 03

 

فهـرست

 
 
  صفحه اصلی
  پيامبر اسلام
  پيامبران
  خلفاى راشدين
  صحابه
  تابعين
  قهرمانان اسلام
  علما، صالحان وانديشمندان
  خلفاى اموى
  خلفاى عباسى
  خلفاى عثمانى
  دولتها و حكومتهاى متفرقه
  جهاد و نبردهاى اسلامی
  اسلام در دوران معاصر
  آينده اسلام و علامات قيامت
  عالم برزخ و روز محشر
  بهشت و دوزخ
  تاریخ مذاهب و ادیان دیگر
  مقالات تاریخی متفرقه
  شبهات و دروغ‌های تاریخی
  تمدن اسلام
  كتابخانه
  کلیپهای صوتی
  کلیپهای تصویری
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  ارتبـاط با ما
  تمـاس با ما
 
 
 

آمـار سـا یت

 
تـعداد کلیپهای صوتي: 786
تـعداد کلیپهای تصويري: 0
تـعداد مقالات متني: 1144
تـعداد كل مقالات : 1930
تـعداد اعضاء سايت: 574
بازدید کـل سايت: 7339808
 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

سایت مهتدین

 
 

 

 

 

 

 

شماره: 177   تعداد بازدید: 2721 تاریخ اضافه: 2010-03-25

فتح مداين

 

بسم الله الرحمن الرحيم

سعد، حدود دو ماه در قادسیه منتظر دستور بعدی عمر رضی الله عنه  ماند تا این که ایشان دستور داد برای فتح مداين عازم آن دیار شوند و زنان و بچه‌ها را در مکانی به نام عتیق بگذارند و گروهی از مبارزان را جهت مراقبت از آنان بگمارد و آنان را نیز در مال غنیمتی که به دست می‌آورند، شریک سازند.

سعد دستور را اجرا کرد, پس با سپاه خود راه مداين را در پیش گرفت و شهرها و روستاهای ایرانیان را یکی پس از دیگری از جمله بابل را فتح نمود که فراریان و برخی از سران قوم برای رویارویی با سپاه اسلام در آن‌جا جمع شده بودند[1] و سرانجام به پایتخت فارس یعني مداين رسیدند .

ضمناً عمر رضی الله عنه  به سعد دستور داده بود تا با زمین داران و کشاورزان به نیکی رفتار نمایند. ایشان نیز خواسته‌ی امیرالمؤمنين را اجرا نمود و در نتیجه تعداد بی‌شماری از زمین داران و کشاورزان تحت تأثیر اخلاق و رفتار نیک و عادلانه‌ی مسلمانان، به اسلام گرویدند، زیرا اینک امیر مسلمانان را می‌بینند که‌ همانند سربازی ساده‌ زیر سلطه‌ی حق قرار می‌گیرد و ستمی در میان آنان واقع نمی‌گردد و پس از عمری بردگی، احساس آزادی نموده و به بندگی خدا روی آوردند.

سعد پس از دستور امیرالمؤمنین آهنگ مداين کرد و نخستین گروه سپاه را به سرکردگی زهره بن هویه اعزام نمود و دسته‌های بعدی را به فرماندهی عبدالله بن معتم و شرحبیل بن سمط و هاشم بن عتبه بن ابی وقاص و سرانجام خود با بقیه‌ی سپاه به آن‌ها پیوست، و خالد بن عرفطه‌ را به‌ عنوان سرکرده‌ی دسته‌ی پایانی قرار داد[2]. سپاه اسلام به پایتخت فارس یعنی مداين رسیدند که واقع در کنار رودخانه دجله بود، و بخش غربی آن یعنی "بَهُرْ سير" را محاصره نمودند. پادشاه ایرانیان (یزد گرد) در آن شهر به سر می‌برد. محاصره تا دو ماه طول کشید و هر از چند تعقیب و گریزی صورت می‌گرفت، ولی ایرانیان دوام نمی‌آوردند. در همین گیر و دارها زهره تیر خورد و شهید شد. داستانش از این قرار بود که ایشان زره‌ای پوشیده بود که در آن شکافی وجود داشت، همراهانش گفتند: اجازه بده تا پاریدگی آن‌را برطرف کنیم. زهره گفت: اگر تیری از میان همه‌ی افراد سپاه عبور کند و آن‌گاه از این سوراخ به من اصابت کند، پس این بیانگر آن است که‌ خداوند به من لطف دارد و همین طور هم شد. تیری از طرف دشمن و از همان سوراخ به ایشان اصابت کرد، همراهانش می‌خواستند آن‌را بیرون بیاورند. گقت: اگر آن‌را بیرون بیاوردید، من از حال می‌روم پس بگذارید تا زنده هستم ضربه‌ای به دشمن وارد کنم. آن‌گاه در همان حال رو به سوی دشمن کرد و فردی به نام شهریار از اهل اصطخر را به قتل رسانید. [3]

مسلمانان در دوران محاصره‌ي شهر «بهرسیر» از منجنیق که توسط ایرانیان هم پیمان با مسلمانان، ساخته و تهیه شده بود، استفاده می‌کردند و گفتنی است که‌ ایرانیان حدود بیست عدد منجنیق را برای مسلمانان ساخته‌ بودند و توسط آن، ایرانیان را به‌ وحشت انداختند.[4] و این بیانگر آن است که مسلمانان علاوه بر فراهم نمودن اسباب معنوی پیروزی، بر اساس این فرموده الهی:

« وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ »الأنفال: ٦٠

« براي (مبارزه با) آنان تا آن‌جا كه مي‌توانيد نيروي (مادي و معنوي) و (از جمله) اسبهاي ورزيده آماده سازيد».

 از فراهم نمودن اسباب مادی پیروزی نیز غافل نبودند.[5]

 

1 – همراهی و معیت خدا با اولیای خویش

انس بن حلیس می‌گوید: وقتی ما "بهرسیر" را در محاصره‌ی خود داشتیم، روزی کسی آمد و پیامی بدین مضمون از جانب یزدگرد آورد: خدا شکمتان را سیر نگرداند آیا به این بسنده نمی‌کنید که آن طرف دجله از آن شما و این طرف آن متعلق به ما باشد؟ از میان ما فردی به نام ابو مفرز اسود بن قطبه برخاست و در پاسخ پیام پادشاه، سخنانی بر زبانش آورد که نه ما می‌دانستیم چه گفت و نه خودش.

دیری نگذشت که دیدیم ایرانیان شهر را به‌ قصد مشرق مداين ترک کردند و رفتند. به ابو مفرز گفتیم: به آن‌ها چه گفتی؟ گفت: به خدای محمد سوگند که خودم هم نمی‌دانم چه گفتم. فقط این را به یادم می‌آورم که حالتی به من دست داد و زبانم بی اختیار به سخن در آمد. خدا کند که سخن بدی نگفته باشم. وقتی فرمانده سپاه (سعد) از این جریان مطلع شد، آمد و خطاب به ابو مفرز گفت: به آن‌ها چه گفتی که فرار می‌کنند؟ ابو مفرز همان سخنان قبلی خود را تکرار کرد. در آن اثنا مردی به سوی ما آمد و امان طلبید، ما هم به او امان دادیم. گفت: چرا معطل هستید؟ شهر از سکنه خالی شده است؟ آن‌گاه همه وارد شهر شدیم و کسی را در آن‌جا نیافتیم جز کساني که قبلاً اسیر کرده بودیم و همان مردی که قبلاً به او پناه دادیم. پرسیدیم: این‌ها چرا یکباره شهر را ترک کردند. مرد گفت: پادشاه نزد شما پیام صلح فرستاد شما در جواب گفتید: صلحی در کار نیست و ما باید به عسل مخصوصی که شما از آن بهره‌مند هستید، بخوریم . پادشاه گفت: وای ! فرشتگان بر زبان اینان سخن می‌گویند، و به ما دستور فرار داد.[6]

 

2 – آیاتی که سعد در«مظلم ساباط» تلاوت کرد

بعد از اینکه‌ هاشم و همراهانش به‌ طرف بهرسیر حرکت کردند و سعد به «مظلم ساباط» بعد از این که هاشم آن‌را فتح کرده بود، فرود آمد و این آیات را تلاوت کرد:

« وَأَنْذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذَابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَوَلَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ مَا لَكُمْ مِنْ زَوَالٍ »إبراهيم: ٤٤

«مردم را از روزی بترسان که عذاب آنان را فرا می‌گیرد، ستمگران می‌گویند: پروردگارا! به ما مهلت اندکی بده تا دعوت تو را بپذیریم و از پیامبرانت حرف شنوی کنیم ( به آن‌ها گفته می‌شود ) مگر شما سوگند نمی‌خوردید که هرگز از بین نخواهید رفت».

این آیات را به خاطر این تلاوت کرد که آن‌جا گارد ویژه‌ی خسرو بود و آنان هر روز سوگند یاد می‌کردند که تا زنده هستند نخواهند گذاشت به پادشاهی فارس گزندی برسد، [7] تازه چند صباحی بود که توسط زهره تار و مار و نابود شده بودند.[8]

مسلمانان شب هنگام وارد «بهرسیر» شدند وقتی چشمشان به کاخ سفید خسرو افتاد، یکصدا تکــبیر سر دادند و ضرار بن خطاب گفت: این است آن چیزی که خدا و پیامبرش به ما وعده داده بودنــد و همچنان تا صبح تکبیر گفتند.[9]

 

3 – رایزنی برای عبور از رودخانه

وقتی سعد در جریان فرار یزدگرد به آن سوی رودخانه قرار گرفت، چاره‌ای برای تعقیب و سرنگونی وی اندیشید و چون عبور از نهر به خاطر کمبود امکانات مشکل به نظر می‌رسید در این باره با یاران خود به مشورت نشست. از قضا در همان ایام آب رودخانه و جریان آن افزایش یافت. در آن اثنا سعد در خواب دید که مسلمانان از روی آب به آن سو عبور نموده‌اند. آن‌گاه در میان سپاه خود به ایراد سخن پرداخت و بعد از حمد و ثنای الهی گفت: دشمنان شما توسط این دریا خود را از شما محفوظ داشته‌اند، پس شما نمی‌توانید به‌ آن‌ها دست یابید، اما آن‌ها هرگاه بخواهند می‌توانند به‌ شما دست یابند و شما را در کشتی‌هایشان از پای درآورند، در حالی که‌ چیزی را برای فرار در دست ندارید، و این را بدانید که‌ قهرمانان مسلمان آن‌ها را نابود کرده‌ و توشه‌ای برایشان باقی نگذاشته‌اند، بنابر این بنده‌ معتقد هستم که‌ قبل از اینکه‌ دنیا بر ما سایه‌ افکند با آن‌ها جهاد را پیش ببریم و در راه خداوند مخلصانه‌ بپا خیزیم، و اینک من با توکل به خدا، تصمیم به عبور از رودخانه گرفته‌ام. آن‌ها نیز یکصدا موافقت خود را با این رأی اعلام کردند.[10]

در این داستان چندین درس و پند و اندرز نهفته‌ است، از جمله‌:

-        خداوند همراه و همیار مسلمانان است و آن‌ها را یاری می‌رساند؛ آن رؤیای صادقی که‌ سعد  رضی الله عنه  آن‌را در خواب دید از این رو بود که‌ سعد پابرجا بماند و برای رویارویی با این جنگ نامعلوم اعلام آمادگی نماید و دلهرگی به‌ او دست نیابد.

-        خداوند خود کارها را برای مؤمنان صالح انجام می‌دهد، اینک رودخانه‌ بر خلاف عادت خود به‌ هیجان افتاده‌ و سیلی خروشان را در خود گرفته‌، ظاهر قضیه‌ بیانگر این است که‌ هیجان‌زدگی رودخانه‌ به‌ نفع فارسها باشد و از عبور مسلمانان جلوگیری به‌ عمل می‌آورد، اما واقعیت این است که‌ به‌ نفع مسلمانان می‌باشد، با توجه‌ به‌ اینکه‌ کافران از مشاهده‌ی سیلابِ رودخانه‌ اطمینان خاطر یافته‌اند و خود را برای رویارویی با مسلمانان آماده‌ نکردند و نتوانستند که‌ امکانات مورد نیاز را با خود بردارند.

-        اصحاب نسبت به‌ رؤیای آن مرد صالح تفائل به‌ خیر می‌کردند و آن‌را به‌ عنوان عاملی برای تشویق خود قرار می‌دادند، زیرا آنان نسبت به‌ خداوند گمان نیکی داشتند و رؤیا را به‌ عنوان تأییدی الهی قلمداد می‌کردند.

-        بیشتر فرماندهان مسلمان در عصر خلفای راشدین دارای ویژگیهایی همچون قاطعیت، استفاده‌ از فرصت و بهره‌گیری از توان و نیروی سربازان مؤمن و حماسه‌آفرین بودند، اینک سعد  رضی الله عنه  به‌ لشکر خود فرمان می‌دهد که‌ با اسلحه‌ی اخلاص و تقوی از رودخانه‌ عبور کنند، زیرا ایشان از قوت و مستوای ایمان لشکرش اطلاع دارد و می‌داند که‌ چه‌ کسانی او را همراهی می‌کنند، از این‌رو با توکل به‌ خدا سپس با استفاده‌ از آن مستوای رفیع ایمانی اقدام به‌ عبور از رودخانه‌ نمود.

-        اصحاب  رضی الله عنه  و تابعینی که‌ آن‌ها را همراهی می‌کنند همگی از فرمانده‌ی خود اطاعت به‌ عمل می‌آورد و آن‌را به‌ عنوان واجبی شرعی و عملی صالح تلقی می‌کنند که‌ توسط آن از خداوند نزدیک می‌شوند.[11]

 

4 – عبور از رودخانه و فتح مداين

ابتدا سعد، داوطلب‌هایی را جهت عبور از رودخانه‌ برمی‌گزید و گفت: چه‌ کسی ابتدا حرکت می‌کند و ساحل شرقی رودخانه‌ را برای ما تضمین می‌کند، از این‌رو عاصم بن عمرو تمیمی که‌ یکی از مردان پهلوان و دارای قوت و توان بود، خود را برای این کار مهیا نمود و بعد از او ششصد نفر از داوطلبان جنگی نیز اعلام آمادگی نمودند، سعد نیز عاصم را به‌ عنوان فرمانده‌ی آنان قرار داد. عاصم آن‌ها را تا ساحل دجله‌ با خود برد و در آنجا گفت: چه‌ کسی برای تضمین ساحل شرقی رودخانه‌ داوطلب است؟ شصت نفر از قهرمانان اعلام آمادگی نمودند، سپس یکی بعد از دیگری به‌ دجله‌ زدند و به‌ این‌صورت دسته‌ای شصت نفری که‌ به‌ گروه‌ رعب و وحشت نامیده‌ شدند، جان‌فدایانه‌ وارد معرکه‌ شدند، گفتنی است که‌ عاصم از میان ششصد افراد داوطلب شصت نفر آنان را برگزید که‌ به‌ عنوان پیشرو لشکر اسلام به‌ دیار دشمن حمله‌ کنند، زیرا مواجهه‌ با صحنه‌های وحشت‌انگیز نیاز به‌ تعداد زیادی از افراد ندارد، بلکه‌ به‌ کسانی نیازمند است که‌ دارای توان و قدرت جنگی باشند، با توجه‌ به‌ اینکه‌ اگر افراد زیادی وارد معرکه‌ شوند و سریع از صحنه‌ی پیکار فرار کنند، برای سایر لشکر نیز رعب و وحشت ببار می‌آوردند و در نهایت لشکر را با شکست مواجه‌ می‌سازد.[12]

آری! عاصم همراه شصت نفر از یاران قهرمانش بر روی اسبهایشان به‌ ساحل رودخانه‌ رسیدند، گفتنی است که‌ پیشاهنگ این شصت نفر قهرمانانی همچون: أصمُّ بني وَلاَّد تيمي، كَلَج ضبيّ، أبو مفزِّر أسود بن قطبة، شرحبيل بن سَّمط كندي، حَجْل عجلي، مالك بن كعب همداني و غلامی از بني حارث بن كعب بودند، هنگامی که‌ عجمها آنان را مشاهده‌ کردند، اسبهایی را برای آن‌ها مهیا کرده‌ و در کناره‌ی ساحل شرقی رودخانه‌ با یکدیگر روبرو شدند، عاصم فریاد برآورد: تیراندازان آن‌ها را از پای درآورید، پس با آن‌ها جنگیدند و در نهایت آن‌ها را به‌ فرار وادار نموده‌ و تا رسیدن بقیه‌ی ششصد نفر آن‌ها را دنبال کردند، سپس خود در کنار ساحل به‌ نگهبانی نشستند و منتظر آمدن سایر اصحاب بودند.

 

5- مسلمانان خود را به‌ رودخانه‌ می‌زنند

سعد هنگامی که‌ عاصم را در کناره‌ی ساحل شرقی رودخانه‌ مشاهده‌ کرد و دید که‌ اینک او از آن نگهبانی به‌ عمل می‌آورد، دستور داد که‌ همگی به‌ رودخانه‌ بزنند و فرمود: بگویید:

«نستعين بالله ونتوكل عليه، حسبنا الله ونعم الوكيل لا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم».

بنابر این در حالی که‌ رودخانه‌ سیا گشته‌ بود، تمامی لشکر با زمزمه‌ کردن ذکر فوق به‌ رودخانه‌ زدند[13]. گفتنی است که‌ در کنار سعد، صحابی بزرگوار، سلمان فارسی در حرکت بود، و سعد می‌گفت: حسبنا الله و نعم الوکیل، به خدا سوگند! که خداوند اولیای خود را یاری و دینش را پیروز و دشمنان خود را شکست خواهد داد، به شرطی که در سپاه ما افراد خائن و کسانی که گناهشان بر نیکی‌هایشان بچربد، وجود نداشته باشد.[14]

سلمان گفت: هنوز اسلام به قوت خود باقی است که دریاها برای مسلمانان همچون خشکی رام می‌شوند. روزی فرا خواهد رسید که مسلمانان گروه گروه پشت به اسلام می‌کنند، همان طور که گروه گروه وارد آن شده‌اند.[15]

به هر حال، همه‌ی سپاه اسلام با سلامتی از رودخانه عبور کردند و کسی آسیبی ندید جز مردی بنام «غرقده»که از روی اسبش لغزید و توسط قعقاع بن عمرو نجات یافت.[16]

با عبور مسلمانان از رودخانه، ایرانیان -که سراپا وجودشان را ترس فرا گرفته بود- پا به فرار گذاشتند و یزدگرد به سوی حلوان فرار کرد. مسلمانان بدون این که با کسی درگیر شوند وارد شهر شدند و سعد در قصر سفید کسرا نماز برپا کرد و هشت رکعت نماز فتح خواند و این آیات را تلاوت نمود:

« كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ (25) وَزُرُوعٍ وَمَقَامٍ كَرِيمٍ (26) وَنَعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ (27) كَذَلِكَ وَأَوْرَثْنَاهَا قَوْمًا آَخَرِينَ»الدخان: ٢٥ - ٢٨

«‏چه باغها و چشمه‌سارهاي زيادي از خود به جاي گذاشتند! ‏‏ و كشتزارها و اقامتگاههاي جالب و گرانبهائي را. و نعمتهاي فراوان (ديگري) كه در آن شادان و با ناز و نعمت زندگي مي‌كردند. ‏‏اين چنين بود (ماجراي آنان) و ما همه اين نعمتها را به قوم ديگري داديم (بدون دردسر و خون جگر)».

گفتنی است که‌ نخستین گروهی که‌ وارد مداين شد، گروه‌ اهوال (وحشت انگیز) به‌ فرماندهی عاصم بن عمرو تمیمی و دومین گروه‌ نیز گروه‌ خرساء به‌ فرماندهی قعقاع بن عمرو بود.[17]

 

6ـ نمونه‌هایی از امانت داری مسلمانان

أ- خدا را ستایش کرده‌ و به‌ پاداش او راضی هستم: بعد از اینکه‌ مسلمانان وارد مداين شدند و شروع به‌ جمع آوری غنیمت کردند، در آن اثنا یکی از مسلمانان کیسه‌ای پر از اموال هنگفت آورد و تحویل داد. حاضران گفتند: چه مال هنگفتی! او گفت: اگر ترس خدا نبود آن‌ها را تحویل نمی‌دادم. نامش را جویا شدند. گفت: کافی است که خدا مرا می‌شــناسد. پس از کنجکاوی متوجه شدند که عامر بن عبد قیس است.[18]

ب- عصمه بن حاث ضبی می‌گوید: در تعقیب فراریان به دو مرد برخورد کردم که در خورجین مرکبشان مجسمه‌های طلایی، مزین به جواهرات گران قیمت قرار داشت، یکی از آن مجسمه‌ها مخصوص موزه‌ی شاهنشاهی بود. عصمه آن‌ها را به بیت المال تحویل داد. [19]

ج- قعقاع بن عمرو مردی را دستگیر کرد که در خورجین مرکبش یازده شمشیر مخصوص پادشاهان ایرانی قرار داشت، شمشیر کسرا و هرقل نیز از میان آن‌ها بود، و همچنین در میان کیسه‌ای چندین زره‌ پادشاهان وجود داشت که‌ از جمله‌ زره‌ کسرا و هرقل در میان آن یافت می‌شد، قعقاع آن مرد را به قتل رسانید و شمشیرها را به بیت المال باز گردانید. سعد او را مخیر نمود تا هر کدام از آن‌ها که‌ بخواهد برای خودش بردارد و او یکی از آنها که‌ به‌ نظرش بهتر بود، یعنی شمشیر هرقل و زره‌ بهرام را برای خود پسندید و بقیه‌ را در میان گروه‌ خرسا که‌ از سربازان قعقاع بودند، تقسیم نمود، اما شمشیر کسرا و نعمان را نزد عمر رضی الله عنه  فرستاد، چرا که عربها آوازه‌ی این دو شمشیر را شنیده بودند.[20]

س- اصحاب پیامبرو تعریف و تمجید از سپاه اسلام:

هر کدام از اصحاب پیامبر، به نوبه‌ی خود لب به تعریف و تمجید سپاه اسلام قادسیه گشودند، چنان که سعد می‌گفت: اگر فضیلت اصحاب بدر نبود می‌گفتیم: با فضیلت‌ترین سپاه اسلام این‌ها هستند. [21]

جابر بن عبدالله می‌گوید: به خدا سوگند در سپاه قادسیه کسی را سراغ نداریم که به خاطر دنیا جنگیده باشد.

و هنگامی که چشم عمر رضی الله عنه  به اموال غنیمت به ویژه شمشیر و مجسمه‌های شاهنشاهی افتاد گفت: گروهی که این همه مال را بدون کم و کاست تحویل می‌دهد، واقعاً امانت دار است. علی  رضی الله عنه  گفت: چون تو امانتدار هستی رعیت هم امانتدار است.[22]

ش- موضع عمر رضی الله عنه  در برابر غنیمتهای کمیاب:

عمر رضی الله عنه  به اشیاء گرانبهایی که در میان اموال به دست آمده در جنگ با فارس به دست آمده بود مانند عبای کسرا و شمشیر و لباسها و تاجش، نگاهی انداخت و سراقه بن مالک بن خثعم را فرا خواند و آن‌ها را به تنش پوشاند و گفت: قدم بزن و لبخندی زد و گفت: به به ! تاج و لباسهای شاه ایران بر تن بادیه نشینی از بنی مدلج ! سپس گفت: بار الها ! این‌ها را به پیامبرت و ابوبکر که از من محبوب‌تر بودند ندادی و به من دادی تا مرا بیازمایی، این را گفت و اشک از چشمانش سرازیر شد. آن‌گاه رو به عبدالرحمان بن عوف کرد و گفت: این‌ها را همین امروز بفروش و پولش را در میان مردم تقسیم کن.[23]

 

تعقیب دشمن و ادامه‌ی جنگ

قصه‌ی سپاه جلولا چنان بود که‌ وقتی عجمان از مداين گریختند و به‌ جلولا رسیدند که‌ راه مردم آذربایجان و باب و مردم جبال و فارس جدا می‌شد، یکدیگر را به‌ ملامت گرفتند و گفتند: اگر متفرق شوید هرگز فراهم نشوید. اینک جایی است که‌ ما را از همدیگر جدا می‌کند، بیایید بر ضد عربان همسخن شویم و با آن‌ها بجنگیم اگر ظفر یافتیم مطلوب بدست آمده‌ و اگر کار صورت دیگر گرفت تلاش خویش را کرده‌ایم و معذور هستیم.

آنگاه به‌ دور مهران رازی فراهم شدند و آن‌جا خندق زدند و اطراف آن بجز راهها خارهای چوبین ریخته‌ بودند.

سعد این خبر را برای عمرنوشت و عمرنوشت که‌ هاشم بن عتبه‌ را با دوازده‌ هزار کس سوی جلولا فرست و مقدمه‌ی سپاه‌ او را به‌ قعقاع بن عمرو ده‌ و میمنه‌ را به‌ سعر بن مالک سپار و میسره‌ او را به‌ عمرو بن مالک بن عتبه‌سپار و عمرو جهنی را به‌ دنباله‌ی وی گمار.

هاشم همراه با لشکرش روان شد و سپاه‌ پارسیان را محاصره‌ کرد. پارسیان دفع الوقت می‌کردند و هر وقت می‌خواستند بیرون می‌شدند، مسلمانان در جلولا هشتاد بار بر آن‌ها حمله‌ بردند و پیوسته‌ خدا مسلمانان را ظفر می‌داد، مشرکان از خارهای چوبی نتیجه‌ نبردند و خارهای آهنی به‌ کار بردند.

هاشم با کسان سخن می‌کرد و می‌گفت: این منزلگاهی است که‌ از پس آن منزلهاست. سعد پیوسته‌ سوار به‌ کمک او می‌فرستاد. عاقبت فارسیان آماده‌ی جنگ مسلمانان شدند و برون آمدند و هاشم با کسان سخن کرد و گفت: در راه خدا نیک بکوشید که‌ پاداش و غنیمت شما را کامل دهد، برای خدا کار کنید.

به‌ هنگام تلاقی، پارسیان سخت بجنگیدند اما خدا، بادی را به‌ سوی آن‌ها فرستاد که‌ همه‌ جا را تاریک کرد و چاره‌ای جز ترک نبردگاه نبود، سواران پارسی در خندق افتادند و بناچار بر کنار خندق گذرگاهها کردند که‌ اسبان از آن بالا رود و بدینسان حصار خویش را تباه کردند[24] و مسلمانان از ماجرا خبر یافتند و گفتند: بار دیگر سوی آن‌ها رویم و داخل حصار شویم یا جان بدهیم.

و چون بار دیگر مسلمانان حمله‌ بردند پارسیان بیرون شدند و به‌ دور خندق آن‌جا که‌ مسلمانان بودند خارهای آهنین ریختند تا اسبان سوی آن‌ها نرود و برای عبور جایی گذاشتند و از آن‌جا سوی مسلمانان آمدند و سخت بجنگدند که‌ هرگز نظیر آن رخ نداده‌ بود مگر در لیله الهریر، اما این جنگ سریعتر و مجدانه‌تر بود. و چنان شد که‌ قعقاع بن عمرو در جهت حمله‌ی خویش به‌ مدخل خندق رسید و آن‌جا را بگرفت و بگفت تا منادی ندا دهد که‌ ای گروه‌ مسلمانان اینک سالار شما وارد خندق پارسیان شده‌ و آن‌جا را گرفته‌ سوی او روید و پارسیانی که‌ میان شما و سالارتان هستند مانع دخول خندق نشوند.

قعقاع چنین گفته‌ بود که‌ مسلمانان را دلگرم کند، آن‌ها نیز حمله‌ بردند و تردید نداشتند که‌ هاشم در خندق است و در مقابل حمله‌ی آن‌ها مقاومتی نشد تا به‌ دور خندق رسیدند که‌ قعقاع بن عمرو آن‌جا را گرفته‌ بود و مشرکان از راست و چپ از عرصه‌های مجاور خندق فراری شدند و دچار بلیه‌ای شدند که‌ برای مسلمانان فراهم کرده‌ بودند و مرکبهایشان لنگ شد و پیاده‌ گریزان شدند و مسلمانان تعقیبشان کردند و جز معدودی ناچیز از آن‌ها جان به‌ در نبردند، خدا در آن روز یکصد هزار از آن‌ها را بکشت و کشتگان همه‌ عرصه‌ را پوشانیده‌ بود به‌ این جهت جلولا نام گرفت از بس کشته‌ که‌ دشت را پوشانیده‌ بود که‌ نمودار جلال جنگ بود.[25]

 

سپاه‌ ما با اعمال خویش زبان ما را گشودند

سعد بن ابی‌وقاص حسابهای مالی را با زیاد بن ابی‌سفیان به‌ پیش امیرالمؤمنین فرستاد، زیرا زیاد کسی بود که‌ برای کسان می‌نوشت و دفتر می‌کرد و چون نزد عمر رسیدند، زیاد با عمر درباره‌ی آن‌چه‌ آورده‌ بود سخن کرد و وصف آن بگفت.

عمر گفت: می‌توانی در میان کسان به‌ پا خیزی و آن‌چه‌ با من گفتی بگویی؟

گفت: به‌ خدا روی زمین برای من کسی پرمهابت‌تر از تو نیست، چگونه‌ نتوانم با دیگران سخن کنم.

و با کسان درباره‌ی چیزها که‌ گرفته‌ بودند و کارها که‌ کرده‌ بودند و اینکه‌ اجازه‌ می‌خواهند در دیار پارسیان پیش روند سخن کرد. عمر گفت: بخدا این سخنوار توانا است.

آنگاه شعری خواند که‌ مضمون آن چنین بود:

سپاه‌ ما با اعمال خویش زبان ما را گشودند.[26]

 

موضع‌ عمر رضی الله عنه  در برابر غنایم جلولا

نبرد جلولا به‌ پیروزی مسلمانان پایان گرفت و غنایم هنگفتی نسیب مسلمانان گشت که‌ خمس آن‌را برای امیرالمؤمنین فرستادند، هنگامی که‌ عمر رضی الله عنه  غنایم را دید، گفت: بخدا زیر سقفی نماند تا آن‌را تقسیم کنم.

شبانگاه عبدالرحمان بن عوف و عبدالله‌ بن ارقم، آن‌را که‌ در صحن مسجد بود نگهبانی کردند و صبحگاهان عمر رضی الله عنه  و کسان بیامدند، عمر سرپوش را که‌ سفره‌های چرمین بود از روی آن برکشید و چون یاقوت و زمرد و جواهر را دید گریه‌ کرد.

عبدالرحمان گفت: ای امیرالمؤمنان! چرا گریه‌ می‌کنی؟ به‌ خدا این مقام شکر است.

عمر گفت: به‌ خدا بر این نمی‌گریم، اما خدا این چیزها را به‌ قومی ندهد مگر آن که‌ حسودی آرند و دشمنی کنند و چون حسودی کنند به‌ جان همدیگر افتند.[27]

این نوعی از حساسیتهای ایمان فوران است، با توجه‌ به‌ اینکه‌ برخی از مؤمنین به‌ نتایجی پی می‌برند که‌ سایر مردم بدان دست نمی‌یابند، پس مهر و محبتی که‌ نسبت به‌ مؤمنین دارد او را به‌ افقی رسانده‌ که‌ واهمه‌ از آن دارد ارتباط ایمانی موجود میان آنان، توسط کالاهای دنیایی از بین برود و میان آنان فاصله‌ ایجاد کند، از این‌رو به‌ شدت متأثر می‌شود، تا بدان‌جا می‌رسد که‌ در انظار عموم اشک می‌ریزد.

و براستی که‌ شگفت‌انگیز است اینکه‌ قدرت و توانایی انسان به‌ درجه‌ای رسیده‌ باشد که‌ همه‌ی مردم اعم از مسلمان، کافر و منافق در برابر او ترس و واهمه‌ داشته‌ باشند، اما رحمت و مهربانی سراپای وجود او را فرا گرفته‌ باشد و چنان با هم برخورد نمایند که‌ خداوند در وصف آنان بیان داشته‌ است:

« مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآَزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا»الفتح: ٢٩

«‏ محمد فرستاده خدا است، و كساني كه با او هستند در برابر كافران تند و سرسخت، و نسبت به يكديگر مهربان و دلسوزند. ايشان را در حال ركوع و سجود مي‌بيني. آنان همواره فضل خداي را مي‌جويند و رضاي او را مي‌طلبند. نشانه ايشان بر اثر سجده در پيشانيهايشان نمايان است. اين، توصيف آنان در تورات است، و اما توصيف ايشان در انجيل چنين است كه همانند كشتزاري هستند كه جوانه‌هاي (خوشه‌هاي) خود را بيرون زده، و آن‌ها را نيرو داده و سخت نموده و بر ساقه‌هاي خويش راست ايستاده باشد، بگونه‌اي كه برزگران را به شگفت مي‌آورد. (مؤمنان نيز همين گونه‌اند. آني از حركت بازنمي‌ايستند، و همواره جوانه مي‌زنند، و جوانه‌ها پرورش مي‌يابند و بارور مي‌شوند، و باغبانانِ بشريت را بشگفت مي‌آورند. اين پيشرفت و قوّت و قدرت را خدا نصيب مؤمنان مي‌كند) تا كافران را به سبب آنان خشمگين كند. خداوند به كساني از ايشان كه ايمان بياورند و كارهاي شايسته بكنند آمرزش و پاداش بزرگي را وعده مي‌دهد».

 

وصلی الله وسلم علی نبينا محمد و علی آله و اصحابه الی يوم الدين

منبع: کتاب عمر فاروق، مولف: محمد علي صلابي

 

 


 

سایت عصر اســـلام

IslamAgae.Com

----------------------------

[1]- إتمام الوفاء ص82

[2]- التاريخ الإسلامي (11/155)

[3]- تاريخ الطبري (4/454)

[4]- تاريخ الطبري (4/453)

[5]- التاريخ الإسلامي (11/163)

[6]- تاريخ الطبري (4/455)

[7]- تاريخ الطبري (4/451)، التاريخ الإسلامي (11/160)

[8]- التاريخ الإسلامي (11/160)

[9]- تاريخ الطبري (4/451)

[10]- التاريخ الإسلامي (11/165)

[11]- التاريخ الإسلامي (11/167)

[12]- التاريخ الإسلامي (11/168)

[13]- التاريخ الإسلامي (11/169)

[14]- تاريخ الطبري (4/459)

[15]- تاريخ الطبري (4/459)

[16]- تاريخ الطبري (4/459)

[17]- البداية والنهاية (7/67) ؛ إتمام الوفاء ص85

[18]- تاريخ الطبري (4/468)

[19]- تاريخ الطبري (4/468)

[20]- المصدر نفسه (4/467)

[21]- التاريخ الإسلامي (11/181)، تاريخ الطبري (4/468)

[22]- تاريخ الطبري (4/468)

[23]- تاريخ الطبراني (4/472، البداية والنهاية (7/68)

[24]- تاريخ الطبري (4/475)

[25]- تاريخ الطبري (4/475)

[26]- تاريخ الطيري (4/479)

[27]- همان: (4/480)

 

بازگشت به بالا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
 

تبـلیغـا  ت

     

سايت اسلام تيوب

اخبار جهان اسلام

 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت نوار اسلام

دائرة المعارف شبکه اسلامی

 
 

 حـد  یـث

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم  فرموده است: 
(لقد کان فیمن کان قبلکم من الأمم المحدثون؛ فان یک فی امتی احد فانه عمر)
«در میان امتهای گذشته، افرادی وجود داشتند که به آن‌ها الهام می‌شد و اگر در امت من، چنین کسی وجود می داشت، قطعاً عمر بود».
بخاری ش (3689)؛ مسلم، ش (2398)

 
 

نظرسـنجی

 

آشنایی شما با سایت از چه طریقی بوده است؟


لينك از ساير سايت ها
موتورهاي جستجو
از طريق دوستان