وبای معروف عمواس در زمان خلافت عمر رضی الله عنه
بسم الله الرحمن الرحیم
در سال هجدهم هجری مشکل بزرگ و وحشتناکی رخ داد که عبارت از وبای معروف به عمواس بود. عمواس روستای کوچکی بین شهر قدس و رمله است که وبا از آنجا شروع شد و دیری نگذشت که در سرتاسر شام منتشر گردید.( خلاصة تاریخ ابن کثیر. محمد کنعان، ص 236)
بهترین تعریفی که از این بیماری شده تعریفی است که ابن حجر کرده و بعد از ذکر اقوال مختلف در این باره گفته است: این بود آنچه در تعریف طاعون توسط اهل لغت، فقها و اطبا ارائه شده است و خلاصه این که طاعون نوعی ورم است که از فشار خون و احیانا از انسداد خون در عضوی پدید میآید و آنرا فاسد میکند و اما اطلاق طاعون به دیگر بیماریهایی که در اثر هوای آلوده و ناسازگار پدید می ایند، مجازا صورت میگیرد و در واقع این نوع بیماریها وبا نامیده میشوند و وجه مشترک آنها با طاعون ابتلای عموم مردم به آنها و کثرت مرگ و میر در آنان است. شاید علت اصلی فرق گذاشتن بین طاعون و وبا این باشد که طبق فرمودهی رسول خداص طاعون وارد شهر مدینه نمیشود در حالی که این شهر از بروز وبا در آن مصون نیست و چندین بار این اتفاق در آن افتاده است.( ابوعبیده عامر بن جراح، محمد شراب، ص 220)
گفتنی است که طاعون بعد از آن اتفاق افتاد که جنگهای شدید در میان رومیها و مسلمانان در گرفته و انسانهای زیادی کشته شده و بوی تعفن کشتهها فضا را آلوده ساخته بود.( الخلفاء الراشدون: نجار، ص 224)
1ـ بازگشت عمر از مرز حجاز و شام
در سال هفدهم هجری عمر رضی الله عنه میخواست برای بار دوم از دیار شام بازدید به عمل بیاورد. او با تعدادی از مهاجرین و انصار به راه افتاد و به مکانی به نام سرغ در مرزهای حجاز با شام رسید. در آنجا با تنی چند از فرماندهان نظامیخود روبرو شد و از وقوع طاعون در بلاد شام اطلاع یافت و به مشورت همراهان خود از ادامهی سفر صرف نظر کرد و به مدینه برگشت. به هر حال وبای خطرناک در شام پدید آمد و باعث از بین رفتن جمع کثیری از مردم آن سامان گردید. از جمله امیر آن دیار، ابوعبیده بن جراح و تعداد زیادی از اصحاب پیامبر مانند: معاذ بن جبل، یزید بن ابی سفیان، سهیل بن عمرو، عتبه بن سهیل و غیره تا این که عمرو بن عاص به عنوان امیر آن دیار منصوب شد و به مردم پیشنهاد کرد تا شهر را ترک کرده و به کوههای اطراف پناه ببرند و با این تدبیر ایشان، دیری نگذشت که بیماری پایان یافت و مردم با خیال راحت به زندگی طبیعی خود ادامه دادند و چون عمر رضی الله عنه از این چاره اندیشی عمرو اطلاع یافت مخالفتی ننمود.( تاریخ الطبری (5/36))
2ـ درگذشت ابوعبیده رضی الله عنه
بعد از این که وبا در همه جای شام پیچید و خبر آن به عمربن خطاب رسید در نامهای به ابوعبیده نوشت: سلام خدا بر تو باد! کاری پیش آمده است که باید تو را از نزدیک ببینم. بنابراین با رسیدن این نامه، به سرعت اسباب سفر را مهیا کن و به سوی من بشتاب. ابوعبیده میدانست که عمر رضی الله عنه میخواهد او را از ابتلا شدن به وبا برهاند. بنابراین طی نامهای به امیرالمؤمنین نوشت: ای امیرالمؤمنین! من میدانم شما چه کاری با من دارید و من اکنون در میان لشکری از مسلمانان هستم که دوست دارم همچنان در میان آنان باشم و از آنان جدا نشوم تا این که آنچه خدا دوست دارد در مورد ما قضاوت نماید. پس مرا حلال کن. عمر رضی الله عنه پس از خواندن نامه گریست. حاضرین پرسیدند: آیا ابوعبیده وفات کرده است؟ گفت: تقریباً. سپس نامهای به ابوعبیده نوشت و دستور داد تا خانههای مردم را از مکان پايین و شیبی که در آن بودند به مکان مرتفعی انتقال دهد. ابوعبیده به ابوموسی گفت: برو و در جستجوی مکان مناسبی باش تا مردم را به آنجا انتقال دهیم. ابوموسی به خانهی خود برگشت، متوجه شد که همسرش دچار وبا شده است. نزد ابوعبیده برگشت و به او اطلاع داد. آنگاه ابوعبیده مرکب خود را خواست تا بر آن سوار شود، ولی متوجه شد که خود دچار وبا گشته است.( تاریخ الطبری (5/35))
عروه میگوید: در ابتدای وبای عمواس، ابوعبیده و خانوادهاش دچار آن نشدند. آنگاه ابوعبیده دست به دعا شد و گفت: بار الها! به ابوعبیده و خانوادهاش نیز سهمی بده. دیری نگذشت که در وجود او علامت کوچکی پدیدار گردید. مردم گفتند: این چیزی نیست. ابوعبیده گفت: خدا در آن برکت میدهد.( تاریخ الذهبی. ص 174 )
او قبل از این که دچار وبا بشود در میان مردم خطبهای ایراد کرد و گفت: ای مردم! این بیماری رحمتی از جانب پروردگارتان و دعای پیامبرتان و مرگ نیکان است و من نیز میخواهم که خداوند سهمی از آنرا نصیب من بگرداند.( تاریخ الطبری (5/36))
و بعد از این که دچار وبا گردید و بر بستر بیماری افتاد، مسلمانان را فرا خواند و گفت: من شما را به امری توصیه میکنم که اگر آنرا رعایت بکنید تا زندهاید همچنین بعد از این که مردید در خیر به سر میبرید، نماز را برپای دارید، زکات بدهید، روزه بگیرید، حج و عمره بجا آورید، صلهی رحم و محبت با یکدیگر برقرار سازید و با امیرانتان صادق باشید. و مواظب باشید که دنیا فریبتان ندهد چرا که اگر هزار سال هم زندگی بکنید، سرانجام مرگ به سراغتان خواهد آمد. زیرا خداوند مرگ را برای تک تک فرزندان آدم مقدر کرده و نوشته است. بنابراین همهی آنها روزی خواهند مرد و زرنگترین آنها کسی است که بیش از دیگران فکر اطاعت کردن از پروردگارش بوده، برای آخرت خود بیشتر آمادگی بنماید. سپس به معاذ بن جبل گفت: ای معاذ! با مردم نماز بخوان. آنگاه خود چشم از جهان فرو بست و معاذ در میان مردم برخاست و گفت: ای مردم! در یک بازگشت خالصانه به سوی خدا برگردید، زیرا اگر بندهای در حال توبه با خدا ملاقات بکند حق او است که گناهانش بخشیده شود و هر کس مدیون است وامهای خود را بپردازد، چرا که انسان به خاطر وامهایش درگرو قرضهایش میباشد. و اگر با کسی قهر هستید، فردا اول صبح به ملاقات او بروید و با او مصالحه بکنید، زیرا که جایز نیست کسی بیش از سه روز با برادر مسلمانش قهر کند. و این کار نزد خداوند گناه بزرگی محسوب میشود. و افزود که شما ای مسلمانان در مرگ مردی به عزا نشستهاید که من از او دلسوزتر، سینه پاکتر و دورتر از جار و جنجال ندیدهام پس برای او رحمتهای الهی را بطلبید و همه در نماز جنازهاش شرکت بنمایید. امیدوارم خدا گناهانش را بیامرزد و به خدا سوگند! کسی بهتر از او یافت نمیشود که ولی امر شما بشود. آنگاه همه باتفاق او را جانشین ابوعبیده قرار دادند.
وقتی جنازه حاضر شد، ابوموسی بر آن نماز گزارد. سپس به قبرستان برده شد و توسط ابوموسی، عمرو بن عاص و ضحاک بن قیس داخل قبر گذاشته شد و بعد از اینکه ابوموسی از دفن او فارغ گردید گفت: ابوعبیده! رحمت خدا بر تو باد. به خدا سوگند از تو به نیکی یاد خواهم کرد و اضافه بر آنچه میدانم دربارهی تو چیزی نخواهم گفت که گرفتار عذاب خدا بشوم. به خدا من کسی را سراغ ندارم که بیشتر از تو ذکر خدا را بکند و بر زمین آهستهتر از تو قدم بنهد و در برخورد با نادانان بهتر از تو عمل نماید و بهتر از تو شب را در سجده و قیام بگذراند و در انفاق بهتر از تو عمل نماید و راه وسط را در پیش گیرد و همچنین کسی را سراغ ندارم که از تو متواضع تر بوده، نسبت به یتیمان و مساکین مهربان تر و نسبت به متکبرین سرکش، سخت تر باشد.
گفتنی است که هیچ کس به اندازهی معاذ برای از دست دادن ابوعبیده غمگین نگردید. او مدتها در فراق ابوعبیده اشک میریخت و طی نامهای عمر رضی الله عنه را در جریان وفات ابوعبیده قرار داد و نوشت: مردی که به گمان ما نزد خدا امین بود و خدا در قلب او جایگاه رفیعی داشت و نزد ما و شما عزیز و گرامی بود یعنی ابوعبیده وفات کرد. خدا از تقصیرات او بگذرد. یقینا همهی ما به دستور خدا آمدهایم و به سوی او باز میگردیم. امیدواریم خدا او را بپذیرد. این نامه را در حالی به شما مینویسم که مرگ و میر زیاد شده و وبا همهی مردم را فرا گرفته است و کسانی که تاکنون زنده هستند به زودی خواهند مرد و اگر ما زنده ماندیم و یا مردیم در هر صورت آرزو میکنیم که خداوند بهترین پاداشها را نصیب شما بگرداند و سلام خدا بر تو باد.
هنگامی که نامهی ابوموسی به دست عمربن خطاب رسید و قرائت گردید، عمر رضی الله عنه زار زار گریست و خبر مرگ ابوعبیده را به اطرافیان خود داد و آنها نیز گریستند و همه راضی به قضای الهی شدند.
3ـ مرگ معاذ بن جبل رضی الله عنه
پس از وفات ابوعبیده، چند روزی ابوموسی با مردم نماز گذارد و روز به روز وبا شدت میگرفت و مردم میمردند. آنگاه ابوموسی در میان مردم برخاست و گفت: ای مردم! این بیماری رحمتی از جانب خدا و دعای پیامبرتان و مرگ نیکان است و من هم از خدا میخواهم که در آن نصیبی داشته باشم. دیری نگذشت که فرزندش عبدالرحمان دچار بیماری شد و فوت کرد و معاذ بر جنازهی پسرش نماز خواند و هنوز به خانه برنگشته بود که آثار بیماری در وجود او نیز پدیدار گشت. و بر بستر بیماری افتاد و اطرافیان به عیادتش میآمدند. معاذ به کسانی که به عیادتش میآمدند میگفت: اکنون که فرصت دارید و در قید حیات هستید عمل بکنید قبل از این که روزی فرا رسد که آرزوی عمل نیک را داشته باشید ولی نتوانید انجام دهید و انفاق کنید قبل از اینکه بمیرید و این مال به عنوان میراث به دیگران منتقل بشود و بدانید که از مال شما جز آنچه میخورید و میپوشید و انفاق میکنید هر چه بماند از آن شما نیست، بلکه متعلق به دیگران است و هنگامی که بیماریش شدت گرفت میگفت: پروردگارا! مرا راحت بمیران و آگاهم که تو میدانی که من دوستت دارم و هنگامی که آخرین لحظات زندگی را به سر میکرد، گفت: آفرین به مرگ. آفرین به زیارت کنندهای که به وقت تنگدستی سر رسیده است. رستگار نخواهد شد کسی که پشیمان شود. و افزود که بار الها! تو میدانی که من هیچ گاه دوست نداشتم در دنیا به خاطر جاری ساختن جویبارها و کاشتن درختان زنده بمانم، بلکه دوست داشتم بمانم، تا شبهای دراز را در عبادت و روزهای گرم را با روزه گرفتن و شرکت در جلسات علما و هر کجا که از خدا یاد میشود سپری کنم.( حلیه الاولیاء (1/228-244))
سن ایشان هنگام وفات 38 سال بود و بعد از ایشان عمرو بن عاص بر کرسی امارت نشست. عمرو بن عاص بر معاذ نماز گزارد و او را داخل قبر گذاشت و گفت: رحمت خدا بر تو باد ای معاذ! ما تو را جزو خیرخواهان مسلمین و بهترین آنها میدانیم. تو در برخورد با نادانان، مؤدب و با فاجران سرسخت و با مؤمنان مهربان بودی.( الاکتفاء (3/309))
آنگاه عمرو بن عاص در میان مردم به ایراد سخن پرداخت و گفت: این بیماری مانند آتش همه چیز و همه کس را در بر میگیرد و باید به کوهها پناه ببرید. سپس خود از شهر بیرون شد و مردم نیز بیرون شدند و به کوهها پناه بردند و دیری نگذشت که خداوند وبا را برطرف کرد. و عمرو بن عاص طی نامهای به عمربن خطاب نوشت: سلام خدا بر تو باد. همانا معاذ بن جبل وفات نموده و مرگ و میر زیاد شده است و مردم از من میخواهند که شهر را به قصد بیابانها ترک کنند و من میدانم که ماندن در اینجا در فرا رسیدن اجل نقشی ندارد همان طور که فرار کردن از اینجا باعث نرسیدن اجل نمیشود و به وسیلهی آن قضای الهی برطرف نمیگردد. عمر رضی الله عنه با خواندن نامهی عمرو خبر مرگ معاذ را به سمع مسلمانان رساند و از آنجا که مرگ معاذ پس از مرگ ابوعبیده واقعا دردناک بود، خلیفه شدیدا ناراحت شد و گریست و مسلمانان نیز گریستند و عمر رضی الله عنه گفت: رحمت خدا بر معاذ بن جبل باد. به خدا سوگند که با مرگ او این امت از دانش بزرگی محروم گردید. چه پیشنهادهای خوبی ارائه میداد! و چه بسا پیشنهادهایش باعث خیر و برکت میشد و ما از علم او بهرهمند میشدیم. خدا به ایشان پاداش نیکو بدهد. یکی دیگر از فرماندهان بلند مرتبه که در طاعون جان سپرد، یزید بن ابی سفیان معروف به یزید الخیر میباشد. همچنین شرحبیل بن حسنه نیز جان به جان آفرین تسلیم کرد.( الکامل فی التاریخ (2/171) تاریخ الذهبی، ص 181)
4ـ سفر عمر رضی الله عنه به دیار شام و ترتیب دادن امور
عمرفاروق از مردن فرماندهان بزرگ خویش در شام و همچنین مرگ عدهی زیادی از رزمندگان اسلام در اثر طاعون شدیدا نگران شد و از طرفی نامههای زیادی از شام میرسید که در مورد امور مختلف از جمله دربارهی تکلیف اموال باقیمانده از جان باختهگان جویا میشدند. بنابراین عمر رضی الله عنه مردم را جمع کرد و از آنان در اینباره مشورت گرفت و سرانجام تصمیم بر این گرفته شد که او شخصا به برخی شهرها سر بزند و از شام آغاز نماید. چنان که فرمود: میراث مردم در شام به هم ریخته است، بنابراین من به شام میروم و میراثها را تقسیم میکنم و آنچه را صلاح بدانم در مورد آنان اعمال خواهم کرد. سپس به بقیهی شهرها سر میزنم و به حل و فصل امور آنها میپردازم. آنگاه عمر رضی الله عنه به راه افتاد و علی رضی الله عنه را در مدینه جانشین خود تعیین کرد و بعد از این که به شام رفت اموال را تقسیم نمود و لشکر را به دو گروه زمستانی و تابستانی تقسیم کرد و مرزهای شام را مشخص نمود و محکم کرد و فرماندهان و والیان را تعیین نمود. چنان که عبدالله بن قیس را بر نواحی ساحلی و معاویه را بر دمشق گمارد و وظایف سربازان و فرماندهان و تودهی مردم را تعیین نمود و میراث مردگان را میان زندگان تقسیم نمود. و چون وقت نماز رسید، مردم به ایشان گفتند: چه خوب است که اگر به بلال رضی الله عنه دستور اذان دهید. وقتی بلال رضی الله عنه به دستور عمر رضی الله عنه شروع به اذان گفتن کرد، همگان گریستند و خود عمر رضی الله عنه نیز به گریه افتاد چرا که اذان بلال یاد ایام پیامبررا در دلها زنده میکرد.( خلاصة تاریخ ابن کثیر، الخلافة الراشدة ص 236)
و قبل از این که به مدینه برگردد در جمع مردم به ایراد سخن پرداخت و گفت: ای مردم! من فرماندهان و امیران شما را مشخص کردم و آنچه را بر عهدهی من بود انجام دادم و حقوق و اماکن و درآمد شما مشخص است و سربازان اسلام در خدمت شما هستند و باز هم اگر کسی احساس میکند که امری از امور نیاز به رسیدگی دارد به ما اعلام بدارد تا ما بدان رسیدگی بکنیم.( البدایه والنهایه (7/97))
گفتنی است که طاعون عمواس حادثهی بزرگی بود که مسلمانان آنرا پشت سر گذاشتند و تعداد زیادی در آن جان باختند تا جایی که گفته شده است بیست هزار نفر یعنی حدود نیمی از جمعیت شام در این بیماری از بین رفتند. و چه بسا که مسلمانان از آن بیم داشتند که روم در آن وقت حساس به آنها حملهور شود، واقعیت این است که اگر در آن روزها روم به خود میآمد و به تاخت و تاز مسلمانان میپرداخت، دفاع در مقابل آنان برای مسلمانان بسیار سخت میبود، اما یأس و نا امیدی چنان روم را در بر گرفته بود که هرگز چنین فکر به آنان دست نمیداد، بخصوص اینکه آگاهی یافته بودند که مردمان آن دیار به دولت مسلمانان رضایت داده و با خاطری آسوده به پادشاه عادل آنان دست یاری دراز کردهاند، و بدون کمک مردم روم نمیتواند با لشکر اسلام روبرو شود، اضافه بر آن اینکه مردم در مقابل لشکری که هرکجا حریف خود را به زمین میاندازد و ترس را در دل همگان به وجود آورد بود، از جنگ به ستوه آمده و به آسایش رویی آورده بودند.( اشهر المشاهیر (2/361))
5ـ حکم شرعی ورود و یا خروج از شهری که مبتلا به وبا است
رسول خداص میفرماید: (اذا سمعتم به بارض؛ فلا تقدموا علیه، و اذا وقع بارض، و انتم بها؛ فلا تخرجوا فرارا منه). (مسلم ک السلام ش2219.)
«وقتی شنیدید در شهری وبا نازل شده است وارد آن نشوید و اگر در شهری که شما در آن به سر میبرید به وقوع پیوست از آنجا فرار نکنید».
در این باره اصحاب پیامبر، اختلاف نظر داشتند. برخی به ظاهر حدیث متمسک شده و برخی آنرا توجیه مینمودند و بیرون شدن از شهری که در آن وبا افتاده بود را جایز میشمردند. بر همین اساس عمر رضی الله عنه از ابوعبیده خواست که شام را به قصد مدینه ترک کند ولی او نپذیرفت و عذر آورد. اما وقتی عمر رضی الله عنه از او خواست که مردم را از جایی که آبهای آلوده داشت به مکانی دیگر انتقال دهد، ابوعبیده پذیرفت و این کار را کرد. گفتنی است که این نامه نگاری در میان ابوعبیده و عمر رضی الله عنه بعد از آن بود که در مکان سرغ با هم ملاقات کردند و حدیث فوق را از زبان عبدالرحمان بن عوف شنیدند و عمر رضی الله عنه به مدینه برگشت. البته چنین به نظر میرسد که در لحظهی ملاقات این دو بزرگوار، طاعون تازه آغاز شده بود و بعدا همه جا پیچید و مرگ و میر زیاد شد. ضمنا باید گفت که برخی دیگر از صحابه مانند عمرو بن عاص و ابوموسی اشعری نیز همچون عمر رضی الله عنه معتقد به جواز خروج از شهرآلوده به وبا هستند. و این اختلاف فقط در جواز و عدم جواز خروج است اما در مورد عدم جواز دخول به چنین شهری همه اتفاق نظر دارند. آنهایی که نظر به جواز بیرون شدن از شهر وبا دادهاند مشروط به این که فرد معتقد نباشد که از قضای الهی فرار میکند و با فرار میتوان از مرگ جلوگیری کرد، بلکه بیرون شدن به خاطر حاجتی دیگر و یا مداوا و یا به نیت انتقال به مکانی که از نظر بهداشتی بهتر است، اشکالی ندارد. و اما عدم خروج ابوعبیده به خاطر برخی مسايل سیاسی، اجتماعی و نظامی بود و به ویژه ابوعبیده امین امت لقب داده شده است و او دوست نداشت که رعیت را ترک کند و خود جان سالم به در برد.
یکی دیگر از حکمتهای منع بیرون شدن از شهر وبا این است که اگر این کار جایز شمرده شود همهی کسانی که هنوز مبتلا به بیماری نشدهاند شهر را ترک خواهند گفت و فقط بیماران باقی میمانند و در تنهایی و بی کسی جان خواهند سپرد که نه در حال حیات کسی به آنان رسیدگی خواهد کرد و نه بعد از مرگ. همچنین ممکن است خیلی از بیماران نیز در رکاب دیگران کوچ کنند و با خود بیماری را به شهرهای دیگر منتقل نمایند. به هر حال از مجموع اقوال علما چنین نتیجه گیری میشود که هم بیرون شدن و هم ماندن در شهری که ساکنانش مبتلا به وبا شدهاند مباح است البته کسانی که مبتلا به بیماری شدهاند، رفتن آنها به شهرهای دیگر نه تنها فایدهای ندارد بلکه خطر انتقال بیماری به جاهای دیگر نیز وجود دارد و اما بیرون شدن کسانی که هنوز مبتلا نشدهاند مشروط به این که گروهی برای رسیدگی به امور بیماران باقی بماند، اشکالی ندارد.( ابوعبیده عامر بن جراح، شراب ص 232-237)
و صلی الله و سلم علی محمد و علی آله و اصحابه الی یوم الدین
منبع: کتاب عمر فاروق، تالیف: محمد علی صلابی
سایت عصر اســـلام
IslamAgae.Com
|