سایت عصر اسلام

 

     

 
 
             

کیبورد فارسی

جستجوی پیشرفته

 

3 آذر 1403 21/05/1446 2024 Nov 23

 

فهـرست

 
 
  صفحه اصلی
  پيامبر اسلام
  پيامبران
  خلفاى راشدين
  صحابه
  تابعين
  قهرمانان اسلام
  علما، صالحان وانديشمندان
  خلفاى اموى
  خلفاى عباسى
  خلفاى عثمانى
  دولتها و حكومتهاى متفرقه
  جهاد و نبردهاى اسلامی
  اسلام در دوران معاصر
  آينده اسلام و علامات قيامت
  عالم برزخ و روز محشر
  بهشت و دوزخ
  تاریخ مذاهب و ادیان دیگر
  مقالات تاریخی متفرقه
  شبهات و دروغ‌های تاریخی
  تمدن اسلام
  كتابخانه
  کلیپهای صوتی
  کلیپهای تصویری
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  ارتبـاط با ما
  تمـاس با ما
 
 
 

آمـار سـا یت

 
تـعداد کلیپهای صوتي: 786
تـعداد کلیپهای تصويري: 0
تـعداد مقالات متني: 1144
تـعداد كل مقالات : 1930
تـعداد اعضاء سايت: 574
بازدید کـل سايت: 7326993
 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

سایت مهتدین

 
 

 

 

 

 

 

شماره: 139   تعداد بازدید: 2741 تاریخ اضافه: 2010-03-25

ولایت های خلافت اسلامی در زمان عمر رضی الله عنه

بسم الله الرحمن الرحيم

 

پس از این که دامنه‌ی دولت اسلامی در زمان عمربن خطاب گسترش یافت، ایشان دولت را به تشکیلات اداری کوچکتری تقسیم نمود تا بهتر بتوان بر آن اشراف داشت که البته گسترش فتوحات سبب اصلی این تقسیمات و به ویژه تأسیس ایالتها بود.

تقسیم کشور به استان‌ها و ولایتهای متعدد در زمان ابوبکرصدیق آغاز گردید و عمر رضی الله عنه  در این زمینه ادامه دهنده‌ی سیاست ایشان با ایجاد تغییرات جزیی در جابجایی مسئولین و استانداران بود و اکنون نمونه‌ای از این تقسیمات به شرح زیر بیان می‌شود:

 

نخست: مکه‌ی مکرمه

فرماندار مکه در زمان عمربن خطاب، مردی به نام محرز بن حارثه و پس از ایشان، فُنقُذ بن عمیر بن جدعان تمیمی بود. که در مورد مدت زمامداری این دو نفر و عملکردشان چیزی ذکر نشده است. بعد از آن‌ها نافع بن حارث خزاعی، فرماندار مکه تعیین گردید و تا زمان شهادت عمر رضی الله عنه ، ایشان همچنان فرماندار مکه بود. از جمله عملکردهای ایشان در دوران زمامداری‌اش، خرید منزلی از صفوان بن امیه را ذکر کرده‌اند که آن‌را به زندانی تبدیل کرد.[1] همچنین گفته‌اند نافع در منطقه عسفان به استقبال عمر رضی الله عنه  رفت که برای حج آمده بود. عمر رضی الله عنه  از او پرسید چه کسی را بر مکه گمارده‌ای؟ گفت: ابن ابزی را. عمر رضی الله عنه  پرسید: ابن ابزی کیست؟ نافع گفت: از بردگان آزاد شده‌ی ما است. عمر رضی الله عنه  گفت: برده‌ای را بر آنان گمارده‌ای؟ نافع گفت: او قاری قرآن و آگاه به مسايل میراث است. عمر رضی الله عنه  گفت: آری پیامبرفرمود:

(الله يرفع بهذا الكتاب قوماً ويضع به آخرين).[2]

«خداوند با این کتاب افرادی را بالا می‌برد و افرادی را پست می‌نماید».

یکی دیگر از پروژه‌های مهم دولت عمربن خطاب توسعه‌ی حرم مکه بود که عمر رضی الله عنه  با خریداری منازل مسکونی مجاور حرم و تخریب آن‌ها به توسعه‌ی حرم پرداخت و پیرامون آن دیوار کوتاهی احداث نمود. شهر مکه به خاطر موقعیت خاصی که داشت به ویژه در موسم حج محل تجمع فرماندهان و والیان بود و آن‌ها با عمربن خطاب ملاقات و پیرامون مسايل مختلف گفتگو و اظهار نظر می‌کردند. بنابراین مکه یکی از استان‌ها و ولایتهای مهم حکومت اسلامی به شمار می‌رفت.

 

دوم: مدینه‌ی منوره

از آن‌جا که مدینه پایتخت اسلام بود، و خلیفه شخصاً در آن‌جا حضور داشت طبعاً زمام امور شهر به عهده‌ی ایشان بود. و هرگاه‌ که خلیفه به مسافرتی می‌رفت، برای خود جانشینی تعیین می‌کرد. چنان که در بعضی از سفرهای معمولی یا سفر حج، زید بن ثابت را به‌ عنوان جانشین خود تعیین می‌نمود.[3] همچنین گاهی علی بن ابی طالب  رضی الله عنه  را به جای خود می‌نشاند.[4] و در این راستا ادامه دهنده‌ی سیاست رسول خدا و ابوبکرصدیق بود.

و از آن‌جا که مدینه پایتخت اسلام و مقر خلیفه بود و نیروهای اسلامی از آن‌جا به سایر نقاط دنیا اعزام می‌شدند و مرکز تجمع اصحاب بزرگوار پیامبربود، چرا که عمر رضی الله عنه  آنان را از پراکنده شدن در شهرها منع می‌کرد[5]، مدینه‌ از جایگاه و اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود و از این رهگذر سیل دانشجویان قرآن و سنت به این شهر سرازیر بود.[6]

 

سوم: شهر طائف

طائف یکی از شهرهای مهم اسلامی در دوران عمربن خطاب به شمار می‌رفت. از این شهر مجاهدین نیرومندی به جهاد اعزام می‌شدند. والی این شهر از زمان رسول خدا و ابوبکرصدیق و دو سال از خلافت عمربن خطاب، عثمان بن أبی العاص بود. تا این که خود عثمان از عمر رضی الله عنه  خواست که او را به میادین جهاد اعزام نماید. عمر رضی الله عنه  در جواب نوشت که من تو را از کار برکنار نمی‌کنم، ولی اگر خودت این را می‌خواهی پس کسی را به جای خود انتخاب کن. چنان که عثمان مردی از اهل طائف را بر آن شهر گمارد و به جهاد رفت. بعدها عمر رضی الله عنه  عثمان را بر عمان و بحرین گمارد.[7] و در روایات آمده است که فرماندار طائف در زمان وفات عمر رضی الله عنه ، سفیان بن عبدالله ثقفی بود.[8] و میان او و عمر رضی الله عنه  نامه‌هایی رد و بدل شده که در آن‌ها مسايل مربوط به زکات سبزیجات، میوه جات و عسل ذکر گردیده است[9] که این قبیل نامه‌ها بیانگر رونق بازار کشاورزی طائف در زمان عمربن خطاب می‌باشد. ضمن این که طائف در زمان ایشان از شرايط امنیتی خوبی برخوردار بود. همچنین لازم به یادآوری است که برخی از اهالی مکه گرمای تابستان را در طائف به سر می‌بردند.[10] به هر حال طائف نیز یکی از شهرهای مهم دولت اسلامی در زمان عمربن خطاب به شمار می‌رفت.[11]

 

چهارم: یمن

هنگامی که عمربن خطاب زمام امور را به عهده گرفت، یمن از امنیت و آرامش خوبی بهره‌مند بود. در مناطق مختلف یمن والیانی از جانب حکومت اسلامی‌فرمانروایی می‌کردند. عمربن خطاب همان والیان زمان ابوبکر را بر شغلشان باقی گذاشت.[12] چنان که یعلی بن امیه یکی از آنان بود که تا وفات عمر رضی الله عنه  همچنان ولایت یمن را به عهده داشت.[13]

در منابع متعدد حوادثی که برای والی یمن، یعلی بن امیه اتفاق افتاد از جمله شکایتهای برخی از ساکنان یمن از دست والی خود به عمر رضی الله عنه  و احضار ایشان توسط خلیفه، ذکر شده است.[14] و نیز آمده است که عمربن خطاب  رضی الله عنه  در غیاب یعلی، جانشینانی برای او تعیین می‌کرد. همچنین در زمان عمر رضی الله عنه  و یعلی مکاتباتی پیرامون مسايل زکات رد و بدل شده[15] و یعلی خود را جزو والیانی برشمرده‌ که عمر رضی الله عنه  در اواخر خلافت خود، اموال شخصی آن‌ها را به‌ پای تقسیم کشانده‌ است.[16]

یکی دیگر از والیان عمر رضی الله عنه  در مناطق یمن «عبدالله بن ابی ربیعه مخزومی» ذکر شده است، ایشان آن طور که طبری نوشته است والی منطقه‌ی «جند» یمن بود و تا وفات عمر رضی الله عنه  همچنان والی آن ناحیه بود.[17]

گفتنی است که مردم یمن در سلسله فتوحات زمان عمر رضی الله عنه  نقش بارزی ایفاء نمودند و در فتح دیار شام، عراق و مصر حضور فعال داشتند.[18] بنابراین بسیاری از یمنی‌ها در شهرهای تازه تأسیس شده‌ی اسلام همچون بصره و کوفه و شهر فسطاط در مصر و شهرهای دیار شام ساکن شدند[19] و در مجموع، این حرکت بیانگر نقش برجسته‌ی مردم یمن و والیان یمن در روند فتوحات و همچنین بیانگر اهمیت والای یمن در زمان عمربن خطاب می‌باشد.[20]

 

پنجم: بحرین

هنگامی که عمر رضی الله عنه  زمام امور مسلمین را به دست گرفت، والی بحرین، علاء بن حضرمی بود. او همچنان در زمان عمر رضی الله عنه  تا سال 14 هجری به کارش ادامه داد.[21] علاء در جهاد با دیار فارس نقش به سزایی داشت. تا این که عمر رضی الله عنه  او را به خاطر لشکرکشی از راه دریا و بدون هماهنگی با خلیفه از کار برکنار کرد و او را به بصره اعزام نمود. گفتنی است که عمر رضی الله عنه  مخالف لشکرکشی از راه دریا بود. علاء با دلی ناخواسته راهی بصره شد و قبل از این که به مقصد برسد، درگذشت و در بحرین به خاک سپرده شد. عمر رضی الله عنه  به جای علاء، عثمان بن ابی العاص را به عنوان فرماندار بحرین به آن ناحیه فرستاد. عثمان به جنگ با فارسیها و پیشروی در آن ناحیه ادامه داد، تا این که به نواحی «سند» رسید. و از جانب خلیفه به عثمان دستور رسید که با هماهنگی و همکاری والی بصره، ابوموسی اشعری، به پیشرویهای خود ادامه دهـد. عثـــمان نیز پذیرفت و از آن پـــس با هـــمکاری نیروهای تحت فرماندهی ابوموسی به جنگ با نیروهای فارس ادامه داد. [22]

گفتنی است که عثمان معروف به پرهیزگاری و اجتناب از حرام بود.[23] عثمان دو بار از جانب عمر رضی الله عنه  به عنوان والی بحرین تعیین گردید. یک بار در سال 15 هجری که پس از آن عمر رضی الله عنه  جهت فرماندهی لشکر در نواحی بصره، به او نیاز پیدا کرد و در این فرصت «عیاش بن ابی ثور»[24] را به جای او بر بحرین گمارد و دیری نگذشت که عیاش را از کار برکنار کرد و به جای او قدامه بن معظون را نشاند کسی که ابوهریره در رکاب او بود و امر قضاوت بحرین و برخی از امور دیگر را به عهده او داشت. در زمانی که قدامه زمام امور بحرین را به عهده داشت مردم از او راضی بودند و کارها به خوبی پیش می‌رفت تا این که او را متهم به شراب‌نوشی کردند و این قضیه توسط شاهدان به ثبوت رسید و عمر رضی الله عنه  مجازات اسلامی شراب‌نوشی را بر او اجراء نمود و او را از کار برکنار کرد. لازم به ذکر است که قدامه دایی عبدالله و حفصه[25] بن عمر رضی الله عنه  بود. و از این که عمر رضی الله عنه  بر او حد اجرا نمود، عثمان بن مظعون بی نهایت نگران و خشمگین شد. بنابراین عمر رضی الله عنه  بعدها کوشید تا رضایت او را جلب نماید. برخی گفته‌اند قدامه در سال بیست هجری از کار برکنار گردید.[26]

پس از قدامه، صحابی معروف، ابوهریره به دستور عمر رضی الله عنه  زمام بحرین را بدست گرفت. گفتنی است که‌ ابوهریره‌ در دوران ولایت قدامه‌ بن مظعون پاره‌ای از مسؤلیاتهای بحرین را بر عهده‌ گرفته‌ بود و یکی از کسانی بود که‌ علیه‌ قدامه‌ شهادت دادند که‌ شراب نوشیده‌ است، از این‌رو عمرفرمان صادر نمود که‌ قدامه‌ عزل شود و ابوهریره‌ ولایت بحرین را بر عهده‌ بگیرد.[27] و بعد از ایشان دوباره عثمان بن ابی العاص بر سر کار آمد و تا وفات عمر رضی الله عنه  همچنان بر کرسی ولایت بحرین تکیه زد.[28]

همچنین در برخی از روایتها آمده است که عثمان بن ابی العاص همزمان بر بحرین و یمامه و عمان فرمانروایی می‌کرده[29] و این بیانگر میزان ارتباط جغرافیایی میان این شهرها با یکدیگر است و به احتمال قوی در زمان عمربن خطاب یمامه و عمان بخشهایی از بحرین به شمار می‌رفته‌اند.

لازم به یادآوری است که بحرین در زمان عمربن خطاب منبع مهم درآمدهای حاصل از خراج و جزیه و جزو مناطق پردرآمد به شمار می‌رفت و مردم آن ناحیه در پیشرویهای نظامی مسلمانان به سوی دیار فارس و مشرق زمین نقش به سزایی داشتند.[30]

 

ششم: مصر

عمرو بن عاص مصر را فتح کرد و به دستور عمر رضی الله عنه  ولایت آن سامان را به عهده گرفت و علی رغم اختلافاتی که میان خلیفه و عمرو وجود داشت تا وفات عمربن خطاب، عمرو همچنان برکرسی فرمانروایی مصر تکیه زده بود. و از آن‌جا که مصر، منطقه‌ی پهناوری بود، در مناطق مختلف آن، والیانی وجود داشت. همچون عبدالله بن ابی سرح که والی منطقه‌ی صعید بود.[31] ولی حاکم اصلی مصر کسی جز عمرو بن عاص نبود. عمر رضی الله عنه  برای مصر اهمیت ویژه‌ای قایل بود و همواره در شئونات مختلف آن دخالت می‌کرد.[32] عمرو نیز در قضیه‌ی وصول خراج و جزیه از خبرگان قبطی‌های مصر استفاده می‌کرد.[33] همچنین به دستور خلیفه، سربازان و نیروهای خود را از مشغول شدن به کار کشاورزی منع می‌نمود و متخلفان را تنبیه می‌کرد.[34] چرا که به اعتقاد خلیفه این کار باعث دلبستگی آنان به زمینهای کشاورزی و تضعیف روحیه‌ی جهادی می‌شد و از طرفی برای آنان در بیت المال حقوق و مزایايی در نظر می‌گرفت که نیازی به کار دیگری پیدا نمی‌کردند.

عمرو بن عاص با پی‌گیری مکرر عمربن خطاب توانست که در مدت کوتاهی امور مصر را سازماندهی کند و از آن ایالت بزرگی برای دولت اسلامی بسازد. با وجود این که با خطرهای زیادی از جانب رومیان که برای دست یابی مجدد به مصر و به ویژه ‌اسکندریه برنامه‌ریزی می‌کردند، روبرو بود. گفتنی است که سرزمین مصر، در زمان عمربن خطاب به خاطر عدالتی که وجود داشت سرزمین حاصل خیزی برای نشر دین مبین اسلام به حساب می‌آمد. چرا که ساکنان آن از دست حاکمان پیشین چنین رأفت و عطوفتی ندیده بودند. و علاوه بر آن از نزدیک با تعالیم حیات بخش اسلام آشنا شده، به حقیقت این دین پی بردند و گروه گروه وارد اسلام شدند و لشکر اسلام را تقویت نمودند. به هر حال عمرو توانست به خوبی از عهده‌ی کنترل ایالت پهناور مصر در‌آید و آن‌را اداره نماید و برای اشراف به مناطق دور دست نمایندگانی برای خود مقرر کرد و در جمع آوری خراج و تنظیم امور مالی از ساکنان مصر استفاده نمود.[35]

 

هفتم: ایالت‌هاي شام

هنگامی که ابوبکرصدیق رضی الله عنه  وفات کرد، فرمانده‌ی کل نیروهای نظامی دیار شام خالد بن ولید بود و بعد از این که عمر رضی الله عنه  زمام امور مسلمین را به دست گرفت خالد بن ولید را از کار برکنار و ابوعبیده بن جراح را به جای او گمارد.[36]

ابوعبیده به ساماندهی امور پرداخت و امیران مناطق مختلف را تعیین نمود. خلیفه بن خیاط در این‌باره می‌گوید: ابوعبیده پس از فتح مناطق شام، یزید بن ابی سفیان را بر فلسطین و حومه و شرحبیل بن حسنه را بر اردن و خالد بن ولید را بر دمشق و حبیب بن مسلمه را بر حمص گمارد و دیری نگذشت که حبیب بن مسلمه را برکنار کرد و به جای او عبدالله بن قرط ثمالی را بر سر کار آورد و پس از مدتی او را نیز برکنار و به جایش عباده بن صامت را تعیین نمود و دیری نگذشت که دوباره عبدالله بن قرط ثمالی را بر حمص گمارد.[37] لازم به‌ ذکر است که‌ ابوعبیده‌ برخی اوقات افرادی چند را برای فرماندهی مناطقی از شام می‌فرستاد که‌ برای مدتی معین آن‌را فرماندهی نماید، چنان‌که‌ معاذ بن جبل را به‌ عنوان فرماندار اردن تعیین نمود.[38] همچنین وقتی به جهاد می‌رفت فردی را به جای خود می‌نشاند چنان که وقتی عازم بیت المقدس شد، سعید بن زید بن عمربن نفیل را به جای خود بر دمشق گمارد.[39]

گفتنی است که ابوعبیده در دوران زمام داری خود نمونه‌ی یک مرد پرهیزگار و نیک خصلت بود و شایستگی این را داشت که امیران و عموم مردم به وی اقتدا نمایند. ایشان در وبای معروف به طاعون عمواس به شهادت رسید و پس از وی معاذ زمام امور مسلمین آن ناحیه را به دست گرفت و دیری نگذشت که او نیز جان سپرد. و هنگامی که عمربن خطاب از درگذشت ابوعبیده و معاذ اطلاع یافت، یزید بن ابی سفیان را به عنوان فرمانده‌ی کل شام تعیین کرد. یزید کارشناس امور لشکرداری بود. زیرا در زمان ابوبکر، فرماندهی یکی از ارگان‌های نظامی شام را به عهده داشت و در زمان ابوعبیده نیز چندین بار به جای ابوعبیده زمام امور دمشق را به عهده گرفته بود.[40] البته عمر رضی الله عنه  او را برای اداره‌ی شهرهای فلسطین و اردن تعیین کرد و برای دیگر مناطق شام امیران دیگری انتخاب نمود.[41] و از آن‌جا که مدت زمام داری یزید بر شام اندک بوده است منابع تاریخی در مورد ایشان چیز زیادی ننوشته‌اند. او در سال هیجدهم هجری درگذشت و به جای خود برادرش، معاویه، را تعیین کرد و به عمر رضی الله عنه  نامه‌ای نوشت و او را در جریان این امر گذاشت. عمر رضی الله عنه  پیشنهاد یزید را پذیرفت و معاویه را زمامدار شام اعلام کرد. البته تغییراتی در شئون اداری آن ناحیه به وجود آورد. به عنوان مثال زمام داری معاویه را محدود به دمشق و نیروهای نظامی و خراج آن کرد. و دو تن از اصحاب پیامبر را برای قضاوت و امامت نزد او فرستاد.[42] در حالی که قبل از وی این دو مسئولیت جزو وظايف امیران به شمار می‌رفتند و این سیاست جدیدی بود که عمر رضی الله عنه  اتخاذ نمود و آن‌را در مناطق دیگری نیز به اجرا گذاشت. گفتنی است که معاویه معروف به بردباری و بخشندگی بود و این امر باعث شد تا گروه زیادی از مردم عراق و نواحی دیگر به شام روی بیاورند.[43]

عمر رضی الله عنه  در دیگر مناطق شام امیرانی مقرر کرد و آن‌ها را تحت فرمان معاویه در آورد. در زمان زمامداری معاویه بر شام، گاهی جنگهایی علیه رومیان در شمال شام ترتیب داده می‌شد.[44] معاویه تا وفات عمر رضی الله عنه  همچنان والی شام بود. البته در برخی مناطق و شهرهای شام والیان مستقلی وجود داشت که مستقیماً با خلیفه تماس داشتند و از مدینه دستور می‌گرفتند. ولی معاویه مهم‌ترین والی شام بود که زمام امور بلقاء، فلسطین، اردن، انطاکیه و برخی دیگر از شهرهای شام را به عهده داشت. البته بعضی از مورخین برآنند که عمر رضی الله عنه  به تدریج زمامداری همه‌‌ی ایالت شام را به معاویه سپرد.[45]

البته نباید این نکته را فراموش کرد که در آن زمان به خاطر شرايط نظامی و جغرافیایی هر از گاهی تغیییراتی در اداره و کنترل ولایتهای مختلف به وجود می‌آمد. به عنوان مثال اردن به عنوان ولایت مستقلی و گاهی جزو بخشی از فلسطین و یا منطقه‌ی دیگری در می‌آمد.[46]

 

هشتم: ایالت‌های عراق و فارس

پیشروی مسلمان‌ها به سوی سرزمینهای عراق در زمان ابوبکرصدیق آغاز گردید. و در آن زمان فرماندهی نیروهای آن ناحیه به دست مثنی بن حارثه شیبانی بود. تا این که خالد بن ولید به عراق آمد و او فرماندهی نیروها را به عهده گرفت. و هنگامی که خالد رضی الله عنه  به دستور ابوبکر رضی الله عنه  راهی دیار شام گردید، مثنی بن حارثه رضی الله عنه  باری دیگر به‌ عنوان فرمانده نیروهای عراق تعیین شد. و چون عمر رضی الله عنه  بر سر کار آمد، مثنی را برکنار و به جای او ابوعبید بن مسعود ثقفی را تعیین کرد. و همزمان خالد بن ولید را نیز از کار برکنار کرد و این امر باعث تعجب مردم شد. آن‌گاه عمر رضی الله عنه  چنین گفت: من آن‌ها را به خاطر این که در کارشان شک داشته باشم عزل ننمودم بلکه چون مردم با دید عظمت به آن‌ها نگاه می‌کردند، ترسیدم مبادا بر آن‌ها توکل نمایند.[47] و پس از این که مثنی از کار برکنار شد و ابوعبید بر سر کار آمد، مثنی همچون سرباز مخلصی در رکاب ابوعبید در جنگها شرکت می‌کرد و جانفشانی می‌نمود.[48] و پس از به شهادت رسیدن ابوعبید، مثنی مجدداً امیر لشکر شد. سپس سعد بن ابی وقاص به عنوان فرمانده‌ی کل نیروهای عراق راهی آن دیار گردید و مثنی به خاطر جراحاتی که در جنگ برداشته بود قبل از رسیدن سعد، جان به جان آفرین سپرد.[49]

بصره قبل از معرکه قادسیه و درگیرودار حوادث، یک ولایت کوچک به شمار می‌رفت. اما پس از پیروزی مسلمانان در جنگ قادسیه و سقوط مداين تحول جدیدی به نفع اسلام در سرزمین عراق اتفاق افتاد و در تنظیم ولایتها شکل جدیدی نموداری گردید چه در ولایت بصره و یا ولایت کوفه و یا دیگر ولایتهای بلاد عراق و فارس.[50]

 

نهم: ولایت بصره

عمربن خطاب قبل از تأسیس بصره «شریح بن عامر» را که به کمک قطبه بن قتاده به آن ناحیه اعزام نمود، سپس او را امیر ناحیه‌ی بصره تعیین کرد. و سرانجام شریح در یکی از جنگها به شهادت رسید.[51] سپس عمر رضی الله عنه  عتبه بن غزوان را با گروهی از رزمندگان به نواحی بصره فرستاد و او را امیر بصره کرد و این در سال 14 هجری بود نه 16 هجری آن طور که برخی می‌پندارند. [52]

باید گفت که دوران ولایت عتبه دوران ساخت و ساز و شکل‌گیری ولایت بصره به شمار می‌رود، در این زمان ایشان کارهای مهمی‌انجام داد از جمله در بلاد فارس و دو طرف رودخانه‌ی دجله و فرات مناطقی را فتح نمود. [53]

عتبه در موسم حج سال هفدهم هجری از عمر رضی الله عنه  درخواست استعفا نمود، ولی عمر رضی الله عنه  نپذیرفت و او را مجبور به بازگشت به بصره کرد.

عتبه ناچار به بصره برگشت، ولی قبل از این که به آن‌جا برسد در مسیر راه، درگذشت و چون خبر وفات او به گوش عمر رضی الله عنه  رسید گفت: من باعث مرگ او شدم و از او به نیکی یاد کرد.[54]

سپس مغیره بن شعبه فرماندار بصره شد و او نخستین کسی است که دبیرخانه‌ی آمارگیری تأسیس نمود و دیری نگذشت که او را متهم به زنا کردند و از آن‌جا که شهود نتوانستند اتهام را ثابت کنند، به جرم تهمت زدن تازیانه خوردند و مغیره جان سالم به در برد، ولی عمر رضی الله عنه  بنابر احتیاط او را از کار برکنار و به جایش ابوموسی اشعری را والی بصره مقرر کرد. البته بعدا از مغیره در مناطق دیگر به عنوان فرماندار استفاده نمود[55]

عمر رضی الله عنه  بعد از اینکه‌ مغیره‌ بن شعبه‌ را از فرمانداری بصره‌ برکنار کرد، ابوموسی اشعری را به‌ عنوان مسئول آن دیار معرفی نمود. گفتنی است که ابوموسی اشعری مهم‌ترین فرماندار بصره در زمان عمربن خطاب به شمار می‌روند. و در زمان ایشان مناطق زیادی از فارس فتح گردید. او شخصاً در جنگها شرکت می‌کرد و نیروهایش را به چهار سوی بصره می‌فرستاد. و در زمان ایشان اهل بصره توانستند اهواز و حومه و بسیاری از مناطق مهم آن ناحیه را فتح کنند. بدین صورت دوران ایشان سرشار از جهاد و مبارزه بود. او حتی با والیان مناطق مجاور همکاری می‌کرد و در جنگها به یاری آنان می‌شتافت. ابوموسی در برنامه‌ریزی برای مناطق فتح شده زحمات زیادی متحمل شد و کارگزاران و مسئولینی برای هرمنطقه تعیین نمود و برای تأمین خواسته‌هایشان چاره اندیشید. ضمناً نامه‌های زیادی بین ابوموسی و خلیفه رد و بدل می‌شد و خلیفه در مورد قضایای مختلف به توجیه وی می‌پرداخت چنان که در یکی از این نامه‌ها چنین آمده است: خوشبخت‌ترین فرد کسی است که رعیتش به وسیله‌ی او خوشبخت و بدبخت‌ترین فرد کسی است که رعیتش به وسیله او بدبخت شوند و از حیف و میل کردن اموال مردم و بیت المال پرهیز کن تا کارگزارانت نیز چنین باشند. و اگر نه به حیوانی می‌مانی که وقتی چشمش به زمین سرسبزی می‌افتد در آن می‌چرد تا چاق شود و سرانجام همین چاقی باعث نابودی وی می‌گردد. [56]

و نامه‌های زیادی از طرف عمربن خطاب به دست ابوموسی می‌رسید که حاوی توجیهات اداری و اجرایی بود و بیشتر آن‌ها را دکتر حمیدالله در کتاب ارزشمند خود، «الوثائق السیاسیه»[57] جمع آوری نموده است.

به هر حال دوران زمامداری ابوموسی در بصره، جزو مهم‌ترین دوران بصره به شمار می‌آید، چنان که حسن بصری در این مورد گفت: هیچ سواری که باعث خیر و برکت باشد بهتر از ابوموسی در این شهر قدم نگذاشته است.[58]

چرا که ابوموسی علاوه بر این که حاکم شهر بود، معلم و مربی آن‌ها نیز بود و قرآن و درسهای مختلف دینی را به‌ آن‌ها می‌آموخت.[59] و مناطق زیادی از فارس پس از این که فتح می‌شدند جزو بخشهای تحت پوشش والی بصره در می‌آمدند و والی بصره‌ نیز با تعیین فرماندهانی بر آن‌ها و ارتباط تنگاتنگ با فرماندهان از آن شهرها محافظت به‌ عمل می‌آورد. خلاصه این که ابوموسی جزو والیان بزرگ و نامی عمربن خطاب به حساب می‌آید و نامه‌های عمر رضی الله عنه  به ابوموسی جزو مهم‌ترین منابعی است که بیان‌گر شیوه‌ی برخورد عمر رضی الله عنه  با کارگزاران دولتش می‌باشد.[60]

 

دهم: ولایت کوفه

سعد بن ابی وقاص نخستین فرماندار شهر کوفه است. و او به دستور عمر رضی الله عنه  این شهر را پایه‌گذاری کرد. سعد قبل از تأسیس شهر کوفه، مسئولیت آن ناحیه را به عهده داشت. او به بهترین وجه از عهده‌ی مسئولیت خود بر آمد و دست به فتوحاتی در ناحیه‌ی بلاد فارس زد.[61] همچنین به توسعه و عمران اراضی کشاورزی پرداخت و برای آب رسانی به بعضی از مناطق، نهرهایی حفر نمود. علاوه بر این‌ها در مناطق تحت پوشش حکومت خویش پس از مشورت با عمر رضی الله عنه  کارگزاران و نمایندگانی برای خود تعیین می‌کرد و به ساماندهی امور مناطق تحت فرمان خود می‌پرداخت. بر همین اساس خردمندان اهل کوفه از سعد به نیکی یاد کرده‌اند؛ چنان که باری عمربن خطاب نظر یکی از معتمدین کوفه را در مورد سعد پرسید. او گفت: سعد مردی متواضع، عادل و شیرصفت است. همچنین عمر رضی الله عنه  از جریر بن عبدالله درباره‌ی سعد پرسید. جریر گفت: او را در حالی گذاشته‌ام که توانمندترین و مهربان‌ترین‌شان بود. برخوردش با رعیت به برخورد مادری مهربان با فرزندانش می‌ماند. مردی قوی و توانا در جنگ و محبوبترین فرد قریش در آن ناحیه است.[62]

البته علی رغم این همه محبوبیت سعد، عده‌ای از عوام الناس از دست وی به خلیفه شکایت کردند که سرانجام به برکناری وی از کار انجامید و ما در این‌باره بعدا توضیح خواهیم داد.

پس از برکناری سعد، عمربن خطاب زمام امور کوفه را به دست شورایی متشکل از عمار بن یاسر، ابن مسعود و عثمان بن حنیف سپرد. با این تفصیل که مسئولیت برگزاری نماز جماعت و امور لشکر داری و جنگها به عهده‌ی عمار، مسئولیت بیت المال و آموزش مردم به عهده ابن مسعود و مسئولیت اندازه‌گیری زمینها به عهده عثمان بن حنیف بود. که هر کدام از این سه نفر به خوبی از عهده‌ی مسئولیتی که به دوش آن‌ها گذاشته شده بود بر آمدند. به هر حال ریاست این شورا با عمار بود و او به نحو احسن به عنوان فرماندار کوفه ایفای وظیفه می‌نمود و دست به فتوحاتی در بلاد فارس زد و همواره گوش به فرمان عمربن خطاب بود و حسب شرایط جنگی حاکم بر منطقه به رسیدگی امور منطقه می‌پرداخت. عمار با همکاری ابن مسعود تا یک سال و نه ماه انجام وظیفه کرد و در کنار قضایای مالی به‌ آموزش قران و درسهای دینی خود را مشغول کرده‌ بود، [63] تا این که در اثر شکایتهای عده‌ای از اهل کوفه، از کار برکنار شد و چون عمر رضی الله عنه  او را برکنار کرد از او پرسید: آیا از این که تو را برکنار کردم ناراحت شدی؟ عمار در پاسخ گفت: نه از این که روی کار آمدم خوشحال شدم و نه از این که برکنار گردیدم ناراحت شدم.[64]

همچنین منابع تاریخی ذکر کرده‌اند که او قبل از این که برکنار شود، استعفای خود را تقدیم عمر رضی الله عنه  کرد ولی ایشان نپذیرفت.[65] پس از برکناری عمار، جبیر بن مطعم فرماندار کوفه تعیین شد ولی قبل از این که عازم کوفه بشود، عمر رضی الله عنه  او را از کار برکنار کرد. چرا که قرار بود کسی از انتصاب وی مطلع نشود ولی قبل از این که او عازم کوفه بشود این خبر در میان مردم پیچید و این امر باعث ناراحتی خلیفه و برکناری جبیر گردید. آن‌گاه عمر رضی الله عنه  مغیره بن شعبه را فرماندار کوفه تعیین کرد و او تا وفات خلیفه برسمت خود باقی ماند.[66]

 

یازدهم: مداين

شهر مداین پایتخت خسرو پرویز بود که توسط سعد بن ابی وقاص فتح گردید. سعد مدتی در آن‌جا مستقر شد و پس از تأسیس کوفه آن‌جا را ترک کرد و ساکن کوفه شد. یکی از فرماندهان لشکر سعد در فتح مداين، سلمان فارسی بود او در جنگهای زیادی علیه فارسیان شرکت کرده، در دعوت فارسی زبانان به اسلام نقش به سزايی ایفا نموده بود. بنابراین عمربن خطاب، سلمان را به عنوان فرماندار مداين تعیین کرد. سلمان دارای زندگانی‌ای نیکو و نمونه‌ی زنده‌ی تعالیم حیات بخش اسلام بود. مورخین نوشته‌اند که او از پذیرفتن ولایت سر باز زد، ولی عمربن خطاب او را مجبور به پذیرفتن آن کرد. همچنین نوشته‌اند که او چندین بار استعفای خود را تقدیم خلیفه نمود ولی خلیفه نپذیرفت.

سلمان معروف به زهد و قناعت بود. او لباس پشمین می‌پوشید و سوار بر الاغ می‌شد و نان جو می‌خورد و بی نهایت اهل تقوا و عبادت بود.[67]

سلمان همچنان در مداين می‌زیست و در سال 32 هجری و در دوران خلافت عثمان در همان جا درگذشت.

البته چنین به نظر می‌رسد که سلمان در اواخر خلافت عمر رضی الله عنه ، فرماندار مداين نبوده است، چرا که مؤرخین نوشته‌اند که عمر رضی الله عنه  حذیفه بن یمان را فرماندار مداين کرد و چیزی در مورد برکنار کردن سلمان ننوشته‌اند. بنابراین می‌توان احتمال داد که عمربن خطاب ناچار با استعفای سلمان موافقت نموده و حذیفه بن یمان را به جای او نشانده است. به هر حال حذیفه تا وفات عمربن خطاب و همچنین در خلافت عثمان همچنان به عنوان فرماندار مداين ایفای وظیفه می‌نمود.[68]

 

دوازدهم: آذربایجان

نخستین فرماندار آذربایجان حذیفه بن یمان بود و پس از این که به مداين اعزام شد، عتبه بن فرقد سلمی به جای او تعیین گردید. و در دوران زمامداری او نامه‌هايی بین او و خلیفه رد و بدل شد از جمله هنگامی که عتبه نوعی حلوای محلی آذربایجان را برای خلیفه فرستاد، خلیفه پس از چشیدن حلوا گفت: عجب حلوای خوش‌مزه‌ای است! آن‌گاه پرسید: آیا همه‌ی مسلمانان آن ناحیه از چنین حلوایی بهره‌مند هستند؟ گفتند: خیر. عمر رضی الله عنه  حلواها را به عتبه برگردانید و به او نوشت: ای عتبه! این‌ها حاصل دست‌رنج تو و پدرت نیست. از آن‌چه‌ که خود می‌خوری مسلمانان را نیز بخوران و از تن پروری و پوشیدن لباسهای مشرکین و پوشیدن ابریشم پرهیز کن که رسول خدا از آن نهی کرده است.[69]

به هر حال عتبه تا پایان خلافت عمربن خطاب و مدتی از خلافت عثمان به عنوان فرماندار آذربایجان ایفای وظیفه نمود. و علاوه از این‌ها عمر رضی الله عنه  والیان متعددی در نواحی مختلف عراق و فارس داشت که برخی از آن‌ها مستقل و برخی تابع شهرهای مرکزی عراق یعنی بصره و کوفه بودند که می‌توان ازوالیان شهرهای موصل، حلوان و کسکر نام برد.[70]

 

وصلی الله وسلم علی نبينا محمد و علی آله و اصحابه الی يوم الدين

منبع: کتاب عمر فاروق، مولف: محمد علي صلابي

 

سایت عصر اســـلام

IslamAgae.Com

-----------------------------------------------------------

[1]- البخاري، ك الخصومات (3، 25) باب الربط والحبس. مسند أحمد ش 232 . الموسوعة الحديثية . سند آن صحیح می‌باشد.

[2]- الولاية على البلدان عبد العزيز العمري (1/67) .

[3]- الولایه علی البلدان (1/68)

[4]- تاريخ اليعقوبي (2/147).

[5]- تاريخ اليعقوبي (2/157).

[6]- الولاية على البلدان (1/68).

[7]- تاريخ خليفة بن خياط ص134 .

[8]- تاریخ طبری (5/239)

[9]- الطائف في العصر الجاهلي وصدر الإسلام، نادية حسين صقر ص19 .

[10]- الطائف في العصر الجاهلي وصدر الإسلام ص19 .

[11]- الولاية على البلدان (1/69).

[12]- غاية الأماني في أخبار القطر اليماني، يحيى بن الحسين (1/83).

[13]- تاریخ طبری (2/157)

[14]- غاية الأماني (1/83).

[15]- الأموال للقاسم بن سلام ص436 .

[16]- تاریخ یعقوبی (2/157)

[17]- تاریخ طبری (5/239)

[18]- الولاية على البلدان (1/71).

[19]- فتوح مصر وأخبارها لابن عبد الحكم ص119-123 .

[20]- الولایه علی البلدان (1/71)

[21]- همان: (1/75).

[22]- همان: (1/73).

[23]- سیر اعلام النبلاء (2/374)

[24]- الولاية على البلدان (1/73).

[25]- الطبقات (5/560)، تاريخ المدينة (3/843) الولاية على البلدان (1/74).

[26]- البدایه والنهایه (7/101)

[27]- الولاية على البلدان (1/75).

[28]- الولایه علی البلدان (1/75)

[29]- تاريخ الطبري (5/239).

[30]- الولایه علی البلدان (1/76)

[31]- فتوح مصر ص173 .

[32]- الولاية على البلدان (1/79).

[33]- فتوح مصر وأخبارهم ص152 .

[34]- الولاية على البلدان (1/82).

[35]- الولایه علی البلدان (1/83)

[36]- تهذیب تاریخ دمشق (1/152)

[37]- تاريخ خليفة ص155 .

[38]- فتوح الشام ص248 .

[39]- الفتوح، ابن أعثم الكوفي ص289 الولاية على البلدان (1/90).

[40]- فتوح البلدان ص137 .

[41]- فتوح البلدان ص145، 146 .

[42]- الولایه علی البلدان (1/92)

[43]- تاریخ طبری (5/239)

[44]- الولایه علی البلدان (1/92)

[45]- تاريخ خليفة بن خياط 155، سير أعلام النبلاء (3/88).

[46]- الولایه علی البلدان. (1/102)

[47]- الولایه علی البلدان (1/102)

[48]- البداية والنهاية (7/28).

[49]- الولاية على البلدان (1/111).

[50]- الولایه علی البلدان (1/113)

[51]- تاريخ خليفة بن خياط ص155 .

[52]- التنظيمات الاجتماعية والاقتصادية في البصرة ص36 .

[53]- تاريخ خليفة بن خياط ص127، 128 .

[54]- الولایه علی البلدان (1/115)

[55]- همان: (1/117).

[56]- مناقب عمرلابن الجوزي ص130 .

[57]- الوثائق السياسية للعهد النبوي والخلافة الراشدة.

[58]- سیر اعلام النبلاء (2/389)

[59]- الولاية على البلدان (1/120).

[60]- الولایه علی البلدان (1/120)

[61]- فتوح البلدان ص139، تاريخ اليعقوبي (2/151).

[62]- الولایه علی البلدان. (1/123)

[63]- الطبقات (3/157).

[64]- الفتوح ابن أعثم (2/82)

[65]- نهاية الأرب (19/368).

[66]- تاريخ خليفة ص155، تاريخ الطبري (5/239).

[67]- مروج الذهب (2/306) الولایه علی البلدان (1/131)

[68]- سیر اعلام النبلاء (2/364)

[69]- الولایه علی البلدان (1/133)

[70]- الولایه علی البلدان (1/133)

 

بازگشت به بالا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
 

تبـلیغـا  ت

     

سايت اسلام تيوب

اخبار جهان اسلام

 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت نوار اسلام

دائرة المعارف شبکه اسلامی

 
 

 حـد  یـث

 

حدیث: (وَيْحَ عَمَّارٍ، تَقْتُلُهُ الفِئَةُ البَاغِيَةُ، يَدْعُوهُمْ إِلَى الجَنَّةِ، وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ) و رد شبهه ی روافض درباره ی معاویه رضی الله عنه.


از جمله امور واجب بر مسلمان؛ داشتن حسن ظن به صحابه ی رسول الله صلی الله علیه و سلم است. زیرا صحابه بهترین یاران برای بهترین پیامبر بودند. در نتیجه حق آنان ستایش است. و کسی که به آنان طعن زند در واقع به دین خود طعن زده است.


امام ابو زرعه رازی رحمه الله در این باره فرموده: (اگر کسی را دیدی که از شأن و منزلت صحابه می کاهند؛ پس بدان که وی زندیق است. زیرا رسول الله صلی الله علیه و سلم بر ما حق دارند همانطور که قرآن بر ما حق دارد. و صحابه همان کسانی بودند که قرآن و سنت رسول الله صلی الله علیه و سلم را به ما رسانده اند. و چنین افرادی فقط می خواهند شاهدان ما را خدشه دار کنند تا از این طریق به صحت قرآن و سنت طعن وارد کنند. در نتیجه آنان زندیق اند)[1].


و یکی از صحابه ای که به ایشان تهمت می زنند؛ صحابی جلیل معاویه رضی الله عنه است. با استدلال به حدیث: (افسوس برای عمار، كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد.عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند)[2]. که در این مقاله می خواهیم این شبه را رد کنیم.


همانطور که می دانیم عده ای از صحابه ی رسول الله صلی الله علیه و سلم در جنگ صفین به خاطر اجتهاد و برداشتی که داشتند؛ طوری که به نظر هر طرف چنین می رسید که وی بر حق است؛ به قتل رسیدند. به همین دلیل وقتی برای بعضی از آنها روشن شد که در اشتباه بوده اند؛ بر آنچه انجام دادند؛ پشیمان شدند. و پشمیانی توبه است. و توبه؛ گناهان گذشته را پاک می کند؛ بخصوص در حق بهترین مخلوقات و صاحبان بالاترین مقام و منزلت ها بعد از پیامبران و انبیاء الله تعالی.


و کسی که درباره ی این موضوع تحقیق می کند؛ برایش مشخص خواهد شد که سبب این قتال اهل فتنه بودند همان گروهی که باطل را انتشار می دادند.


و همانطور که می دانیم در این قتال بسیاری از صحابه رضی الله عنهم برای ایجاد صلح بین مردم خارج شدند؛ زیرا جنگ و خونریزی متنفر ترین چیز نزد آنان بود.


امام بخاری رحمه الله با سندش از ابی سعید خدری رضی الله عنه روایت کرده: (روزی ابوسعید خدری رضی الله عنه در حال سخن گفتن بود که صحبت از ساختن مسجد نبوی به میان آورد و گفت: ما هر كدام یک خشت حمل می ‌كردیم. ولی عمار دوتا، دوتا حمل می كرد. رسول الله صلی الله علیه و سلم او را دید. و در حالی كه گرد و خاک را از او دور می‌ ساخت، فرمود: افسوس برای عمار، كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد.عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند. راوی می‌ گوید: عمار بعد از شنیدن این سخن ‏گفت: از فتنه‌ها به الله پناه می ‌برم)[3].


اما در این حدیث مقصود از دعوت به سوی بهشت؛ دعوت به اسباب آن است که همان پیروی از امیر است. و مقصود از دعوت به سوی آتش؛ دعوت به اسباب آن یعنی اطاعت نکردن از امیر و خروج علیه وی است.


اما کسی که این کار را با اجتهاد و برداشتی که جایز باشد؛ می کند؛ معذور خواهد بود.


حافظ ابن کثیر رحمه الله درباره ی این حدیث چنین می فرماید: (این حدیث از جمله دلائل نبوت است؛ زیرا رسول الله صلی الله علیه و سلم درباره ی کشته شدن عمار به دست گروهی یاغی خبر می دهد. و قطعا هم این اتفاق افتاد. و عمار را در جنگ صفین اهل شام به قتل رساندند. که در این جنگ عمار با علی و اهل عراق بود. چنان که بعدا تفاصیل آن را بیان خواهم کرد. و علی در این موضوع بر معاویه اولویت داشت.


و هرگز جایز نیست که به خاطر نام یاغی بر یاران معاویه آنان را کافر بدانیم. چنانکه فرقه ی گمراه شیعه و غیره چنین می کنند. زیرا آنان  با اینکه در این کار نافرمانی کردند؛ اما در عین وقت مجتهد بودند. یعنی با اجتهاد مرتکب چنین عملی شدند. و همانطور که واضح است و همه می دانیم هر اجتهادی صحیح و درست در نمی آید. بلکه کسی که اجتهادش صحیح درآید؛ دو اجر می برد و کسی که در اجتهادش خطا کرده باشد؛ یک اجر به وی خواهد رسید.


و کسی که در این حدیث بعد از سخن: (كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد) بیافزاید و بگوید: (الله تعالی شفاعت مرا به وی روز قیامت نمی رساند). در حقیقت افترای بزرگی بر رسول الله صلی الله علیه و سلم زده است. زیرا هرگز رسول الله صلی الله علیه و سلم چنین چیزی را نگفته اند. و از طریق صحیح نقل نشده است. والله اعلم.


اما معنای این فرموده که: (عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند) چنین بوده که عمار و یارانش اهل شام را به اتحاد و همدلی دعوت می کرد. اما اهل شام می خواستند چیزی را به دست آورند که دیگران بیشتر از آنان حق داشتند آن را به دست آورند. و نیز می خواستند مردم به صورت جماعات و گروه های مختلفی باشند که هر کدام از آن جماعات برای خود امامی داشته باشند؛ در حالی که چنین چیزی امت را به اختلاف و تضاد می رساند. طوری که هر گروه به راه و روش خود پایبند می بودند و لو که چنین قصد و هدفی هم نداشته باشند)[4].


و حافظ ابن حجر رحمه الله در این باره می فرماید: (اگر گفته شود: عمار در صفین کشته شد؛ در حالی که وی با علی بود. و کسانی هم که وی را به قتل رساندند معاویه و گروهی از صحابه بود که با او همکاری می کردند. پس چطور ممکن است که رسول الله صلی الله علیه و سلم گفته باشد آنان یعنی گروه معاویه و یارانش به آتش دعوت می کردند؟


در جواب می گوییم: زیرا آنان (گروه معاویه و یارانش) گمان می کردند که به سوی بهشت دعوت می دهند. و همانطور که واضح و آشکار است همه ی آنها مجتهد بودند در نتیجه به خاطر پیروی از گمانشان هرگز سرزنش و توبیخ نمی شوند. بنا بر این مقصود از دعوت به سوی بهشت؛ دعوت به عوامل آن که همان اطاعت از امام است؛ می باشد. و عمار آنان را به پیروی از علی رضی الله عنه دعوت می داد؛ زیرا علی در آن زمان امام واجب الطاعه بود. در حالی که معاویه و گروهش به خلاف آنان دعوت می دادند؛ که آن هم به خاطر برداشتی بود که در آن هنگام به آن رسیده بودند)[5].


بنا بر این نکته ی مهم در این مسأله این است که بین مجتهدی که اشتباه کرده با کسی که به عمد فساد و فتنه به راه می اندازد؛ تفاوت و تباین قائل شویم.


و برای اثبات این قضیه این فرموده ی الله عزوجل را برایتان بیان می کنم که می فرماید: (و اگر دو گروه از مؤمنان با يکديگر به جنگ برخاستند، ميانشان آشتی افکنيد و اگر يک گروه بر ديگری تعدی کرد، با آن که تعدی کرده است بجنگيد تا به فرمان الله بازگردد پس اگر بازگشت، ميانشان صلحی عادلانه برقرار کنيد و عدالت ورزيد که الله عادلان را دوست دارد * يقيناً مؤمنان برادرند، پس ميان برادرانتان صلح (وآشتی) بر قرار کنيد، و از الله بترسيد، باشد که شما مشمول رحمت شويد)[6].


همانطور که در آیه می بینیم؛ جنگ بین مؤمنین امکان دارد که پیش آید؛ اما بدون اینکه اسم ایمان از یکی از گروه ها برداشته شود. زیرا در آیه بعد فرموده: (يقيناً مؤمنان برادرند، پس ميان برادرانتان صلح (وآشتی) بر قرار کنيد). یعنی با اینکه با یکدیگر می جنگند امام باز هم آنها را برادر نامیده و به مسلمانان دیگر دستور داده که بین آنها صلح و آشتی برقرار کنند.


شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در باره ی این آیه فرموده: (همانطور که روشن و آشکار است الله سبحانه و تعالی با اینکه ذکر کرده دو گروه باهم می جنگند؛ و یکی بر دیگری تعدی می کند؛ اما هر دو را برادر نامیده و دستور داده که در ابتدا بین آنها صلح برقرار کنیم. سپس فرموده اگر یکی از آن دو گروه بر دیگری تعدی کرد؛ با آن گروه بجنگید. به عبارت دیگر از همان ابتدای امر دستور به جنگ با آنان نداده است؛ بلکه در ابتدا دستور به برقراری صلح داده است.


علاوه بر این رسول الله صلی الله علیه و سلم خبر دادند که خوارج را گروهی خواهد کشت که نردیکتر به حق هستند. و همانطور که می دانیم علی بن ابی طالب و یارانش کسانی بودند که خوارج را کشتند.


در نتیجه این سخن رسول الله صلی الله علیه و سلم که آنان به حق نزدیکتر هستند؛ دلالت دارد بر اینکه علی و یارانش از معاویه و یارانش به حق نزدیکتر بودند؛ با وجود اینکه هر دو گروه مؤمن هستند و شکی در ایمان آنان نیست)[7].


و از ابی سعید خدری رضی الله عنه روایت شده که رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند: (هنگامی كه مسلمانان دچار اختلاف می شوند گروه خوارج از اسلام خارج می گردد و در چنين وضعی از ميان دو طايفه مسلمان كسی كه به حق نزدیکتر است با آنها می جنگد)[8].


شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در این باره فرموده: (این حدیث صحیح دلیل بر این است که هر دو طائفه ی (علی و یارانش و معاویه و یارانش) که با هم می جنگند؛ بر حق هستند. اما علی و یارانش از معاویه و اصحابش به حق نزدیکتر هستند)[9].


پس نتیجه ای که می گیریم این است که: مجرد سخن: (به آتش دعوت می کنند)؛ به معنای کفر نیست. و از چنین برداشتی به الله تعالی پناه می بریم. و کسی که چنین برداشتی از این سخن می کند در واقع نشان دهنده ی جهل بیش از حد وی است. بلکه باید بدانیم این حدیث از احادیث وعید است؛ همانطور که ربا خوار یا کسی که مال یتیم را می خورد در آتش هستند؛ اما چنین کلامی مستلزم کفر فعل کننده ی آن نیست؛ با اینکه عملش حرام است بلکه حتی از گناهان کبیره است.


و بدین ترتیب این شبهه مردود و باطل است.

منبع: islamqa.info

مترجم: ام محمد

 

 

 

 

 

 



[1] ـ الكفاية في علم الرواية: (ص:49).

[2] ـ صحیح بخاری: (وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ).

[3] ـ صحیح بخاری: (أَنَّهُ كَان يُحَدِّث يَوْماً حَتَّى أَتَى ذِكْرُ بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، فَقَالَ: كُنَّا نَحْمِلُ لَبِنَةً لَبِنَةً، وَعَمَّارٌ لَبِنَتَيْنِ لَبِنَتَيْنِ، فَرَآهُ النَّبِيُّ r فَيَنْفُضُ التُّرَابَ عَنْهُ، وَيَقُولُ:«وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ قَالَ: يَقُولُ عَمَّارٌ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الْفِتَنِ).

[4] ـ البداية والنهاية: (4/538).

[5] ـ فتح الباری: (1/542)، و مجموع فتاوى شيخ الإسلام: (4/437).

[6] ـ حجرات:9-10: (وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا ۖ فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَىٰ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّىٰ تَفِيءَ إِلَىٰ أَمْرِ اللَّـهِ ۚفَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا ۖ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ * إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ ۚوَاتَّقُوا اللَّـهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ).

[7] ـ مجموع الفتاوى (25/ 305-306).

[8] ـ صحیح مسلم: (تَمْرُقُ مَارِقَةٌ عِنْدَ فُرْقَةٍ مِنْ الْمُسْلِمِينَ يَقْتُلُهَا أَوْلَى الطَّائِفَتَيْنِ بِالْحَقِّ).

[9] ـ مجموع الفتاوى: ( 4 / 467 ).

 
 

نظرسـنجی

 

آشنایی شما با سایت از چه طریقی بوده است؟


لينك از ساير سايت ها
موتورهاي جستجو
از طريق دوستان