غزوهٔ تَبوک
انگیزهٔ وقوع جنگ
فتح مکّه برای همیشه فیصلهٔ میان حقّ و باطل گردید، و پس از فتح مکه دیگر مجالی برای تردیدها و گمانزنیهای قوم عرب در ارتباط با رسالت پیامبر اسلام باقی نماند. مسیر گردش ایام بکلی عوض شد، و چنانکه در فصل بعدی خواهیم دید، و آمار مسلمانانی که در سفر حجهالوداع همراه پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- بودند گواه این مطلب است. مردم پیوسته فوج فوج به دین خدا وارد میشدند. دشواریها و گرفتاریهای داخلی به پایان رسیده بود، و مسلمانان، آسوده از درگیری و کارزار، اینک میتوانستند به ترویج شریعت الهی و گسترش دعوت اسلام بپردازند. اما، از سوی دیگر، یک ارتش عظیم و توانمند بدون هیچ دلیل و مجوّزی همچنان درصدد تعرّض به مسلمانان بود، و همین مسئله باعث گردید که غزوهٔ تبوک در سال نهم هجرت به وقوع بپیوندد.
ارتش روم، بزرگترین نیروی نظامی و رزمی در آن روزگار و در سراسر جهان بود. در فصلهای پیشین دیدیم که رومیان تعرض به مسلمانان را با کشتن سفیر رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- حارث بن عُمیر اَزدی به دست شُرحبیل بن عمرو غَسّانی، در حالی که حامل نامهٔ حضرت رسولاکرم -صلى الله علیه وسلم- برای فرمانروای بُصری بود، آغاز کردند. نبّی اکرم -صلى الله علیه وسلم- نیز، به دنبال این رویداد، سریهٔ زیدبن حارثه را اعزام فرمودند که با رومیان در محلّ موته درگیری سختی پیدا کردند، اما موفق نشدند از آن ستمکاران سرکش و خودخواه، انتقام خون سفیر اسلام را باز ستانند، هرچند در افکار عمومی و روحیهٔ اقوام دور و نزدیک عرب، سخت تأثیرگذار گردید.
قیصر روم نیز هرگز نمیتوانست از آن تأثیر شگرف که جنگ موته به نفع مسلمانان در اعماق جان و اندیشهٔ اعراب برجای نهاده بود، صرفنظر کند، و این مسئله را به سادگی از نظر دور بدارد که پس از نبرد موته طوایف و قبایل عرب یکی پس از دیگری میکوشیدند از قیصر روم مستقل گردند، و به مسلمانان بپیوندد، و با آنان دمساز شوند. این، خطری بود که رومیان را تهدید میکرد، و گام به گام به مرزهای روم نزدیک میشد، و حدود و ثغور شامات را که با اعراب همسایه، بودند، در مخاطرهٔ جدّی قرار میداد.
این بود که قیصر روم، از پای درآوردن مسلمانان را، پیش از آنکه بصورت یک خطر بزرگ و غیرقابل پیشگیری و برابری درآیند، و پیش از آنکه توان و نفوذ مسلمین در مناطق عربنشین مجاور سرزمین روم آشوبها و شورشهای دامنهداری را برانگیزاند، بطور جدی در دستور کار خویش قرار داده بود.
نظر به این مصلحت سنجیها، قیصر روم نگذاشت بیش از یکسال بر نبرد موته بگذرد، و لشکری مرکّب از سپاهیان روم و جنگجویان عرب وابسته به رومیان، از آل غسّان و دیگران، آرایش داد، و برای یک جنگ خونین سرنوشتساز آماده گردید.
آمادگی رومیان و غسّانیان برای کارزار با مسلمانان
به طور جسته و گریخته، پیاپی به مدینه خبر میرسید که رومیان برای اقدام به یک نبرد تعیین کننده بر علیه مسلمانان آماده شدهاند. مسلمانان هر زمان در بیم و هراس به سر میبردند، و هر صدای غیرعادی که به گوششان میرسید، میپنداشتند که رومیان حمله کردهاند. این حالت و وضعیت را از ماجرایی که برای عمربن خطاب روی داده است، به وضوح میتوان دریافت.
در همین سال نهم هجرت، رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- به مدت یک ماه با سوگند از همسرانشان جدا شدند و از همگی آنان دوری گزیدند، و در نیم غرفهای که به ایشان اختصاص داشت، کُنج عزلت گزیدند. صحابه در آغاز کار از حقیقت امر باخبر نشدند، و گمان کردند که حضرت رسولاکرم -صلى الله علیه وسلم- همسرانشان را طلاق دادهاند، و از این بابت، نگرانی و اندوه و پریشانی بر اذهان یاران آنحضرت سایه افکند.
عمربن خطاب- که این ماجرا را گزارش میکند- گوید: دوستی از انصار داشتم که هرگاه در جایی حضور نمیداشتم، برای من خبر میآورد، و در هر موردی نیز که او حضور نمیداشت، من برای او خبر میبردم. عمر با آن دوست انصاریاش، هر دو در بالا دست مدینه ساکن بودند، و متناوباً نزد پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- میآمدند. گوید: در آن ایام، ما از بابت یکی از پادشاهان آلغسّان که گفته بودند، قصد حمله به ما را دارد، در بیم و هراس به سر میبردیم، و تمامی فکر و ذکر ما را گرفته بود. ناگهان دیدم که دوست انصاری من سر رسیده و دقالباب میکند و میگوید: باز کن! باز کن! گفتم: غسّانیها حمله کردهاند؟! گفت: نه، از آن هم بدتر!؟ رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- از همسرانشان جدایی اختیار کردهاند!...[1]
به روایت دیگر، عمربن خطّاب گوید: مدتی بود گفتگو میکردیم دربارهٔ اینکه غسّانیان برای نبرد با ما سازوبرگ جنگی تدارک میبینند!؟ دوست من روزی که نوبت او بود، پاسی از شب گذشته بازگشت، و درِ خانهٔ مرا به شدت کوبید و گفت: خوابیده است؟! به وحشت افتادم، از خانه درآمدم و به نزد او رفتم. گفت: حادثهای بزرگ به وقوع پیوسته است! گفتم: آن حادثهٔ بزرگ چیست؟ غسّانیها آمدهاند؟! گفت: نه، از آن هم بزرگتر و دامنهدارتر!؟ رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- همسرانشان را طلاق دادهاند!... [2]
این ماجرای گفتگوی عمربن خطاب با آن دوست انصاریاش، نمایانگر آن است که تا چه اندازه از سوی رومیان در مخاطره بودهاند، و از این نظر در چه موقعیت دشواری به سر میبردهاند!؟ عملکرد منافقان نیز به هنگام رسیدن خبر آمادگی رزمی رومیان به مدینه مزید بر علت میگردید. منافقان، به رغم آنکه میدیدند رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- در همهٔ میدانها پیروز شدهاند، و از هیچ قدرت و شوکتی در سراسر جهان بیم و هراس ندارند، و هر مانع و رادعی را نیز که بر سر ایشان قرار گیرد، از میان برمیدارند؛ به رغم همهٔ اینها، منافقان آرزو داشتند که آنچه در سینههایشان پنهان میداشتند، و پیوسته چشم انتظار رسیدن مصبت و دردسری برای اسلام و مسلمین بودند، روزی تحقّق پیدا کند؛ و چون تحقّق یافتن آمال و آرزوهایشان را نزدیک میدیدند، یک آشیانهٔ توطئه و نیرنگ در قالب مسجد- که همان مسجد ضِرار باشد- تأسیس کردند.
منافقان این مسجد را به عنوان پایگاهی برای دین ستیزی و تفرقهانگیزی میان مسلمانان، و کمینگاهی برای آتشافروزان جنگ برعلیه خدا و رسول پدید آوردند، و به رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- پیشنهاد کردند که در مسجد ضِرار نماز بگزارند، و مقصودشان از این پشنهاد آن بود که مسلمانان را بفریبند، و مسلمانان درنیابند که در این مسجد چه توطئهها و دسیسههایی بر علیه آنان در جریان است، و نسبت به کسانی که به این مسجد آمد و شد دارند حسّاس نشوند، و درنتیجه این مسجد برای منافقان ساکن مدینه و رفقایشان در بیرون مدینه به صورت آشیانهای امن و امان دربیاید.
امّا، رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- نمازگزاردن در آن مسجد را موکول به بازگشت از غزوهٔ تبوک گردانیدند، و اشتغال به تهیهٔ ساز و برگ جنگ را بهانه کردند. به این ترتیب، منافقان به مقصودشان نرسیدند، و خداوند رسوایشان گردانید، تا آنکه سرانجام، رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- پس از بازگشت از جنگ تبوک اقدام به ویرانسازی آن کردند، و هرگز در آن نماز نگزاردند.
گزارشهای ویژه بُحران جنگ
مسلمانان در این اوضاع و احوال به سر میبردند و پیوسته این اخبار را میشنیدند. از سوی دیگر به واسطهٔ نبطیان که از شام روغن زیتون به مدینه میآوردند، باخبر شدند که هراکلیتوس لشکر بیحدّ و حصری را متشکّل از چهل هزار مرد جنگی تدارک دیده است و فرماندهی آن را به یکی از سران رومیان سپرده، و قبایل لَخم و جُذام و دیگر قبایل مسیحی عرب را بسیج کرده، و طلیعهٔ لشکر رومیان و غسّانیان به ناحیهٔ بلقاء رسیده است، و با این ترتیب، مسلمانان با خطر بزرگی رویاروی گردیدند.
نکتهای که مزید بر علت میشد، این بود که فصل سرمای سخت فرارسیده بود، و مردم از تنگدستی و کممحصولی رنج میبردند، و حیوانات سواری و بارکش به اندازهٔ کافی در اختیار نداشتند. از سوی دیگر میوهها بر سر درختان رسیده بود، و مردم دوست داشتند زیر سایهٔ درختان با خوردن میوههای درختانشان خوش بگذرانند. از همهٔ اینها گذشته، مسافت بسیار طولانی بود، و راه پر نشیب و فراز و دشواری را پیش روی داشتند.
تصمیم قاطعانهٔ پیامبر
با این همه، حضرت رسولاکرم -صلى الله علیه وسلم- اوضاع و شرایط و تحوّلات جاری را با نگاهی دقیقتر و حکیمانهتر از دیگران تحتنظر داشتند. آنحضرت چنین میاندیشیدند که اگر در چنین اوضاع و احوال تعیین کنندهای در کار نبرد با رومیان سستی و کاهلی به خرج دهند، و بگذارند سپاهیان روم در مناطقی که تحت سیطره و نفوذ اسلام قرار دارند، به تاخت و تاز بپردازند، و بسوی مدینه حملهور گردند، بدترین آثار سوء را بر دعوت اسلام و آوازهٔ نظامی مسلمانان به دنبال خواهد داشت.
جاهلیت عرب که پس از دریافت آن ضربت کمرشکن در حُنین، واپسین نفسهایش را میکشد، بار دیگر زنده خواهد شد، و منافقان که همواره چشم انتظار مصیبت و دردسر برای مسلماناناند، و به واسطهٔ ابوعامر فاسق با فرمانروای روم در ارتباطاند؛ از پشت بر مسلمانان خنجر خواهند زد، و همزمان، رومیان نیز مسلمانان را مورد حمله شدید خویش قرار میدهند؛ و با این ترتیب، بسیاری از زحماتی که آنحضرت و یارانشان در جهت گسترش و ترویج اسلام کشیدهاند، بیثمر، و آنهمه امتیازات و پیروزیهایی که با جنگهای خونین و فعالیتهای نظامی پیاپی و پیگیر به دست آوردهاند، همهٔ آن دستاوردها بیحاصل و بیاثر خواهد گردید.
پیامبر بزرگ اسلام، همهٔ این مسائل را بخوبی درمییافتند، و به همین جهت، با وجود همهٔ دشواریها و سختیها، تصمیم گرفتند که جنگی بیامان و سرنوشتساز را از سوی لشکریان اسلام بر علیه رومیان در داخل مرزهای خودشان بر آنان تحمیل کنند، و به آنان مهلت ندهند که به قلمرو اسلام بتازند.
اعلان جنگ با رومیان
وقتی رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- تصمیم خودشان را گرفتند، به یارانشان اعلام کردند که برای نبرد با رومیان آماده شوند، و پیکهایی را بسوی قبایل عرب و اهل مکه فرستادند، و از آنان خواستار نیروهای کمکی و پشتیبانی شدند. به ندرت پیش میآمد که وقتی پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- آهنگ جنگ داشته باشند، به توریه نپردازند، و به گونهای دیگر مسئله را با مسلمانان در میان نگذارند؛ اما، این بار، نظر به حسّاسیت اوضاع، و شدّت بُحران، صریحاً اعلام فرمودند که قصد عزیمت به جنگ با رومیان را دارند، و عِدّه و عُدّه و موقعیت سپاه دشمن را برای مردم توضیح دادند، تا به طور کامل برای جنگیدن با رومیان آماده شوند. پیغمبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- مسلمانان را به جهاد تشویق میکردند، و همزمان بخشی از سورهٔ برائت نیز نازل گردید، و مسلمانان را برای درگیری و کارزار با کفار برانگیخت و ترغیب کرد. همچنین، رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- مسلمانان را ترغیب میفرمودند که در راه خدا بذل مال کنند، و از داراییهای مورد علاقهٔ خودشان بخاطر خدا بگذرند.
سبقت گرفتن مسلمانان بر یکدیگر
مسلمانان، همینکه صدای رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- را شنیدند که آنان را به کارزار با رومیان فرامیخواندند، در جهت امتثال امر آنحضرت بر یکدیگر سبقت گرفتند و با سرعت هرچه تمامتر به تهیه و تدارک سازوبرگ جنگ پرداختند، و قبایل و طوایف عرب از هر سمت و سوی به مدینه سرازیر شدند، و هیچیک از آحاد مسلمانان راضی نشد که از این جنگ جابماند؛ مگر عدهای کوردل و بیماردل، و نیز به استثنای سه تن از یاران رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- ؛ حتی مستمندان و تنگدستان نزد پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- میآمدند و از ایشان درخواست میکردند که آنان را به جنگ اعزام کنند و مرکب و سازوبرگ جنگی در اختیارشان قرار دهند، و وقتی که آنحضرت در پاسخ میگفتند: «لا أجد ما أحملکم علیه!» من مرکبی ندارم که در اختیار شما قرار بدهم!؟ بازمیگشتند، در حالی که از شدت اندوه، اشک از چشمانشان میپاشید که چرا چیزی ندارند در راه خدا انفاق کنند؟![3]
همچنین، مسلمانان در بذل مال و دادن صدقات و انفاق فیسبیلالله بر یکدیگر سبقت میگرفتند. چنانکه عثمان کاروانی را که مشتمل بر دویست شتر با سازوبرگ کامل، و دویست اوقیه نقره بود و برای تجارت به شام آماده کرده بود، در راه خدا صدقه داد. پس از آن یکصد شتر دیگر را با سازوبرگ کامل صدقه داد. آنگاه یکهزار دینار طلا آورد و بر گریبان رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- نثار کرد. رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- دینارهای طلا را با دستان مبارکشان بالا و پایین میانداختند و میگفتند: «ما ضر عثمان ما عمل بعد الیوم»[4]. از پس امروز، عثمان هر عملی را که مرتکب بشود به او زیان نخواهد رسانید! علاوه بر اینها، باز هم صدقه داد و صدقه داد، تا جایی که میزان صدقات وی بر نهصد شتر و یکصد اسب، گذشته از زر و سیم، بالغ گردید.
عبدالرحمان بن عوف دویست اوقیه نقره آورد. ابوبکر تمامی داراییاش را- که چهار هزار درهم بود- آورد، و برای خانوادهاش جز خدا و رسولخدا چیزی ننهاد، و او نخستین کسی بود که صدقهاش را آورد. عمر نصف داراییاش را داد. عبّاس مبالغ قابل توجهی صدقه داد. طلحه و سعدبن عُباده و محمدبن مسلمه نیز هر یک مبالغی صدقه دادند. عاصم بن عدی نود وَسق خرما آورد. دیگران نیز کم و زیاد صدقاتشان را آوردند و نثار کردند، تا جایی که بعضی از مسلمانان به اندازهٔ یک مُدّ طعام یا دو مُدّ طعام صدقه دادند؛ زیرا بیش از آن در توانشان نبود. زنان نیز تا آنجا که توانستند زیورآلات و دستبندها و خلخالها و گوشوارهها و انگشتریهایشان را نزد رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- فرستادند و نثار کردند.
باری، هیچکس به بخل و امساک نگرایید، مگر منافقان که داوطلبی مسلمانان را بخاطر بذل اموال و داراییهایشان و اعلام داوطلبی مسلمانانی را که جز نیروی کارشان چیزی در اختیار نداشتند، سرزنش و نکوهش میکردند، و آنان را به باد مسخره میگرفتند [5].
حرکت سپاه اسلام بسوی تبوک
لشکر اسلام به این ترتیب مجهّز و مهیا گردید. رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- محمدبن مسلمهٔ انصاری را- و به قولی، سِباع بن عُرفُطه را- در مدینه کارگزار خویش گردانیدند، و علیبن ابیطالب را برای رسیدگی به خانوادهٔ خودشان جانشین خویش گردانیدند، و به او امر کردند که با آنان در مدینه اقامت کند. منافقان وی را به بادِ سرزنش گرفتند. او نیز از مدینه خارج شد، و به رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- پیوست. آنحضرت وی را به مدینه بازگردانیدند و گفتند:
«ألا ترضى أن تکون منی بمنـزلة هارون من موسى؟ إلا أنّه لا نبی بعدی؟»
«نمیپسندی که منزلت تو نسبت به من، منزلت هارون نسبت به موسی باشد؟ البته جز اینکه پس از من پیامبری نخواهد بود!؟»
رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- روز پنجشنبه به قصد تبوک آهنگ شمال کردند. لشکر اسلام بسیار بزرگ، و متشکل از سیهزار رزمنده بود. تاکنون مسلمانان هرگز چنین سپاهی نیاراسته بودند. اما، به رغم آن همه بذل اموال و نثار داراییهایشان، مسلمانان نتوانسته بودند این لشکر را به طور کامل مجهز گردانند، و از جهت توشهٔ راه و مرکب سواری، لشکر اسلام بسیار در تنگنا بود، به گونهای که هر هجده مرد تنها یک شتر در اختیار داشتند که به نوبت بر آن سوار میشدند. آنقدر از برگ درختان تغذیه کرده بودند که لبهایشان آماس کرده بود، و با وجود آنکه تعداد شترانشان در حدّ کفایت نبود، ناگزیر شدند تعدادی از اشترانشان را بکشند، تا بتوانند آبهای موجود در شکمبهٔ آنها را بنوشند؛ به همین جهت، سپاه اسلام را در غزوهٔ تبوک «جیش العُسرة» نامیدهاند.
سپاهیان اسلام، در مسیر غزوهٔ تبوک، از وادی حِجر- یعنی وادی القُری، سرزمین قوم ثمود، که در آن وادی صخرههای عظیم را میبریدند و میتراشیدند و بناهای سنگی میساختند، گذشتند. رزمندگان مسلمان از چاهی که در آن وادی بود آب برداشتند. وقتی از آنجا دور شد، رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: از آب این چاه ننوشید، و از آن برای نماز وضو نسازید، و خمیرهایی را که با این آب درست کردهاید علوفه اشترانشان گردانید و به آنها لب نزنید! آنگاه به مسلمانان دستور دادند از چاهی که ناقهٔ صالح -علیه السلام- از آن آب میخورده است آب بردارند.
* در صحیح بخاری و صحیح مسلم از ابن عمر روایت کردهاند که گفت: وقتی نبیاکرم -صلى الله علیه وسلم- از وادی حِجر میگذشتند، فرمودند:
«لا تدخلوا مساکن الذین ظلموا أنفسهم أن یصیبکم ما أصابهم إلا أن تکونوا باکین».
«به خانههای کسانی که بر خویشتن ستم روا داشتهاند وارد نشوید، مبادا که آن عذابها که به آنان رسیده است شما را نیز برسد؛ مگر آنکه در حال گریستن داخل شوید!»
آنگاه سرشان را با پارچه پیچیدند و به سرعت تاختند، تا از آن وادی بیرون شدند[6].
در بین راه، نیاز سپاهیان به آب شدت گرفت. ناگزیر شکایت به نزد رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- بردند. آنحضرت در پیشگاه خداوند دست به دعا برداشتند، و خداوند سبحان آنچنان بارانی نازل فرمود که همهٔ مردم سیراب شدند، و به قدر نیازشان نیز آب برداشتند.
وقتی به نزدیکی تبوک رسیدند، پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- خطاب به رزمندگان فرمودند:
«إنکم ستأتون غداً إن شاءالله تعالى عین تبوک، وإنکم لن تأتوها حتى یضحی النهار، فمن جاءها فلا یمس من مائها شیئاً حتى آتی».
«شما فردا انشاءالله تعالی به پای چشمه تبوک میرسید، وقتی که شما به آن چشمه برسید، هنگام چاشت و نزدیک نیمروز خواهد بود. هرکس به این چشمه رسید، نباید به آب آن دست بزند تا من سر برسم!»
معاذ گوید: وقتی بر سر آن چشمه رسیدیم، پیش از ما دو تن دیگر به آنجا رسیده بودند، و از چشمهٔ تبوک اندکی آب روان شده بود. رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- از آن دو پرسیدند: به آب این چشمه دست زدید؟ گفتند: آری! پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- نیز آنچه خدا میخواست به ایشان گفتند.
آنگاه از آب چشمه با دستانشان قطره قطره جمع کردند تا قدری آب فراهم آمد. با آن آب دست و صورتشان را شستند، و آن آب را به چشمه بازگردانیدند؛ آب فراوانی از چشمه جوشیدن گرفت، و مردم هر اندازه که خواستند از آن چشمه آب برگرفتند. پس از آن، رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- به معاذ گفتند:
«یوشک یا معاذ إن طالت بک حیاة أن ترى ما هاهنا قد ملیء جناناً»[7].
«طولی نخواهد کشید که اگر عمرت کفاف بدهد، ببینی این اطراف پر از باغ و بستان باشد».
نیز، در بین راه، یا وقتی که به تبوک رسیدند، بنا به اختلاف روایات، رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: امشب باد تُندی بر شما میوزد؛ احدی از شما از جای خویش برنخیزد، و هر کس که شتری دارد زانو بند آن را محکم ببندد! آن شب، باد تندی وزیدن گرفت. مردی از میان سپاهیان از جای خویش برخاست، و باد او را با خود برد، و بر کوههای طیی درافکند.
شیوهٔ کار پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- در بین راه چنان بود که نماز ظهر را با نماز عصر و نماز مغرب را با نماز عشا- گاه به صورت جمع تقدیم، و گاه به صورت جمع تأخیر- یکجا میگزاردند.
لشکر اسلام در تبوک
سپاهیان اسلام در محل تبوک فرود آمدند، و در آنجا اردو زدند، و برای رویارویی با دشمن آماده شدند. رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- نیز در میان آنان به ایراد خطابه پرداختند، و خطبهای بلیغ خواندند که در اثنای آن جوامع کَلِم و کلمات جامع آوردند، و مردم را به خیر دنیا و آخرت فراخواندند، و تحذیر و انذار کردند، و مژده و بشارت دادند، و با این ترتیب، روحیهٔ آنان را بالا بردند، و بر معرفتشان افزودند، و کاستیها و نارساییهایی را که از بابت کمی رهتوشه و مواد غذایی و اسلحه و آذوقه و مرکب و غیره داشتند، برای ایشان جبران کردند.
از سوی دیگر، رومیان و همپیمانان ایشان وقتی خبر لشکرکشی رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- را شنیدند، ترس بر وجودشان مستولی گردید، و جرأت نکردند پیش بیایند یا با سپاهیان اسلام روبرو بشوند. این بود که در داخل مرزهای خودشان به این سوی و آن سوی پراکنده و متفرق شدند، و این رویداد بهترین تأثیر را بر شهرت و آوازهٔ قدرت نظامی و رزمی مسلمانان در داخل عربستان و نیز در مناطق دوردست برجای نهاد، و مسلمانان امتیازات سیاسی بزرگ و ارزشمندی را کسب کردند، که شاید در صورتی که لشکریان دو طرف با یکدیگر برخورد کرده بودند، به این امتیازات دست نمییافتند.
یحنّه بن رُؤبَه، فرمانروای اَیله نزد رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- آمد، و به ایشان جزیه پرداخت. اهالی جَرباء و اهالی اَذرُح نیز نزد آنحضرت آمدند، و به ایشان جزیه پرداختند، و رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- برایشان دستخطی نگاشتند که آنان نزد خود نگاه دارند. اهالی مَیغاء در ازای یک چهارم محصول میوهٔ آن منطقه با پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- مصالحه کردند [8].
پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- برای فرمانروای اَیله دستخطی به این مضمون نوشتند:
«بسم الله الرحمن الرحیم. هذه أمنة من الله ومحمد النبی رسولالله لیحنة بن رؤبة واهل أیلة وسفنهم وسیاراتهم فی البر والبحر. لهم ذمة الله وذمة محمد النبی ومن کان معه من أهل الشام وأهل البحر، فمن أحدث منهم حدثاً فإنه لا یحول ماله دون نفسه، وإنه طیب لمن أخذه من الناس، وإنه لا یحل أن یمنعوا ماء یردونه، ولا طریقا یریدونه من بر أو بحر».
«بنام خداوند بخشنده مهربان. این اماننامهای است از سوی خدای یکتا و محمد پیامبر، فرستاده خدا، برای یحنهٔ بن رؤبه و اهالی اَیله و کشتیها و کاروانهایشان در خشکی و دریا. همگی آنان در پناه خدا و در پناه محمد پیامبر هستند، و نیز همراهان وی از اهل شام و ساکنان جزایر دریا. از میان ایشان هرکس مرتکب خطایی بشود، اموال او مانع مجازات وی نخواهد بود، در عین آنکه آن اموال برای هر کس که از او بگیرد حلال خواهد بود. همچنین، روا نیست که از هر آبی که بخواهند از آن بنوشند، و هر راهی که در خشکی و دریا بخواهند آمد و شد کنند، بازداشته شوند!»
رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- خالدبن ولید را بسوی اُکَیدِر فرمانروای دُومه الجندل اعزام فرمودند، و چهارصد و بیست سوار همراه او کردند، و به او گفتند: «إنك ستجده یصید البقر» وقتی به سراغ وی میروی، در حال شکار گاو وحشی است! خالد به راه افتاد و رفت تا به محل سکونت او رسید.
هنگامی که قلعهٔ وی در دیدرس او قرار گرفت، یک گاو وحشی پدیدار گردید که با شاخهایش بر درِ قصر میکوبید. اُکیدر از قصر بیرون آمد تا آن گاو را شکار کند. شب مهتابی بود. خالد با جمع سوارانش بر سر او ریختند، و خالد او را دستگیر کرد و به نزد رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- برد. آنحضرت نیز حاضر شدند که خون وی را نریزند، و با او بر سر دو هزار شتر و هشتصد اسب و چهارصد زره و چهارصد نیزه مصالحه کردند، و او به پرداخت جزیه اقرار کرد، و پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- همانند یحنَّه در ارتباط با دُومهالجندل و تبوک و اَیله و تَیماء با او به مصالحه رفتار کردند.
بر اثر این پیروزی، آن قبایل عرب که به سود رومیان کار میکردند، به یقین دریافتند که دوران اعتمادشان به سروران پیشین ایشان سپری شده است، و به سود مسلمانان تغییر جهت دادند، و با این ترتیب، قلمرو دولت اسلامی گسترش فراوان یافت، و عملاً با رومیان مرزهای مشترک پیدا کرد، و مزدوران رومیان تا حدود زیادی سزای کار خویش را دیدند.
بازگشت به مدینه
لشکریان اسلام، مظفّر و منصور، از تبوک بازگشتند. با هیچ دردسر و کارزاری مُواجه نشدند، و خداوند مسلمانان را از کارزار و درگیری با کفّار مُعاف فرمود. در مسیر بازگشت از تبوک، بر سر گردنهای دوازده تن از منافقان در پی آن برآمدند که حضرت رسولاکرم -صلى الله علیه وسلم- را به قتل برسانند. شرح ماجرا چنین بود که به هنگام گذشتن از این گردنه، عمّار همراه آنحضرت بودو زمام ناقهٔ ایشان را بر دوش گرفته بود، و حَذیفه بن یمان شتر آنحضرت را میراند، و دیگر سپاهیان از پایین بیابان در حرکت بودند.
آن منافقان نیز فرصت را غنیمت دانستند، و در همان اثنا که رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- با دو تن همراهانشان به مسیر خود ادامه میدادند، صدای پای آن جماعت را پشت سرشان شنیدند که نقاب بر چهره افکنده بودند، و بر سر پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- ریختند. آنحضرت حُذیفه را مأمور کردند که شرّ آنان را دفع کند. او نیز با زوبینی که همراه داشت بر صورت مرکبهایشان زد. خداوند آنان را به وحشت انداخت، و شتابان پای به فرار گذاشتند و رفتند و در میان جمعیت شان ناپدید شدند.
رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- نام این افراد را بازگفتند، و قصد آنان را فاش کردند، و به همین جهت، حُذیفه را «صاحب سِرّ رسولالله» مینامیدند. در ارتباط با همین داستان است که خداوند متعال میفرماید:
{وَهَمُّواْ بِمَا لَمْ یَنَالُواْ}[9].
«و ایشان در پی انجام کاری برآمدند که هرگز به آن دست نیافتند.»
وقتی نشانههای مدینه از دور درنظر رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- نمایان گردید، گفتند:
«هذه طابة، و هذا أحد، جبل یحبنا ونحبه».
«این است طابه، و این است اُحُد، کوهی که ما را دوست دارد و ما دوستش داریم!»
از گوشه و کنار به گوش همهٔ مردم رسید که پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- به مدینه بازمیگردند. زنان و کودکان و کنیزکان از شهر خارج شدند، و با گرمی فراوان از لشکر اسلام استقبال کردند و میگفتند:
طلع البدر علینا من ثنیات الوداع
وجب الشکر علینا ما دعا لله داع[10]
بازگشت حضرت رسولاکرم -صلى الله علیه وسلم- از تبوک و ورود آن حضرت به مدینه- پس از یک غیبت نسبتاً طولانی- در ماه رجب سال نهم هجرت روی داد [11].
غزوهٔ تبوک- بر روی هم- پنجاه روز به طول انجامید. از این مدت، بیست روز را درتبوک گذرانیدند، و مابقی این مدّت را در مسیر رفت و برگشت به تبوک بودند؛ و این غزوه آخرین غزوهٔ پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- بود.
بازتاب غزوهٔ تبوک
این غزوه تأثیر بسزایی در گسترش نفوذ مسلمانان و تحکیم مبانی قدرت سیاسی و نظامی آنان در جزیرهالعرب داشت. مردم دریافتند که هیچ نیرویی در جهان عرب نمیتواند با نیروی اسلام برابری کند و در کنار آن مطرح باشد، و آخرین پسماندههای آمال و آرزوهایی که در دل برخی از اعراب جاهلی و منافقان باقی مانده بود، و پیوسته چشم انتظار دردسرها و مصیبتهای جدید برای مسلمانان بودند، و آرمانهای خودشان را با رومیان پیوند داده بودند؛ همه از میان رفت و رنگ باخت. آنان نیز، پس از جنگ تبوک، سر تسلیم فرود آوردند، و واقعیت را چنانکه بود پذیرفتند؛ واقعیتی که هیچ راه گریزی از آن نمیشناختند، و در برابر آن درمانده بودند.
از این رو، دیگر جای آن نبود که مسلمانان همچنان با منافقان با نرمش و مدارا رفتار کنند. خداوند از آن پس امر فرموده بود که بر آنان سخت بگیرند، تا آنجا که از پذیرفتن صدقات ایشان مسلمانان را نهی فرمود، و نمازگزاردن بر جنازههایشان را ممنوع گردانید، و پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- و مسلمانان را از استغفار برای آنان و ایستادن بر سر خاک آنان بازداشت، و فرمان داد تا مسلمانان آشیانهٔ دسیسه و توطئهای را که تحت عنوان مسجد ساخته بودند، درهم بکوبند، و آیاتی دربارهٔ آنان نازل فرمود که آنان را سخت رسوا کرد، و دیگر در شناسایی آنان جای تأملّی باقی نگذارد، و درست مانند آن بود که آیات قرآنی برای ساکنان مدینه نامهای منافقان را با صراحت تمام یادآور شده باشد.
میزان تأثیر غزوهٔ تبوک را از آنجا میتوان دریافت که هرچند پس از فتح مکّه ورود هیأتهای نمایندگی قبایل و طوایف عرب به مدینه آغاز شده بود، و حتّی پیش از فتح مکّه نمونههایی داشت، پس از این غزوه، توالی و تعدّد آن به اوج خودش رسید [12].
نُزول آیات قرآنی پیرامون غزوهٔ تبوک
آیات متعدّدی از سورهٔ توبه (برائت) پیرامون مسائل مربوط به این غزوه نازل شدهاند. بعضی از این آیات پیش از عزیمت رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- به قصد تبوک، و برخی از آنها در اثنای سفر، و بعضی دیگر پس از مراجعت آنحضرت و رزمندگان اسلام به مدینه نازل شدند. آیات این بخش از سورهٔ توبه (برائت) مشتملاند بر یادآوری اوضاع و شرایط حاکم بر این غزوه، رسواسازی منافقان، بیان امتیاز و فضیلت مجاهدان و مٌخلصان، و اعلام پذیرش توبهٔ مسلمانان راستین، چه آنان که بسوی جبههٔ جنگ عزیمت کردند، و چه آنان که برجای ماندند؛ و برخی مطالب دیگر.
منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388
عصر اسلام
IslamAge.com
[1]- صحیح البخاری، ج 2، ص 730.
[2]- صحیح البخاری، ج 1، ص 334.
[3]- مضمون آیه 92، سوره توبه (برائت).
[4]- جامع ترمذی، «مناقب عثمان بن عفّان»، ج 2، ص 211.
[5]- مضمون آیه 79، سوره توبه (برائت).
[6]- صحیح البخاری، «باب نزول النبی الحجر» ج 2، ص 637.
[7]- صحیح مسلم، از معاذ بن جبل -رضی الله عنه- ج 2، ص 246.
[8]- صحیح مسلم، به روایت از معاذ بن جبل، ج 2، ص 246.
[9]- سوره توبه (برائت)، آیه 74.
[10]- چنانکه در گزارش ورود پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- آوردیم. به نظر ابن قیم این مراسم استقبال مربوط به این سفر بوده است (ترجمه فارسی ابیات نیز همانجا گذشت.م).
[11]- حقّ مطلب هم همین است، نه آنچه ابن اسحاق میگوید که بازگشت آنحضرت در ماه رمضان بوده است؛ زیرا، لازمه گزارش وی آن است که پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- دومین پنجشنبه ماه رجب عازم تبوک شده باشند، و این پنجشنبه مطابق با بیست و پنجم اکتبر بوده است و دمای هوا در چنین روزهایی از سال معتدل و نزدیک به سرما است، به خصوص صبحها و عصرها، و مدتی از رسیدن محصول خرما گذشته است؛ در صورتیکه عزیمت آنحضرت بسوی تبوک در روزهایی بوده است که گرمای هوا شدّت داشته و فصل رسیدن خرما بوده است. از این گذشته پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- در ماه شعبان همین سال، به هنگام وفات دخترشان امّکلثوم در مدینه حضور داشتهاند. بنابراین، درست آن است که رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- در ماه رجب به مدینه بازگشتهاند، و عزیمت ایشان از مدینه پنجاه روز پیش از آن، یعنی در ماه جمادیالاولی بوده است.
[12]- تفاصیل مربوط به غزوه تبوک را از این منابع برگرفتهایم: سیرهٔ ابنهشام، ج 2، ص 515-537؛ زاد المعاد، ج 3، ص 2-13؛ صحیح البخاری، ج 1، ص 252، 414، ج 2، ص 633-637 و جاهای دیگر؛ صحیح مسلم، شرح نَوَوی بر آن، ج 2، ص 246؛ فتح الباری، ج 8، ص 110-126. |