عمر رضی الله عنه در صلح حدیبیه و دستهی نظامیآعزام شده به هوازن و غزوهی خیبر
بسم الله الرحمن الرحیم
عمربن خطاب رضی الله عنه در صلح حدیبیه نیز حضور داشت؛ به این دلیل رسول خداص او را احضار کرد تا وی را به عنوان نماینده نزد سران قریش بفرستد. عمر رضی الله عنه گفت: ای رسول خدا! من با توجه به سابقهی دشمنی خود با قریش، از این میترسم که آنها مرا به قتل برسانند و هیچ یک از بستگان من (بنیعدی بن کعب) در آنجا حضور ندارد که از من حمایت نماید. به نظر من بهتر است این مأموریت را به کسی واگذار نمایید که اهل مکه، او را گرامی میدارند؛ یعنی عثمان. رسول خداص پیشنهاد او را پذیرفت و عثمان رضی الله عنه را نزد ابوسفیان و سران قریش فرستاد تا به آنها بگوید: محمدص برای جنگ نیامده، بلکه برای زیارت خانهی خدا آمده است.( السيرة النبوية: ابن هشام (2/228)، وأخبار عمرص34 .) و پس از پذیرش موارد قرارداد و قبل از انعقاد نهایی آن، گروهی از مسلمانان شدیداً نسبت به مواد قرارداد اعتراض نمودند؛ به ویژه نسبت به بندهایی که رسول خداص را ملزم میساخت تا پناهندگان قریشی به اسلام را به مکه بازگرداند، اما قریش را به بازگرداندن مرتدان ملزم نمیکرد. همچنین نسبت به این بند قرارداد که بر اساس آن مسلمانان باید بدون زیارت خانهی خدا به مدینه باز میگشتند، اعتراض شد. پذیرفتن این بندهای غیر منصفانه، بر مسلمانان دشوار بود و بیش از همه، عمربن خطاب، اسید بن حضير (سید اوس) و سعد بن عباده (سید خزرج) -رضی الله عنهم- مخالفت خود را ابراز داشتند. چنان که عمربن خطاب رضی الله عنه نزد رسول خداص آمد و گفت: مگر شما رسول خدا نیستید؟ آن حضرتص فرمود: بلی. گفت: مگر ما مسلمان نیستیم؟ فرمود: بلی. گفت: مگر آنها مشرک نیستند. رسول خداص فرمود: بلی. عمر رضی الله عنه گفت: پس چرا ما این همه ذلت و زبونی را در دین خود بپذیریم؟ رسول خداص فرمود:
(انی رسول الله، و لست اعصیه، و هو ناصری).
من، پیامبرخدا هستم و او را نافرمانی نمیکنم. به روایتی فرمود:
(انا عبدالله و رسوله، لن اخالف امره، و لن یضیعنی).
من، بنده و فرستادهی خدا هستم و از دستور او سرپیچی نمیکنم و او هم مرا ضایع نمیکند.( بخاری، شماره (3011)، تاریخ طبری (2/634))
عمر رضی الله عنه گفت: مگر شما به ما وعده ندادید که کعبه را طواف خواهیم نمود؟ رسول خداص فرمود: «آری؛ ولی من نگفتم که حتماً امسال آنرا طواف میکنیم». آنگاه عمر رضی الله عنه نزد ابوبکر رضی الله عنه رفت و گفت: آیا او رسول خدا نیست؟ ابوبکر رضی الله عنه گفت: بلی. گفت: مگر ما مسلمان نیستیم؟ فرمود: بلی. گفت: مگر آنها مشرک نیستند. فرمود: بلی. عمر رضی الله عنه گفت: پس چرا ما این همه ذلت و زبونی را در دین خود بپذیریم؟. ابوبکر رضی الله عنه در مقام نصیحت به عمر رضی الله عنه گفت: استدلال و اعتراض را کنار بگذارد و به وظایف خود عمل نماید، سپس افزود: من گواهی میدهم که او، رسول خداست و قضاوتش نیز حق است و خداوند، او را ضایع نخواهد کرد.
یاران رسول خداص که تازه آرام گرفته بودند، با جریان ابوجندل رضی الله عنه و برگردانیدن وی به مشرکان، دوباره آشفته و معترض شدند و دوباره از اصحاب به همراهی عمربن خطاب نزد رسول خداص رفتند و از او خواستند که در راستای تجدید پیمان اقداماتی را انجام دهد. آن حضرت ص این بار نیز با صبر و حوصله، به سخنانشان گوش فرا داد و آنان را متقاعد ساخت که این صلح، به صلاح آیندهی اسلام و مسلمانان است و خداوند، به زودی برای ابوجندل رضی الله عنه و امثالش، راهی به سوی آزادی میگشاید. چنان که آنچه رسول خداص فرموده بود، اتفاق افتاد.
این رویکرد رسول خداص در برابر اعتراض صحابه رضی الله عنهم ، این درس را به عمر یاد داد که با روشی مناسب و انسان دوستانه به اعتراض معترضین پاسخ بدهد، از اینرو او را میبینیم که در دوران خلافتش اصحاب را تشویق مینمود تا آراء و نظریات اصلاحگرایانهی خود را برای مصلحت عمومی ابراز نمایند، زیرا که رسول اکرمص به دیدگاههای اطرافیان خود احترام میگذاشت و به آنها حق اعتراض میداد تا درسی باشد برای رهبران مسلمان در طول تاریخ که با اطرافیان و شهروندان خود بدین شکل برخورد نمایند تا آنها جرأت اظهار نظر و حتی اعتراض داشته باشند که طبعاً چنین امری، باعث رشد جامعه و تکامل آن میشود.( صلح الحدیبیه، محمد احمد باشمیل، ص270)
همچنین به میزان آزادی بیان و اندیشه در منطق رسول خداص پی میبریم. پس انسان در جامعهی اسلامی، آزاد است و میتواند اندیشه و دیدگاه خود را مطرح نماید؛ حتی میتواند از شخص اول دولت توضیح بخواهد و از او انتقاد کند و این کار، نه کفر به شمار میرود و نه تلاش برای براندازی نظام که کیفر آن، سیاه چالهای زندان باشد.
گفتنی است این موضعگیری عمرفاروق رضی الله عنه برخاسته از شک و تردید در حقانیت اسلام نبود، بلکه او میخواست علت تن دادن به چنین صلحی را بداند. چرا که او، خواهان تضعیف روحیهی دشمن و شکست کفار بود و در ظاهر صلح، عکس این قضیه احساس میشد. (صحيح التوثيق في سيرة وحياة الفاروق ص191 .)
بنابراین عمرفاروق رضی الله عنه پس از این که به حکمت صلح حدیبیه پی برد، از موضع خود، شدیداً اظهار ندامت کرده، میگفت: من برای جبران خسارتی که در آن روز مرتکب شدم، به قدری روزه گرفتم، نماز نفل خواندم و صدقه دادم و برده آزاد کردم که فکر میکنم آنرا جبران کردهام.
رسول خداص در شعبان سال هفتم هجری، عمربن خطاب رضی الله عنه را با گروهی سی نفره جهت سرکوب هوازن به وادی تربت واقع در شرق حجاز و مشرف به نجد، گسیل نمود.
عمر رضی الله عنه مردی از بنی هلال را به عنوان راهنما به خدمت گرفت. وی شبها، راهپیمایی میکرد و روزها کمین مینمود. به هر حال خبر به هوازن رسید. از این رو هوازن قبل از رسیدن عمر رضی الله عنه ، منطقه را ترک کرده بودند. لذا عمر رضی الله عنه با سپاهیانش قصد بازگشت به مدینه را نمود. و در روایتی آمده که در این اثنا راهنما به آنان گفت: آیا به گروهی دیگر از خثعم که در مسیر ما قرار دارند، حمله نمیکنید؟ عمر رضی الله عنه گفت: رسول خداص به من چنین دستوری نداده است، بلکه مرا فقط به جنگ هوازن در تربت فرستاده است.
با اندکی تأمل در ماجرای گسیل این دسته نظامی و آنچه گذشت، به سه نتیجه میرسیم:
1- عمر رضی الله عنه از شایستگیهای لازم به عنوان یک فرمانده نظامی برخوردار بود وگرنه رسول خداص، او را به عنوان فرمانده به سوی دشمنی سرسخت مانند هوازن نمیفرستاد.
2- عمر رضی الله عنه با نیروهای تحت فرمانش شبها راهپیمایی میکرد و روزها پنهان میشد و این، یکی از اصول و زیرساختهای مهم نظامی برای غافلگیر کردن دشمن است، از اینرو عمر توانست با نظامیان اندکی در مقابل مشرکین زیادی پیروزی را عاید خود بگرداند.
3- عمر رضی الله عنه تابع کلمه به کلمه همراه با مفاهیم مورد نظر دستورات فرماندهی کل بود و از این رو ذرهای از دستورات فرماندهی کل، منحرف نشد و این انضباط نظامی، لازمهی یک سرباز در هر زمان و مکانی است.
عمربن خطاب رضی الله عنه در جنگ خیبر نیز حضور داشت. بدین دلیل که رسول خداص، روز نخست این نبرد، پرچم اسلام را به عمر رضی الله عنه سپرد. عمر رضی الله عنه و همراهانش، با اهل خیبر روبرو شدند و جنگیدند، اما به پیروزی نهایی دست نیافتند، لذا بازگشتند. پیامبرص فرمود:
(لأعطين اللواء غداً رجلاً يحب الله ورسوله ويحبه الله ورسوله).
«فردا پرچم را به کسی میدهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند».
روز بعد ابوبکر و عمر برای اخذ فرمان، خدمت پیامبرص حضور به هم رساندند، اما پیامبرص علی را خواند، علی در حالی که با چشم درد روبرو شده بود، خدمت پیامبرص رسید، پیامبرص از آب دهانش برای بهبود چشمان علی استفاده کرد و پرچم را به وی داد و همراه دستهای از اصحاب برای رویارویی با اهل خیبر راهی میدان شد، علی رضی الله عنه با مرحب روبرو شد که چنین میسرود:
قد علمت خيبر أني مرحب
أطعن أحيانا ً و حيناً أضرب
شاك السلاح بطل مجرب
إذا الليوث أقبلت تلهب
«اهل خیبر میدانند که من مرحب هستم، کسی که مسلح است و قهرمانی صاحب تجربه میباشد.
چه بسا که ضربه میزنم و برخی اوقات ضربه میگیرم، آنگاه که شیران با عصبانیت رویی میآورند».
مرحب با علی رضی الله عنه به پیکار در آمد و علی نیز با توانی بیش از حد، شمشیری را بر سر دشمن خود کوبید و او را از پایی درآورد، و با شنیدن صدای ضربه همهی اردوگاه بیرون آمدند و علی نیز با همهی آنان به جنگ برخواست تا اینکه خداوند متعال، قلعهی مورد نظر را به دست علی رضی الله عنه فتح نمود.
مردم، هنگام بازگشت از خیبر، با یکدیگر دربارهی جنگ صحبت میکردند. در اثنای این گفتند: فلانی شهید شد. رسول خداص فرمود:
(کلا، انی رأیته فی النار فی بردة غلها، او عباءة).
«خیر، من فلانی را دیدم که به خاطر چادر یا عبایی که سرقت کرده بود، در آتش میسوخت».
سپس رسول خداص به عمر رضی الله عنه فرمود:
(یابن الخطاب اذهب فناد فی الناس: انه لا یدخل الجنة الا المومنون).
«ای پسر خطاب! در میان مردم اعلان کن که تنها مؤمنان وارد بهشت میشوند».
عمر رضی الله عنه نیز مطابق دستور رسول اکرم ص عمل کرد.( مسند احمد، (203)؛ رجال سند آن، رجال شیخین هستند.)
و صلی الله و سلم علی محمد و علی آله و اصحابه الی یوم الدین
منبع: کتاب عمر فاروق، تالیف: محمد علی صلابی
سایت عصر اســـلام
IslamAgae.Com
|