ازدواج رسول خداصلی الله علیه وسلم با حفصه دختر عمر رضی الله عنه
بسم الله الرحمن الرحیم
عمر رضی الله عنه میگوید: وقتی دخترم رضی الله عنه حفصه) با از دست دادن شوهرش رضی الله عنه خنیس بن حذافه، که یکی از اصحاب پیامبرص بود و در مدینه وفات یافت) بیوه شد، نزد عثمان آمدم و گفتم: اگر تمایل داری حفصه را به عقدت در میآورم؛ عثمان گفت: من در این مورد میاندیشم. بعد از سپری شدن چند شب نزد من آمد و گفت: فعلاً قصد ازدواج ندارم. سپس نزد ابوبکر رفتم و به ایشان پیشنهاد ازدواج با حفصه را دادم. او به من جوابی نداد. و من به خاطر این رفتار وی شدیداً ناراحت شدم. چند شب سپری شد. آنگاه رسول خداص از حفصه خواستگاری نمود و من او را به عقد ایشان درآوردم. سپس ابوبکر نزد من آمد و گفت: شاید تو از برخورد من ناراحت شدهای؟ عمر گفت: بلی. ابوبکر گفت: علت این سکوت من این بود که از رسول خداص شنیده بودم که به حفصه علاقه دارد، بنابراین نخواستم راز رسول خدا را افشا کنم. و منتظر ماندم که اگر ایشان اقدام ننماید خودم اقدام بکنم. رضی الله عنه البخاري، ك النكاح، رقم 5122، عمربن الخطاب، محمد رشيد ص23.)
موضعگیری عمر رضی الله عنه در اختلافات خانوادگی پیامبر
ابن عباس رضی الله عنه میگوید: همواره میخواستم در مورد آن دو همسر رسول خدا از عمر رضی الله عنه سؤال کنم که در قرآن از آنها ذکری به میان آمده است:
ﭽ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖﮗ ﭼ التحريم: ٤
«اگر به سوي خدا برگرديد و توبه كنيد رضی الله عنه خداوند برگشت و توبه شما را ميپذيرد) چرا كه دلهايتان رضی الله عنه از حفظ سرّ كه پيغمبر دوست ميداشت) منحرف گشته است».
ولی موفق نشدم تا این که ایشان عازم حج شد و من هم در آن سفر همراه ایشان بودم. در میان راه، عمر رضی الله عنه برای تجدید وضو از ما فاصله گرفت، وقتی برگشت من برای او آب میریختم تا وضو بسازد. در همین اثنا پرسیدم: آن دو همسر رسول خدا که در قرآن از آنان ذکری به میان آمده است، کداماند؟ آنجا که خداوند میفرماید:
«إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ» التحريم: ٤
عمر رضی الله عنه گفت: ابن عباس! از تو در شگفتم! آنها عائشه و حفصه هستند. سپس حدیث را ادامه داد و گفت: ما قریشیها بر زنان خود غالب بودیم. وقتی به مدینه آمدیم با ملتی روبرو شدیم که مغلوب زنان خود بودند. از اینرو زنان ما نیز چنین آدابی را از زنان مدینه فرا گرفتند، گفت: منزل من در اطراف مدینه و در میان بنیامیه بن زید بود. من روزی بر همسر خود خشم گرفتم دیدم جواب مرا داد. من ناراحت شدم. همسرم گفت: از این که جواب تو را دادم ناراحت شدی؟ به خدا همسران رسول خدا در مقابل حرف او حرف میزنند و گاهی شب تا صبح با او قهر میکنند! عمر رضی الله عنه میگوید: نزد حفصه رفتم و حقیقت امر را از او جویا شدم. حفصه سخن همسرم را تأیید کرد و گفت: ما چنین میکنیم. گفتم: هر کدام از شما چنین بکند بدبخت خواهد شد. آیا از خشم خدا نمیهراسید؟ و به حفصه گفتم: از این به بعد حق نداری با رسول خدا چنین برخورد کنی و هر چه خواستی از من بخواه و مبادا این که به رقیب خود رضی الله عنه عائشه) حسادت بورزی كه نزد رسول خدا محبوبتر است.
عمر رضی الله عنه در ادامهی سخنانش گفت: من همسایهای از انصار داشتم که ما به نوبت در مجلس رسول خدا حاضر میشدیم. هر چه را او میشنید به اطلاع من میرساند و هر چه را من می شنیدم به اطلاع او میرساندم. تا این که روزی همسایهام بر در خانهایم آمد و درب را محکم زد. در آن ایام سخن طایفهی غسان بر سر زبآنها بود که قصد حمله به مدینه را داشتند. او به من گفت: مسأله مهمی پیش آمده است، گفتم: آیا غسآنها حمله کردهاند؟ گفت: خیر. قضیه مهمتر از این است؛ رسول خدا همسرانش را طلاق داده است. گفتم: حفصه بدبخت شد. من میدانستم که این اتفاق خواهد افتاد. صبح روز بعد به خانهی حفصه رفتم، دیدم که نشسته و گریه میکند. گفتم: رسول خدا شما را طلاق داده است؟ گفت: نمیدانم او از ما فاصله گرفته است. من جایی رفتم که رسول خدا تشریف داشت و به غلام سیاه رنگی که در آنجا بود گفتم: میخواهم با رسول خدا ملاقات کنم. او داخل رفت و سپس بیرون شد و گفت: برای شما اجازه خواستم اما رسول خدا چیزی نفرمود. من به مسجد رفتم، دیدم کنار منبر رسول خدا گروهی نشسته و گریه میکنند. اندکی با آنها نشستم اما طاقت نیاوردم. دوباره برگشتم و به غلام گفتم: برای من اجازه بگیر. غلام داخل رفت و برگشت و گفت: من اسم شما را بردم اما رسول خدا جوابی نداد. عمر رضی الله عنه میگوید: داشتم بر میگشتم که غلام، مرا صدا زد و گفت: پیامبر به شما اجازهی ورود دادند. بر آن حضرت وارد شدم و سلام کردم. ایشان بر متکایی پر از ماسه تکیه زده بود که آثار آن بر پهلویش هویدا بود. من عرض کردم: ای رسول خدا! زنانت را طلاق دادهای؟ فرمود: خیر. من با صدای بلند تکبیر گفتم. سپس به رسول خدا گفتم: زنان ما از زنان مدینه آموزش دیدهاند و بر ما غالب شدهاند و ماجرای خود و همسرم را بیان کردم و گفتم قبل از این به حفصه نصیحت کردهام. رسول خدا تبسم فرمود. سپس از ایشان اجازه گرفتم که بنشینم. به من اجازه داد. وقتی به اطراف خود نگریستم، به خدا در خانهی ایشان جز سه عدد پوست چیزی ندیدم. گفتم: ای رسول خدا! از خدا بخواه که بر امتت دروازههای روزی را بگشاید. همان طور که اهل فارس و روم با این که خدا را عبادت نمیکنند از گستردگی روزی برخوردار هستند.
رسول خدا، راست نشست و گفت:
رضی الله عنه أفي شك أنت يا ابن الخطاب؟ أولئك قوم عُجِّلت لهم طيباتهم في الحياة الدنيا).
«ای پسر خطاب! مگر شک داری؟ آنها ملتی هستند کــه روزی آنها در دنیا به آنان داده شده است».
آنگاه گفتم: ای رسول خدا! برای من از خدا طلب آمرزش نما. رسول خداص سوگند خورده بود که تا یک ماه نزد همسران خود نرود تا این که از جانب خدا سرزنش گردید.( مسند احمد 222 بر اساس شرايط شیخین صحیح است.)
و صلی الله و سلم علی محمد و علی آله و اصحابه الی یوم الدین
منبع: کتاب عمر فاروق، تالیف: محمد علی صلابی
سایت عصر اســـلام
IslamAgae.Com
|