سایت عصر اسلام

 

     

 
 
             

کیبورد فارسی

جستجوی پیشرفته

 

6 مرداد 1403 20/01/1446 2024 Jul 27

 

فهـرست

 
 
  صفحه اصلی
  پيامبر اسلام
  پيامبران
  خلفاى راشدين
  صحابه
  تابعين
  قهرمانان اسلام
  علما، صالحان وانديشمندان
  خلفاى اموى
  خلفاى عباسى
  خلفاى عثمانى
  دولتها و حكومتهاى متفرقه
  جهاد و نبردهاى اسلامی
  اسلام در دوران معاصر
  آينده اسلام و علامات قيامت
  عالم برزخ و روز محشر
  بهشت و دوزخ
  تاریخ مذاهب و ادیان دیگر
  مقالات تاریخی متفرقه
  شبهات و دروغ‌های تاریخی
  تمدن اسلام
  كتابخانه
  کلیپهای صوتی
  کلیپهای تصویری
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  ارتبـاط با ما
  تمـاس با ما
 
 
 

آمـار سـا یت

 
تـعداد کلیپهای صوتي: 786
تـعداد کلیپهای تصويري: 0
تـعداد مقالات متني: 1144
تـعداد كل مقالات : 1930
تـعداد اعضاء سايت: 573
بازدید کـل سايت: 7090133
 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

سایت مهتدین

 
 

 

 

 

 

 

شماره: 114   تعداد بازدید: 2865 تاریخ اضافه: 2010-03-25

مسلمان شدن عمر رضی الله عنه

 بسم الله الرحمن الرحیم

 

نخستین فروغ ایمان، زمانی در دل عمر رضی الله عنه  پرتو افکند که زنان مسلمان قریش را مشاهده نمود که به سبب آزارهای وی و امثالش، ناگزیر به هجرت و ترک شهر و دیار خود می‌شدند. مشاهده‌ی این صحنه‌ باعث شد که‌ قلب عمر بتپد و خود را سرزنش نماید و برای آنان که‌ دیار خود را جا می‌گذارند به‌ مرثیه‌ بپردازد، و کلماتی به‌ گوش آنان بچپاند که‌ هرگز منتظر شنیدن چنین کلمه‌ای از جانب عمر نبودند.( أخبار عمر، الطنطاويات ص12 .)

چنانچه ام عبدالله بنت حنتمه می‌گوید: زمانی که ما قصد هجرت به حبشه را داشتیم، عمر رضی الله عنه  آمد و گفت: ای ام عبدالله! آیا رهسپار سفر هستی؟ گفتم: آری؛ به خدا سوگند بدان سبب که ما را مورد اذیت و آزار قرار می‌دهید، خانه و کاشانه خود را ترک می‌کنیم و در زمین خدا هجرت می‌نماییم تا خداوند برای ما گشایشی عنایت فرماید. عمر گفت: خدا، یارتان باد. این بانو در ادامه می‌گوید: در آن هنگام از عمر رضی الله عنه  آن چنان رقت قلبی مشاهده نمودم که پیشتر هرگز ندیده بودم. هنگامی که عامر بن ربیعه آمد، ماجرا را برایش بازگو نمودم؛ گفت: گویا تو به مسلمان شدن عمر رضی الله عنه  دل بسته‌ای؟ گفتم: آری. گفت: هرگاه‌ الاغ خطاب مسلمان شود، عمر هم اسلام خواهد آورد.( سیره ابن هشام (1/216)؛ فضائل الصحابه، از امام احمد (1/341) با سند حسن.)

عمر رضی الله عنه  از دیدن این صحنه متأثر شد و احساس دلتنگی و گرفتگی نمود؛ به راستی چه سختی‌هایی که بر پیروان دین جدید تحمیل می‌شود و با این حال آنان استوار و پابرجا هستند! راز این استقامت و پایداری، عمر رضی الله عنه  را به فکر فرو برد و بدین‌سان عمر رضی الله عنه  احساس اندوه نمود و دردی درونی، قلبش را آزرد.( الفاروق عمرص9)

 به هر حال دیری نپایید که عمر رضی الله عنه  به برکت دعای رسول خداص ایمان آورد. چرا که رسول خداص، در مورد عمر رضی الله عنه  دعا کرده و گفته بود:

(اللهم أعزَّ الإسلام بأحب الرجلين إليك: بأبي جهل بن هشام، أو بعمربن الخطاب)

«بار خدایا! هر یک از این دو مرد را که خود می‌پسندی، سبب سربلندی اسلام بگردان: ابو جهل بن هشام یا عمربن خطاب». و فرمود: «پیامبرص، از میان آن دو، عمر را بیشتر دوست مي‌داشت»( ترمذی (3682)، آلبانی، آن‌را در صحیح الترمذی (2907) صحیح دانسته است.)

خداوند متعال، زمینه‌های دیگری نیز برای مسلمان شدن عمر رضی الله عنه  فراهم نمود. عبدالله بن عمر رضی الله عنه  می‌گوید: سراغ ندارم که عمر در مورد چیزی اظهار نظر نماید و بگوید: به گمانم، این طور است، مگر آنکه گفته‌اش درست بود و آن چیز، همان گونه بود که عمر رضی الله عنه  درباره‌اش اظهار نظر نموده بود. چنانچه روزی عمر رضی الله عنه  نشسته بود و مردی خوش سیما از آن‌جا می‌گذشت. عمر گفت: یا من در مورد این مرد اشتباه می‌کنم و یا او هنوز بر دین جاهلی خود می‌باشد و یا در دوران جاهلیت، کاهن بوده است. آن‌گاه دستور داد که آن مرد را به حضورش بخوانند. هنگامی که آن شخص، نزد عمر رضی الله عنه  حاضر شد، عمر رضی الله عنه  همان سخنان را تکرار نمود. آن مرد گفت: تا کنون ندیده بودم که با یک مسلمان چنین رفتار شود. عمر رضی الله عنه  گفت: باید مرا از واقعیت امر آگاه سازی. آن شخص گفت: آری؛ من در دوران جاهلیت، کاهن بودم. عمر رضی الله عنه  گفت: عجیب‌ترین خبری که جن تو، درباره‌اش سخن گفت، چه بود؟ گفت: روزی در بازار بودم که جن من، هراسان نزدم آمد و گفت: آیا از ناامیدی و یأس جنها خبر داری که دیگر نمی‌توانند به استراق سمع خبرهای آسمان بپردازند واخبار آسمان را دزدانه گوش دهند؟

عمر رضی الله عنه  فرمود: راست می‌گوید. من نیز روزی کنار بت‌های آنان خوابیده بودم. در این میان، فردی گوساله‌ای آورد وآن را ذبح کرد. آن‌گاه صدایی شنیدم که می‌گفت: ... امری موفقیت آمیز اتفاق افتاده و مردی فصیح می‌گوید: لا اله الا الله. پس از آن دیری نگذشت که رسول خداص ظهور نمود.( بخاری (3866).)

روایات زیادی در مورد مسلمان شدن عمربن خطاب رضی الله عنه  نقل شده که بیشتر آن‌ها صحیح نیست.( صحيح التوثيق في سيرة وحياة الفاروق ص23) البته با توجه به روایاتی که در کتابهای زندگانی و تاریخ آمده، می‌توان مراحل مسلمان شدن عمر رضی الله عنه  را بدین ترتیب عنوان بندی نمود:

1- قصد کشتن رسول صلی الله علیه وسلم

روزی سران قریش، گرد هم آمدند و درباره‌ی رسول خداص با یکدیگر مشورت و رایزنی نمودند و گفتند: چه کسی حاضر است محمد را به قتل برساند؟ عمربن خطاب برخاست و برای قتل رسول خداص اعلام آمادگی نمود. همه گفتند: این کار، از تو ساخته است. عمر رضی الله عنه ، هنگام نیمروز و در گرمای آفتاب، شمشیرش را حمایل کرد و رو به سوی رسول اکرمص و گروهی از یارانش از جمله ابوبکر و علی و حمزهش رفت، که نزدیک صفا در خانه‌ی ارقم گرد آمده بودند و همراه سایر مسلمانان‌ به‌ حبشه‌ هجرت نکرده‌ بودند؛ لازم به‌ ذکر است که‌ قبلا برای عمر تعریف کرده‌ بودند که‌ مسلمانان در دامنه‌ی صفا، در خانه‌ی ارقم گرد هم آمده‌اند.

نعیم بن عبدالله، او را دید و پرسید: ای عمر! کجا می‌روی؟ گفت: می‌خواهم نزد این مرد بی دین بروم که در میان قریش تفرقه انداخته، خردمندان قریش را سبک سر و نادان می‌شمارد و خدایان آنان را ناسزا می‌گوید؛ می‌خواهم به سراغش بروم و او را به قتل برسانم. نعیم گفت: ای عمر! چه راه بدی در پیش گرفته‌ای؛ به خدا سوگند که فریب خویشتن را خورده‌ای و نفس اماره‌ات تو را فریفته است، زیرا زیاده‌‌روی و افراط را در پیش گرفته‌اید و در راه هلاکت بنی عدی (قبیله‌ی عمر) قدم برداشته‌اید. آیا اگر محمد را به قتل برسانی، بنی عبد مناف تو را به حال خود خواهند گذاشت و اجازه خواهند داد زنده بمانی و راست راست راه بروی؟ گفتگوی آن دو ادامه یافت و صدایشان بالا رفت تا این که عمر گفت: گمان می‌کنم تو هم بی دین شده‌ای و اگر می‌دانستم که واقعاً چنین است، از تو آغاز می‌کردم. و چون نعیم دریافت که نمی‌تواند عمر را از تصمیمش باز دارد، گفت: اگر راست می‌گویی چرا به سراغ افراد خانواده‌ات نمی‌روی که به دین او گرویده‌اند و تو و گمراهی و ضلالتی را که بر آن هستی، رها کرده‌اند؟ عمر گفت: منظورت کیست؟ نعیم پاسخ داد: خواهر و دامادت.( سیره ابن هشام (1/343))

2- رفتن عمر به خانه‌ی خواهرش و پایداری او در برابر عمر

عمر با شنیدن این خبر عصبانی شد و به سوی خانه‌ی خواهر و دامادش شتافت و درب خانه‌ی آنان را کوبید. خباب بن ارت رضی الله عنه  نیز در خانه بود و با هم سوره طه را تلاوت می‌کردند. آن‌ها بلافاصله خباب را به گوشه‌ای راهنمایی کردند تا پنهان شود. فاطمه – خواهر عمر– صحیفه را مخفی نمود. هنگامی که عمر وارد خانه شد، خشم و عصبانیت از چهره‌اش می‌بارید؛ پرسید: این چه زمزمه‌ای بود که به گوشم رسید؟ گفتند: چیزی نبود. گفت: گویا شما بی دین شده‌اید؟! دامادش گفت: آیا در صورتی که حق در دینی غیر از دینی باشد که تو بدان اعتقاد داری، نباید پذیرفت؟ عمر بی درنگ به سوی دامادش حمله‌ور شد و او رابه باد کتک و ناسزا گرفت و او را به‌ پشت خواباند و بر سینه‌ایش پرید، و چون خواهر عمر، قصد میانجی‌گری داشت و می‌خواست عمر را از روی سینه‌ی شوهرش دور گرداند، عمر سیلی محکمی به گوش او نیز زد که در اثر آن خون از چهره‌ی فاطمه سرازیر شد. آن‌گاه فاطمه که‌ سخت ناراحت شده‌ بود خطاب به‌ برادرش به صراحت گفت: ای دشمن خدا آیا ما را می‌زنید چون خدای یگانه‌ را می‌پرستیم؟ عمر گفت: آری. فاطمه‌ با زبانی رسا گفت: ای عمر! ما مسلمان شده و به خدا و رسولش ایمان آورده‌ایم؛ « أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله» پس هر چه از دستت بر می‌آید، انجام بده. این بود که عمر رضی الله عنه  به خود آمد و چون نگاهش به چهره‌ی خون آلود خواهرش افتاد، سخت پشیمان گشت و دست از کتک‌کاری برداشت و پس از اندکی درنگ به خواهرش گفت: آن صحیفه را به من بده. خواهرش امتناع ورزید. عمر گفت: سخنت در من اثر گذاشت؛ می‌خواهم بدانم دین شما چه پیامی‌دارد؟ خواهرش گفت: آن‌را به‌ شما نمی‌دهم. عمر گفت: وای بر تو! سخنت در من اثر گذاشته‌، پس آن‌را به‌ من بده‌، تا بدان نگاهی بیفکنم، و به‌ شما وعده‌ می‌دهم که‌ بدان خیانت نکنم و آن‌را چنانکه‌ گرفته‌ام به‌ شما بازگردانم. فاطمه‌ گفت: تو، مشرک و نجس هستی و نمی‌توانی به کلام خدا دست بزنی پس برخیز و غسل کن. پس از این که عمر رضی الله عنه  غسل نمود، صحیفه را به او دادند. آن‌گاه شروع به خواندن صحیفه کرد که در آن سوره طه و سوره‌هایی دیگر نوشته شده بود:

 

بسم الله الرحمن الرحيم

آنگاه که‌ با دو کلمه‌ی (رحمان و رحیم)روبرو شد، ترس او را در بر گرفت و صحیفه‌ را از دستش پرت نمود، سپس به‌ خود آمد و آن‌را گرفت و چنین خواند:

 

« طه (1) مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآَنَ لِتَشْقَى (2) إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشَى (3) تَنْزِيلًا مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّمَاوَاتِ الْعُلَا (4) الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى (5) لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَى (6) وَإِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى (7) اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى» طه: ١ - ٨

«طا. ها. (اي پيغمبر!) ما قرآن را براي تو نفرستاده‌ايم تا (از غم ايمان نياوردن كافران، و نپذيرفتن شريعت يزدان) خويشتن را خسته و رنجور كني. ليكن آن‌را براي پند و اندرز كساني فرستاده‌ايم كه از خدا مي‌ترسند (و از او اطاعت مي‌كنند).‏ از سوي كسي نازل شده است كه زمين و آسمان‌هاي بلند را آفريده است. خداوند مهرباني (قرآن را فرو فرستاده ) است كه بر تخت سلطنت (مجموعه جهان هستي) قرار گرفته است (و قدرتش سراسر كائنات را احاطه كرده است). از آن او است آن‌چه‌ در آسمان‌ها و آن‌چه‌ در زمين و آن‌چه‌ در ميان آن دو و آن‌چه‌ در زير خاك (از دفائن و معادن) است.‏ (اي پيغمبر!) اگر آشكارا سخن بگوئي (يا پنهان، براي خدا فرق نمي‌كند) و نهاني (سخن گفتن تو با ديگران را) و نهان‌تر (از آن‌را كه سخن گفتن تو با خودت و خواطر دل است) مي‌داند.‏ او خدا است و جز خدا معبودي نيست. او داراي نامهاي نيكو است».

عمر رضی الله عنه  گفت: به به! چه کلام زیبایی است! آیا قریش از این فرار می‌کنند؟ سپس تلاوت سوره طه را ادامه داد و به این آیات رسید:

« إِنَّ السَّاعَةَ آَتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى (15) فَلَا يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَنْ لَا يُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَى »طه: ١٤ - ١٦

«من «الله» هستم، و معبودي جز من نيست، پس تنها مرا عبادت كن، (عبادتي خالص از هرگونه شركي)، و نماز را بخوان تا (هميشه) به ياد من باشي.‏ رستاخيز به طور قطع خواهد آمد. من مي‌خواهم (موعد) آن‌را (از بندگان) پنهان دارم تا (مردمان در حالت آماده باش دائم بوده، و در ضمن به سبب مخفي بودن قيامت آزادي عمل داشته باشند، و سرانجام) هركسي در برابر تلاش و كوشش خود جزا و سزا داده شود. (اي موسي!) نبايد تو را از (ايمان به قيامت و آمادگي براي) آن باز دارد كسي كه بدان باور نداشته و از هوا و هوس خويش پيروي مي‌نمايد، كه هلاك خواهي شد». ‏

آنگاه گفت: شایسته نیست با خدایی که چنین کلام زیبایی دارد، کسی دیگر پرستش گردد. و افزود: مرا نزد محمد ص ببرید.( فضائل الصحابه، امام احمد (1/344).)

 

3- شرف یابی عمر رضی الله عنه  نزد رسول خدا صلی الله علیه وسلم

خباب  رضی الله عنه  با شنیدن این سخن، از مخفی‌گاه خود بیرون آمد و گفت: ای عمر! تو را مژده باد و من امیدوارم که دعای روز دوشنبه رسول خداص در حق تو قبول شده باشد. آن حـــضرت ص دعا کرد و از خداوند متعال درخواست نمود که:

(اللهم أعز الإسلام بأحب هذين الرجلين إليك: بأبي جهل بن هشام، أو بعمربن الخطاب)

«بار خدایا! یکی از این دو نفر را که خود می‌پسندی، سبب عزت و سرافرازی اسلام بگردان: ابو جهل بن هشام یا عمربن خطاب»

عمر گفت: جای رسول خداص را به من نشان دهید. آن‌ها از آن‌جا که صداقت عمر را دریافته بودند، گفتند: رسول خداص در دامنه‌ی صفا، در خانه‌ی ارقم است. عمر رضی الله عنه  در حالی که شمشیرش را حمایل کرده بود، به سوی خانه‌ی ارقم رفت و چون به آن‌جا رسید، در زد و گفت: درب را باز کنید. کسانی که در خانه بودند، چون صدای عمر را شنیدند، ترسیدند و هیچ یک از آن‌ها به‌ خود جرأت نداد که‌ درب را باز نماید، زیرا می‌دانستند که‌ عمر نسبت به‌ رسول خدا بسیار سنگدل و غضبناک است، و آن‌گاه که‌ حمزه‌ ترس و وحشت مسلمانان را مشاهده‌ نمود، خطاب به‌ آنان گفت: چیه‌؟ گفتند: عمربن خطاب آمده‌ است. گفت: عمربن خطاب آمده‌؟ پس بگذارید بیاید، اگر قصد نیکی داشته باشد که چه بهتر و گرنه او را خواهیم کشت. آن‌گاه درب را باز کردند و حمزه رضی الله عنه  و یکی دیگر از مسلمانان دستانش را گرفتند و او را نزد رسول خداص بردند. رسول اکرمص فرمود: رهایش کنید. رسول خداص به سوی او رفت و کمربندش را گرفت و او را تکان داد و گفت:

(ما جاء بک یا بن الخطاب؟ والله‌ ما اری أن تنتهی حتی ینزل الله‌ بک قارعة).

«ای پسر خطاب! چه چیزی تو را به اینجا آورده است؟ گویا دست از این کارهایت بر نمی‌داری تا این که خداوند متعال مصیبت بزرگی بر سرت بیاورد؟».

عمر گفت: ای رسول خدا! آمده‌ام تا به خدا و پیامبرش ایمان بیاورم. رسول خداص با شنیدن این سخن، با صدای بلند تکبیر گفت، بگونه‌ای که حاضران در خانه پی بردند که عمر رضی الله عنه  به اسلام مشرف گردید. آن‌گاه اصحاب رسول خداص آن‌جا را در حالی ترک کردند که با مسلمان شدن عمر رضی الله عنه  و با وجود حمزه رضی الله عنه  در شمار مسلمانان، احساس سربلندی و عزت می‌نمودند و می‌دانستند که آن دو از رسول خداص دفاع و پشتیبانی می‌نمایند. و بدین ترتیب مسلمانان می‌توانند از طریق آن دو به پاره‌ای از حقوق خود دست یابند و حق خویش را از دشمنانشان بگیرند.

 

4- علاقه‌ی عمر رضی الله عنه  به آشکار ساختن دعوت

عمر رضی الله عنه  مخلصانه مسلمان شد و با تمام توان برای گسترش و تثبیت اسلام گام برداشت.

وی به رسول خدا صلی الله علیه و سلم گفت: آیا ما چه زنده بمانیم و چه بمیریم، بر حق نیستیم؟ رسول خداص فرمود:

(بلی، والذی نفسی بیده‌ انکم علی الحق، ان متم، و ان حییتم).

«آری، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، شما چه بمیرید و چه زنده بمانید، بر حق هستید».

گفت: پس چرا پنهان کاری نماییم؟ سوگند به ذاتی که شما را به حق مبعوث کرده، حتماً دعوت خویش را آشکار مي‌سازید.

چنانچه از شواهد بر می‌آید، رسول خداص نیز بدین نتیجه رسیده بود که زمان آشکار ساختن دعوت فرا رسیده و دعوت آن قدر توان و قوت یافته که از خود دفاع نماید. از این‌رو رسول خداص با آشکار ساختن دعوت موافقت نمود و دو صف تشکیل داد و عمر و حمزه را پیشاپیش هر یک از صفها قرار داد. بدین ترتیب مسلمانان در حالی وارد مسجد الحرام شدند که در اثر حرکت آنان غبار به هوا برخاسته بود. مشرکان با دیدن عمر و حمزهب هراسان و وحشت زده شدند و غم و اندوه بی سابقه‌ای، آنان را فرا گرفت. رسول خداص در آن روز عمر رضی الله عنه  را فاروق نامید.( حلیه الأولیاء (1/40)؛ صفه الصفوه (1/103-104))

 

بدین‌سان خداوند متعال، اسلام و مسلمانان را با مسلمان شدن عمربن خطاب سربلند نمود؛ چرا که عمر رضی الله عنه  شخصی قوی و شکست ناپذیر بود. بنابراین اصحاب رسول خداص با مسلمان شدن عمر و حمزهب احساس امنیت و سرافرازی نمودند. عمر رضی الله عنه  مشرکان را به مبارزه طلبید و آشکارا در کنار کعبه نماز گزارد و مسلمانان نیز با او نماز گزاردند. عمر رضی الله عنه  علاقه‌ی وافری به رنجاندن دشمنان دعوت داشت و خیلی مشتاق بود که آنان را هر طور که شده، برنجاند. چنانچه خودش می‌گوید: پس از آن که مسلمان شدم، نزد دایی‌ام ابوجهل رفتم و درب خانه‌ایش را زدم. هنگامی که بیرون آمد، گفتم: آیا می‌دانی که من به دین محمد گرویده‌ام؟ گفت: این کار را نکن. گفتم: این کار را کرده‌ام. ابوجهل با ناراحتی وارد خانه شد و درب را به رویم کوبید. گفتم: این که چیزی نیست. سپس به خانه‌ی یکی دیگر از اشراف قریش رفتم و به او نیز گفتم: من به دین جدید گرویده‌ام. گفت: این کار را نکن. گفتم: این کار را کرده‌ام. او نیز وارد خانه‌ایش شد و درب را به روی من بست. گفتم: این نيز که چیزی نیست. شخصی به من گفت: آیا دوست داری که اسلام آوردن خود را آشکار نمایی؟ گفتم: آری. گفت: هنگامی که همه پیرامون کعبه جمع می‌شوند، نزد جمیل بن معمر جمحی برو و کنارش بنشین و بگو: من از دین شما دست کشیده‌ام. عمر رضی الله عنه  می‌گوید: من این کار را کردم. جمیل با شنیدن سخنم، از جای برخاست و فریاد برآورد: پسر خطاب بی دین شده است. مردم با شنیدن گفته‌ی جمیل، به سوی من حمله‌ور شدند و بدین‌سان میان من و مردم زد و خورد درگرفت.( شرح المواهب (1/320) اخبا رعمر، 19)

عبدالله بن عمر رضی الله عنه  می‌گوید: زمانی که پدرم، مسلمان شد، هنوز قریشیان از اسلام آوردن وی بی اطلاع بودند. پدرم گفت: چه کسی زودتر از همه اخبار مکه را پخش می‌کند؟ گفتند: جمیل بن معمر جمحی. عمر رضی الله عنه  به سوی جمیل به راه افتاد و من نیز به دنبال پدر به راه افتادم؛ در آن زمان هر چند نوجوانی کم سن و سال بودم، اما توان تشخیص و درک مسایل را داشتم. پدرم نزد جمیل رفت و گفت: ای جمیل! من مسلمان شده‌ام. جمیل بدون این که با او سخنی بگوید، برخاست و رهسپار مسجد الحرام شد. مردم پیرامون کعبه حلقه زده بودند؛ جمیل کنار درب ورودی مسجد ایستاد و با صدای بلند، بانگ برآورد: ای قریشیان! عمر بی دین شده است. عمر رضی الله عنه  که پشت سر جمیل بود، گفت: دروغ می‌گوید؛ من بی دین نشده‌ام، بلکه اسلام آورده‌ام. و آن‌گاه شهادتین بر زبان آورد و گفت: أشهد ان لا اله الا الله و أن محمداً عبده و رسوله.

مشرکان به عمر حمله‌ور شدند و عمر نیز به‌ عتبه‌ بن ربیعه‌ حمله‌ کرد و او را به‌ زیر خود در آورد و ضربه‌های محکم خود را بر سر او می‌کوبید، تا آن‌جا که‌ عتبه‌ فریاد برآورد و مردم از عمر دور شدند، آری! عمر به‌ محض اینکه‌ احساس نا امنی می‌کرد یکی از بزرگان قوم را در آغوش می‌گرفت و ضربه‌های خود را بدو وارد می‌نمود، تا اینکه‌ مردم از وی جدا می‌شدند، و عمر به‌ همان صورت تمامی مجالس کفر را پی‌گیری می‌کرد و ایمان خود را در میان آنان اظهار می‌داشت و همچنان با آنان زد و خورد می‌کرد تا این که عمر رضی الله عنه  خسته شد و نشست. و مشرکان، پیرامون او ایستاده بودند. گفت: هر کاری که دلتان می‌خواهد، بکنید؛ به خدا سوگند وقتی تعداد ما به سیصد نفر برسد، یا ما مکه را برای شما می‌گذاریم و یا شما، آن‌را برای ما می‌گذارید و می‌روید. در این هنگام شخصی وارد مسجد الحرام شد و با دیدن این صحنه گفت: چه شده است؟ گفتند: عمر بی دین شده است. گفت: چه اشکالی دارد؟ او حق دارد هر دینی که بخواهد، برگزیند. نکند شما گمان می‌کنید طايفه‌ی بنی عدی، او را تحویل شما خواهند داد تا هر کاری که دلتان می‌خواهد با او بکنید؟!

ابن عمر رضی الله عنه  می‌گوید: به دنبال سخنان این مرد، آن‌ها از اطراف عمر رضی الله عنه  پراکنده شدند و رفتند. من بعدها در مدینه از پدرم پرسیدم که آن شخص، که بود؟ گفت: او عاص بن وائل سهمی بود.( فضائل الصحابه (1/346) با سند حسن.)

 

5- پیامدهای مسلمان شدن عمر رضی الله عنه  

عبدالله بن مسعود رضی الله عنه  می‌گوید: پس از آن که عمر رضی الله عنه  مسلمان شد، ما احساس عزت و سرافرازی می‌کردیم. ما، قبل از مسلمان شدن عمر رضی الله عنه  نمی‌توانستیم خانه‌ی کعبه را طواف نماییم و در مسجد الحرام نماز بخوانیم؛ اما عمر رضی الله عنه  پس از آن که اسلام آورد، با مشرکان درگیر شد و بدین‌سان ما می‌توانستیم در کنار کعبه نماز بگزاریم و آن‌را طواف نماییم.( فضائل الصحابه (1/344) با سند حسن.)

وی همچنین می‌گوید: مسلمان شدن عمر رضی الله عنه  فتح و پیروزی، هجرتش نصرت و خلافتش رحمت بود، واقعیت این است که‌ تا عمر اسلام نیاورده‌ بود ما نمی‌توانستیم کعبه‌ را طواف نماییم، اما بعد از اسلام عمر با کافران به‌ پیکار پرداختیم تا اینکه‌ ما را به‌ حال خود جا گذاشتند و در کنار کعبه‌ نماز را برگزار می‌کردیم.( الشیخان ابوبکرو عمربروایه البلاذری، ص141.)

صهیب بن سنان می‌گوید: عمر رضی الله عنه  پس از آن که اسلام آورد، اسلام را آشکار ساخت و آشکارا به اسلام فرا می‌خواند و ما در مسجد الحرام پیرامون او حلقه می‌زدیم و کعبه را طواف می‌کردیم و آن‌جا نماز می‌گزاردیم و اگر کسی به ما تعرض می‌نمود، پاسخش را می‌دادیم.( الطبقات الکبری (3/269) صفه الصفوه (1/274).)

شاعر، درباره‌ی عمر رضی الله عنه  چه خوب سروده است:

أعني به الفاروق فرّق عنوةً

هو أظهر الإسلام بعد خفائه

بالسيف بين الكفر والإيمان

ومحا الظلام وباح بالكتمان

                  

 «فاروق، کسی است که با قدرت شمشیر، صف کفر را از ایمان جدا کرد و اسلام را پس از آن که پنهان بود، آشکار ساخت و تاریکی‌ها را کنار زد و به پنهان کاری پایان داد».

 

6- تاریخ مسلمان شدن عمر رضی الله عنه  و تعداد مسلمانان در آن زمان

عمر رضی الله عنه  در ذی حجه سال ششم بعثت، در سن بیست و هفت سالگی و سه روز پس از مسلمان شدن حمزه  رضی الله عنه  به اسلام مشرف گردید. در آن زمان تعداد مسلمان، سی و نه نفر بود. اینک عمر رضی الله عنه  می‌گوید: روزی که‌ اسلام آوردم، تعداد مسلمانان سی و نه‌ نفر بود، پس من با اسلام خود عدد چهل را تکمیل نمودم و خداوند توسط من اسلام را آشکار ساخت و به‌ اسلام عزت بخشید. و بنا به‌ روایتی تعداد چهل نفر و یا اینکه‌ چهل و اندی مرد و حدود سیزده زن نیز مسلمان شده بودند؛ و از این‌رو که‌ مسلمانان از ترس مشرکین خود را پنهان می‌نمودند، عمر بیشتر آن‌ها را نمی‌شناخت، زیرا عمر بیشتر از همه‌ نسبت به‌ مسلمانان سختی نشان می‌داد.( اخبار عمرً، ص22)

 

و صلی الله و سلم علی محمد و علی آله و اصحابه الی یوم الدین

منبع: کتاب عمر فاروق، تالیف: محمد علی صلابی


 

سایت عصر اســـلام

IslamAgae.Com

 

بازگشت به بالا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
 

تبـلیغـا  ت

     

سايت اسلام تيوب

اخبار جهان اسلام

 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت نوار اسلام

دائرة المعارف شبکه اسلامی

 
 

 حـد  یـث

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمودند:
(اقتدوا باللذين من بعدي ،أبي بكر وعمر). 
 «به دو نفری که پس از من هستند، (یعنی) ابوبکر و عمر، اقتدا کنید» 
صحيح سنن الترمذي: ألباني 3/200

 
 

نظرسـنجی

 

آشنایی شما با سایت از چه طریقی بوده است؟


لينك از ساير سايت ها
موتورهاي جستجو
از طريق دوستان