تاریخ چاپ :

2024 Jul 27

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

جنگ صفین


 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سلسله حوادث قبل از نبرد صفین

1- ام حبیبه دختر أبوسفیان، نعمان بن بشیر را همراه با پیراهن عثمان نزد معاویه و مردم شام می‏فرستد

وقتی که عثمان به قتل رسید، ام المؤمنین ام حبیبه بنت أبوسفیان فردی را نزد خانواده عثمان فرستاد و گفت: لباس عثمان را که وی در آن به قتل رسید برای من بفرستید. پس آنان پیراهن عثمان را که آمیخته با خون وی بود و مقداری از موی ریشش که کنده شده بود برای وی فرستادند. سپس ام حبیبه نعمان بن بشیر را فراخواند و او را نزد معاویه فرستاد و او آن پیراهن و ریش عثمان را همراه با نامه ام حبیبه نزد معاویه برد.[1] در روایت دیگری آمده است: نعمان بن بشیر پیراهن عثمان را که وقت کشته شدن به تن داشته بود و به خون وی رنگین شده بود همراه با انگشتان نائله- همسر عثمان- که به هنگام دفاع از عثمان با دست خود قطع شده بود با خود برد.[2] نائله بنت فرافصه کلبی همسر عثمان و زنی شامی‏و از قبیله کلب بود.[3] نعمان نزد معاویه در شام رفت و معاویه او را بالای منبر قرار داد تا مردم او را ببینند و انگشتانش را در آستین پیراهن کرد و گاهی آن را بلند میکرد و گاهی پایین میآورد و مردم در اطراف آن می‏گریستند و همدیگر را برای گرفتن انتقام عثمان تشویق و ترغیب میکردند.[4] شرحبیل بن سمط کندی آمد و به معاویه گفت: عثمان خلیفه ما بود، اگر میتوانی انتقام او را بگیر و الا ما کناره می‏گیریم.[5] مردان شام قسم خورده بودند که پیش زنان خود نروند و بر بستر خود نخوابند تا قاتلان عثمان را با هر که به حمایت آنان برخیزد بکشند یا در این راه جان خود را از دست بدهند.[6] این همان چیزی بود که معاویه میخواست. تصویری که نعمان بن بشیر برای مردم شام بیان کرد قتل خلیفه را بسیار اندوهناک نشان می‏داد، زیرا خلیفه کشته شده و شمشیر اوباش بر گرده مردم مسلط بود و بیت المال گرفته شده و به یغما رفته بود و انگشتان نائله قطع شده بود. پس عواطف و احساسات مردم به هیجان درآمد و قلبهایشان تحت تأثیر قرار گرفت و اشک از چشمها جاری شد. پس شگفت نیست که بعد از این ماجرا معاویه و همراهانش از اهالی شام، بر خونخواهی عثمان اصرار بورزند و قبل از اینکه بیعت کنند خواستار تسلیم قاتلان عثمان شوند. آیا متصور است که امیر مؤمنان و سرور مسلمانان توسط کینه جویان و دسیسه گران کشته شود اما عالم اسلامی‏در مورد قصاص عاملان این جرم زشت به پا نخیزند؟! [7]

 

2- انگیزهßهای معاویه در عدم بیعت

معاویه در زمان عمر و عثمان فرماندار شام بود و وقتی که علی خلافت را بدست گرفت خواست معاویه را عزل نموده و عبدالله بن عمر را به جای او منصوب نماید، اما عبدالله عذر خود را خواست و علی به جای او سهل بن حنیف را فرستاد، اما همینکه به وادی القری در نزدیکیßهای شام رسید از آنجا برگشت، زیرا یکی از سپاهیان معاویه به فرماندهی حبیب بن مسلمه فهری به وی رسید و به او گفتند: اگر عثمان تو را فرستاده است بیا و اگر کس دیگری تو را فرستاده است برگرد.[8] معاویه و مردم شام از بیعت امتناع کردند و اعتقاد داشتند که علی باید ابتدا از قاتلان عثمان قصاص بگیرد و بعد از آن آنان با وی بیعت نمایند[9] و گفتند: ما با کسی که به قاتلان پناه می‏دهد بیعت نمی‏کنیم.[10] آنان در مورد جان خود از آن دسته از قاتلان عثمان که در سپاه علی بودند می‏ترسیدند، به همین دلیل معتقد بودند که بیعت با علی بر آنان واجب نیست و اگر بهاین خاطر بجنگند مظلوم هستند و نه ظالم و می‏گفتند: زیرا به اتفاق مسلمانان عثمان مظلومانه کشته شده است و قاتلان او در سپاه علی حضور دارند و از حیث قدرت بر آنان غالب هستند. پس اگر ما بیعت کنیم آنان به ما ظلم و تجاوز میکنند و در نتیجه خون عثمان به هدر می‏رود و معاویه بر این باور بود که مسئولیت کمک به عثمان و قصاص قاتلان او بر عهده وی می‏باشد، زیرا او ولی دم عثمان است و خداوند متعال میفرماید:

 (هر كس كه مظلومانه كشته شود، به صاحب خون او (كه نزديكترين خويشاوند بدو است، اين) قدرت را داده‌ايم (كه با مراجعه به قاضي، قصاص خود را درخواست و قاتل را به مجازات برساند) ولي نبايد او هم در كشتن اسراف كند (و به جاي يك نفر، دو نفر و بيشتر را بكشد، يا اين كه به عوض قاتل، ديگري را هلاك سازد). الإسراء: ٣٣

 بي‌گمان صاحب خون ياري شونده (از سوي خدا) است). به همین دلیل معاویه مردم را جمع آورد و در مورد عثمان و اینکه وی مظلومانه و به دست عده ای نادان و منافق کشته شده است برای آنان سخن گفت و به آنان گفت که آنان حرمت خون حرام را رعایت نکرده و خون حرامی‏را در ماه حرام و در حرم ریختند. پس مردم برآشفتند و این کار را به شدت مورد انکار قرار دادند و صدایشان بلند شد. تعدادی از آنان از اصحاب رسول خدا بودند. یکی از آنان- یعنی مره بن کعب- برخاست و گفت: اگر نبود به خاطر حدیثی که از رسول خدا شنیده ام زبان به سخن نمی‏گشودم. در این حدیث ایشان فتنه‏ها را ذکر کردند و آن را نزدیک دانستند. در این هنگام مردی که ردایش را به دور سر و صورت خود پیچانده بود گذشت و ایشان فرمودند: این فرد در آن هنگام بر هدایت خواهد بود. من به سوی آن فرد رفتم و دیدم که عثمان بن عفان است. پس سوی رسول خدا رفتم و گفتم: این فرد مد نظر شما است؟ ایشان فرمودند: آری.[11]

حدیث دیگری هم وجوددارد که در درخواست معاویه برای قصاص قاتلان عثمان تأثیر نهاد و انگیزهای قوی برای تصمیم وی بر تحقق این هدف بود. این حدیث این است که نعمان بن بشیر از عائشه روایت کرده که گفت: رسول خدا دنبال عثمان بن عفان فرستاد.... و آخرین سخنی که به وی فرمود این بود که بر شانه عثمان زد و فرمود: «ای عثمان، خداوند پیراهنی- خلافت- را بر تن تو می‏کند. پس اگر منافقان خواستند آن را از تن تو بیرون آورند آن را بیرون نیاور تا اینکه با من ملاقات می‏کنی». ایشان این سخن را سه بار تکرار کردند. من به عائشه گفتم: ایام المؤمنین پس چرا تا حالا این را نگفته بودید؟ عائشه گفت: به خدا قسم آن را فراموش کرده بودم و به یادم نمی‏آمد. نعمان میگوید: من این خبر را به معاویه بن أبوسفیان دادم، اما او این را از من قبول نکرد و به عائشه نامهای نوشت تا این حدیث را برای وی بنویسد و عائشه هم در نامهای آن را برای معاویه نوشت.[12]

عامل اصلی در اینکه مردم شام به رهبری معاویه بیعت با علی را نپذیرفتند، تمایل زیاد آنان به اجرای حکم خدا در مورد قاتلان عثمان بود و چنین اعتقاد داشتند که باید اجرای حکم قصاص بر بیعت با علی مقدم شود و به خاطر طمع معاویه به بدست گرفتن ولایت بر شام نبود. همچنین بهاین خاطر نبود که وی درخواست چیزی را داشته باشد که حق وی نیست، زیرا وی به یقین می‏دانست که خلیفه از میان دیگر اعضای شش نفره شورای خلافت انتخاب خواهد شد و علی از او برتر و اولی است[13] و به اجماع اصحاب موجود در مدینه با وی بیعت شده بود و اجتهاد معاویه صحیح نبود.

 

3- پاسخ معاویه به أمیرالمؤمنین علی

علی نامهßهای زیادی را برای معاویه نوشت اما معاویه جواب آنها را نداد. علی بارها و تا سه ماه بعد از کشته شدن عثمان در ماه صفر این کار را تکرار کرد. سپس معاویه نامهای را برای وی نوشت و همراه مردی برای وی فرستاد. آن فرد را نزد علی بردند و علی به او گفت: از آنجا چه خبر؟ من از نزد قومی ‏آمدهام که جز قصاص چیز دیگری نمی‏خواهند و همه آنها خونخواه عثمان و در پی انتقام خون او می‏باشند. وقتی که من آمدم شش هزار نفر در زیر پیراهن عثمان که بر بالای منبر دمشق بود نشسته بودند و گریه میکردند. پس علی گفت: پروردگارا من در درگاه تو از خون عثمان برائت می‏جویم. سپس فرستاده معاویه از نزد علی رفت. پس آن خوارجی که عثمان را به قتل رسانده بودند خواستند او را بکشند و آن فرد فقط با تلاش فراوان توانست خود را نجات بدهد.[14]

 

4- آماده شدن و بسیج علی برای جنگ با مردم شام و اعتراض حسن بن علی بهاین قضیه

بعد از دریافت نامه معاویه توسط امیرالمؤمنین علی، خلیفه تصمیم گرفت به جنگ با مردم شام برود. پس نامهای به قیس بن سعد در مصر نوشت و در آن از او خواست که مردم را برای جنگ با مردم شام تشویق و دعوت کند. همچنین نامه‏هایی به این مضمون به ابوموسی در کوفه و عثمان بن حنیف نوشت و برای مردم سخن راند و آنان را بهاین امر تشویق کرد و عزم تجهیز سپاه کرد و از مدینه خارج شد و قثم بن عباس را به جای خود بر مدینه گمارد. او قصد این را داشت که به وسیله کسانی که از او اطاعت کردهاند با کسانی که از وی اطاعت نمی‏برند و همراه با دیگر مردم با او بیعت نکرده اند بجنگد. در این اثنا فرزندش حسن نزد وی آمد و گفت: پدر جان از این کار صرفنظر کن، زیرا این موجب ریختن خون مسلمانان و ایجاد اختلاف در میان آنان می‏شود. اما علی آن را نپذیرفت و تصمیم به جنگ گرفت و سپاه را آرایش داد و پرچم را بدست محمد بن حنفیه داد و عبدالله بن عباس را بر سمت راست سپاه و عمر بن أبی سلمه را بر سمت چپ سپاه گماشت. گفته‏اند: عمرو بن سفیان بن عبدالأسد را بر سمت چپ گماشت. همچنین ابولیلی بن عمر بن جراح برادر زاده ابوعبیده جراح را بر مقدمه سپاه قرار داد و قثم بن عباس را جانشین خود در مدینه کرد. همه چیز مهیای این بود که علی مدینه را ترک کرده و به شام برود، اما ماجرای طلحه و زبیر و خروج آنان به بصره و نبرد جمل روی داد و همین موضوع علی را به خود مشغول داشت.[15]

5- بعد از نبرد جمل امیرالمؤمنین علی جریر بن عبدالله را بسوی معاویه فرستاد

گفته‏اند که مدت ما بین خلافت علی تا فتنه سبئی دوم یا آنچه که بصره یا نبرد جمل نامیده می‏شود پنج ماه و بیست و یک روز و مدت ما بین آن و ورود وی به کوفهیک ماه و ما بین آن و رفتن وی به صفین شش ماه[16] و به روایتی دو یا سه ماه بوده است.[17] علی دوشنبه دوازدهم رجب سال سی و شش وارد کوفه شد. در آن هنگام به وی گفتند: در قصر الأبیض فرود بیا. علی گفت: خیر، عمر بن خطاب از فرود آمدن در آن کراهت داشت، من به همین خاطر از فرود آمدن در آن کراهت دارم. پس در رحبه فرود آمد و در مسجد جامع بزرگ شهر دو رکعت نماز خواند و سپس برای آنان سخن راند و آنان را به خیر تشویق و از شر نهی کرد و در این خطبه مردم کوفه را ستود و سپس به دنبال جریر بن عبدالله فرستاد که از زمان عثمان والی همذان بود و نزد اشعث فرستاد که از زمان عثمان والی آذربایجان بود و آنان را امر کرد که برای وی از مردم بیعت بگیرند و سپس نزد وی بیایند و آن دو هم همین کار را انجام دادند. وقتی که علی خواست کسی را نزد معاویه بفرستد تا او را به بیعت خود فراخواند، جریر بن عبدالله بجلی گفت: مرا به سوی او بفرست زیرا او دوست من است تا بروم و او را به اطاعت تو دعوت کنم. اشتر به علی گفت: او را نفرست زیرا به پندار من دل وی با معاویه است. علی گفت: بگذار برود. پس او را سوی معاویه فرستاد و نامهای برای وی نوشت و از اتفاق مهاجر و انصار بر بیعت خویش و ماجرای جمل سخن آورد و معاویه را دعوت کرد که مانند مهاجر و انصار به اطاعت وی درآید. وقتی که جریر نزد معاویه رسید نامه را به او داد و معاویه عمرو بن عاص و سران شام را فراخواند و با آنان مشورت کرد، اما آنان گفتند که با او بیعت نمیکنند تا اینکه قاتلان عثمان را قصاص کند، یا اینکه قاتلان عثمان را به آنان تسلیم نماید و گفتند اگر علی این کار را انجام ندهد با او می‏جنگند و با او بیعت نمیکنند تا اینکه همه آنان کشته شوند. پس جریر نزد علی برگشت و این خبر را به وی داد. اشتر گفت: ای امیر مؤمنان مگر شما را نهی نکردم که جریر را نزد او نفرستید؟ اگر مرا می‏فرستادید معاویه هر دری را که باز میکرد من می‏بستم. پس جریر به اشتر گفت: اگر تو آنجا می‏بودی تو را به خاطر قتل عثمان قصاص میکردند. پس اشتر گفت: ای جریر به خدا قسم اگر پیش آنان رفته بودم از جواب به معاویه باز نمی‏ماندم و چنان میکردم که معاویه فرصت تفکر نیابد. اگر امیر مؤمنان مطابق رأی من عمل میکرد تو و امثال تو را در محبسی نگاه می‏داشت تا کار این امت سامان یابد. پس جریر برخاست و رفت و در قرقیساء اقامت کرد و در نامهای سخنان خود و سخنان آنان به خود را به وی خبر داد. پس معاویه در جواب وی نامه ای نوشت و او را امر کرد که نزد وی برود.[18]

بدین سان اشتر سبب دور کردن صحابی بزرگوار جریر بن عبدالله فرماندار علی بر قرقیساء و نقاط دیگر شد که در میان قبیله جبله از سران بود و او را به جدا شدن از امیر مؤمنان علی واداشت. صحابی بزرگوار جریر بن عبدالله میگوید: هرگاه رسول خدا مرا می‏دید به روی من تبسم میکرد و می‏فرمود: از این در مردی بر شما وارد می‏شود که از بهترین اهالی یمن است و بر سیمایش نشان شاهی وجود دارد.[19]

 

6- حرکت امیر مؤمنان علی به سوی شام

امیر مؤمنان برای جنگ با مردم شام آماده شد. پس کسانی را برای تشویق مردم به شرکت در جنگ روانه کرد.[20] وی سپاهی بزرگ را تجهیز کرد که روایات در مورد میزان آن اختلاف دارند و همه روایاتی ضعیف می‏باشند[21] و فقط یک روایت حسن وجود دارد که در آن تعداد سپاه را پنجاه هزار نفر ذکر کرده است.[22]

مکان تجمع سپاه علی در نخیله بود.[23] این مکان در دو مایلی کوفه آن زمان قرار داشت. عدهای از قبائل مختلف سرزمین عراق به آن پیوستند.[24] علی ابومسعود انصاری را بکار گرفت و از نخیله زیاد بن نضر حارثی را به عنوان پیش قراول سپاه در رأس هشت هزار جنگجو روانه کرد و شریح بنهانی را در رأس چهار هزار نفر روانه نمود. سپس علی سپاه خود را به مدائن- بغداد- برد و در آنجا تعدای جنگجو به وی پیوست و سعد بن مسعود ثقفی را در رأس آنان قرار داد و از آنجا پیش قراولی متشکل از سه هزار نفر را به موصل فرستاد.[25] وی راه اصلی جزیره را در ساحل شرقی رود فرات پیمود تا اینکه به نزدیکی قرقیساء[26] رسید. در آنجا به وی خبر رسید که معاویه برای رویارویی با وی خارج شده و در صفین اردو زده است. پس علی به رقه[27] پیش رفت و از آنجا از فرات عبور کرد و به قسمت غربی آن رفت و در صفین فرود آمد.[28]

 

7- رفتن معاویه به صفین

معاویه در پیگیری قاتلان عثمان بسیار جدی بود. وی توانست تعدادی از افراد مصری که در جنگ مدینه- و قتل عثمان- دست داشتند و در راه بازگشت بودند بگیرد و به قتل برساند. یکی از این افراد أبوعمرو بن بدیل خزاعی بود.[29] همچنین وی در مصر و در میان اهل «خربتا» ایادی و پیروانی داشت که خونخواهی عثمان را میکردند. این گروه توانسته بودند که در چند رویارویی در سال 36ﻫ محمد بن أبوحذیفه را شکست دهند. همچنین توانست تعدای از سران مصری جنگ مدینه مانند عبدالرحمان بن عدیسی و کنانة بن بشر و محمد بن أبوحذیفه را بگیرد و آنان را در فلسطین به زندان افکند. این موضوع قبل از خروج معاویه به صفین روی داد. سپس وی در ذی الحجه سال 36ﻫ آنان را به قتل رساند.[30] وقتی که علی از حرکت سپاه عراق اطلاع یافت مستشاران خود از بزرگان شام را فراخواند و برایشان سخن راند و گفت: علی همراه با مردم عراق به سوی شما آمده است. پس ذوالکلاع حمیری گفت: بر تو فرمان دادن واجب است و بر ما اجرا.[31]

مردم شام در مورد خونخواهی عثمان و جنگ با معاویه بیعت کردند[32] و عمرو بن عاص اقدام به تجهیز سپاه و بستن پرچم کرد و سپس جهت تشویق سپاه در میان سپاه شروع به سخن کرد و گفت: مردم عراق جمع خویش را پراکنده‏اند و شوکت خویش را سست کرده اند و نیروی خود را متفرق کردهاند. مردم بصره نیز با علی مخالفند که خونی آنها است و کسانشان را کشته است. در جنگ جمل سران مردم بصره و سران مردم کوفه نابود شده‏اند و علی با اندک گروهی از آنان حرکت کرده که بعضیشان قاتلان خلیفه شمایند. خدا را در نظر داشته باشید و نگذارید که حقتان ضایع شود و خونتان معوق بماند.[33] معاویه در رأس سپاهی بزرگ به حرکت در آمد. روایات در مورد بیان تعداد آن با هم اختلاف نظر دارند و همه روایاتی هستند که سندشان منقطع می‏باشد و عین همان روایاتی هستند که تعداد سپاه علی را برآورد کردهاند و برخی تعداد آن را صد و بیست هزار نفر[34] و برخی هفتاد هزار نفر و برخی مقداری بیشتر از آن را ذکر کردهاند، [35] اما نزدیک ترین روایت به صحت تعداد آنان را شصت هزار جنگجو ذکر کرده است. این روایت گرچه سند منقطعی دارد، اما راوی آن صفوان بن عمرو سکسی حمصی از اهالی شام است که در سال 72ﻫ به دنیا آمده است و ثقه بودن وی ثابت شده است و تعدادی از حاضران در نبرد صفین را دیده است و این امر در سرگذشت وی معلوم است[36] و استناد به وی صحیح می‏باشد.[37]

فرماندهان سپاه علی به قرار زیر بودند: عمرو بن عاص فرمانده سواران مردم شام، ضحاک بن قیس فرمانده همه پیاده نظام سپاه، ذوالکلاع حمیری بر بال راست سپاه، حبیب بن مسلمه بر بال چپ سپاه و ابوالأعور سلمی‏فرمانده پیش قراولان سپاه. اینان فرماندهان بزرگ سپاه بودند و در زیر مجموعه هر کدام از این فرماندهان فرماندهان دیگری بودند که حسب قبائل تقسیم شده بودند. این ترتیب که ذکر شد مربوط به ابتدای حرکت سپاه بود، اما در اثنای حرکت و به خاطر وجود برخی از شرایط برخی از فرماندهان تغییر کردند و فرماندهان دیگری منصوب شدند و شاید همین عامل، علت اختلاف در مورد نامهای فرماندهان در برخی از منابع باشد.[38]

معاویه ابوالأعور سلمی‏ را به عنوان پیش قراول سپاه روانه کرد. جهت حرکت آنان به شمال شرقی دمشق بود. وقتی که به صفین در پایین فرات رسید در یک دشت باز در کنار گودال آبی از فرات اردو زد و در آن مکان گودالی غیر از آن وجود نداشت و آن را به تصرف خود درآورد.[39]

 

8- جنگ بر سر آب

سپاه علی به صفین رسید، جایی که در آن سپاه معاویه اردو زده بود. سپاه علی جایی را نیافت که به‏اندازه کافی فراخ بوده و بتواند همه سپاه را در خود جای دهد، به همین دلیل در مکانی ناهموار اردو زدند، زیرا غالب جاهای آن مکان متشکل از صخره های سخت و پشته ای بود.[40] سپس سپاه عراق مواجه با این امر غافلگیر شد که معاویه آب را از آنان منع کرد. پس برخی از سپاهیان نزد علی شتافتند و در این مورد شکایت کردند. پس علی را دنبال أشعث بن قیس فرستاد و او در رأس دو هزار نفر به سوی آب رفت و اولین نبرد میان دو گروه روی داد و در این نبرد اشعث پیروز شد و بر آب استیلا یافت.[41] اما روایت دیگری وارد شده که اصل جنگ را نفی می‏کند و مفاد آن چنین است کهاشعث بن قیس نزد معاویه آمد و گفت: ای معاویه در مورد امت محمد خدا را در نظر داشته باش. فرض کنید که شما همه مردان عراق را می‏کشید، پس در این صورت چه کسی به داد بعوث و بچه ها برسد؟معاویه گفت: چه می‏خواهی؟ گفتند: اجازه بده از آب استفاده کنیم. پس معاویه به أبوأعور گفت: بگذار برادران ما از آب استفاده نمایند.[42]

جنگ بر سر آب در اولین روزی که در آن با هم رویاروی شدند در آغاز ماه ذی الحجه بود و گشاینده شر برای هر دو گروه مسلمان بود، زیرا در طول این ماه جنگ میان دو گروه پیوسته ادامه داشت. جنگ به شکل دسته های کوچکی بود و علی دسته کوچکی را از سپاه خود می‏فرستاد و کسی را امیر آن میکرد و اینان در روز و در صبح یا عصر یک بار و در برخی از اوقات دوبار در یک روز جنگ میکردند. کسانی که غالباً فرماندهی این دسته ها را در سپاه علی بر عهده داشتند، عبارت بودند از: اشتر، حجر بن عدی، شبث بن ربعی، خالد بن معتمر، معقل بن یسار ریاحی. از سپاه معاویه غالباً این افراد فرماندهی را بدست داشتند: حبیب بن مسلمه، عبدالرحمن بن خالد بن ولید، عبیدالله بن عمر بن خطاب، أبوالأعور سلمی‏ و شرحبیل بن سمط. هر دو گروه از اینکه دو سپاه به طور کامل با هم روبه رو شوند اجتناب میکردند، زیرا خوف این را داشتند که جنگ سبب فنای دو گروه شود. نیز به این امید که شاید میان دو گروه صلح روی دهد و در نتیجه جان افراد مصون بماند.[43]

 

9- آتش بس میان دو گروه و تلاشهایی برای صلح

همین که ماه محرم فرارسید دو گروه با هدف دستیابی به صلحی که بتواند جان مسلمانان را نجات دهد برای ایجاد آتش بس شتافتند و از این ماه برای نامه نگاری به هم استفاده بردند، اما اطلاعاتی که در مورد مفاد این نامه ها- نامهßهای ماه محرم- وارد شده از طرق ضعیف و مشهوری روایت شده‏اند، [44] لکن ضعف این روایات نافی وجود آنها نیست. کسی که در ابتدا شروع به نامه نگاری کرد، امیر المؤمنین علی بود. بدین منظور وی بشیر بن عمرو انصاری و سعید بن قیس همدانی و شبث بن ربعی تمیمی‏را نزد معاویه فرستاد تا به مانند قبل او را به پیوستن به دیگر مسلمانان و بیعت با خود کند، اما معاویه همان جواب سابق و معروف خود را به وی داد و گفت که باید ابتدا قاتلان عثمان تسلیم شوند یا اینکه قصاص در مورد آنان به اجرا درآید و بعد از آن وی بیعت کند. قبلاً موضع علی نسبت به این قضیه بیان شد.[45] همچنین قاریان دو گروه که تعدادشان زیاد بود در ناحیه ای از صفین گرد هم جمع شدند و به منظور دستیابی به صلح تلاش هایی را انجام دادند، اما این تلاشها با موفقیت مواجه نشدند، زیرا هر دو گروه به موضع و رأی خود ملتزم بودند.[46] دو نفر از صحابه یعنی ابودرداء و ابوامامه تلاش کردند میان دو گروه صلح ایجاد کنند، اما به همان سبب سابق، این دو در این کار موفق نشدند و این دو هر دو گروه را ترک کردند و در کار آنان حضور نیافتند.[47] همچنین مسروق بن أجدع- یکی از بزرگان تابعین- در این ماجرا حضور یافت و آن را موعظه کرد و بیم داد و با آنان نجنگید.[48]

ابن کثیر تفصیلات طولانی ای را که در روایات أبومخنف و نصر بن مزاحم و خصوصاً در نامه های دو طرف آمده است مورد انتقاد قرار داده و میگوید: سیره نویسان ماجرای بین آنان و علی را به صورت کامل و طولانی ذکر کردهاند، اما صحت این روایات در مورد این دو گروه جای بحث دارد، زیرا در لابلای آن سخن از علی چیزی نقل کرده که بیانگر این است علی معاویه و پدرش را مورد طعن قرار می‏دهد و به آن دو میگوید که آنان گرچه داخل اسلام شده‏اند اما هنوز دچار تردید هستند و چیزهایی دیگر. نیز علی در این سخنان میگوید: من نمی‏گویم که عثمان ظالمانه کشته شدهیا مظلومانه..... به نظر من انتساب این قول به علی صحیح نیست.[49] موضع گیری علی در قبال قتل عثمان روشن و واضح است و بنده آن را در کتاب خود در مورد سیره عثمان بن عفان ذکر کرده ام.

 

دوم: برافروخته شدن جنگ

در ماه ذی حجه جنگ به مانند سابق یعنی با گسیل داشتن دستهßها و لشکرها و مبارزات فردی و به خاطر ترس از روی دادن یک مبارزه فراگیر ادامه یافت و این وضعیت تا یک هفته اول این ماه برقرار بود. تعداد برخوردهای جنگی دو گروه تا این تاریخ بیشتر از هفتاد مورد و به قولی نود مورد بود، [50] اما بعد از این علی در میان سپاه خود اعلام کرد که فردا درگیری کامل میان دو سپاه روی خواهد داد و سپس به معاویه اعلان جنگ داد.[51] آن شب مردم همه اسلحه هایشان را آوردند و مشغول به آماده کردن و تیز نمودن آنها نمودند. عمرو بن عاص اسلحه را از انبارها بیرون آورد تا به کسانی بدهد که سلاحهایشان از کار افتادهیا شکسته است و مردم را به دلاوری و شجاعت در نبرد تشویق می‏نمود.[52] آن شب سپاهیان همه مشغول مشورت و تنظیم فرماندهی و تقسیم پرچم بودند.

 

1- روز اول

در صبح روز چهارشنبه دو سپاه صفهایشان را نظم دادند و حسب آرایش جنگهای بزرگ آرایش یافتند، یعنی عدهای در مرکز و عدهای در سمت راست و عدهای در سمت چپ قرار گرفتند. آرایش سپاه علی به قرار زیر بود:[53] علی بن أبیطالب در رأس قلب سپاه، عبدالله بن عباس در رأس سمت چپ سپاه، عمار بن یاسر در رأس پیاده نظام، محمد بن حنفیه پرچمدار سپاه، هشام بن عتبه(مرقال) پرچمدار، أشعث بن قیس در رأس سمت راست سپاه. آرایش سپاه شام هم به قرار زیر بود: معاویه در رأس لشکر شهباء- لشکری بسیار و پر سلاح- بود که شمشیر و سپر در دست داشتند و بر بالای تپهای مرتفع حضور یافته بودند و معاویه امیر سپاه بود، عمرو بن عاص فرمانده همه سواران شام بود، ذوالکلاع حمیری در رأس بال راست سپاه بود که از اهالی یمن بودند، حبیب بن مسلمه فهری در رأس بال چپ سپاه از اهالی مضر قرار داشت و مخارق بن صباح کلاعی پرچمدار بود.[54]

دو سپاه روبه روی هم ایستادند و به قدری زیاد بودند که افق را پوشیده بودند. کعب بن جعیل تغلبی یکی از شعرای عرب[55] وقتی که در شب چهارشنبه مردم را دیده بود که سراغ نیزه ها و شمشیرهای خود رفته و دست به آماده ساختن آن برای جنگ زده بودند در این مورد میگوید:

أصبحت الأمة فی أمر عجب        و الملک مجموع غداً لمن غلب

فقلت قولاً صادقاً غیر کذب        إن غداً تهلک أعلام الع-رب[56]

(امت به کاری شگفت افتاده است. فردا ملک از آن کسی می‏شود که غلبهیابد. سخن راست می‏گویم که دروغ ندارد. فردا سران عرب به هلاکت می‏رسند).

برخی از روایات ضعیف ذکر کردهاند که علی در میان سپاه خود به سخن برخاست و آن را بر بردباری و شجاعت و ذکر فراوان نام خدا تشویق کرد.[57] همچنین بیان میکنند که عمرو بن عاص سپاهیان خود را تشویق کرد و به آنان امر کرد که صفهایشان را مرتب نمایند.[58] قبول این روایات فاقد اشکال و مانع است، زیرا طبیعی است که هر فرماندهای سپاهیان خود را تشویق می‏کند و به همه چیزهایی که منجر به پیروزی شوند اهتمام می‏ورزد. دو سپاه با هم به نبردی سخت پرداختند که به شدت تا غروب آفتاب ادامه یافت و فقط برای ادای نماز متوقف میشد و هر گروه در اردوگاه خود نماز می‏خواندند و در میان دو اردوگاه افرادی کشته شده و جنازه های آنان در میان دو گروه قرار داشت. وقتی که علی برای ادای نماز به عقب بر می‏گشت، یکی از افراد سپاه علی از وی سوال کرد: ای امیر مؤمنان در مورد کشته های ما و آنان چه نظری دارید؟ علی گفت: هر کس که از ما و از آنان کشته شده و قصد وی رضای خدا بوده است داخل بهشت می‏شود.[59] آنان در مقابل هم بردباری میکردند و کسی بر دیگری غالب نمی‏آمد و تا وقتی که آن روز به پایان رسید دیده نشد که کسی عقب بنشیند. شب هنگام علی به میدان نبرد رفت و به مردم شام نگاه کرد و سپس به درگاه خدا دعا کرد و گفت: پروردگارا مرا و آنان را بیامرز.[60]

 

2- روز دوم

روایات بیانگر این هستند که علی روز پنج شنبه بعد از اینکه سپیده دم نماز صبح را خواند برای هجوم آماده شد و برخی از فرماندهان را تغییر داد و عبدالله بن بدیل خزاعی را به جای أشعث بن قیس کندی بر سمت راست سپاه قرار داد و اشعث را فرمانده سمت چپ نمود.[61] دو گروه علیه هم یورش بردند و جنگی شدید تر از جنگ سابق با هم انجام دادند و اهل عراق شروع به پیشروی کردند و برتری آنان بر مردم شام آشکار شد و عبدالله بن بدیل توانست بال چپ سپاه معاویه را که حبیب بن مسلمه فرمانده آن بود در هم شکند و به سوی لشکر معاویه پیش برود و شجاعت و دلاوری کم نظیری از خود نشان داد. این پیشرفت جزئی توأم با پیشرفت عمومی‏سپاه عراق بود و حتی معاویه میخواست میدان نبرد را ترک کند، لکن صبر ورزید و این شعر را خواند:

أبی ل-ی عفت-ی و أبی ب-لائی       و أخذی الحمد بالثمن الربیح

و إکراهی علی المکروه و نفسی        ضربیه-امة البط-ل المشی-ح

و قولی کلما جشأت و جاشت:       مکانک تحمدی أو تستریحی[62]

(عفتم و شرم خاطرم و آمادگیم بر ضددلیر سخت کوش و مالم که در مقابل رهایی از ناروایی داده میشد و ستایشها که به قیمت خوب می‏خریدم و این سخن که وقتی جانم دچار هیجان میشد، می‏گفتم: ای جان برجای بمان که ستایش بینی یا خلاص شوی، نگذاشت بگریزم).

معاویه لشکر شهباء خود را تشویق کرد و آنان توانستند عبدالله بن بدیل را به قتل برسانند و اشتر به جای عبدالله فرماندهی سمت راست سپاه را بدست گرفت. مردم شام به هم پیوستند و برخی از آنان بر مرگ با هم بیعت کردند و بار دیگر با شدت حمله بردند و تعدادی از آنان کشته شدند که بارزترین آنان ذوالکلاع و حوشب و عبیدالله بن عمر بن خطاب بودند. وضعیت برای مردم شام دگرگون شد و آنان کمی‏پیشرفت کردند و سپاه عراق شروع به عقب نشینی کرد و تعداد زیادی از مردم عراق کشته و زخمیشدند. وقتی که علی عقب نشینی سپاه خود را دید آنان را ندا زد و تشویق نمود و جنگ سختی را انجام داد و رو به سوی قلب سپاه نهاد که مردم قبیله ربیعه در آنجا بودند. در نتیجه در میان آن روح دلاوری دمیده شد و این افراد که مردمانی جنگاور بودند با امیر خود خالد بن معتمر بر مرگ بیعت کردند.[63]

عمار بن یاسر در آن هنگام بیشتر از نود و چهار سال داشت و با دلاوری می‏جنگید و مردم را تشویق میکرد و ترغیب می‏نمود. وی از اینکه غلو نماید بسیار دور بود. وی شنید که مردی در کنار وی میگوید: اهل شام کافر هستند. پس عمار او را از این سخن نهی کرد و گفت: آنان بر ما بغی نمودند و ما بهاین خاطر که باغی هستند با آنان می‏جنگیم. اما در عین حال خدا و پیامبر و قبله ما یکی است.[64]

وقتی که عمار عقب نشینی یاران خود و پیشروی طرف مقابل را دید شروع به تشویق آنان نمود و برایشان بیان کرد که آنان بر حق هستند و نباید ضربه های سخت شامیان آنان را فریب بدهد و می‏گفت: هر کس دوست دارد حور العین او را در کنف خود بگیرد برای رضای خدا به میان دو صف بیاید، زیرا من صفی را می‏بینم که ضربهای به شما می‏زنند که مایه بدگمانی باطل جویان است. سوگند به کسی که جان من در دست اوست اگر ما را بزنند و تا نخلستانهای هجر برانند دانیم که ما برحقیم و آنان بر باطل و می‏دانیم که مصلحان ما بر بر حق و آنان بر باطل هستند.[65] سپس عمار شروع به پیشروی کرد و نیزهای در دست داشت که به خاطر سن و سال زیادش در دستش می‏لرزید و برهاشم بن عتبه بن أبی وقاص فشار میآورد و او را بر پیشروی تشویق میکرد و نسبت به نعمتهای بهشتی ترغیب می‏نمود. همچنین یاران خود را تشویق میکرد و می‏گفت: بهشت نزدیک شده و حورالعین زینت داده شده‏اند. هر کس دوست دارد که حورالعین او را در کنف خود گیرند برای رضای خدا به میان دو صف پیش بروند. او در میان سپاه چهرهای مؤثر بود، زیرا صحابه ای بزرگوار و مهاجر و حاضر در نبرد بدر بود که سن و سالش از 94 فراتر رفته بود اما با این وجود این همه شهامت و دلاوری داشت. این عزم راسخ و روحیه معنوی بالا و یقین استوار او عامل مهمی‏از عوامل دلاوری و شجاعت یافتن سپاه عراق و بالا رفتن روحیه آنان شد و بر سرسختی و فدارکاری آنان در نبرد افزود به طوری که توانستند کفه جنگ را به نفع خویش کنند. هشام بن عتبه بن أبی وقاص پیش رفت و رجزی بهاین مضمون خواند:

أعور یبغی أهله محلاً     قد عالج الحیاة حتی ملبا

لا بد أن یفل أو یفلا[66]

(یک چشمی‏که برای کسان خود جایی می‏جوید چندان زندگی کرده که به تنگ آمده است ناچار می‏باید بشکند یا شکسته شود).

عمار می‏گفت: ای هشام پیش برو، بهشت زیر سایه شمشیرها است و مرگ بر سر نیزهها. درهای آسمان را گشوده ا ند و حوران آرایش کردهاند:

الیوم ألقی الأحبة      محمداً و حزبه[67]

(امروز دوستانم یعنی محمد و یارانش را می‏بینم).

 در هنگام غروب آفتاب آن پنج شنبه، عمار مقداری شیر درخواست کرد و سپس گفت: رسول خدا به من فرمود: آخرین نوشیدنی که از این دنیا می‏نوشی شیر است.[68] سپس عمار پیش رفت و پرچمدار سپاه یعنی هشام بن عتبه بن أبی وقاص نیز همراه وی شد، اما هر دو کشته شدند و برنگشتند.[69] خداوند هر دو را رحمت کند و از آنان خشنود باشد.

 

3- لیله الهریر و شب جمعه

در همان شب جنگ با شدت و حدت از سر گرفته شد و به قدری شدید بود که در روزهای قبل نظیر آن مشاهده نشده بود. حرکت و پیشروی اهل عراق با شجاعت و روحیه بالایی بود و توانستند اهل شام را از مواضع خود خارج سازند و أمیرالمؤمنین علی جنگ سختی را انجام داد و بر مرگ بیعت نمود.[70] گفته‏اند که علی در آن هنگام نماز مغرب را با سپاهیان خود به صورت نماز خوف خواند. [71] امام شافعی میگوید: روایت شده که علی در لیلة الهریر نماز خوف خواند. [72]

شاهد عینی ماجرا میگوید: ما سه شبانه روز با هم جنگیدیم و نیزه هایمان شکسته شد و تیرهایمان تمام گشت. سپس دست به شمشیر بردیم و تا نیمه شب شمشیر زنی کردیم و وضعیت به نحوی شدیم که گردن آویز هم میشدیم. وقتی که شمشیرهایمان چون داس خمیده شد دست به میله های آهنی بردیم. در آن هنگام جز نعره و خروش و همهمه مردم چیز دیگری شنیده نمیشد. بعد از آن به همدیگر سنگ پراکنی کردیم و به همدیگر خاک می‏پاشیدیم و با دندان و دهان همدیگر را گاز می‏گرفتیم تا اینکه صبح جمعه شد و آفتاب برآمد و دیگر اثری از غبار نبرد نبود و پرچمها و بیرقها بر زمین افتاده بودند و خستگی سپاه را از پا درآورده بود و دستها ناتوان شده بود و گلوی افراد خشک گشته بود.[73]

ابن کثیر در توصیف لیلة الهریر و روز جمعه میگوید: آنان با چنگ و دندان به جان هم افتادند. دو مرد آنقدر با هم می‏جنگیدند که هر دو سست و ناتوان میشدند و سپس می‏نشستند و استراحت میکردند و هردو بر علیه همدیگر سخن می‏راندند[74] و سپس برمی‏خاستند و با هم می‏جنگیدند. پس باید گفت: إنا لله و إنا إلیه راجعون. آنان تا صبح روز جمعه به همین کار خود ادامه دادند و مردم نماز صبح را با ایماء و اشاره و در حین جنگ خواندند و چون چاشتگاه شد پیروزی رو به مردم عراق و علیه مردم شام کرد.[75]

 

4- دعوت به حکمیت

وضعیتی که دو سپاه بعد از لیله الهریر پیدا کرده‏بودند دیگر تحمل جنگ بیشتر را نداشت. أشعث بن قیس رئیس کنده در میان یاران خود به سخن ایستاد و گفت: ای مسلمانان، شما از وضعیت و ماجرای دیروز مطلع هستید و می‏دانید که بسیاری از اعراب در آن از بین رفتند. به خدا قسم بهاین سن که رسیده ام چیزی مثل این را هرگز ندیده‏ام. کسانی که اینجا هستند این را به افراد غائب برسانند که اگر ما فردا روبه روی هم قرار بگیریم عرب از بین رفته و حرمتها زیر پا گذاشته می‏شوند. به خدا قسم من این سخن را به خاطر ترس از مرگ نمی‏زنم، من فردی سالخورده هستم بلکه در مورد وضعیت زنان و بچهßها نگران می‏باشم اگر ما فردا از بین برویم. پروردگارا تو خود می‏دانی که من فقط مصلحت مردم خود و هم دینانم را مد نظر داشته ام و نه چیزی دیگر.[76]

این خبر به معاویه رسید و گفت: به خدای کعبه او راست میگوید، اگر ما فردا با هم رو در رو شویم رومیان بر زنان و فرزندان ما و ایرانیان بر زنان و فرزندان مردم عراق سلطه می‏یابند. چنین دوراندیشی و بصیرتی را فقط خردمندان دارند. سپس بهیاران خود گفت: قرآن ها را به نوک نیزه های خود ببندید.[77] این روایت از فردی عراقی نقل شده است و در آن در مورد عمرو بن عاص و نیرنگ زدن و حیله گری ذکری نشده است، بلکه در آن فقط رغبت دو گروه بیان شده است و اینکه عمرو یا معاویه شجاعت به خرج دهند و چنین کاری انجام دهند و بدین صورت باقی مانده نیروهای درگیر امت را نجات دهند ضرری به شأن و مقام عمرو و معاویه ندارد. چنین چیزهایی را سبئیونی دامن می‏زنند که آتش این فتنه را روشن ساختند و انباشتی از روایات گمراه کننده را در این مورد برای ما باقی گذاشته‏اند که حق را باطل کرده و فضل- دعوت طرف مقابل به حکم قرار دادن قرآن جهت حفظ جان مسلمانان- را جرم و توطئه و دسیسه و حیله قرار می‏دهد[78] و به امیرالمؤمنین علی سخنان کذبی را منتسب کردهاند که با اقوال صحیح در تعارض است، از جمله به وی منتسب ساخته‏اند که در این مورد گفت: آنان آن قرآنها را بر سر نیزه نکردند و آن را بر سر نیزه نمیکنند- تا به آن عمل کنند- و از چیزهایی که در قرآن وجود دارد آگاهی ندارند و فقط به قصد نیرنگ زدن و حیله گری و دسیسه آنها را بر سر نیزه ها کردند.[79] از جمله چیزهای ناروایی که در مورد قرآن بر سر نیزه کردن گفته‏اند این است که علی گفت: این کار حاصل مشورت با پسر آن زن زناکار- یعنی عمرو بن عاص- است.[80] آنان دائره تبلیغات خود علیه عمرو بن عاص را توسعه دادند به طوری که به خاطر وجود روایت‏های جعلی ای که دشمنان صحابه سرهم کردهاند و طبری و ابن اثیر و دیگران نقل کردهاند نمیتوان کتابی از کتابهای تاریخی را یافت که در آن شخصیت و شأن عمرو بن عاص زیر سوال نرفته باشد و نگفته باشند که این نیرنگ باز و حیله گر بوده است و بسیاری از مؤرخین معاصر چون حسن ابراهیم حسن در کتاب «تاریخ الإسلام» و محمد خضری بک در کتاب «تاریخ الدولة الأمویة» و عبدالوهاب نجار در کتاب «تاریخ الخلفاء الراشدین» و بسیاری دیگر نیز در این اشتباه و تقصیر افتاده‏اند. این امور همه در تحریف حقائق تاریخی ایفای نقش کردهاند.

روایت ابومخنف بیانگر این است که علی در ابتدا پیشنهاد حکمیت را که مردم شام ارائه کرده‏بودند رد کرد و نپذیرفت، اما بعداً زیر فشار قاریانی که بعدها به خوارج معروف شدند آن را پذیرفت.[81] این روایت حاوی ناسزایی از جانب علی برای معاویه و یاران او است که البته آن نسل مبارک و خجسته از چنین کاری منزه و به دور می‏باشند، پس چگونه ممکن است که سران آنان و در رأسشان علی بن أبیطالب چنین کاری انجام دهند؟! برای ساقط بودن این روایت همین بس که در سلسله راویان این روایت ابومخنف رافضی محترق قرار دارد. پس این روایتی است که در یک پژوهش علمی‏و بی طرف اصلاً سرپا نمانده و ابطال می‏شود و در برابر روایات دیگری که راویان آنها متهم به هوی و هوس و تمایلاتی نیستند استواری نمی‏ورزد، مانند این روایت که امام احمد بن حنبل از طریق حبیب بن أبی ثابت روایت کرده که میگوید: نزد ابووائل یکی از افراد علی بن أبیطالب رفتم و او گفت: ما در صفین بودیم، وقتی که تعداد زیادی از مردم شام کشته شد، عمرو به معاویه گفت: مصحف قرآن را نزد علی بفرست و او را به کتاب خدا دعوت کن، او از پذیرش آن سرباز نمی‏زند. پس مردی قرآن را نزد علی آورد و گفت: کتاب خدا میان ما و شما حکم کند:

« أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُدْعَوْنَ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَهُمْ مُعْرِضُونَ» آل عمران: ٢٣

 (‏آيا آگاهي از حال كساني كه بديشان بهره‌اي از كتاب (آسماني) داده شده است‌ (هنگامي كه) ايشان به سوي كتاب خدا (قرآن) دعوت مي‌شوند تا در ميانشان داوري كند(و حق را از باطل جدا سازد، ولي آنان دعوت را نمي‌پذيرند) سپس گروهي از ايشان سرپيچي مي‌كنند، و حال آن كه (هميشه چنين كساني از حق و حقيقت) روي گردانند). علی گفت: آری، من بهاین کار اولی هستم. پس قاریان- کسانی که بعداً خوارج شدند- در حالی که شمشیرهایشان را بر گردنشان نهاده بودند برخاستند و گفتند: ای امیر مؤمنان آیا نزد آنان نرویم تا خداوند میان ما و آنان حکم کند؟ پس سهل بن حنیف انصاری برخاست و گفت: ای مردم رأی و دیدگاه خودتان – در مورد ادامه جنگ- را متهم کنید- و بدانید که متوقف ساختن جنگ به مصلحت است- (یعنی اعتماد بیش از حد به آن نداشته باشید و بر آن تکیه نکنید) چه ما در روز صلح حدیبیه، یعنی صلحی که میان رسول خدا و مشرکان مکه روی داد، همراه رسول خدا بودیم و اگر جنگ را در آن زمان به مصلحت می‏دانستیم با مشرکان می‏جنگیدیم. سپس مخالفت عمر بن خطاب با انجام صلح در روز حدیبیه و نزول سوره فتح بر رسول خدا را برایشان بیان کرد- یعنی خواسته بگوید رأی انسان همیشه صحیح نیست و محتمل خطا است و ممکن است که خیر و مصلحت در خلاف آن باشد- پس علی گفت: ای مردم این قضیه فتح و پیروزی است. پس پیشنهاد را قبول کرد و برگشت و مردم هم برگشتند.[82] سهل بن حنیف بیزاری خود را از کسانی که دعوت به ادامه جنگ میان دو گروه میکردند آشکار کرد و گفت: ای مردم رأی خود را که مخالف امر شرع است - و نظیر رأی ما در قضیه ابوجندل در صلح حدیبیه است- متهم بدانید (زیرا نقل اصل است و عقل صحیح مخالف نقل نمی‏باشد و عقل اگر مخالف نقل باشد به آن توجهی نمیشود).[83] وی برای آنان بیان کرد گریزی از صلح و گفتگو وجود ندارد، زیرا گزینه های دیگر غیر آن، فتنه است و عواقب آن معلوم نمی‏باشد. وی گفت: هرگاه در راه خدا شمشیر برگرفته ایم و برای کاری عازم شدهایم ما را به چیزی واضح رسانده که در آن خیر وجود داشته است، اما این فتنه ای که میان مسلمانان روی داده است برای ما مبهم و مشکل است و ما نمی‏دانیم که مسلمانان به چه خاطر کشته می‏شوند. پس پایین آوردن و در نیام کردن شمشیر در این موضع اولی از برکشیدن آن است و هر سو و گوشه آن را که می‏بندیم گوشهایی دیگر از آن باز می‏شود و نمی‏دانیم با آن چکار کنیم.[84]

این روایات صحیح جواب و ردّی برای داعیان فتنه و کسانی است که نسبت به صحابه بغض و خشم و کینه دارند، یعنی آن کسانی که اخبار جعلی را می‏بافند و أشعاری را می‏سازند و بزرگان صحابه و تابعینی منسوب میکنند که در صفین شرکت داشتند تا آنان را در سیمایی نشان دهند که انگار آنان بر آتش این جنگ دمیده‏اند تا بدین طریق خشم و کینه را در درون افراد بکارند و در حد توان خود فتنه را استمرار دهند.[85]

دعوت به حکم قرار دادن کتاب خداوند بدون تأکید بر تسلیم قاتلان عثمان به معاویه و قبول حکمیت بدون تأکید بر ورود معاویه به اطاعت از علی و بیعت با او، تغییر موضعی بود که شرایط جنگ صفین پدید آورد، زیرا جنگی که وارد زندگی بسیاری از مسلمانان شد، یک جهت گیری دسته جمعی را بروز داد که اعتقاد داشت متوقف ساختن جنگ و حفظ جان افراد ضرورتی است که مقتضی حمایت از قدرت و شوکت امت و صیانت نیروهای آن در مقابل دشمنانش می‏باشد و این مسأله دلیلی بر زنده بودن امت و بیداری آن و تأثیر این بیداری در اتخاذ تصمیمات است.[86]

امیرالمؤمنین علی توقف جنگ در صفین را پذیرفت و به حکمیت راضی شد و آن را پیروزی قلمداد کرد و به کوفه بازگشت.[87] وی امیدوار بود که حکمیت موجب از بین بردن اختلاف و اتحاد امت و تقویت دولت و بازگشت مجدد حرکت فتوحات شود.

رسیدن دو طرف درگیر در صفین به فکر حکمیت و قبول آن، ناشی از عواملی بود، از جمله: من فکر می‏کنم که اگر من و تو می‏دانستیم که جنگ به اینجا می‏رسد آن را برنمی‏گزیدیم، گرچه ما کاری نابخردانه کرده ایم اما از عقل ما آنقدر باقی مانده که شایسته است که برگذشته خود پشیمان بوده و باقی مانده را اصلاح کنیم.[88]

الف- این آخرین تلاش از تلاشهایی بود که برای متوقف ساختن درگیری و حفظ جان مردم انجام شد، چه آن تلاشهایی که به صورت دسته جمعی روی داد و چه آن تلاشهای فردی که بعد از جنگ جمل صورت گرفت و به موفقیت نرسید. نامه‏هایی نیز که میان دو طرف رد و بدل شد تا نظرات دو گروه را منعکس نماید به نتیجهای دست نیافتند. آخرین تلاشی که در این مورد روی داد کاری بود که معاویه در روزهای سخت نبرد انجام داد. در این تلاش وی برای علی نامهای نوشت و درخواست متوقف ساختن جنگ را به او داد و گفت:

ب- کشته شدن تعداد زیادی از افراد و ریخته شدن خونهای فراوان و ترس از نابودی دو گروه. به همین دلیل دعوت برای متوقف ساختن جنگ به خواستی مورد تمایل دو گروه تبدیل شد.

ج- ملالت و آزردگی و ناراحتی که به خاطر به درازا کشیده شدن جنگ دامان مردم را گرفته بود، به طوری که حتی آنان چنان شده بودند که انگار قبلاً وعده به آنان داده شده بود که ندایی آنان را به صلح و آتش بس دعوت خواهد کرد و غالب سپاهسان علی خواستار آتش بس بودند و می‏گفتند: جنگ ما را از بین برده است و جز با آتش بس بقا نخواهیم داشت.[89] این سخن در واقع نقض سخن سبک و احمقانه ای به حساب می‏آید که بیان می‏کند بر سر نیزه کردن قرآنها نیرنگی از جانب عمرو بن عاص بوده است. حقیقت این است که بر سر نیزه کردن قرآن کاری جدید و ابتکار عمرو بن عاص نبود، بلکه در جنگ جمل هم چنین کاری انجام شد و حامل قرآن که کعب بن سور قاضی بصره بود مورد اصابت تیری قرار گرفت و کشته شد.

د- اجابت فرمان وحی که مسلمانان را به برقراری صلح فرا می‏خواند و میفرماید:

« يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآَخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا»النساء: ٥٩

(اگر در چيزي اختلاف داشتيد (و در امري از امور كشمكش پيدا كرديد) آن را به خدا (با عرضه به قرآن) و پيغمبر او (با رجوع به سنّت نبوي) برگردانيد(تا در پرتو قرآن و سنّت، حكم آن را بدانيد. چرا كه خدا قرآن را نازل، و پيغمبر آن را بيان و روشن داشته است. بايد چنين عمل كنيد) اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد). مؤید این امر این است که وقتی حکم قرار دادن کتاب خدا مطرح شد علی بن أبی طالب گفت: آری، من به این کار- یعنی حکم کردن قرآن- اولی هستم، کتاب خدا میان ما و شما حکم کند.[90]

 

5- کشته شدن عمار بن یاسر و تأثیر آن بر مسلمانان

حدیث رسول خدا صلی الله علیه وسلم  در مورد عمار، یعنی «ای عمار گروهی باغی تو را می‏کشند»[91] از احادیث ثابت و صحیح است. کشته شدن عمار تأثیر زیادی در نبرد نهاد، زیرا وی به سان پرچمی ‏برای اصحاب رسول خدا صلی الله علیه وسلم  بود و هر جا که او می‏رفت آنان نیز حرکت میکردند. خزیمه بن ثابت که در نبرد صفین حضور داشت سلاح خود را در نیام کرده بود. وقتی که دید عمار بن یاسر کشته شده است شمشیر برکشید و با مردم شام جنگید، زیرا وی این حدیث رسول خدا صلی الله علیه وسلم  در مورد عمار را شنیده بود[92] که میفرماید: «ای عمار گروهی باغی تو را می‏کشند» و به جنگ ادامه داد تا اینکه کشته شد.[93]

کشته شدن عمار در اردوگاه معاویه هم تأثیر نهاد، چه ابوعبدالرحمان سلمی‏داخل اردوگاه اهل شام شد و دید که معاویه، عمرو بن عاص و فرزندش عبدالله بن عمرو و أبوأعور سلمی‏در کنار گودال آب هستند و آب می‏نوشند. این آبگاه تنها آبگاهی بود که دو گروه از آن می‏نوشیدند. آنان داشتند در مورد کشته شدن عمار بن یاسر سخن می‏گفتند و در این هنگام عبدالله به پدرش عمرو بن عاص گفت: ما این مرد را کشتیم حال آنکه رسول خدا در مورد وی میفرماید: «عمار را گروهی باغی می‏کشند». پس عمرو به معاویه گفت: ما این مرد را کشتیم حال اینکه رسول خدا در مورد وی این سخن را فرموده است. پس معاویه به عمرو گفت: ساکت باش به خدا قسم هنوز در کارها عزم و ثبات نداری، آیا ما او را کشته ایم؟ کسی او را کشت که به اینجا آورد.[94] تأویل معاویه به سان آتشی که در هیزم انتشار می‏یابد در میان مردم شام انتشار یافت. در روایت صحیحی آمده که عمرو بن حزم نزد عمرو بن عاص رفت و گفت: عمار کشته شد و حال آنکه رسول خدا در مورد وی میفرماید: « عمار را گروهی باغی می‏کشند». پس عمرو بن عاص با ناراحتی برخاست و نزد معاویه رفت و معاویه به وی گفت: چکار داری؟ عمرو گفت: عمار کشته شد. معاویه گفت: خوب چکار کنم؟ عمرو گفت: شنیدم که رسول خدا به وی میفرماید: «ای عمار تو را گروهی باغی می‏کشند». معاویه به وی گفت: هنوز در کارها عزم و ثبات نداری، آیا ما او را کشته ایم؟ علی و یارانش او را کشتند و او را بهاینجا آوردند و میان نیزه های ما انداختند و به روایتی او را میان شمشیرهای ما انداختند.[95]

در روایت صحیح دیگری آمده است: دو نفر نزد معاویه آمدند و در مورد سر عمار با هم نزاع داشتند و هر کدام ادعای این را داشتند که عمار را او کشته است. پس عبدالله بن عمرو بن عاص گفت: کسی از شما به نفع دیگری کنار بکشد، زیرا من شنیدم که رسول خدا میفرماید: « ای عمار تو را گروهی باغی می‏کشند». پس معاویه گفت: ای عبدالله اگر چنین است پس چرا با ما همراه شدی؟ عبدالله گفت: پدرم نزد رسول خدا از من شکایت کرد و رسول خدا به من فرمود: «مادام که پدرت زنده بود از او اطاعت کن و از او نافرمانی نکن». من گرچه همراه شما بودم اما نجنگیدم.[96]

از روایات سابق درمی‏یابیم که صحابی فقیه عبدالله بن عمرو بر قول حق و خیر مشتاق و متمایل بود و چنین نظر داشت که معاویه و سپاهیان او آن باغی هستند، زیرا آنان عمار را کشته‏اند. وی این اعتقاد خود را در مناسبتهای مختلف تکرار کرد. شکی نیست که کشته شدن عمار به سبب وجود این حدیث در میان اهل شام تأثیر نهاد. تأویلی که معاویه از این حدیث داشت مقبول نیست و صحیح نیست که گفته شود کسانی که عمار را به جنگ آورده بودند او را کشته‏اند.[97] کشته شدن عمار بر عمرو بن عاص هم تأثیر نهاد و شهادت وی سببی برای این شد که عمرو بن عاص برای پایان بخشیدن به جنگ به تلاش بیفتد[98] و گفت: دوست دارم که بیست سال قبل از این مرده بودم.[99] بخاری از ابوسعید خدری روایت کرده است که گفت: در بنای مسجد ما آجرها را دانه دانه حمل میکردیم اما عمار دو تا دو تا. پس رسول خدا او را دید و گردو خاک را از او پاک کرد و فرمود: وای[100] عمار، گروهی باغی او را به قتل می‏رسانند، او آنان را به بهشت فرامی‏خواند، اما آنان او را به جهنم دعوت میکنند. عمار گفت: از فتنه‏ها به خدا پناه می‏برم.[101]

ابن عبدالبر میگوید: به صورت متواتر از رسول خدا نقل شده که فرمود: گروهی باغی عمار را به قتل می‏رسانند. این خبر ایشان به امری غیبی و اعلام نبوت ایشان و از صحیح ترین احادیث است.[102] ذهبی بعد از ذکر حدیث میگوید: این حدیث از عده ای از صحابه روایت شده است و به همین دلیل متواتر است.[103]

 

6- فهم علما از حدیث «گروهی باغی عمار را به قتل می‏رسانند»

o       ابن حجر میگوید: این حدیث یکی از نشانه‏های نبوت و فضیلتی آشکار برای علی و عمار است. هم چنین این حدیث ردّی بر قول آن نواصبی است که ادعا میکنند علی در جنگهای خود مصیب نبوده است.[104] وی همچنین میگوید: حدیث «عمار توسط گروهی باغی کشته می‏شود» بر این دلالت دارد که علی در آن جنگها مصیب بوده است، زیرا یاران معاویه او را کشتند.[105]

o       امام نووی میگوید: صحابه در روز جنگ صفین از او- عمار- تبعیت میکردند و به هرجا که او می‏رفت آنان نیز می‏رفتند، زیرا آنان می‏دانستند که با توجه بهاین حدیث او همراه با گروه عادل می‏باشد.[106]

o       ابن کثیر میگوید: علی و یاران وی نسبت به معاویه و یارانش به حق نزدیک تر بودند و یاران معاویه باغی بر یاران علی بودند، چنان که در صحیح مسلم روایت شده که شعبه از أبوسلمه از أبونضرة از أبوسعید خدری روایت کرده است که گفت: کسی که بهتر از من است- یعنی أبوقتاده- به من خبر داد که رسول خدا به عمار فرمود: گروهی باغی تو را به قتل می‏رسانند.[107] نیز میگوید: این است ماجرای کشته شدن عمار بن یاسر در صف سپاه امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب. مردم شام او را به قتل رساندند و بدین ترتیب سر خبر رسول خدا که فرموده بودند «او را گروهی باغی به قتل می‏رسانند» آشکار و روشن شد و بدین ترتیب روشن شد که علی بر حق بوده و معاویه باغی است و این از جمله دلالتهای نبوت ایشان است.[108]

o       ذهبی میگوید: آنان طائفهای از مؤمنان بودند که بر امام علی بغی ورزیدند. این بر اساس نص رسول خدا به عمار می‏باشد که فرمود: گروهی باغی تو را می‏کشند.[109]

o       قاضی ابوبکر بن العربی در مورد آیه «و إن طائفتان» میگوید: این آیه اصل در جنگهای مسلمانان می‏باشد و دلیل عمده در جنگ کسانی می‏باشد که دارای تأویل می‏باشند. صحابه نیز بر همین تکیه کردهاند و بزرگان امت اسلامی‏هم به آن پناه برده‏اند و رسول خدا از حدیث « عمار را گروهی باغی می‏کشند» همین را مد نظر داشته‏اند.[110]

o       ابن تیمیه میگوید: این بر صحت امامت علی و وجوب اطاعت از وی دلالت دارد و اینکه داعی به اطاعت از وی داعی به بهشت است و داعی به جنگ با وی داعی به جهنم است- گرچه تأویل هم داشته باشد-. همچنین دلیلی بر این است که جنگ با علی جایز نیست. بنابراین کسانی که با وی جنگیدند- گرچه تأویل دارند، اما- به خطا رفته‏اند- یا اینکه باغی هستند- و تأویلی ندارند- این اصح اقوال از دیدگاه اصحاب ما است و حکم به تخطئه کسانی است که با علی جنگیدند. این دیدگاه ائمه فقهایی است که فرع بر این بحث در مورد جنگ با باغیان متأول بحث کردهاند.[111] همچنین میگوید: گرچه علی در قیاس با گروه مقابل اولی به حق بود و گرچه عمار را گروهی باغی به قتل رساندند- چنان که در نصوص آمده است- اما با این حال بر ما واجب است که به همه آنچه از جانب خدا آمده است ایمان و باور داشته و به حق بطور کامل اقرار داشته باشیم و از روی هوی و بدون داشتن علم صحبت نکنیم، بلکه راههای عدل و علم را بپیمائیم و این همان تبعیت از قرآن و سنت است. اما اگر کسی به برخی از حق تمسک کرده و برخی دیگر را رها کند این امر منشأ تفرقه و اختلاف خواهد بود.[112]

o       عبدالعزیز بن باز میگوید: رسول خدا در حدیث عمار میفرماید: «عمار را گروهی باغی می‏کشند» پس معاویه و یارانش او را در نبرد صفین به قتل رساندند. پس معاویه و یاران او باغی می‏باشند، لکن آنان مجتهد بودند و گمان می‏بردند در خونخواهی عثمان مصیب هستند.[113]

o       سعید حوی میگوید: بعد ازاینکه عمار کشته شد، یعنی کسی که نصوص بیانگر این هستند که گروهی باغی او را به قتل می‏رسانند، برای کسانی که شک داشتند روشن شد که علی بر حق است و جنگ در کنار وی واجب می‏باشد. به همین دلیل ابن عمر در مورد تخلف خود از همراهی علی غمگین است و این فقط به خاطر این می‏باشد که وی کاری واجب یعنی نصرت امام حق علیه کسانی را که بر اساس فتوای فقها به ناحق بر وی خروج کرده‏بودند ترک کرده است.[114]

o       

7- جواب این سخن معاویه «کسی که عمار را بهاینجا آورد او را کشته است»[115]

بیشتر صحابه و تابعین از سخن رسول خدا به عمار «گروهی باغی تو را می‏کشند»[116] چنین فهمیده‏اند که منظور از آن گروه باغی، سپاه معاویه است، اما با این وجود معاویه و سپاهیانش در اجتهاد خود معذور می‏باشند. پس آنان دنبال حق بودند اما به حق نرسیدند و چنان که رسول خدا میفرماید، گروه علی به حق اولی بودند.[117] گرچه ائمه تأویل معاویه را نپسندیده‏اند- چنان که ذکر خواهد شد- اما آنان او را در اجتهاد خود معذور می‏دانند، از جمله ابن حجر میگوید: آنان را به بهشت فرامی‏خواند و آنان او را به جهنم.[118]

اگر گفته شود: عمار در صفین و همراه علی کشته شد و کسانی که او را کشتند همراه معاویه بودند و در کنار معاویه عدهای از صحابه حضور داشتند. پس چگونه برای آنان جایز است که به جهنم دعوت کنند؟ جواب این است: آنان ظن این را داشتند که به بهشت دعوت میکنند و مجتهد بودند و به خاطر تبعیت آنان از ظن خود مورد سرزنش نیستند. پس منظور از دعوت به بهشت، دعوت به سبب آن، یعنی اطاعت از امام است. همچنین عمار آنان را به اطاعت از علی دعوت کرد که در آن هنگام امام واجب الطاعه بود، اما آنان به خلاف آن دعوت میکردند، لکن آنان به خاطر تأویلی که به آن رسیده بودند معذور هستند.[119]

قرطبی میگوید: امام ابوالمعالی در کتاب الإرشاد میگوید: فصل... علی در ولایتی که بر مسلمانان داشت امام حق بود و کسانی که با او می‏جنگیدند باغی بودند. حسن ظن به آنان مقتضی این است که به آنان قصد خیر شود، گرچه آنان در رسیدن به آن به خطا رفته باشند.[120] همچنین میگوید: علی در جواب سخن معاویه میگوید: اگر این سخن معاویه راست باشد، بنابراین اینکه رسول خدا حمزه را به نبرد أحد برد، در واقع او را به قتل رسانده است. این سخن علی در واقع الزام است- یعنی الزام معاویه- و جوابی از جانب او نیست و حجتی است که اعتراضی بر آن وارد نیست. این را امام حافظ ابوالخطاب بن دحیه گفته است.[121]

ابن کثیر میگوید: اینکه معاویه گفت: «کسی عمار را کشت که او را نزد شمشیرهای ما آورد» تأویل بسیار بعیدی است، زیرا اگر چنین باشد امیر سپاه قاتل کسانی خواهد بود که در راه خدا می‏جنگند، زیرا امیر سپاه آنان را به جلوی شمشیرهای دشمنان می‏برد.[122]

ابن تیمیه میگوید: من سراغ ندارم که کسی از اصحاب ائمه اربعه و امثال آنان از اهل سنت بهاین قول قائل شده باشد، لکن بسیاری از مروانیه و موافقانشان بهاین قائل شده‏اند.[123]

ابن قیم در تعلیقی بر این تأویل میگوید: آری، تأویل باطل تأویل مردم شام از سخن رسول خدا در مورد عمار است که فرمود: «گروهی باغی تو را می‏کشند»[124] و گفتند: ما او را نکشتیم بلکه کسی او را کشت که او را آورد و میان نیزه‏های ما قرار داد. این تأویلی باطل و مخالف با حقیقت و ظاهر لفظ است، زیرا کسی او را کشت که مستقیماً موجب قتل او شد، نه کسی که او را به کمک خود خواند.[125]

 

8- قاتل عمار بن یاسر چه کسی است؟

ابوالغادیه جهنی که در مورد کشتن عمار توسط خود سخن می‏گفت، میگوید در جنگ صفین در ابتدای لشکر پیاده می‏آمد و چون بین دو صف قرار گرفت مردی را دید که لخت بود و نیزه ای را به سوی او پرتاب کرد که به ران او اصابت کرد و آن مرد لغزید و افتاد و کلاه خود از سرش افتاد و چون او را زدم دیدم که سر عمار است و سپس عمار کشته شد. راوی میگوید: ابوغادیه درخواست آب کرد و در ظرفی شیشه ای برای او آب آوردند، اما او از خوردن آب در شیشه خودداری کرد و در پیاله ای برای او آب آوردند و او آن را نوشید. پس مردی گفت: از خوردن آب در شیشه پرهیز می‏کند، اما از قتل عمار پرهیز نکرد.[126] عمرو بن عاص خبر را بیان می‏کند و میگوید: شنیدم که رسول خدا میفرماید: قاتل عمار و کسی که سلب او را می‏برد در آتش جهنم هستند.[127]

ابن کثیر میگوید: روشن است که در نبرد صفین عمار در سپاه علی بود و یاران معاویه از اهالی شام او را کشتند و کسی که اقدام به قتل او کرد مردی بود که ابوغادیه نام داشت که از افراد کم خرد و به قولی صحابی بوده است.[128] ابن حجر میگوید: ظن به صحابه این است که حضور آنان در آن جنگها به این دلیل بوده که تأویلی داشته‏اند و مجتهد مخطئ اجر و ثواب دارد و اگر چنین خصوصیتی در مورد مجتهدان عادی مردم ثابت شود ثبوت آن در مورد صحابه اولی می‏باشد.[129] ذهبی میگوید: رافضی ها ابن ملجم را در آخرت شقی ترین انسان می‏دانند، اما ما اهل سنت او را از کسانی می‏دانیم که رجای آتش برای او داریم و جایز می‏دانیم که خداوند از او درگذرد و به مانند خوراج و روافض اعتقاد نداریم و در حکم قاتل عثمان، زبیر، طلحه، سعید بن جبیر، عمار، خارجه و حسین است. از همه این افراد- یعنی قاتلان این افراد- برائت می‏جوییم و به خاطر رضای خدا نسبت به آنان بغض و خشم داریم و امر آنان را به خدا وامی‏گذاریم.[130] البانی در تعلیقی بر قول ابن حجر میگوید: این درست است، لکن تطبیق آن بر همه افراد آن گروه مشکل است، زیرا در این صورت تناقض قاعده مذکور با حدیث: «قاتل عمار و کسی که سلب او را می‏برد در آتش جهنم هستند»[131] لازم می‏آید، زیرا نمیتوان گفت که ابوغادیه قاتل عمار، مأجور است بهاین دلیل که وی عمار را از روی اجتهاد کشته است، زیرا رسول خدا میفرماید: «قاتل عمار در آتش جهنم است».[132] پس درست این است که گفته شود: قاعده صحیح است مگر در مورد آنچه که دلیل قاطع و یقینی بر خلاف آن دلالت کند و اگر دلیلی قاطع در مورد مواردی وجود داشت استثنا می‏شود، آنچنان که در این مورد وضعیت چنین است و این بهتر از زدن و ابطال حدیث صحیح با آن می‏باشد.[133] ابن عبدالبر در بیان شرح حال ابوغادیه میگوید: در مورد نام وی اختلاف وجود دارد. به قولی یسار بن سبع و به قولی یسار بن أزهر است و در قولی نام وی را مسلم بیان کردهاند. وی در شام ساکن و در واسط فرود آمد. از اهالی شام به شمار می‏آید. وی در جوانی رسول خدا را درک کرد. از ابوغادیه روایت است که گفت: من وقتی که جوان بودم و گوسفندان خانواده‏ام را به چرا می‏بردم رسول خدا را درک کردم. وی از رسول خدا این حدیث را شنید که میفرماید: بعد از من کافر نشوید بطوری که گردن همدیگر را بزنید.[134] وی علاقه زیادی به عثمان داشت. او قاتل عمار بن یاسر است و اگر در مورد قتل عمار از او سوال میشد آن را توصیف میکرد و برایش مهم نبود. علما در مورد داستان وی در شگفتند.[135]

 

9- برخورد بزرگوارانه در اثنای نبرد

نبرد صفین از شگفت ترین وقایعی است که میان مسلمانان روی داد. شگفتی این رویداد به حدی است که خواننده چیزهایی را که می‏خواند تصدیق نمی‏کند و در مقابل طبیعت افراد دو گروه مدهوش و حیرت زده می‏شود، زیرا هر کدام از نفرات دو گروه در وسط میدان نبرد می‏ایستادند در حالی که شمشیر برکشیده بودند و به کار خود باور کامل داشتند و نبردی نبود که افراد فقط در اجرای دستور رهبر و فرمانده پا به میدان آن گذاشته باشند و بدون اینکه خود به آن باور داشته باشند وارد آن شده باشند، بلکه این نبرد از حیث انگیزه های آن و روش ادای آن و آثاری که از خود برجای گذاشت، جنگی نادر است. چیزی که بیانگر انگیزه‏های حاضران در نبرد می‏باشد برخی از موضع‏هایی است که در برخی از منابع تاریخی آمده است، از جمله اینکه دو رقیب به مانند برادر سر آب می‏روند و همه آب می‏خورند و در اطراف آب ازدحام میکنند و از آن آب بر می‏دارند اما با این وجود کسی دیگری را آزار نمی‏رساند[136] و هنگامی‏که جنگ متوقف می‏شود چنان برادرانی با هم روزگار می‏گذرانند. یکی از حاضران میگوید: وقتی که دست از جنگ می‏کشیدیم دو گروه وارد اردوگاه همدیگر میشدند و با هم سخن می‏گفتیم[137] و به مانند افراد یک قبیله بودند و هر کدام اجتهاد خاص خود را داشتند اما در عین حال با هم به سختی می‏جنگیدند[138] و هر یک خود را بر حق می‏دانستند و هر کدام آمادگی این را داشتند که به خاطر باور خود کشته شوند. گاه دو مرد آن قدر با هم می‏جنگیدند که ضعیف و ناتوان میشدند و بهاین خاطر می‏نشستند و استراحت میکردند و با هم برای مدت زیادی سخن می‏گفتند و سپس بر می‏خاستند و به مانند سابق با هم می‏جنگیدند.[139] هر دو از دین واحدی بودند و این دین نزد آن دو دوست داشتنی تر از جانشان بود و هنگامی‏که وقت نماز فرا می‏رسید برای ادای نماز دست از جنگ بر می‏داشتند[140] و وقتی که عمار بن یاسر کشته شد دو طرف بر جنازه او نماز خواندند.[141] یکی از حاضران در نبرد صفین میگوید: در سرزمین صفین فرود آمدیم و چند روز با هم جنگیدیم و تعداد زیادی از دو طرف کشته شدند به طوری که اسبها پی شدند. پس علی کسی را نزد عمرو بن عاص فرستاد و به او گفت تعداد زیادی کشته شده‏اند، پس مدتی دست نگه دار تا کشته شدگان دفن شوند. عمرو درخواست وی را قبول کرد. پس مردم با هم اختلاط یافتند و چنین شدند- راوی انگشتان دستانش را برای بیان درهم شدن مردم در هم فرو کرد. از افراد علی کسانی بودند که به طرف مقابل حمله می‏بردند و در داخل اردوگاه معاویه به قتل می‏رسیدند و سپس از آنجا بیرون آورده میشدند. یاران علی به یکی از یاران مقتول خود در مقابل عمرو رسیدند. وقتی که علی او را دید گریست و گفت: در راه خدا زندگی سخت و پر تلاشی داشت.[142] آنان حتی در چنین مواقعی در نهی هم از امور منکر شتاب میکردند. در این نبرد عدهای از افراد بودند که قراء نامیده میشدند و از شاگردان عبدالله بن مسعود و از اهالی شام بودند و نه به علی پیوستند و نه به معاویه بن أبوسفیان، و به علی گفتند: اما همراه با شما می‏آئیم اما در اردوگاه شما فرود نمی‏آئیم، بلکه خود جداگانه در جایی اردو می‏زنیم و در کار شما و مردم شام نظر می‏کنیم و اگر دیدیم کسی قصد انجام چیزی را دارد که حلال نیست، یا اینکه ستمی‏از او دیده شد، علیه او عمل می‏کنیم. پس علی به آنان گفت: خوش آمدید، این همان دانش و فقاهت در دین و علم به سنت است و اگر کسی به این راضی نباشد ستمگر و خائن است.[143]

حقیقت این است کهاین موضع گیریها برخاسته از اقناعات درونی و اجتهاداتی است که در تصمیم خود بر آنها اعتماد کردند و بر اساس آن جنگیدند.[144]

 

10- برخورد با اسرا

برخورد نیکو با اسرا و اکرام آنان در صفین، از امور بدیهی می‏باشد. قبلاً هم در مورد برخورد و رفتار نیکو در اثنای جنگ سخن به میان آمد. اسلام روش برخورد با اسیران را بیان کرده است و رسول خدا بر احترام به اسیران و دادن بهترین غذاها به آنان توصیه و تشویق کرده است. البته این حکم در مورد اسرای غیر مسلمان است، پس اگر اسرا مسلمان باشند برخورد چگونه خواهد بود؟! شکی نیست که اکرام و احترام به اسیر مسلمان و نیکی به او اولی است، لکن اسیری که در میدان نبرد باشد به خاطر اختلافی که با طرف مقابل دارد، یک گروه و یک نیرو به حساب می‏آید.[145] به همین دلیل علی امر کرد که اسرا را در حبس کنند و اگر بیعت کردند آنان را رها کنند و اگر ابا ورزیدند سلاح و مرکب آنان را می‏گرفت یا اینکه سلاح و مرکب او را به کسی هبه میکرد که آنان را اسیر کرده بود و او را سوگند می‏داد که جنگ نکند. در روایت دیگری آمده است که چهار درهم به آنان می‏داد.[146] هدف خلیفه از این کار روشن است و آن ضعیف ساختن جانب باغیان می‏باشد. در روز صفین اسیری را آوردند و اسیر گفت: مرا به اسارت نکش. علی گفت: من تو را به اسارت نمی‏کشم، من از خدا، پروردگار جهانیان می‏ترسم. پس او را رها کرد و سپس گفت: آیا در تو خیری سراغ می‏رود که بیعت کنی؟[147]

از این روایات چنین برداشت می‏شود که رفتار و برخورد علی با اسرا به شکل زیر بود:

o       اکرام و احترام به اسیر و نیکی به او؛

o       بیعت و دخول در اطاعت بر وی عرضه می‏شود، پس اگر بیعت کرد رها می‏شود؛

o       اگر از بیعت ابا میکرد سلاح او را می‏گرفت و سوگندش می‏داد که دیگر جنگ نکند و سپس او را رها می‏ساخت؛

o       اگر اسیر جز جنگ کردن چیز دیگری را نمی‏پذیرفت او را در اسارت نگاه می‏داشت و او را به اسارت نمی‏کشت.[148] یک بار پانزده اسیر را نزد علی آوردند- و به نظر زخمی‏بوده اند- و کسانی از آنان را که مردند غسل داد و کفن پوشاند و بر جنازه آنان نماز خواند.[149]

محب الدین خطیب در تعلیقی بر این جنگ می‏نویسد: با این وجود، این جنگ الگوی جنگ انسانی در تاریخ است که در آن دو طرف نبرد بر اساس مبانی فضائلی عمل کردند که حکمای جهان آرزوی این را دارند که ای کاش بتوانند در جنگهایشان گرچه در قرن بیست و یکم باشد به آنها عمل شود و اگر این جنگ نبود بسیاری از قواعد اسلامی‏مربوط به جنگ دانسته نشده و مدون نمی‏گشت و خدا در هر امری حکمتی دارد.[150]

ابن عدیم میگوید: گفتم: اینها همه احکام مربوط به اهل بغی است. به همین دلیل ابوحنیفه میگوید: اگر علی در مورد آنان حکم نمیکرد، کسی نمی‏دانست که روش برخورد با مسلمانان- در جنگها- چگونه است.[151]

 

11- تعداد کشته‏ها

اقوال علما در مورد تعداد کشته شدگان با هم اختلاف دارد. ابن أبی خیثمه بیان کرده تعداد کشته شدگان صفین به هفتاد هزار نفر می‏رسید که بیست و پنج هزار نفر از سپاه عراق و چهل و پنج هزار نفر از سپاه شام بودند.[152] ابن قیم میگوید: در صفین هفتاد هزار نفر یا تعدای بیش از این کشته شدند.[153] شکی نیست که این آمار دقیق نمی‏باشد و صرفاً عددهای خیالی هستند، زیرا جنگ واقعی سه روز ادامه داشت و شبها نیز جنگ تعطیل میشد و فقط در شب جمعه جنگ ادامه داشت. بنابراین میتوان گفت که جنگ در حدود سی ساعت ادامه داشت.[154] هر قدر هم جنگ سخت بوده باشد به شدت نبرد قادسیه نمی‏رسد که در آن هشت هزار و پانصد نفر به قتل رسیدند.[155] در نتیجه عقلاً مشکل است که بتوان این روایات را که این ارقام بزرگ را بیان کردهاند پذیرفت.

 

12- جستجوی امیرالمؤمنین علی از کشتگان و ترحم بر آنان

بعد از پایان یافتن مراحل نبرد، امیرالمؤمنین علی اقدام به گشتن در میان کشتگان نمود. شاهد عینی این ماجرا میگوید: علی را دیدم که سوار بر شهباء، یعنی استر رسول خدا بود و در میان کشتگان می‏گشت.[156] آن هنگام که وی در میان کشتگان می‏گشت اشتر هم با وی بود، در هنگام گشتن به جنازهای رسیدند- که متعلق به یکی از قاضیان و عابدان مشهور شام بود- و اشتر- و به روایتی دیگر عدی بن حاتم- گفت: ای امیر مؤمنان آیا حابس[157] هم با آنان بود؟ به خدا قسم او مؤمن بود. پس علی گفت: او امروز هم مؤمن است. شاید این مرد مقتول همان قاضیی باشد که نزد عمر بن خطاب آمد و گفت: خوابی دیده‏ام که مرا آشفته ساخته است. عمر گفت: چه دیدی؟ آن فرد گفت: خورشید و ماه را دیدم که با هم می‏جنگند و ستارگان دو دسته شده و نصفی در کنار خورشید و نصف دیگر در کنار ماه هستند. پس عمر گفت: خداوند متعال میفرماید:

« وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آَيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آَيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آَيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ وَكُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلًا» الإسراء: ١٢

 (ما شب و روز را دو نشان (دالّ بر بودن يزدان و قدرت فراوان گرداننده جهان) قرار داده‌ايم. نشان شب را محو (تاريكي) گردانده‌ايم (تا در آن بياسائيد) و نشان روز را تابان كرده‌ايم).

 پس برو، به خدا قسم دیگر برای من کاری انجام نخواهی داد. راوی میگوید: به من خبر رسید که او در صفین در سپاه معاویه بود و کشته شد.[158] علی در میان کشتگان سپاه خود و معاویه ایستاد و گفت: خداوند شما را بیامرزد، خداوند شما را بیامرزد. وی این سخن را در مورد کشتگان دو طرف بیان نمود.[159] از یزید بن أصم روایت است که گفت: وقتی که علی و معاویه با هم صلح کردند علی بیرون رفت و در میان کشتگان راه رفت و می‏گفت: اینان در بهشت هستند. سپس به سوی کشتگان سپاه معاویه رفت و گفت: اینان در بهشت هستند و این موضوع- یعنی این جنگ- به من و معاویه بر می‏گردد.[160] همچنین در مورد آنان می‏گفت: آنان مؤمن هستند.[161] این سخنان علی در مورد حاضران در صفین، تقریباً مانند سخن وی در مورد کسانی است که در نبرد جمل حضور یافتند.[162]

 

13- موضع معاویه در برابر پادشاه روم

پادشاه رومیان اختلاف پیش آمده میان علی و معاویه را فرصتی مناسب یافت و در برخی از سرزمین اسلامی‏تحت حاکمیت معاویه طمع کرد تا آنها را به سرزمین خود اضافه نماید. ابن کثیر میگوید: پادشاه روم که قبلاً از معاویه می‏ترسید و معاویه او را خوار کرده و سپاهشان را مغلوب و مضمحل کرده بود در سرزمینهای معاویه طمع کرد. پادشاه روم که دیده بود معاویه درگیر جنگ با علی است همراه با سپاهیان زیادی به برخی از سرزمینها نزدیک شد و در آنها طمع کرد. پس معاویه در نامه ای به او نوشت: ای ملعون، به خدا قسم اگر دست برنداری و به سرزمین خود برنگردی من و پسر عمویم علیه تو با هم صلح می‏کنیم و تو را از سرزمینهای خودت نیز بیرون می‏کنیم و زمین را با همه فراخی بر تو تنگ می‏کنیم. پادشاه روم از این تهدید او به هراس افتاد و به عقب نشست و کسانی برای آتش بس نزد معاویه فرستاد.[163] این قضیه بر عظمت روحی معاویه و غیرت او نسبت به دین دلالت دارد.

 

14- داستانی باطل در مورد عمرو بن عاص در نبرد صفین

نصر بن مزاحم کوفی میگوید: اهل عراق حمله بردند و اهل شام به رویارویی آنان رفتند و استواری ورزیدند و عمرو بن عاص حمله برد.... پس علی به او روی برد در حالی که می‏گفت:

قد علمت ذات القرون المیل    و الخصر و الأنامل الطفول

تا آنجا که میگوید: سپس ضربه ای به سوی او انداخت و او را بر زمین زد و عمرو با پایش او را دفع کرد و عورتش آشکار شد. پس علی صورتش را برگرداند و در این اثنا آمدند و او را از میدان نبرد به در بردند. مردم گفتند: ای امیر مؤمنان، آن مرد فرار کرد. علی گفت: آیا می‏دانید که او کیست؟ گفتند: خیر. علی گفت: او عمرو بن عاص بود عورتش را به من نشان داد و من صورتم را برگرداندم.[164] ابن کلبی نیز چنان سهیلی در الروض الأنف ذکر می‏کند این داستان را آورده است و ذکر کرده که علی گفت: او با عورتش مرا دفع کرد و خویشاوندی خود را به یاد من آورد... تا آنجا که میگوید: مثل این از عمرو بن عاص با علی در نبرد صفین روایت شده است. حارث بن نضر سهمی‏به روایت ابن کلبی در این باره میگوید:

أفی کل یوم فارس غیر منته       و عورته وسط العجاجة بادی-ة

یکف لها عنه علی سن-انه       و یضحک منه فی الخلأ معاویة

رد این افترا و افک و تهمت اشکار به قرار زیر است:

 راوی روایت اول، نصر بن مزاحم کوفی نویسنده کتاب «وقعة صفین» یک شیعه متعصب است و دروغ و افترای او بر صحابه چیزی عجیب نیست. ذهبی در مورد وی میگوید: نصر بن مزاحم کوفی یک رافضی متعصب است و روایت او ترک شده است. عقیلی در مورد وی میگوید: او فردی شیعه است و در روایت او اضطراب و خطای زیادی وجود دارد. ابوخیثمه میگوید: او فردی کذاب است.[165] ابن حجر میگوید: عجلی میگوید: او یک رافضی افراطی بود... ثقه و امین نیست.[166] کلبی، هشام بن محمد بن سائب کلبی است و علما اتفاق نظر دارند که او یک شیعه افراطی است. امام احمد در مورد وی میگوید: چه کسی از او نقل قول می‏کند؟ فکر نمی‏کنم کسی از او چیزی روایت نماید. دارقطنی میگوید: روایات او متروک است.[167]

از طریق این دو رافضی، این داستان در همه جا پخش شده و مروخان بعدی شیعه مذهب و برخی از اهل سنت که این اکاذیب نزد آنان رواج یافته است این داستان را قاپیده‏اند.[168] این داستان نمونه ای از اکاذیب و افتراءات شیعه در مورد صحابه رسول خدا است. دشمنان رافضی صحابه این تهمتها را علیه صحابه رسول خدا ساخته‏اند و آنها را در قالب حکایتها و اشعاری ریخته‏اند تا انتشار آن ها در میان مسلمانان به راحتی صورت گیرد. هدف آنان از این کار، پایین آوردن شأن و جایگاه و منزلت صحابه بزرگوار رسول خدا در غفلت اهل سنت است که‏اندک زمانی است به بازار تحقیق در روایات تاریخ اسلامی‏وارد شده‏اند، حال آنکه این اشعار و حکایات در میان قصه گویان پراکنده شده و بسیاری از آنها حتی متأسفانه در نزد مؤرخان اهل سنت به مسلمات تاریخی مبدل گشته‏اند.[169]

 

15- عبور امیرالمؤمنین بر قبرها بعد از بازگشت از صفین

وقتی که امیرمؤمنان از صفین بازگشت به تعدادی قبر رسید و گفت: سلام بر شما ای مردان و زنان مؤمن و مسلمان که اهل دیار وحشتید و جایگاه خلوت. شما پیش از ما رفته اید و ما نیز به زودی به شما ملحق می‏شویم. خدایا ما و آنها را بیامرز و به عفو خویش از ما درگذر. خدایی که شما را از خاک آفرید و به آنجا باز می‏گرداند که از آنجا بر می‏خیزید و بر آن محشور می‏شوید. خوشا آنکس که معاد را به یاد داشته باشد و برای روز حساب عمل کند و به مقدار کفاف قناعت کند و از خدای عزوجل خشنود باشد.[170]

 

16- اصرار قاتلان عثمان بر استمرار جنگ در صفین

قاتلان عثمان تمایل زیادی به استمرار جنگ میان دو طرف داشتند تا بدین طریق دو گروه از بین رفته و نیروی آنان ضعیف شود و نتوانند آنان را قصاص و مجازات کنند. به همین دلیل وقتی دیدند که مردم شام قرآنها را بالا می‏برند و علی درخواست آنان را قبول می‏کند و دستور توقف جنگ و خونریزی را می‏دهد به شدت به هراس افتادند. به همین دلیل تلاش کردند علی را از این تصمیم خود منصرف سازند، اما با این وجود جنگ متوقف شد و آنان در کار خود درمانده شدند و چارهای جز خارج شدن از فرمان علی نیافتند و استراتژی «الحکم لله» را ساختند و به دور از دو گروه تحصن کردند. نکته عجیب این است که مؤرخین به راحتی از کنار کار این گروه در این مرحله گذشته‏اند و آن را مورد مداقه قرار نداده‏اند، آنچنان که آنان در جنگ جمل هم چنین کاری را کرده‏بودند. این در حالی بود که آنان در سپاه علی حضور داشتند. همچنین توجهی به راز ناکامی‏و شکست گفتگوهایی که چندین ماه به طول انجامید و همچنین نقشی که ممکن است قاتلان عثمان برای ناکام گذاشتن همه تلاشها برای برقرای صلح میان دو گروه ایفا کرده باشند، نکرده اند، زیرا صلح علی و معاویه در واقع صلح و اتفاق آنان ریختن خون آنان بود و عاقلانه نبود که آنان در نبرد جمل برای افروختن فتنه تلاش کنند و آن را در نبرد صفین ترک نمایند.[171]

 

17- حضرت علی مردم را از دشنام دادن معاویه و نفرین اهل شام نهی میکرد

روایت شده که وقتی به علی خبر رسید که دو نفر از یارانش به معاویه ناسزا گفته و مردم شام را لعنت میکنند نزد آنان فرستاد که دست از این کاری که خبر آن به وی رسیده است بردارند. پس آن دو نزد علی آمدند و گفتند: ای امیر مؤمنان، مگر ما بر حق نیستیم و آنان بر باطل؟ علی گفت: آری، سوگند به پروردگار کعبه که چنین است. آن دو گفتند: پس چرا ما را از ناسزا گویی و لعنت کردن آنان باز می‏دارید؟ علی گفت: من کراهت دارم که شما لعنتگر باشید، بهتر است بگویید: پروردگار جان ما و آنان را مصون دار و رابطه بین ما را اصلاح کن و آنان را از گمراهیشان دور گردان تا کسی که به حق جهل دارد آن را بشناسد و کسانی که بر گمراهی خود اصرار و پافشاری دارند توبه کنند و پشیمان شوند.[172]

اینکه گفته‏اند علی در قنوت نماز خود معاویه و یارانش را لعنت میکرد و وقتی معاویه قنوت می‏خواند علی، ابن‏عباس، حسن و حسین را لعنت میکرد، روایتی غیر صحیح است، زیرا صحابه رسول خدا بیشتر از دیگران به اوامر شرع در مورد نهی از ناسزاگویی و لعنت کردن فرد مسلمان پایبند بودند.[173] از رسول خدا روایت شده است که فرمود: هر کس مسلمانی را لعنت کند مانند این است که او را کشته باشد.[174] نیز میفرماید: مؤمن طعنه زن و لعنت‏گر نیست.[175] همچنین میفرماید: کسانی که اهل لعنت کردن هستند در روز قیامت اهل شفاعت و شهادت نخواهند بود.[176] همچنین روایتی که در آن وارد شده که علی در قنوت نماز خود معاویه و یارانش را لعنت میکرد و وقتی معاویه قنوت می‏خواند علی، ابن‏عباس، حسن و حسین را لعنت میکرد از حیث سند ثابت و صحیح نمی‏باشد، زیرا در سلسله راویان آن ابومخنف لوط بن یحیی رافضی محترق وجوددارد که روایات وی مورد وثوق نیست. همچنین در صحیح ترین کتب حدیثی شیعیان، از ناسزاگویی به صحابه نهی شده است. همچنین علی کار کسانی را که به معاویه و یارانش ناسزا می‏گفتند مورد نکوهش قرار داد و گفت: من خوش ندارم که شما اهل ناسزاگویی باشید، اما اگر اعمال آنان را توصیف کرده و حال و وضع آنان را بیان کنید در این صورت در سخن گفتن راه راست را انتخاب می‏کنید و برای معذور شدن شما کاری رساتر و صحیح تر را انجام می‏دهید. به جای ناسزا گفتن با خدا چنین نیایش کنید: خداوندا خونهای ما و خونهای آنان را از ریخته شدن حفظ فرما و رابطه بین ما و آنان را اصلاح فرما.[177] پس این ناسزاگویی و تکفیر بنا به اعتراف صحیح ترین کتاب حدیثی در نظر شیعیان، در سیره علی وجود ندارد.[178]

وصلی الله وسلم علی محمد وعلی آله و اصحابه الی یوم الدین

منبع: کتاب علی ابن ابیطالب رضی الله عنه ، تالیف: محمد علی صلابی

 


سایت عصر اسلام

IslamAge.Com

-------------------------------------------------

[1]- تاریخ الإسلام، عهد الخلفاء الراشدین، ص359.

[2]- البدایة و النهایة7/539.

[3]- تاریخ الدعوة الإسلامیة، محمد جمیل، ص398.

[4]- البدایة و النهایة7/539. سند آن ضعیف است.

[5]- الأنساب4/418؛ تاریخ الدعوة الإسلامیة، ص398.

[6]- تاریخ طبری5/600.

[7]- معاویة بن أبی سفیان، غضبان، ص178-183.

[8]- تاریخ طبری5/466.

[9]- البدایة و النهایة7/129.

[10]- العواصم من القواصم، ص162.

[11]- صحیح سنن ابن ماجه1/240.

[12]- مسند احمد، شماره24045. حدیث صحیح است.

[13]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید علی، ص112.

[14]- البدایة و النهایة7/240.

[15]- البدایة و النهایة7/240-241.

[16]- مروج الذهب2/360.

[17]- التاریخ الصغیر، بخاری1/102.

[18]- البدایة و النهایة7/265.

[19]- صحیح مسلم، شماره2475.

[20]- الإصابة1/123-124 به نقل از حاکم با سند حسن.

[21]- عدهای گفته‏اند صد و پنجاه هزار نفر یا بیشتر بوده است. البدایة و النهایة7/260؛ عدهای گفته‏اند صد و بیست هزار نفر بودهاند، المعرفة و التاریخ3/13 سند روایت منقطع است؛ عدهای گفته‏اند نود هزار نفر بودهاند، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص193.

[22]- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص193. سند آن حسن است.

[23]- مکانی در نزدیکی کوفه در جهت شام. معجم البلدان5/278.

[24]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص188.

[25]- تاریخ طبری5/603. سند آن حسن و منتهی به عوانه اما منقطع می‏باشد.

[26]- شهری در کنار رود خابور در مصب رود فرات. معجم البلدان3/153.

[27]- شهری مشهور در سوریه امروزی در کنار قسمت شرقی رود فرات. معجم البلدان3/153.

[28]- تاریخ طبری5/604.

[29]- المحن، أبوعرب تمیمی، ص124؛ خلافة علی، عبدالحمید، ص191.

[30]- خلافة علی، عبدالحمید، ص191.

[31]- الإصابة1/480؛ خلافة علی، عبدالحمید، ص192.

[32]- أنساب الأشراف2/52سند آن منقطع است؛ خلافة علی، ص192.

[33]- تاریخ طبری5/601. سند آن منقطع است.

[34]- خلافة علی بن أبی طالب، ص194؛ المعرفة و التاریخ3/313.

[35]- خلافة علی، ص194؛ تاریخ خلیفة، ص193.

[36]- سیر أعلام النبلاء6/380.

[37]- خلافة علی بن أبی طالب، ص194.

[38]- امتداد العرب فی صدر الإسلام، صالح علی، ص73؛ خلافة علی، ص194.

[39]- صفین، نصر بن مزاحم، ص160-161.

[40]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص196.

[41]- مصنف ابن أبی شیبة15/294. سند آن حسن است.

[42]- سیر أعلام النبلاء2/41؛ مرویات أبی مخنف، ص296.

[43]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص197-198؛ البدایة و النهایة7/266؛ تاریخ طبری5/614.

[44]- تاریخ طبری5/612-613؛ خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص199.

[45]- تاریخ طبری5/613؛ خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص199.

[46]- تاریخ طبری5/614.

[47]- البدایة و النهایة7/270.

[48]- سیر أعلام النبلاء4/67بدون سند است.

[49]- البدایة و النهایة7/269.

[50]- الأنباء بتواریخ الخلفاء، ص59؛ صفین، ص202؛ شذرات الذهب1/45.

[51]- البدایة و النهایة7/273.

[52]- سنن سعید بن منصور2/240. این روایت ضعیف است.

[53]- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص193. سند آن حسن و منتهی بهیک شاهد عینی آن ماجرا است.

[54]- تاریخ خلیفة بن خیاط، ص193. سند آن حسن و منتهی بهیک شاهد عینی ماجرا است.

[55]- وی در عصر خود شاعر تغلبیان و مخضرم- یعنی زمان جاهلیت و زمان اسلام را درک کرده بود- بود. در جنگ صفین همراه معاویه بود. وی شاعر معاویه و مردم شام بود. الأعلام، زرکلی6/180.

[56]- البدایة و النهایة7/273؛ تاریخ طبری5/626.

[57]- تاریخ طبری5/622به روایت ابومخنف.

[58]- طبقات ابن سعد4/255 از طریق واقدی.

[59]- سنن سعید بن منصور2/344-345. سند آن ضعیف است.

[60]- مصنف ابن أبی شیبة15/297سند آن ضعیف است؛ تاریخ طبری5/630.

[61]- تاریخ طبری5/630.

[62]- همان636.

[63]- الإصابة1/454؛ أنساب الأشراف2/56. سند آن حسن و به صورت مرسل منتهی به قتاده است.

[64]- مصنف ابن أبی شیبة15/290. سند آن حسن لغیره است.

[65]- مجمع الزوائد7/243؛ خلافة علی بن أبی طالب، ص219سند آن حسن است.

[66]- تاریخ طبری5/652.

[67]- همان.

[68]- مصنف ابن أبی شیبة15/302-303.

[69]- تاریخ طبری5/653.

[70]- المستدرک3/402. ذهبی میگوید: روایتی ضعیف است؛ خلافة علی، ص226.

[71]- السنن الکبری، بیهقی3/252. بیهقی آن را با صیغه تمریض روایت کرده است؛ إرواء الغلیل3/42.

[72]- تاخیص الحبیر2/87؛ خلافة علی بن أبیطالب، ص227.

[73]- شذرات الذهب1/45؛ وقعة صفین، ص369.

[74]- در کتاب البدایة و النهایة هم چنین مطلبی را نیافتم از نظر لغوی هم معنایی مناسب برای آن نیافتم

[75]- البدایة و النهایة7/283.

[76]- وقعة صفین، ص479.

[77]- همان481-484.

[78]- الدولة الإسلامیة فی عصر الخلفاء الراشدین، ص316.

[79]- الکامل2/386.

[80]- تاریخ طبری5/662.

[81]- تاریخ طبری5/662-663.

[82]- مصنف ابن أبی شیبة8/336؛ مسند أحمد مع الفتح الربانی8/483.

[83]- صحیح البخاری، شماره4189.

[84]- همان.

[85]- الإنصاف فیما وقع فی تاریخ العصر الراشدی من الخلاف، ص530.

[86]- دراسة فی تاریخ الخلفاء الأمویین، ص38.

[87]- همان.

[88]- الأخبار الطوال، دینوری، ص187؛ دراسات فی عهد النبوة، ص432.

[89]- صفین، ص482-485؛ دراسات فی عهد النبوة، ص433.

[90]- مصنف ابن أبی شیبة8/336.

[91]- صحیح مسلم، شماره2916.

[92]- همان.

[93]- خلافة علی، ص211؛ مجمع الزوائد، هیثمی7/242. هیثمی‏در مورد آن میگوید: طبرانی آن را روایت کرده و در سلسله روایت آن ابومعشر قرار دارد که لین است.

[94]- مسند احمد2/206. سند آن حسن است.

[95]- مصنف عبدالرزاق11/240. سند آن صحیح است.

[96]- مسند أحمد11/138-139.

[97]- خلافة علی بن أبیطالب، عبدالحمید، ص325.

[98]- معاویة بن أبی سفیان، غضبان، ص215.

[99]- أنساب الأشراف1/170؛ عمرو بن عاص، غضبان، ص603.

[100]- کلمه ترحم و دلسوزی برای کسی که در مصیبتی قرار می‏گیرد که استحقاق آن را ندارد.

[101]- صحیح البخاری، شماره447.

[102]- الإستیعاب3/1140.

[103]- سیر أعلام النبلاء1/421.

[104]- فتح الباری1/646.

[105]- همان13/92.

[106]- تهذیب الأسماء و اللغات2/38.

[107]- البدایة و النهایة6/220.

[108]- همان7/277.

[109]- سیر أعلام النبلاء8/209.

[110]- أحکام القرآن4/1717.

[111]- مجموع الفتاوی4/437.

[112]- همان4/449-450.

[113]- فتاوی و مقالات متنوعة6/87.

[114]- الأساس فی السنة4/1710.

[115]- مسند أحمد2/206. سند آن حسن است.

[116]- صحیح مسلم، شماره2916.

[117]- معاویة بن أبی سفیان، ص120-214.

[118]- صحیح البخاری، شماره447.

[119]- التذکرة2/222.

[120]- همان223.

[121]- همان.

[122]- البدایة و النهایة6/221.

[123]- منهاج السنة4/406.

[124]- صحیح مسلم، شماره2916.

[125]- الصواعق المرسلة1/184-185.

[126]- الطبقات الکبری3/260-261. سند آن صحیح است.

[127]- السلسلة الصحیحة5/18-19.

[128]- البدایة و النهایة6/220.

[129]- الإصابة7/260.

[130]- تاریخ الإسلام، عهد الخلفاء الراشدین، ص654.

[131]- السلسلة الصحیحة5/18-19.

[132]- همان.

[133]- همان19.

[134]- مسند أحمد4/76. سند آن حسن است.

[135]- الإستیعاب فی معرفة الأصحاب، شماره3089.

[136]- تاریخ طبری5/610.

[137]- سیر أعلام النبلاء2/41؛ مرویات أبی مخنف، ص296.

[138]- البدایة و النهایة7/270؛ دراسات فی عهد النبوة، ص423.

[139]- تاریخ طبری به نقل از دراسات فی عهد النبوة، ص424.

[140]- تاریخ دمشق18/2239؛ دراسات فی عهد النبوة، ص424.

[141]- أنساب الأشراف6/56سند آن حسن و منتهی به عتبه است؛ خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص241.

[142]- همانجاها.

[143]- صفین، ص115؛ دراسات فی عهد النبوة، ص424.

[144]- دراسات فی عهد النبوة، ص424.

[145]- بخش «قتال أهل البغی» از کتاب الحاوی الکبیر، ص133-134.

[146]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص243.

[147]- الأم، شافعی4/224، 8/256.

[148]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص243.

[149]- تاریخ دمشق، تحقیق المنجد1/331؛ خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص243.

[150]- العواصم من القواصم، ص168-169 برگرفته از تعلیق خطیب بر حاشیه آن.

[151]- بغیة الطلب فی تاریخ حلب1/309؛ خلافة علی، ص245.

[152]- الأنباء، قضاعی، ص59 به نقل از خلافة علی، ص246.

[153]- الصواعق المرسلة1/377. سند آن ذکر نشده است.

[154]- الدولة الأمویة، ص360-362.

[155]- تاریخ طبری4/388.

[156]- مصنف ابن أبی شیبة.

[157]- حابس بن سعد طائی. وی از مخضرمین بود و در نبرد صفین به قتل رسید.

[158]- مصنف ابن أبی شیبة11/74. سند آن منقطع است.

[159]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص250.

[160]- مصنف ابن أبی شیبة15/303. سند آن حسن است.

[161]- تاریخ دمشق1/329-331؛ خلافة علی، ص251.

[162]- خلافة علی بن أبی طالب، عبدالحمید، ص251.

[163]- البدایة و النهایة8/122.

[164]- وقعة صفین، ص406-408؛ قصص لا تثبت، سلیمان خراشی6/19.

[165]- میزان الإعتدال4/253-254.

[166]- لسان المیزان6/157.

[167]- المجروحون، ابن حبان3/91؛ تذکرة الحفاظ1/343؛ معجم الأدبا19/287؛ قصص لا تثبت1/18.

[168]- قصص لا تثبت1/20.

[169]- همان10.

[170]- البیان و التبیین، جاحظ3/148؛ فرائد الکلام للخلفاء الکرام، ص327.

[171]- أحداث و أحادیث فتنة الهرج، ص147.

[172]- الأخبار الطوال، ص165به نقل از تحقیق مواقف الصحابة فی الفتنة2/232.

[173]- تحقیق مواقف الصحابة2/232.

[174]- صحیح البخاری7/84.

[175]- السلسلة الصحیحة، البانی، شماره320؛ صحیح سنن الترمذی2/189، شماره1110.

[176]- صحیح مسلم4/2006شماره2598.

[177]- نهج البلاغة، ص323.

[178]- أصول مذهب الشیعة2/934.