تاریخ چاپ :

2024 Nov 23

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

سیره طلحه بن عبیدالله رضی الله عنه و شهادت وی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

وی ابومحمد طلحه بن عبدالله بن عثمان بن عمرو بن کعب بن سعد بن تیم بن مرة بن کعب بن لؤی بن غالب قریشی تیمی‏است.[1] جد وی در مرة بن کعب به رسول خدا می‏رسد و در تیم بن مره جد وی به ابوبکر صدیق می‏رسد و تعداد پدران مابین آنان مساوی می‏باشد.[2] مادرش صعبة بنت حضرمی ‏زنی از اهالی یمن و خواهر علاء بن حضرمی‏است.[3] مادر طلحه اسلام آورد و از اصحاب رسول خدا شد و به شرف هجرت دست یافت.[4] طلحه یکی از عشره مبشره و یکی از هشت نفری است که پیشتاز به اسلام شدند و یکی از پنج نفری می‏باشد که به وسیله ابوبکر صدیق مسلمان شدند و یکی از اعضای شش نفره شورای خلافت است.[5]

 

1- مسلمان شدن، ابتلا و هجرت طلحه

طلحه بن عبیدالله میگوید: به بازار بصری رفتم. در انجا راهبی بود که در صومعهاش می‏گفت: از حاضران اینجا بپرسید که کسی از اهالی حرم اینجا حضور دارد؟ طلحه گفت: آری، من اهل حرم هستم. پس آن راهب گفت: آیا أحمد ظهور کرده است؟ گفتم: أحمد کیست؟ راهب گفت: أحمد بن عبدالله بن عبدالمطلب. این ماهی است که او در آن ظهور می‏کند (یا مبعوث می‏شود). او آخرین پیامبر است. او از حرم مبعوث شده و به سرزمینی دارای نخل و سرزمینی با سنگهای سیاه و سوراخ سوراخ و با خاکی شور مهاجرت می‏کند. پس حتماً تو سوی او بشتاب. طلحه میگوید: آنچه که او گفت در قلبم نشست و من فوراً از آنجا رفتم و به مکه برگشتم و گفتم: آیا واقعهای روی داده است؟ گفتند: آری، محمد بن عبدالله أمین خود را پیامبر خوانده و ابن أبی قحافه تابع او شده است. طلحه میگوید: نزد ابوبکر رفتم و گفتم: آیا از این مرد تبعیت کردهای؟ گفت: آری. پس نزد او برو و از او تبعیت کن، زیرا او مردم را به حق و خیر دعوت می‏کند. طلحه سخن آن راهب را به ابوبکر گفت. پس ابوبکر و طلحه به اتفاق خارج شدند و نزد رسول خدا رفتند و طلحه اسلام آورد و سخن آن راهب را به سمع رسول خدا رساند و رسول خدا از این موضوع خوشحال شد. وقتی که ابوبکر و طلحه بن عبیدالله اسلام آوردند نوفل بن خویلد بن عدویة آن دو را گرفت و با طنابی محکم بست و بنی تیم از آن دو طرفداری نکردند. نوفل شیر قریش نامیده میشد و به همین دلیل ابوبکر و طلحه را «قرینین» نامیده‏اند.[6]

طلحه به خاطر ایمان خود از جانب مشرکان و حتی از جانب اقوام بسیار نزدیک خود آزار زیادی را متحمل شد، اما وی هم چنان این آزار و اذیتها را تحمل کرد تا اینکه خداوند اذن هجرت داد. وقتی که رسول خدا در راه هجرت به مدینه بود، در راه طلحه که همراه با یک کاروان از شام بازمی‏گشت بهایشان رسید و از لباسهای شامی‏لباسی به رسول خدا و ابوبکر داد و سپس طلحه به مکه رفت تا از تجارت خود فارغ گشت. سپس طلحه خانواده ابوبکر را با خود به مدینه برد. پس طلحه از اولین گروه مهاجران است.[7] وقتی که طلحه به مدینه رفت رسول خدا میان او و ابوایوب انصاری پیمان برادری بست.[8] بنا به قولی دیگر به هنگام بستن پیمان برادری میان مهاجر و انصار، میان او و کعب بن مالک انصاری پیمان برادری بست.[9]

 

2- در غزوه بدر

طلحه بن عبیدالله مکلف شده بود تا در مورد کاروان قریش کسب خبر نماید در آن موقعی که رسول خدا منتظر رسیدن کاروان مشرکان از شام به نزد قریشیان بود. پیامبر طلحه و سعید بن زید را فرستاد تا برای ایشان خبر بیاورند. آن دو رفتند و به حوراء رسیدند و همچنان در آنجا اقامت کردند تا اینکه کاروان عبور کرد و به ساحل دریا رفت. بعد از این آن دو اخبار را به مدینه برگرداندند. وقتی که آنان به مدینه رسیدند رسول خدا مسلمانان را به غزای بدر برده بود. پس آنان شتافتند تا به سپاه ملحق شوند، آن دو به نبرد رسیدند و رسول خدا سهمی‏به مانند جنگجویان و اجری به مانند مجاهدان را برای آنان تعیین کرد.[10]

 

3- در غزوه أحد، بهشت بر طلحه واجب شد

از جابر روایت است که گفت: در روز جنگ أحد وقتی که مسلمانان عقب نشینی کردند رسول خدا در گوشهای همراه با دوازده نفر از جمله طلحه بود. مشرکان بهایشان رسیدند، پس پیامبر فرمود: چه کسی به مصاف این مردم می‏رود؟ طلحه گفت: من. پیامبر فرمود: فعلاً صبر کن. پس مردی از انصار گفت: من بروم؟ پس او رفت و جنگید و به شهادت رسید. سپس رسول خدا نگاه کرد و دید که مشرکان می‏آیند، پس فرمود: چه کسی به مصاف این قوم می‏رود؟ طلحه گفت: من. پیامبر فرمود: فعلاً صبر کن. پس مردی از انصار گفت: من. پیامبر فرمود: تو برو. پس او جنگید و به قتل رسید. پس وضعیت به همین شکل ادامهیافت تا اینکه فقط طلحه در کنار رسول خدا باقی ماند. پس پیامبر فرمود: چه کسی به مصاف این مردم می‏رود؟ طلحه گفت: من. پس طلحه به‏اندازه آن یازده نفر جنگید تا اینکه انگشتانش قطع شد و گفت: آخ. پس رسول خدا فرمود: اگر می‏گفتی «بسم الله» ملائک در حالی که مردم به تو نگاه میکردند تو را بالا می‏بردند. سپس خداوند مشرکان را دفع کرد.[11] امام احمد روایت کرده است: اگر می‏گفتی «بسم الله» در حالی که در دنیا زنده هستی می‏دیدی که در بهشت برای تو خانهای بنا میشد.[12] از قیس بن حازم روایت است که گفت: طلحه را دیدم که دستش به خاطر اینکه با آن در نبرد أحد از رسول خدا محافظت کرده بود شل شده است.[13] طلحه در این نبرد 39 یا 35 زخم برداشت و و انگشت سبابه و انگشت کناری آن وی شل شد.[14] ابوداود طیالسی از عائشه روایت کرده که گفت: وقتی که ابوبکر بهیاد نبرد أحد می‏افتاد می‏گفت: آن روز، کاملاً از آن طلحه بود.[15] از عائشه وام اسحاق دختران طلحه روایت است که گفتند: پدر ما در روز نبرد أحد بیست و چهار زخم برداشت یکی از آنها زخمی‏بود که بر سرش وارد شد و چهار گوش بود و رگش قطع شد و انگشتانش شل شد، اما سائر زخم ها بر بدنش وارد گشت. وی در اثر این زخمها حالت بیهوشی پیدا کرد اما رسول خدا را به عقب برگرداند و هرگاهیکی از مشرکان به وی می‏رسید از پیامبر دفاع میکرد و با آن مشرکان می‏جنگید تا اینکه پیامبر را به کناره دره تکیه داد.[16] به همین دلیل رسول خدا در مورد وی فرمود: به خاطر این کاری که طلحه برای رسول خدا کرد بهشت برای او واجب شد.[17]

 

4- شهیدی که بر روی زمین راه می‏رود

از ابوهریره روایت است که رسول خدا بر روی کوه حرا بود که کوه به حرکت و لرزه افتاد و رسول خدا فرمود: ای حراء آرام باش، زیرا جز یک پیامبر یا یک صدیق و یا یک شهید کسی بالای تو قرار ندارد. در آن هنگام رسول خدا، ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه، زبیر و سعد بن أبی وقاص بر روی آن بودند.[18] وقتی که طلحه از پیامبر شنید که شهید خواهد شد همواره در جاهایی که مظنه شهادت بود به دنبال آن می‏گشت و به همین دلیل در همه غزوات جز غزوه بدر حضور یافت.[19] علت عدم حضور وی در نبرد بدر مأموریتی بود که رسول خدا به وی واگذار نمود و بیان شد. رسول خدا در مورد طلحه فرمود: هر کس دوست دارد شهیدی را نگاه کند که بر روی زمین راه می‏رود به طلحه بن عبیدالله نگاه کند.[20]

 

5- برخی از مؤمنان به وعده خود با خدا وفا کردند

از موسی و عیسی فرزندان طلحه از پدرشان روایت است که اصحاب رسول خدا به فردی بدوی و جاهل گفتند که از رسول خدا سوال کند منظور از «من قضی نحبه» (برخي پيمان خود را بسر برده‏اند (و شربت شهادت سركشيده‏اند)- که در آیه:

« مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا» الأحزاب: ٢٣

(‏در ميان مؤمنان مرداني هستند كه با خدا راست بوده‏اند در پيماني كه با او بسته‏اند. برخي پيمان خود را بسر برده‏اند (و شربت شهادت سركشيده‏اند) و برخي نيز در انتظارند (تا كي توفيق رفيق مي‌گردد و جان را به جان آفرين تسليم خواهند كرد). آنان هيچ گونه تغيير و تبديلي در عهد و پيمان خود نداده‏اند- آمده است چه کسانی می‏باشد، زیرا این صحابه به خاطر احترام و تعظیمی‏که برای رسول خدا قائل بودند جرأت پرسیدن این سوال را از ایشان نداشتند. پس آن فرد بدوی در این مورد از رسول خدا سؤال کرد و رسول خدا از او روی برگرداند. سپس آن فرد از ایشان سوال کرد و رسول خدا جواب او را نداد. سپس من- یعنی طلحه- که لباسی سبز بر تن داشتم بر در مسجد رسیدم و چون رسول خدا مرا دید فرمود: کسی که در مورد «من قضی نحبه» سوال داشت کجاست؟ آن فرد بدوی گفت: ای رسول خدا من بودم. پیامبر فرمود: این از جمله کسانی است که پيمان خود را بسر برده‏اند (و شربت شهادت سركشيده‏اند).[21]

 

6- دفاع طلحه از برادرانش و حسن ظن وی نسبت به آنان

از مالک بن أبی عامر روایت است که گفت: مردی نزد طلحه آمد و گفت: فکر می‏کنی این فرد یمنی- ابوهریره- در مورد احادیث رسول خدا داناتر از شما باشد؟ او از رسول خدا چیزهایی را می‏شنود که ما نمی‏شنویم. طلحه گفت: اینکه او از رسول خدا چیزهایی را شنیده باشد که ما نشنیده باشیم من در آن شکی ندارم، زیرا ما خانه و دارایی داشتیم و صبح و شب نزد رسول خدا می‏رفتیم، اما مسکین بود و دارایی نداشت و بر در خانه رسول خدا زندگی میکرد. پس شک ندارم که او از رسول خدا چیزهایی را شنیده که ما نشنیدهایم. آیا کسی را که خیری در او سراغ برود می‏یابی که چیزی را به دروغ به رسول خدا نسبت بدهد؟[22]

در این ماجرا درسهای مفیدی در دفاع از علما و فقهای صالح وجود دارد.

 

7- انفاق طلحه در راه خدا

از قبیصه بن جابر روایت است که گفت: من همراه طلحه بودم و کسی را ندیده‏ام که بیشتر از وی بدون اینکه از وی درخواست بشود اموال زیادی را ببخشد.[23] از موسی از پدرش طلحه روایت است که مالی به مقدار هفتصد هزار درهم از حضرموت به دست طلحه رسید. اما آن شب وی بی قرار بود و نمیتوانست بخوابد. پس گفت: فردی که می‏خوابد و چنین مالی در خانه دارد چه ظنی میتواند به پروردگار خود داشته باشد؟ زن طلحه گفت: تو کجا و برخی از دوستانت کجا! وقتی که صبح شد جفان- جام- و قصاع- کاسه بزرگ- بیاور و آن را تقسیم کن. پس طلحه به زنش گفت: تو زنی موفق و دختر مردی موفق هستی. زن وی ام کلثوم دختر ابوبکر صدیق بود. پس چون صبح فرا رسید جفانی را خواست و آن اموال را میان مهاجر و انصار تقسیم کرد و مقدار یک جام را هم برای علی فرستاد. پس زن طلحه به وی گفت: ای ابو محمد، آیا ما از این مال نصیبی نداریم؟ طلحه گفت: پس تا حالا کجا بودهای؟ آنچه باقی مانده برای تو. زن طلحه میگوید: تنها کیسهای باقی مانده بود که در آن قریب هزار درهم قرار داشت.[24]

 

از سُعدی بنت عوف مریة- زن طلحه- روایت است که گفت: روزی نزد طلحه رفتم اما دیدم که خیلی سرحال نیست. پس به وی گفتم: شما را چه شده است؟ شاید چیزی از زنت دیدهای و موجب ناراحتی شما شده است؟ طلحه گفت: خیر، به خدا قسم تو بهترین زنی هستی کهیک مسلمان دارد، مالی دارم که موجب غمگینی من شده است. گفتم: چه چیزی تو را غمگین می‏کند؟ آن را به قومت بده. طلحه گفت: ای غلام قومم را فراخوان و این مال را در میان آنان تقسیم کن. سعدی میگوید: من از خزانه دار سوال کردم که چقدر به آنان داده است و وی گفت: چهارصد هزار درهم.[25]

از حسن بصری روایت است که طلحه بن عبید الله زمینی متعلق به خود را به هفتصد هزار درهم فروخت، اما شب از خوف آن مال مضطرب بود و چون صبح کرد آن را میان مردم تقسیم کرد.[26]

 

از علی بن زید روایت است که گفت: فردی بدوی نزد طلحه آمد تا از او کمک مالی مسألت کند و خود را خویشاوند طلحه معرفی نمود. پس طلحه گفت: این خویشاوندیی است که قبل از تو کسی به وسیله آن از من چیزی را مسألت نکرده است. من زمینی دارم که عثمان آن را به سیصد هزار درهم به من داد. این زمین مال تو باشد و اگر خواستی آن را به عثمان می‏دهم و پول آن را به تو می‏پردازم. فرد بدوی گفت: آری من بهای آن را می‏خواهم. پس طلحه آن را به وی داد. هر کس از بنی تیم نیازمند و عیالوار می‏بود طلحه به او کمک میکرد و قرضش را پرداخت می‏نمود. وی هر سال ده هزار درهم برای ام المؤمنین عائشه می‏فرستاد.[27] وی طلحة الخیر و طلحة الفیاض و طلحة الجود بود.[28] به خاطر عطاها و بخششهای زیاد طلحه در امور خیر، رسول خدا او را فیاض نامید. حاکم از موسی بن طلحه روایت کرده که طلحه در روز نبرد ذی قرد[29] شترانی را قربانی نمود و چاهی حفر کرد و به آنان غذا و نوشیدنی داد. پس رسول خدا فرمود: «یا طلحة الفیاض». به همین دلیل او طلحه الفیاض نامیده شد.[30]

 

8- از سخنان زیبای طلحهس

کمترین عیب مرد این است که در خانه بنشیند.[31]

لباس نعمت را آشکار می‏کند و نیکی به خادم دشمنان را خاموش می‏کند.[32]

طلحه آراء ثاقب و صحیحی در میان مردم دارد، او در مورد صله رحم با افراد بخیل مشورت نمیکرد و در مورد امور جنگی با افراد ترسو مشورت انجام نمی‏داد.[33]

9- شهادت طلحه بن عبیداللهس

وقتی که طلحه در نبرد جمل حضور یافت و علی با وی دیدار کرد و او را موعظه نمود، وی بهیکی از صفهای عقب رفت که ناگاه تیری ناشناس به ران و به قولی به گردن وی اصابت کرد و بالای زانوی وی را به پهلوی اسب دوخت و نزدیک بود که او را از بالای اسب بر زمین بیندازد. در آن هنگام طلحه می‏گفت: ای بندگان خدا سوی من آئید. یکی از موالی طلحه به او رسید و او را بر ترک خود سوار نمود و به بصره برد و طلحه در خانهای در آنجا وفات یافت. گفته‏اند: او در میدان نبرد از دنیا رفت و علی هنگامی‏که در میدان نبرد در میان کشته شدگان می‏گشت او را دید و شروع به پاک کردن خاک از سیمایش کرد[34] و سپس گفت: ای ابومحمد، برای من بسیار گران است که تو را در حالی ببینم که بر زمین افتادهای. سپس گفت: از غم واندوهی که در درون من موج می‏زند به خدا شکایت می‏برم. سپس بر او رحمت فرستاد و گفت: ای کاش من بیست سال قبل از این مرده بودم.[35]

شکی نیست که طلحه از اهل بهشت است، زیرا ترمذی از عبدالرحمن بن عوف روایت کرده است که گفت: رسول خدا فرمود: ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه، سعد، سعید، ابوعبیده، زبیر و عبدالرحمن بن عوف در بهشت هستند. بعد از این ترمذی میگوید: مثل این حدیث از عبدالرحمن بن حمیداز پدرش از سعید بن زید از رسول خدا روایت شده است.[36]

در این حدیث منقبتی برای طلحه وجود دارد، زیرا رسول خدا در مورد وی شهادت داده که اهل بهشت است. این شهادتی بزرگ است که متضمن خبر در مورد سعادت طلحه و خوشبختی در دنیا و آخرت است.[37]

 

10- حفظ جسد طلحه بعد از مرگش

خدای متعال جسد طلحه را بعد از مرگش مورد محافظت قرار داد، زیرا وقتی که بعد از گذشت سی سال قبر طلحه را باز کردند و جسد او را به مکانی دیگر منتقل ساختند دیدند که جسد وی تغییر نکرده و فقط چند تار موی ریشش در یکی از گوشه‏های صورتش تغییر کرده است. از مثنی بن سعید روایت است که گفت: مردی نزد عائشه دختر طلحه آمد و گفت: من طلحه را در خواب دیدم و به من گفت: به عائشه بگو محل قبر مرا تغییر دهد، زیرا رطوبت یا آب، مرا آزار می‏دهد. پس عائشه همراه با خادمان خود رفت و بر روی قبر او بنایی ساخت و محل قبر او را تغییر دادند. راوی میگوید: جز چند تار مو از یکی از گوشه‏های ریش طلحه- یا سر او- چیزی از جسد او تغییر نیافته بود، این در حالی است که از وفات او سی و چند سال گذشته بود.[38] خداوند از طلحه و سائر صحابه راضی و خشنود باد.

 

11- دعای سعد بن أبی وقاص علیه کسانی که به عثمان، علی، طلحه و زبیر ناسزا می‏گویند

از سعید بن مسیب روایت است که مردی به طلحه، زبیر، عثمان و علی ناسزا می‏گفت. پس سعد او را از این کار نهی کرد و گفت: به برادران من ناسزا مگو، اما آن مرد نپذیرفت. پس سعد برخاست و دو رکعت نماز خواند و سپس گفت: پروردگار اگر قول او مورد خشم و غضب توست در مورد آن امروز نشانهای به من نشان بده و آن را مایه عبرت گردان. پس آن مرد خارج شد و در این هنگام شتری بزرگ رم کرده بود و از میان مردم عبور می‏زد و مردم از جلوی او کنار می‏رفتند. بر روی سنگ فرش محل عبور وی آن شتر به او برخورد کرد و او را میان سینه خود و سنگفرش خیابان قرار داد و بر زمین کوبید و کشت. سعید بن مسیب میگوید: من دیدم که مردم به دنبال سعد می‏رفتند و می‏گفتند: اب ابواسحاق بر تو گوارا باد، دعای تو مستجاب شد.[39]

 وصلی الله وسلم علی محمد وعلی آله و اصحابه الی یوم الدین

منبع: کتاب علی ابن ابیطالب رضی الله عنه ، تالیف: محمد علی صلابی

 


سایت عصر اسلام

IslamAge.Com

-----------------------------------------------------------------------

[1]- الإصابة2/220؛ الإستیعاب، ابن عبدالبر علی حاشیة الإصابة2/210.

[2]- فتح الباری7/82.

[3]- الإصابة2/220.

[4]- همان4/337؛ فتح الباری7/82.

[5]- المستدرک، حاکم3/369؛ عقیدة أهل السنة فی الصحابة1/228.

[6]- البدایة و النهایة7/258.

[7]- همان؛ فرسان من عصر النبوة، ص225.

[8]- البدایة و النهایة7/258.

[9]- فرسان من عصر النبوة، ص225؛ الإستیعاب، ابن عبدالبر.

[10]- المستدرک، حاکم3/369؛ الإستیعاب، 4188.

[11]- السلسلة الصحیحة، شماره2171. حدیث در همه طرق روایت خود حسن است.

[12]- فضائل الصحابة، شماره1294. سند آن صحیح است.

[13]- فتح الباری، شماره4063.

[14]- همان7/361؛ أصحاب الرسول1/264.

[15]- فتح الباری7/361.

[16]- سیر أعلام النبلاء1/32.

[17]- صحیح الجامع، البانی، شماره2540.

[18]- صحیح مسلم، شماره2417.

[19]- أصحاب الرسول1/260.

[20]- به روایت ترمذی و حاکم. البانی آن را در صحیح الجامع شماره5962 صحیح دانسته است.

[21]- ترمذی، شماره3742. سند آن حسن است.

[22]- سیر أعلام النبلاء1/37. سند آن حسن است.

[23]- الحلیة1/88؛ سیر أعلام النبلاء1/30.

[24]- سیر أعلام النبلاء1/30-31.

[25]- مجمع الزوائد9/148. هیثمی‏میگوید: طبرانی آن را روایت کرده و راویان آن ثقه هستند.

[26]- سیر أعلام النبلاء1/32.

[27]- همان31.

[28]- تاریخ الإسلام، عهد الخلفاء الراشدین، ص527.

[29]- آبی در فاصله دو شبانه روزی مدینه که مابین مدینه و خیبر قرار دارد. النهایة4/37.

[30]- البدایة و النهایة7/258.

[31]- المستدرک3/374. سند حدیث صحیح است، اما آن را تخریج نکرده است؛ مختصر تاریخ دمشق11/203. منظور زبیر این است که در کنجی نشستن و عدم اهتمام بهیک کار، بهتر از وارد شدن در امور بی معنا و بی فائده است.

[32]- فرسان من عصر النبوة، ص237.

[33]- همان.

[34]- البدایة و النهایة7/258.

[35]- تاریخ الإسلام، عهد الخلفاء الراشدین، ص528.

[36]- ترمذی، شماره3757؛ ابوداود، شماره4649. حدیث حسن است.

[37]- عقیدة أهل السنة1/293.

[38]- أصحاب الرسول1/270.

[39]- البدایة و النهایة7/259.