|
تاریخ چاپ : |
2024 Nov 23 |
www.islamage.com |
لینک : |
عـنوان : |
پاسخ به اعتراضاتی که اهل بدعت بر عثمان رضی الله عنه وارد می سازند |
بسم الله الرحمن الرحیم
اعتراض اول؛ تبعيد كردن ابوذر به ربذه: طبري و ديگران از سيف بن عمر روايت كردهاند كه ميان معاويه و عمر سخناني رد و بدل شد، و معاويه به عثمان پيام فرستاد كه ابوذر كاري كرده كه مردم خراب ميشوند و عليه ما قرار خواهند گرفت، عثمان به او گفت كه ابوذر را پيش من بفرست و معاويه ابوذر را پيش عثمان فرستاد، عثمان او را سرزنش كرد و سپس ابوذر به ربذه رفت.( تاریخ طبری 3/335.)
اين روايت سيف بن عمر است. پيشتر بيان كرديم كه ما روايات صحيحي داريم كه آن را ميپذيريم و اينك روايتي كه بخاري در صحيح خود درباره اين مسئله ذكر كرده است را بيان ميداريم. زيد بن وهب ميگويد از ربذه گذر كردم ناگهان ابوذر را ديدم به او گفتم چه چيز تو را بر آن داشته است كه در اينجا سكونت كني؟ ابوذر گفت در شام بودم و من و معاويه در مورد كساني كه طلا و نقره مياندوزند و انبار ميكنند اختلاف كرديم معاويه گفت اين آيه در مورد اهل كتاب نازل شده است، و من گفتم در مورد ما و آنها نازل شده است.( مذهب ابوذر در مورد مسئله طلا و نقره که هیچ چیزی از طلا و نقره نباید پیش کسی باشد، و هیچ کس بیشتر از نیاز خود نباید طلا و نقره پسانداز کند. اصحاب همه با این مذهب مخالف بودند، و تقریباً مسلمین در این مورد اجماع دارند که مسلمان میتواند طلا و نقره پسانداز کند به شرط آن كه زکاتشان را بپردازد. بنابراین بخاری در صحیح خود بابی تحت این عنوان ذکر کرده که هر آنچه زکات آن داده شود گنج نیست، و همین نظریه از عبدالله بن عمر و دیگر اصحاب نقل شده است. و فقط مذهب و نظر ابوذر این بود که کسی حق ندارد اضافه بر نیاز خود طلا و نقره داشته باشد گرچه زکات آن را بپردازد، و معاویه در این مورد با او مخالفت کرد.)
بخاطر اين از همديگر ناراحت شديم، و او به عثمان نامهاي نوشت و از من شكايت كرد كه من در مورد اين مسايل سخن ميگويم و مردم را تحريك ميكنم آن گاه عثمان به من نامه نوشت كه به مدينه بيايم و من به مدينه آمدم، مردم چنان بر من هجوم آوردند كه گويا اصلاً مرا نديده بودند، اين قضيه را با عثمان در ميان گذاشتم، او گفت اگر ميخواهي به گوشهاي برو بنابراين به اينجا آمدم و اگر غلامي حبشي را به عنوان امير من مقرر كنند گوش ميكنم و اطاعت مينمايم.( صحیح بخاری کتاب الزکاة باب ما أدی زکاته فلیس بکنز حديث 1406.)
بنابراين عثمان بن عفان ابوذر را به ربذه تبعيد نكرد و معاويه او را با خواري و ذلت از شام به مدينه نفرستاد، و همه اينها دروغهايي هستند كه به آنان نسبت داده شدهاند. و اين بود داستان ابوذر در بخاري، و ابن سعد روايت كرده است كه ابوذر وقتي به ربذه رفت گفت از پيامبر خدا صلی الله علیه وسلم شنيدم كه ميگفت هر گاه ساختمانها به كوه سلع رسيد از مدينه بيرون برود.( طبقات ابن سعد 4/226.) پس رفتن ابوذر به ربذه به فرمان پيامبر صلی الله علیه وسلم بوده است. و از پيامبر صلی الله علیه وسلم روايت شده است كه فرمود: خدا بر ابوذر رحم نمايد او تنها ميرود، و تنها ميميرد، و روز قيامت تنها برانگيخته ميشود.( الحاکم 2/50 و آن را صحیح دانسته است و ذهبی میگوید یکی از راویان آن یزید بن سفیان است و او بسیار ضعیف است.)
اعتراض دوم: ميگويند نسخههاي قرآن را سوزاند. حذيفه بن اليمان به عثمان م پيام فرستاد كه مردم در خواندن قرآن به شدت دچار اختلاف شدهاند، و بيم آن ميرود كه به قرآن كفر بورزند، و از عثمان خواست كه همه مردم را بر يك قرائت جمع كند و قرآن را براي بار دوم جمعآوري نمايد.( بخاری، كتاب فضائل القرآن، باب جمع القرآن حديث 4987.) بنابراين عثمان رضی الله عنه دستور داد تا قرآن را دوباره جمع كنند. و نسخههايي از قرآن را كه عثمان آن را سوزاند قسمتهايي بودند كه تلاوت آن منسوخ شده بود، و بعضي از اصحاب آن را نگاه داشته بودند، و در آن نسخهها سورهها به آن ترتيب نبودند كه جبرئيل در آخرين عرضه قرآن به پيامبر ص قرآن را به آن ترتيب به وي عرضه كرده بود، و در بعضي نسخه اصحاب تفسيرهايي بر قرآن نوشته بودند، بنابراين عثمان دستور داد تا آن نسخههاي قرآن را بسوزانند، و فقط يك نسخه نوشت و در آن همة قرائتها بودند، و قرائتهاي ثابت از پيامبر ص را ملغي نكرد. و بعضي از علما گفتهاند كه او فقط يك قرائت كه بر زبان قريش بود را گذاشت. ابن العربي در مورد جمعآوري قرآن و سوزاندن ديگر نسخهها ميگويد: اين كار نيكي و كار خوب بزرگ عثمان بود، او اختلاف را به طور قطع از بين برد و خداوند به دست او قرآن را محفوظ گرداند.( العواصم من القواصم ص 80.)
پس اين كار فضيلتي از فضايل عثمان و از شاهكارهاي اوست، كه دشمنان آن را براي او عيب شمرده و بهانهاي براي خرده گرفتن از او قرار دادهاند.
و عين الرضا عن كل عيب كليلة ولكن عين السخط تبدي المساويا وآن كه راضي
است از همه عيبها چشم ميپوشد. و آن ناديده ميگيرد و آن كس كه ناخوشنود است بديها را آشكار ميكند.
اعتراض سوم: ميگويند ابن مسعود را چنان زد كه رودههايش پاره شد، و عمار بن ياسر را زد و پهلوهايش را شكست. اين دروغ است چون اگر رودهها و شكم ابن مسعود پاره ميشد زنده نميماند، پس نه شكم ابن مسعود پاره شد و نه پهلوهاي عمار شكسته شدهاند. اعتراض چهارم: اضافه كردن به حريم پيامبر ص، پيامبر ص حريمي داشت، و فرمود: حريم، حريم خدا و پيامبر است.( بخاری کتاب المساقات، باب لا حمى إلاَّ لله ولرسوله حديث 2370.)
و عمر براي شتران صدقه منطقه خاصي را در نظر گرفت كه فقط شتران بيت المال در آن چرانده ميشوند، تا چاق شوند و مردم از آن استفاده كنند، وقتي عثمان به خلافت رسيد و اموال زكات بيشتر شدند او اين مرتع و حريم را گسترش داد، بنابراين بر او اعتراض كردند، و به او گفته شد حريمي كه تعيين كردهاي آيا خداوند به تو اجازه چنين كاري را داده است يا بر خدا دروغ ميبندي؟ عثمان رضی الله عنه گفت: عمر قبل از من براي شتران صدقه حريمي را تعيين كرده بود، وقتي من به حكومت رسيدم شتران بيت المال و صدقه بيشتر شدند بنابراين من حريم را اضافه كردم.( احمد با سند صحیح در فضائل الصحابه 1/470 حديث 765.)
اعتراض پنجم: نماز را در سفر كامل خوانده است. پيامبر صلی الله علیه وسلم و ابوبكر و عمر رضی الله عنهما در سفر دو ركعت ميخواندند و عثمان در ابتداي خلافت خود در سفر دو ركعت خواند، و سپس نماز را در سفر كامل ميخواند. پاسخ اين است كه اولاً اين يك مسئله فقهي و اجتهادي است كه عثمان در آن اجتهاد كرد و به خطا رفت، و چه اشكال دارد؟ اگر اشتباه كرده باشد، ابن هم اگر اشتباه كرده باشد، و آيا به خاطر اين كار ريختن خون عثمان حلال است؟ و چه كسي غير از پيامبر خدا صلی الله علیه وسلم معصوم است؟ و علاوه بر اين بايد گفت كه علماء در مورد اين مسئله با هم اختلاف دارند، و نظر بيشتر اهل علم اين است كه قصر و شكستن نماز در سفر يك سنت مستحب است(اين گفتار: مالك، شافعي، اوزاعي وأحمد است. نگا: المغني 2/54.)، پس اگر عثمان كاري كرده او فقط يك امر مستحب را ترك گفته است، و كار جايزي را انجام داده است، و يا اينكه رخصت را ترك نموده، و به عزيمت عمل كرده است. اما چرا عثمان نماز را در سفر كامل خواند؟ گفتهاند كه او به دو خاطر چنين كرد: 1- چون او در مكه ازدواج كرده بود و مكه را شهر خود ميدانست بنابراين آن جا نماز را كامل خواند. 2- او ميترسيد كه باديهنشينها دچار فتنه شوند و وقتي به سرزمين خود برگردند آن جا نيز نماز را شكسته بخوانند، بنابراين عثمان نماز را كامل خواند تا برايشان بيان كند كه در اصل نماز چهار ركعت است، و خداوند بهتر ميداند. و وقتي عايشه در سفر نماز را كامل خواند به عروه گفتند: عايشه چرا در سفر نماز را كامل خواند؟ گفت: او همانند عثمان تاويل كرد، پس منظور اين است كه عثمان تأويل كرد.( در کتاب الکافی کلینی 4/524 از جعفر صادق روایت شده که کامل خواندن نماز در حرمین بهتر است.)
اعتراض ششم،هفتم و هشتم: در جنگ بدر حاضر نشد، روز أُحد فرار كرد، و در بيعت الرضوان حضور نداشت. پاسخ به اين اعتراض در صحيح بخاري بيان شده است: عثمان بن موهب ميگويد: مردي از اهل مصر آمد و گفت: اين قوم چه كساني هستند؟ گفتند: آنها قريش هستند. گفت: بزرگ شما كيست؟ گفتند: عبدالله بن عمر، آنگاه آن مرد پيش عبدالله بن عمر آمد و گفت: اي ابن عمر من تو را از چيزي ميپرسم پاسخ آن را به من بگو. آيا ميداني كه عثمان در روز أُحد فرار كرد؟ گفت: بله. آيا ميداني كه عثمان در جنگ بدر شركت نداشت؟ گفت: بله. آيا ميداني كه عثمان در بيعت الرضوان حضور نداشت؟ گفت بله. مصري گفت: الله اكبر، يعني حقي كه ميخواستم ثابت شد. آنگاه عبدالله بن عمر به او گفت: بيا تا برايت توضيح دهم، درباره فرار كردن او از جنگ أُحد بايد بگويم كه خداوند او را بخشيده و آمرزيده است چنان كه او تعالي ميفرمايد: « إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْاْ مِنكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُواْ وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ»(آل عمران: 155). «آنان كه در روز روياروئي دو گروه (مسلمان و كافران در جنگ احد) فرار كردند، بيگمان اهريمن به سبب پارهاي از آنچه كرده بودند آنان را به لغزش انداخت و خداوند ايشان را بخشيد، چرا كه خداوند آمرزنده و شكيبا است».
اما در شركت نكردن او در جنگ بدر براي آن بود كه دختر پيامبر ص كه همسر عثمان بود بيمار بود، و پيامبر به او گفت تو از همسرت پرستاري كن و پاداش فردي كه در جنگ حضور دارد به تو ميرسد و نيز سهميه غنيمت تو هم به تو ميرسد، بنابراين عثمان به دستور پيامبر ص در جنگ شركت نكرد و پيامبر ص از غنيمتهاي به دست آمده از اين جنگ به او سهميه داد. و اما حاضر نبودن او در بيعت الرضوان براي آن بود كه كسي در مكه محترمتر از او نبود كه پيامبر صلی الله علیه وسلم او را به جاي عثمان بفرستد(پیامبر عثمان را به مکه فرستاد تا به اهل مکه بگوید که او برای ادای عمره آمده است و بعد از رفتن عثمان بیعت الرضوان انجام شد، و عثمان حضور نداشت و او به دستور پیامبر ص به مکه رفته بود و بیعت رضوان به خاطر گرفتن خون عثمان انجام شد، چون وقتی شایع شد که عثمان کشته شده است. پیامبر اصحاب را جمع کرد و برای گرفتن خون عثمان از آنها بیعت گرفت، و کسی برای مردم مکه عزیزتر از عثمان نبود که پیامبر او را بفرستد.). و بيعت الرضوان بعد از رفتن عثمان به مكه انجام شد، و پيامبر ص دست راست خود را به جاي دست عثمان قرار داد و گفت اين دست عثمان است. آنگاه ابن عمر به آن مرد مصري گفت پس اينها را به خاطر بسپار و برو.( صحیح بخاری کتاب فضائل الصحابه باب مناقب عثمان حديث 3698.)
اعتراض دهم: عثمان اذان دوّم روز جمعه را اضافه كرد: پيامبر ص ميفرمايد: «به سنّت من و سنّت خلفاي راشدين بعد از من تمسك بجوييد»( ابو داود کتاب السنة – باب فی لزوم السنة حديث 4607، ترمذی کتاب العلم باب ما جاء فی الاخذ بالسنة 2676.) و اضافه كردن اذان دوم در روز جمعه از سنت خلفاي راشدين است، و ترديدي نيست كه عثمان از خلفاي راشدين بود و مصلحت ديد كه اين اذان اضافه شود تا مردم متوجه شوند كه وقت نماز جمعه نزديك است، و اين بعد از آن بود كه شهر مدينه بزرگ شده بود، بنابراين عثمان اجتهاد كرد و اصحاب با او موافقت كردند، و اين كار همچنان ادامه يافت و در زمان علي و معاويه و در دوران بني اميه و بني عباس كسي با آن مخالفت نكرد و تا امروز هيچ كس از مسلمين با اين كار مخالفت نكرده است بنابراين به اجماع مسلمين سنت است. و در شريعت هم اصل و ريشه دارد، چنان كه در صبح دو اذان گفته ميشود و شايد عثمان اين اذان را بر اذان اول صبح قياس كرده است. اعتراض يازدهم: پيامبر صلی الله علیه وسلم حَكَم را تبعيد كرده بود عثمان او را باز گرداند. به اين اتهام به سه صورت ميتوان پاسخ داد: اوّل: اينكه چنين چيزي با سند صحيح ثابت نيست. دوّم: اينكه حكم از كساني بود كه در فتح مكه مسلمان شد و او از طلقاء بود، طلقاء در مكه سكونت ميكردند و در مدينه زندگي نكردهاند پس چگونه پيامبر ص او را از مدينه تبعيد ميكند و حال آن كه او اصلاً از اهالي مدينه نيست. سوّم: اينكه تبعيد معروف در شريعت ما نهايت آن يك سال است، و در شريعت چنين چيزي نيست كه كسي را تمام عمر تبعيد كنند، و چه گناهي كرده كه بايد تمام تبعيد شود؟ بنابراين تبعيد مجازاتي تعزيزي از سوي حاكم است، پس به فرض آن كه پيامبر ص او را تبعيد كرده باشد، و او در دوران پيامبر ص و در خلافت ابوبكر و عمر در تبعيد باشد و سپس عثمان او را باز گرداند، عثمان بعد از چند سال او را باز گردانده است؟ بعد از بيش از پانزده سال، پس چه اشكالي دارد؟ اين هم در صورتي است كه داستان تبعيد او صحت داشته باشد، كه صحت ندارد، سپس پيامبر صلی الله علیه وسلم شفاعت و سفارش عثمان را در مورد عبدالله بن سعد بن ابي السرح پذيرفت، و حال آن كه عبدالله بن سعد مرتد شده بود و ترديدي نيست كه حكم جرم بزرگتري از او مرتكب نشده بود، پس چگونه پيامبر صلی الله علیه وسلم اين را ميبخشد و آن را نميبخشد. اينها اعتراضاتي بودند كه بر عثمان ميشوند كه برخي چيزهاي دروغي هستند و بعضي كارهاي نيك او ميباشند كه زشت جلوه داده ميشوند، و بعضي امور اجتهادي هستند كه يا او درست عمل كرده و يا به خطا رفته است. و بعضي اشتباهاتي هستند كه از او سر زدهاند اما خداوند آنها را بخشيده است، و اشتباهاتي هستند كه در درياي نيكيهاي او ناپديد ميگردند.
و صلی الله و سلم علی محمد و علی آله و اصحابه الی یوم الدین
سایت عصر اســـلام |