تاریخ چاپ :

2024 Dec 04

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

جواب به اعتراض اهل بدعت مبنی بر اینکه عثمان عبيدالله بن عمر را به خاطر كشتن هرمزان قصاص نكرد

بسم الله الرحمن الرحیم

 

مي‌گويند كه عثمان عبيدالله بن عمر را به خاطر كشتن هرمزان قصاص نكرد. در كتاب هاي تاريخ معروف است كه بعد از آن كه ابو لؤلؤ مجوسي عمر بن الخطاب را كشت، وقتي مردم چادري بر او انداختند او خودكشي كرد (بخاری، كتاب فضائل الصحابة، باب قصة البيعة حديث 3700.)، و بعد از آن عبيدالله بن عمر مردي را به نام هرمزان به قتل رساند، هرمزان مجوسي بود كه مسلمان شد، وقتي به عبيدالله گفتند كه چرا او را كشتي؟ گفت: سه روز قبل از كشته شدن عمر او با ابولؤلؤ مجوسي همراه بود و خنجري كه عمر با آن كشته شده است پيش آن ها گذاشته بود، بنابراين عبيدالله بن عمر گمان مي‌كرد كه هرمزان در ارتكاب اين جنايت با ابولؤلؤ مشاركت داشته است، از اين رو به سوي او رفت و او را به قتل رساند.

از سعيد بن مسيب روايت است كه گفت: وقتي عمر كشته شد عبدالرحمن بن ابي بكر گفت: از كنار ابولؤلؤ گذر كردم او و جفينه و هرمزان با هم در گوشي حرف مي‌زدند وقتي خواستم به سوي آن ها بروم بلند شدند و خنجري از ميان آن ها به زمين افتاد كه دو سر داشت و دسته ی آن در وسط قرار داشت، پس نگاه كنيد كه خنجري كه عمر با آن كشته شده چگونه است، وقتي عبيدالله بن عمر اين سخنان عبدالرحمن بن ابي بكر را شنيد. همراه با شمشير به راه افتاد و هرمزان را فراخواند وقتي هرمزان به سوي او آمد. عبيدالله به او گفت: با من بيا تا اسبم را نگاه كنيم، آنگاه عبيدالله كمي خود را از او عقب‌تر نگاه داشت و وقتي او جلو شد عبيدالله با شمشير او را زد، عبيدالله مي‌گويد: وقتي او احساس شدت درد شمشير اصابت شده كرد گفت: لا اله الا الله، و عبيدالله مي‌گويد: جفينه را فراخواندم او از نصاراى حيره بود، وقتي شمشير را براي او بلند كردم علامت صليب را بر پيشاني‌اش قرار داد، سپس عبيدالله رفت و دختر كوچك ابولؤلؤ را كه ادعاي اسلام مي‌كرد به قتل رساند، و خواست كه همه اسيرهايي كه به مدينه آورده شده‌اند را به قتل برساند، آنگاه مهاجران با او مخالفت كردند و او را از اين كار باز داشته و تهديدش كردند، عبيدالله گفت: سوگند به خدا آن ها و كساني ديگر غير از آن ها را مي‌كشم و با اين سخن به بعضي از مهاجران اشاره كرد، آنگاه عمرو بن العاص با او حرف زد تا آن كه توانست شمشير را از دست عبيدالله بگيرد، وقتي عبيدالله شمشير را به او داد، سعد بن ابي وقاص آمد و آن ها هر يك سر يكديگر را گرفتند سپس آن ها را از هم جدا كردند، و سپس عثمان قبل از آن كه با او بيعت شود آمد و با عبيدالله درگير شد تا آن كه از هم جدا شدند، و روزي كه عبيدالله جفينه و هرمزان و دختر ابولؤلؤ را كشت براي مردم روز سختي بود، و بعد از آن وقتي عثمان خليفه شد مهاجران و انصار را فرا خواند و گفت در مورد كشتن اين مردي كه در دين رخنه و شكاف ايجاد كرده به من مشوره دهيد، مهاجران همه اتفاق كرده و عثمان را مي‌گفتند كه او را به قتل برسان، اما بيشتر مردم با عبيدالله بودند و جفينه و هرمزان را نفرين مي‌كردند، و مي‌گفتند: شايد شما مي‌خواهيد پسر عمر را به دنبال او بفرستيد؟ اختلاف و غوغا در اين مورد زياد شد آنگاه عمرو بن العاص به عثمان گفت: اي اميرالمؤمنين اين قضيه پيش از آن كه تو فرمانرواي مردم شوي اتفاق افتاده است پس از آن ها روي گرداني كن و بگذر، آن گاه با سخنان عمرو مردم متفرق شدند و عثمان نظر او را پذيرفت و خون بهاي آن دو مرد و آن دختر پرداخت شد؟.( طبقات ابن سعد 3/355 با سند صحیح.)

 

پس كشته نشدن عبيدالله به قصاص هرمزان سه توجيه دارد:

اوّل: اينكه هرمزان براي كشتن عمر با ابولؤلؤ همدست شده بود چنان كه عبدالرحمن بن ابي بكر آن ها را ديده بود، و بنابراين مستحق كشتن بود چنان كه عمر مي‌گويد: اگر تمام اهل صنعاء براي كشتن مردي همدست شوند همه آن ها را به قصاص او خواهم كشت (بخاری کتاب الدیات، باب إذا أصاب قومن من رجل حديث 6896.)، پس ريختن خون هرمزان جايز بوده چون او در كشتن عمر مشاركت داشته است.

دوّم: اينكه در زمان پيامبر ص وقتي اسامه فردي را كشت چون تاويل كرده بود پيامبر او را قصاص نكرد، و واقعه از اين قرار بود كه در يكي از جنگ‌ها اسامه ديد كه مردي از مشركان مسلمانان زيادي را كشت، آنگاه اسامه به سوي او رفت وقتي مشرك او را ديد فرار كرد و پشت درختي پنهان شد و گفت أشهد أن لا إله إلاَّ الله، اما اسامه او را به قتل رساند، وقتي اين خبر به پيامبر ص رسيد اسامه را فرا خواند و گفت: آيا او را بعد از آن كه لا اله الا الله گفت كشتي؟ اسامه گفت: او از ترس شمشير كلمه لا اله الا الله را گفت، پيامبر ص فرمود: آيا دلش را شكافتي؟ مي‌گويد: پيامبر همواره تكرار مي‌كرد كه آيا او را بعد از گفتن لا اله الا الله كشتي؟! تا آن كه من آرزو كردم اي كاش اكنون تازه مسلمان مي‌شدم(بخاری کتاب المغازی باب بعث النبی اسامة الی الحرقات حديث 4269 مسلم کتاب الایمان 159.). و پيامبر صلی الله علیه وسلم  اسامه را قصاص نكرد چون او كارش را توجيه مي‌كرد، پس همچنين عثمان عبيدالله را نكشت چون كه عبيدالله كارش را توجيه و تاويل مي‌كرد.

سوّم: اينكه هرمزان ولي نداشت و مقتولي كه ولي نداشته باشد ولي او حاكم و پادشاه است، و عثمان به عنوان حاكم از گرفتن قصاص او صرف نظر كرد، و گفته‌اند كه هرمزان فرزندي به نام قامذبان داشت و او از خون پدرش گذشت كرد.( تاریخ طبری 3/305 اما واقعه گذشت قامذبان از خون پدرش از طریق سیف بن عمر دروغگو روایت شده است.)

 

و صلی الله و سلم علی محمد و علی آله و اصحابه الی یوم الدین


 

سایت عصر اســـلام

IslamAgae.Com