تاریخ چاپ :

2024 Dec 04

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

تشکیل جلسه شورای خلافت برای انتخاب خلیفه بعد از عمر رضی الله عنه

بسم الله الرحمن الرحیم

 

آنان تنها روزهای یکشنبه و دوشنبه و سه‌شنبه را فرصت داشتند تا از بین خود یکی را برای احراز مقام خلافت انتخاب کنند، در غیر این صورت، مقداد بن اسود آنان را زندانی می‌کرد!

یادآور می‌شویم که شورای شش نفره و کاندید‌های مقام خلافت عبارت بودند از : عثمان، علی، طلحه، زبیر، سعدبن ابی‌وقاص و عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه .

در اولین روز یعنی بامداد یکشنبه پنج نفر از آنها اولین نشست خود را برگزار کردند، زیرا طلحه آن روز در مدینه حضور نداشت. و آن نشست در خانة مسوربن مخرمه خواهرزاده عبدالرحمن بن عوف با نظارت و شرکت عبدالله ابن عمر تشکیل جلسه دادند. اما عبدالله تنها در شرایطی حق رأی داشت که سه نفر به یکی و سه نفر دیگر به کسی دیگر رأی می‌دادند، و خود بنا بر وصیت پدر حق کاندید شدن را نداشت!

ابوطلحه و مقدادبن اسود، همراه با افراد خود از آنها محافظت می‌کردند!

در حالی که آنان مشغول گفتگو و تبادل نظر بودند، مغیره بن شعبه و عمروبن عاص آمدند و دم منزل ایستادند! ولی سعد بن وقاص به آنها اجازه ورود نداد و گفت : آمده‌اید بگویید : ما هم عضو شورا بوده و در مورد انتخاب خلیفه اظهار نظر کرده‌ایم! و دستور داد آنان را از اطراف منزل دور کنند!

پس از رسمیت پیدا کردن جلسه و آغاز رایزنی، عبدالرحمن بن عوف گفت : کدام یک از شما دوست دارد با میل و رضایت خود از کاندیدا شدن انصراف دهد و به کسی دیگر رأی دهد؟

او با این پیشنهاد می‌خواست یکی از اعضای شورای شش نفره از کاندید شدن استعفاء دهد تا او بهتر بتواند جلسه و مباحثات را اداره کند و در مورد انتخاب خلیفه با پنج نفر باقیمانده تبادل نظر نماید!

وقتی عبدالرحمن بن عوف این پیشنهاد را مطرح کرد همه سکوت کردند و هیچکس حاضر به استعفا نشد!

وقتی دید همه سکوت کردند، گفت : من خودم از کاندید شدن صرفنظر می‌کنم و از آن استعفا می‌دهم!

این در حالی بود که او برای انتخاب شدن شانس بیشتری داشت و بسیاری از اصحاب به انتخاب شدن او رغبت داشتند، و چنانچه به خاطر جلسه و انتخاب استعفاء نمی‌داد، به احتمال بسیار زیاد او جانشین حضرت عمر فاروق می‌گردید! و بیشترین شانس برگزیده شدن را داشت، اما خداوند تقدیرش چیز دیگری بود!

شاید عبدالرحمن بن عوف خود نیز این را می‌دانست که بسیاری از اصحاب نظر به سوی او دارند، اما او فداکاری کرد و از کاندید شدن صرفنظر نمود.

پس از آن که مشاوره و رایزنی را با اهل شورا آغاز کرد اکثر آنها به صراحت او را برای مقام خلافت شایسته‌تر می‌دانستند.

سعیدبن زید گفت : ما تو را از هر کس شایسته‌تر می‌شماریم!

عبدالرحمن گفت : در مورد کسی دیگر اظهار نظر کن!

سعدبن ابی‌وقاص گفت : استعفای خود را پس بگیر!

عبدالرحمن گفت : ای ابواسحاق! من از کاندید شدن استعفا کردم تا بهتر و آسانتر بتوانیم خلیفه را انتخاب کنیم! اگر استعفا هم نمی‌دادم، دوست نداشتم مرا به عنوان خلیفه انتخاب کنید!

سعد گفت : چرا!؟

عبدالرحمن گفت : من در خواب باغ سر سبز و زیبا و پردرختی را دیدم! و شتر نری را که تا کنون بهتر از آن ندیده بودم، وارد آن شد و همچون تیری که پرتاب شود، به هیچ چیزی توجه نکرد و چیزی را نخورد و از آن خارج شد! پس از آن شتر دیگری وارد باغ شد، و آن هم راه شتر اولی را در پیش گرفت به هیچ چیزی در آن باغ توجه نکرد و خارج شد و همین طور تا اینکه پس از لحظاتی شتر چهارمی وارد باغ گردید و در آن به چرا پرداخت!

سوگند به خداوند! من نمی‌خواهم آن چهار می‌باشم! و کسی نیست که بر جای ابوبکر و عمر بنشیند و مردم از او اظهار رضایت کنند!!

عبدالرحمن بن عوف از هوش و بصیرت عمیق برخوردار بود و این را می‌دانست که بر جای ابوبکر و عمر نشستن کار سختی است؟ و آن خلأ به وجود آمده از فقدان آنها به سختی پر می‌شود؟ و کیست که بتواند در سالهای آینده رضایت و حمایت مردم را به دست آورد!

نه عبدالرحمن بن عوف و نه علی ابن ابیطالب و نه هیچکس دیگر نمی‌توانستند خلأ به وجود آمده از فقدان عمر بن خطاب را به خوبی پر کنند! اما این خواست و مشیت الهی بود و پس از عمر کسی را باید انتخاب می‌کردند!

 

ریاست جلسه

وقتی عبدالرحمن بن عوف از کاندیدا بودن خود استعفا داد، بقیه اعضا اداره جلسه مشورتی را به او سپردند و متعهد شدند که نتیجه رایزنی و مشورت هر چیزی که باشد آن را بپذیرند، و هر کس خلیفه شد با او بیعت نمایند و از او اطاعت کنند.

پس از پایان اولین جلسه شورای خلافت، در بامداد روز یکشنبه و در خانه مسوربن مخرمه، عبدالرحمن بن عوف رایزنی‌ها و تماس‌های خود را آغاز کرد!

مشاوره و گفتگوها سه روز ادامه پیدا کرد و تا بامداد روز چهارشنبه چهارم محرم که آخرین مهلت تعیین شده از طرف حضرت عمر بود ادامه یافت!

در آخرین نشست عبدالرحمن بن عوف به حضرت علی بن ابیطالب گفت : اگر با تو بیعت نکنیم، چه کسی را برای خلافت پیشنهاد می‌کنی؟

علی رضی الله عنه  فرمود : عثمان بن عفان را پیشنهاد می‌کنم!

عبدالرحمن بن عوف به عثمان گفت : اگر با تو بیعت ننماییم چه کسی را برای جانشینی عمر بن خطاب پیشنهاد می‌کنی؟

عثمان بن عفان گفت : علی بن ابیطالب را پیشنهاد می‌کنم!

عبدالرحمن بن عوف به زبیر بن عوام گفت : چنانچه با تو بیعت نکنم چه کسی را شایسته مقام خلافت می‌دانی؟

زبیر گفت : عثمان بن عفان.

او به سعد بن ابی وقاص هم گفت : من و تو خواهان احراز مقام خلافت نیستیم و آن را نمی‌خواهیم،نظر تو چیست؟

گفت : من به عثمان بن عفان رأی می‌دهم!

در آخرین ساعات عبدالرحمن بن عوف به بیرون از منزل رفت و با دیگر اصحاب رسول خدا مشورت کرد، و با هر کسی از بزرگان اصحاب و فرماندهان سپاه اسلام که ملاقات می‌کرد، نظر آنها را جویا می‌شد، او با جمعی از زنان مسلمان نیز مشورت نمود، آنان نیز رأی و نظر خود را ابراز می‌کردند، در نهایت حتی از کودکان و بردگان نیز نظرخواهی کرد!

در نهایت حضرت عبدالرحمن بن عوف به این نتیجه رسید که اکثریت مسلمانان خلافت حضرت عثمان بن عفان را تأیید می‌کنند و به او نظر دارند، و عدة زیادی هم طرفدار خلافت علی بن ابیطالب هستند!

 

بدین ترتیب و پس از انصراف سعد و زبیر و طلحه رضی الله عنهم  تنها حضرت عثمان و علی رضی الله عنهم  باقی ماندند.

در طول آن سه شبانه روز، عبدالرحمن بن عوف تنها ساعات اندکی را به خواب و استراحت می‌پرداخت و شب و روز را به مشاوره و نظرخواهی و تشکیل جلسه مشغول بود!

در نیمه شب چهارشنبه عبدالرحمن بن عوف به منزل خواهرزاده‌اش مسور – محل تشکیل جلسة شورا – رفت و درب منزل را زد و متوجه شد که مسور خوابیده است!

وقتی مسور برخاست، عبدالرحمن بن عوف به او گفت : می‌بینم خوابیده‌ای!؟ سوگند به خداوند در طول این سه شبانه روز تنها ساعات اندکی را خوابیده و استراحت کرده‌ام!

سپس به مسور گفت : برو! علی و عثمان را برای من فرابخوان!

مسور گفت : اول کدام یک از آن دو را فرابخوانم!

گفت : هر کدام را که خودت هوادار او هستی!

مسور می‌گوید : داییم وارد منزل شد و من رفتم ابتدا علی‌ بن ابیطالب را – که طرفدار او بودم – فراخواندم!

به او گفتم : دایی‌ام با تو کار دارد!

علی بن ابیطالب گفت : تو را دنبال کسی دیگر هم فرستاده؟

گفتم : آری، گفته که عثمان بن عفان را نیز فرابخوانم!

علی بن ابیطالب فرمود : عبدالرحمن گفت اول کدام یک از ما را فرابخوانی؟

گفتم : از او پرسیدم، در جوابم گفت : از هر کدام از آنها که خود می‌خواهی شروع کن! اما به این علت که من هوادار خلافت تو هستم، ابتدا نزد تو آمدم!

مسور می‌گوید  :علی بن ابیطالب نزد دایی‌ام رفت، و پس از آن رفتم که عثمان بن عفان را هم باخبر کنم! وقتی درب منزل ایشان را زدم، دیدم که دارد نماز شب می‌خواند، به او گفتم : دایی‌ام گفت به منزل ما بیایی!

عثمان گفت : غیر از من دنبال کسی دیگر هم فرستاده است؟

گفتم : آری، به من گفت : علی بن ابیطالب را هم فرابخوانم؟

گفت : به تو گفت اول کدامیک از ما را فرابخوانی؟

گفتم : در این مورد از او پرسیدم، در جواب من گفت : هر یک از آنها که خود می‌خواهی شروع کن! من نیز ابتدا علی بن ابیطالب را باخبر کردم و اکنون او دارد نزد دایی‌ام می‌رود!

مسور می‌گوید : من و عثمان بن عفان به طرف منزل من حرکت کردیم و در راه به علی بن ابیطالب رسیدیم و سه نفری وارد اطاقی شدیم که دایی‌ام در آنجا بود، او به نماز ایستاده بود!

وقتی نمازش را تمام کرد، به عثمان و علی رو کرد و گفت : سه روز است با مردم مشورت می‌نمایم و نظرشان را جویا می‌شوم، به این نتیجه رسیده‌ام که هیچکس را بر شما دو نفر ترجیح نمی‌دهند!

سپس رو به علی بن ابیطالب نمود و گفت : آیا تو حاضری بر اساس کتاب خدا و سنت رسول او عملکرد ابوبکر و عمر عمل کنی تا با تو بیعت کنیم؟

علی بن ابی طالب فرمود: نه! اما دراين مورد همة تلاش و توان خود را به كار خواهم گرفت.

پس از آن به عثمان بن عفان رو کرد و گفت : آیا حاضری بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر او و عملکرد ابوبکر و عمر با تو بیعت کنیم؟

عثمان گفت : آری، بر این اساس حاضرم قبول کنم!

در اینجا بود که در ارتباط با قضیه خلافت کفّه ترازوی عثمان بن عفان از کفّه ترازوی علی بن ابیطالب سنگین‌تر گردید!

عبدالرحمن بن عوف گفت : تازه فجر دمیده است، برخیزید به مسجد برویم!

 

تصمیم نهایی شورای خلافت

مسلمانان در نماز جماعت بامداد آن روز منتظر تلاش‌ها و تماس‌ها و نظرخواهی‌های عبدالرحمن بن عوف بودند، به ویژه آن مهلت سه شبانه‌روزی را که عمربن خطاب رضی الله عنه  تعیین کرده بود، رو به پایان بود و مردم در بامداد روز چهارم در انتظار نتیجة آن مشورتها بودند!

عبدالرحمن بن عوف قبل از رفتن به مسجد به خانه رفت و عمامة خاصی را که رسول خدا صلی الله علیه وسلم  بر سر او نهاده بود، بر سر نهاد و شمشیرش را بر کمر بست و به مسجد رفت!

نماز صبح به امامت صهیب رومی رضی الله عنه   بر پا گردید و همة مردم منتظر شنیدن نتیجه جلسات و مشورتهای شورای انتخاب خلافت بودند، تا با خلیفة جدید بیعت کنند!

پس از پایان نماز عبدالرحمن بن عوف بر روی منبر رفت و پس از تأملی بسیار، دعاهای خاشعانه‌ای را خواند که برای مردم تازگی داشت و همه برای اطلاع از تصمیم شورا به دقت به سخنان او توجه می‌کردند! او در ادامه گفت :

ای مردم! همه دوست دارید قبل از اینکه به شهر و دیار خود باز گردید، امیر و خلیفة منتخب خود را بشناسید! من آشکار و نهان در مورد پیشوای آیندة‌تان از شما نظرخواهی نمودم و به این نتیجه رسیدم که شما این دو نفر علی و یا عثمان را از همه شایسته‌تر می‌دانید!

پس از آن عبدالرحمن، علی بن ابیطالب را فراخواند و او در کنار منبر ایستاد، عبدالرحمن دست او را گرفت و گفت : یا علی آیا حاضری بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر، و عملکرد ابوبکر و عمر با تو بیعت کنیم!

علی بن ابیطالب گفت : خدایا تو شاهد باش نه! من تنها حاضرم در حدود توانایی خود این مسئولیت را بپذیرم و در راه آن تلاش کنم!

عبدالرحمن بن عوف دست علی بن ابیطالب را رها کرد و پس از آن عثمان بن عفان را فراخواند! عثمان که در آخر مسجد نشسته بود، و پس از آنکه عبدالرحمن و پس از آنکه عبدالرحمن ابتدا علی بن ابیطالب را به پای منبر فراخواند، گمان می‌کرد که خلافت از آن او خواهد گردید!

عثمان برخاست و گفت : پس از خاتمه نماز به آخر مسجد آمدم زیرا دیدم که عبدالرحمن بن عوف ابتدا علی را فراخواند و شرم داشتم که در آنجا بمانم!

وقتی عبدالرحمن بن عوف عثمان بن عفان را فراخواند، از آخر مسجد به طرف منبر رفت، عبدالرحمن دستش را گرفت و خطاب به او گفت : حاضری بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر، و عملکرد ابوبکر و عمر با تو بیعت کنیم؟

عثمان گفت : آری! خداوندا تو شاهد باش که بر این اساس حاضرم مسئولیت خلافت را بپذیرم!

عبدالرحمن در حالی که همچنان دستش در دستان عثمان بود، سرش را به آسمان بلند کرد و گفت : خداوندا! تو شنوایی و تو را به شهادت می‌گیریم! خداوندا! من این مسئولیت را از دوش خود برمی‌دارم و آن را بر دوش عثمان می‌گذارم!

پس از آن عبدالرحمن بن عوف با عثمان بن عفان رضی الله عنهم  بیعت کرد.


 

سایت عصر اســـلام

IslamAgae.Com