تاریخ چاپ :

2024 Nov 23

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

پیشروی در سرزمین خراسان

بسم الله الرحمن الرحيم

نخستین نبرد ترک ها

بعد از اینکه‌ عبدالرحمن نامه‌ی عمر رضی الله عنه  را دریافت، با سپاه روان شد و از باب گذشت. شهربراز بدو گفت: می‌خواهی چه‌ کنی؟

گفت: آهنگ قوم بلنجر دارم.

شهربراز گفت: ما باین راضی‌ایم که‌ این سوی باب ما را آسوده‌ گذارند.

عبدالرحمن گفت: خداوند پیامبرش را به‌ سوی ما فرستاد و بر زبان وی به‌ ما مژده‌ی پیروزی داد و ما مدام پیروز خواهیم شد.

پس با قوم ترک بجنگید و تا دویست فرسنگی از سرزمین بلنجر رفت، بار دیگر به‌ غزا رفت و سالم ماند و در ایام عثمان نیز غزاها داشت.[1]

 

احنف بن قیس به امیرالمؤمنین پیشنهاد تعقیب یزدگرد در سرزمین خراسان را داد و او را سرچشمه ی نابسامانیهای آن نواحی دانست. عمر رضی الله عنه  پیشنهاد او را پذیرفت و سپاه عظیمی به سرکردگی احنف به آن سامان اعزام نمود.

احنف شهر هرات را فتح کرد و صحار بن فلان عبدی را بر آن گماشت و سپس آهنگ شاهجان نمود که یزدگرد در آن بسر می‌برد و بخشی از سپاه خود را به سرکردگی مطرف بن عبدالله به سوی نیشابور فرستاد، وحارث بن حسان را نیز به‌ سرخس گسیل داد، یزدگرد با نزدیک شدن سپاه اسلام به شاهجان آن‌جا را ترک کرد و به شهر مروالرود پناه برد، احنف شاهجان را فتح کرد و در آن‌جا اقامت گزید، یزگرد بعد از اینکه‌ به‌ مروالرود رسید به‌ خاقان پادشاه ترکها و پادشاه صغد و پادشاه چین نوشت که‌ او را یاری رسانند، احنف نیز حارثه‌ بن نعمان را بر شاهجان گماشت و خود به تعقیب یزدگرد پرداخت.

گفتنی است که‌ مردمانی از اهل کوفه‌ به‌ همراه چهار فرمانده‌ به‌ کمک احنف آمدند، هنگامی که‌ این خبر به‌ دست یزدگرد رسید راهی بلخ شد و در بلخ با هم برخورد کردند و احنف آن‌ها را شکست داد، یزدگرد ناچار از نهر عبور نمود و بدین صورت سرزمین خراسان کاملاً در دست احنف افتاد. ايشان در هر شهری امیری تعیین کرد و نتیجه‌ی کار را به امیرالمؤمنین انعکاس داد و از ایشان جهت پیشروی به آن سوی مرزهای خراسان اجازه خواست ولی امیرالمؤمنین موافقت نکرد.

وقتی فرستادگان یزدگرد پیش خاقان و غوزک رسیدند وسیله‌ی کمک فراهم نشد تا فراری از نهر گذشت و سوی آن‌ها رفت و آماده‌ شدند و خاقان به‌ او کمک کرد که‌ شاهان کمک شاهان را تکلیف خویش می‌دانند. خاقان با سپاه ترکان روان شد تا اینکه‌ به‌ بلخ رسیدند و در مروالروذ مقابل احنف موضع گرفتند، احنف به‌ همراه لشکریان اهل بصره‌ و اهل کوفه‌ که‌ متشکل از بیست هزار جنگجو بودند، برای مقابله‌ با آن‌ها بیرون رفت.

گفتنی است که‌ احنف جهت کسب اطلاعات بیرون رفته‌ بود که‌ ناگهان با صدایی روبرو شد که‌ به‌ دیگری می‌گفت: اگر امیر، ما را پای این کوه‌ برد که‌ نهر میان ما و دشمن همانند خندق باشد و کوه‌ پشت سرمان باشد و کس نتواند از پشت سر به‌ ما حمله‌ آرد و از یک سمت جنگ کنیم امیدوارم که‌ خدا ظفرمان دهد.

احنف بازگشت و این رأی را پسندیده‌ بود. شبی تاریک بود و چون صبح شد کسان را فراهم آورد و گفت: گرچه تعداد شما در مقابل دشمن اندک و ساز و برگ شما ناچیز است ولی ترس و هراس به خود راه ندهید و این آیه را تلاوت نمود:

«كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ»

البقرة: ٢٤٩

«...چه بسا گروه اندک که بر گروه افراد زیاد به دستور خدا پیروز شده است و خدا با صابران است».

ترکان روزها می‌جنگیدند و شبها را در مکانی دور از چشم سپاه اسلام به استراحت می‌پرداختند. تا این که شبی احنف با تعدادی از یاران خود در جستجوی محل استراحت آنان بر آمده و به‌ طرف خاقان رفت و آن‌جا ماند و چون صبح شد سواری از ترکان با طوق خویش بیرون آمد و طبل زد، آن‌گاه در جایی که‌ باید ایستاد و احنف بدو حمله‌ کرد و ضربتی در میانه‌ رد و بدل شد و احنف ضربتی زد و او را کشت و چنین سرود:

إنّ على كُل رئيس حقا

إنّ لها شيخا بها مُلَقىّ

أن يخضِبَ الصّعْدة أو تَنْدَقّا

سَيفَ أبي حفص الذي تبقَّى

آنگاه احنف بجای ترک ایستاد و طوق او را گرفت، پس از آن یکی دیگر از ترکان آمد و چنان کرد که‌ ترک اولی کرده‌ بود و نزدیک احنف ایستاد که‌ بدو حمله‌ برد و ضربتی در میانه‌ رد و بدل شد و احنف او را از پای درآورد.

پس از آن ترک سوم آمد و مانند دو ترک دیگر رفتار کرد و دورتر از جای ترک دوم ایستاد و احنف بدو حمله‌ کرد و را نیز به‌ قتل رساند.

آنگاه احنف سوی اردوگاه خویش برگشت و کس خبردار نشد و احنف برای جنگ آماده‌ شد.

رسم ترکان بر آن بود که‌ حمله‌ نمی‌کردند تا سه‌ تن از سواران ترک مانند این سه‌ تن به‌ نبردگاه آیند و طبل بزنند، پس از آن‌که‌ سومی می‌آمد حمله‌ می‌بردند.

در آن شب نیز ترکان پس از آمدن سوار سوم حمله‌ آوردند و سواران مقتول خویش را بدیدند و خاقان فال بد زد و گفت: این‌جا دیر بماندیم و این کسان در جایی کشته‌ شده‌اند که‌ در آن‌جا کس کشته‌ نشده‌، ما را در جنگ این قوم نیکی نباشد، باید رفت.

مسلمانان به‌ احنف گفتند: رأی تو درباره‌ی تعقیب ترکان چیست؟

گفت: به‌ جای خویش بمانید و با آن‌ها کار نداشته‌ باشید.

گفتنی است که‌ احنف در این رأی خود حق را اصابه‌ کرده‌ بود، زیرا پیامبر رضی الله عنه  در مورد ترکها فرمود:

(اتركوا الترك ما تركوكم).[2]

«ما دام ترکها شما را کاری نداشتند، شما نیز آن‌ها را کاری نداشته‌ باشید».

«وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْرًا وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ وَكَانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزًا »الأحزاب: ٢٥

«‏ خداوند كافران را با دلي لبريز از خشم و غم بازگرداند، در حالي كه به هيچ يك از نتائجي كه در نظر داشتند نرسيده بودند. خداوند (در اين ميدان) مؤمنان را (با طوفان باد و ارسال فرشتگان) از جنگ بي‌نياز ساخت، و خداوند نيرومند و چيره است» . ‏

در نهایت کسری با معامله‌ای شکست خورد بازگشت و‌ نتوانست سودی را عاید خود گرداند و تمامی کسانی که‌ بدان‌ها دل بسته‌ بود، سر راه او را خالی کردند و از او دور گشتند و بر سر دو راهی ماند که‌ نمی‌دانست کدام را انتخاب نماید:

 

«مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا» النساء: ٨٨

«هر كه را خدا گمراه كند، راهي براي او ( به سوي هدايت ) نخواهي يافت».

 

یزدگرد سرگردان و حیران ماند و نمی‌دانست که‌ چکار کند؟ و به‌ کجا پناه‌ ببرد؟ سپس نامه‌ای به‌ پادشاه چین نوشت و از او طلب یاری نمود، پادشاه چین از سفیر یزدگرد در مورد مسلمانان و اخلاق و عبادت و جنگ آنان پرسید. آن‌گاه به یزد گرد چنین نوشت: من می‌توانم سپاه عظیمی که یک سر آن نزد تو و یک سر آن در چین باشد به کمکت بفرستم ولی ملتی که تو با آن‌ها می‌جنگی اگر اراده بکنند کوه‌ها را از سر راه خود بر خواهد داشت و اگر من هم به کمک تو بیایم دیری نخواهد گذشت که مرا نیز از سر راه خود بر‌خواهند داشت، پس بهتر است با آنان کنار بیایی و به صورت مسالمت آمیز در دیار خود بمانی. یزد‌گرد که دستش از همه جا کوتاه شده بود، نا امیدانه همراه خانواده و همراهان خود به صورت مخفیانه از شهری به شهر ديگر منتقل می‌شد تا این که در زمان خلیفه‌ی سوم کشته شد.[3]

و هنگامی که احنف بن قیس خبر شکست ترکان و پیروزی مسلمانان و تسلط کامل آنان را بر دیار فارس به عمربن خطاب نوشت، ایشان بر منبر رفت و نامه‌ی احنف را قرائت نمود و این آیه را تلاوت کرد:

 

«هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ » التوبة: ٣٣

« اوست کسی که پیامبرخود را با هدایت و دین حق فرستاد تا او بر سایر ادیان پیروز گرداند اگر چه مشرکان نپسندند»

 

و افزود خدا را سپاس می‌گوییم که وعده‌اش را تحقق بخشید و گروه خود را پیروز گردانید. بدانید که خداوند مملکت آتش پرستان را نابود و جمع آنان را متفرق و خداوند، سرزمین، اموال و فرزندان آن‌ها را به شما واگذار نمود تا ببینید شما چه رفتاری خواهید داشت. پس مواظب رفتارتان باشید و دستورات خدا را نادیده نگیرید وگرنه خداوند به جای شما ملت دیگری بر سر کار خواهد آورد، و افزود که‌ بیم دارم اگر خطری به‌ این امت رسد از جانب شما باشد.[4]

 

وصلی الله وسلم علی نبينا محمد و علی آله و اصحابه الی يوم الدين

منبع: کتاب عمر فاروق، مولف: محمد علي صلابي

 


سایت عصر اســـلام

IslamAgae.Com

--------------------------------------------

[1]- تاريخ الطبري (5/ 142 إلى 147).

[2]- الطبراني الكبير ؛ ألباني آن‌را در ردیف سلسله‌ أحاديث ضعيفه‌ ذکر کرده‌ است. 1747

[3]- تاريخ الطبري (5/160)

[4]- تاريخ الطبري (5/162، 163)