تاریخ چاپ :

2024 Dec 04

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

عبدالله بن عبدالمطلب پدر پیامبر (صلی الله علیه وسلم)

مادر عبدالله، فاطمهٔ بنت عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم بن یقظه بن مره بود. عبدالله زیباترین و عفیف‌ترین پسران عبدالمطلب و محبوب‌ترین آنان نزد وی بود، و هم اوست که لقب «ذبیح» به او داده‌اند. داستان «ذبیح» لقب گرفتن عبدالله چنین بود که عبدالمطلب وقتی تعداد فرزندان پسرش به ده تن رسید، معلوم شد که مراد وی مبنی بر داشتن ده فرزند پسر که دستیار و مددکار و مدافع او باشند، حاصل شده است. نذری راکه پیش از آن کرده بود به اطلاع آنان رسانید. همگی پذیرفتند.

آورده‌‌اند که میان آن ده پسرش قرعه کشید، تا معلوم گردد که کدامیک باید قربانی بشود؟! قرعه به نام عبدالله درآمد. عبدالله نیز محبوب‌ترین کسان نزد عبدالمطلب بود. گفت: خدایا، او یا یکصد شتر؟! آنگاه قرعه را میان او و یکصد شتر حکم کردند، قرعه بر یکصد شتر افتاد[1].

نیز گفته‌اند: نام فرزندانش را روی تیرهای ازلام نوشت و آنها را به متولی هبل داد؛ با آن تیرها قرعه کشیدند، و قرعه به نام عبدالله درآمد. عبدالمطلب دست عبدالله را گرفت، و چاقوی تیزی نیز برداشت، و آهنگ کعبه کرد تا او را قربانی کند. قریش، به ویژه دائی‌های وی از بنی مخزوم، و برادرش ابوطالب سر راه او را گرفتند.

عبدالمطلب گفت: آنوقت، با نذری که کرده‌ام چه بکنم؟ به او پیشنهاد کردند که نزد عرافه‌ای برود و با او مشورت کند، و از او نظر بخواهد. نزد عرافه رفت. وی دستور داد که با تیرهای ازلام بر عبدالله و ده شتر قرعه بکشند؛ اگر به نام عبدالله در آمد، ده شتر دیگر بیفزاید: و همچنان بالا برود، تا خدای او راضی بشود.

در هر مرحله‌ای که قرعه به نام شتران درآمد، آن شتران را قربانی کند. عبدالمطلب بازگشت و میان عبدالله و ده شتر قرعه کشید؛ قرعه به نام عبدالله درآمد؛ همچنان ده شتر، ده شتر افزود، و هر بار، قرعه به نام عبدالله درمی‌آمد، تا به یکصد شتر رسید. آنوقت، قرعه بر شتران درآمد. عبدالمطلب یکصد شتر قربانی کردو گذاشت و گذشت، تا هیچ انسان یا حیوان درنده‌ای نماند که به آن گوشتهای قربانی دست نیابد.

در قانون قبیلهٔ قریش، و نیز در میان قوم عرب، خونبهای انسان ده شتر بود. پس از این رویداد به یکصد شتر افزایش یافت؛ اسلام نیز همین دیه را مقرر داشت. آن حدیث نبوی مشهور ناظر بر همین داستان است که حضرت رسول اکرم -صلى الله علیه وسلم- می‌فرموده‌اند: «انا ابن الذبیحین» من فرزند دو ذبیح هستم! یعنی جدشان اسماعیل، و پدرشان عبدالله[2].

عبدالمطلب، برای فرزندش عبدالله، آمنهٔ بنت وهب بن عبدمناف بن زهره بن کلاب را خواستگاری کرد، که در آن روزگاران برترین و با اصل و نسب‌ترین و ممتازترین زن در قبیلهٔ قریش به حساب می‌آمد، و پدرش از نظر حسب و نسب، سید و سالار بنی‌زهره بود. وهب دخترش را به ازدواج عبدالله درآورد.

عبدالله در مکه با او زفاف کرد، و دیری نپایید که عبدالمطلب وی را برای تأمین خرمای مورد نیاز خاندان عبدالمطلب به مدینه فرستاد. وی در مدینه درگذشت. بعضی گفته‌‌اند: به قصد تجارت بسوی شام رهسپار گردید. با کاروانی از بازرگانان قریش همراه شد، و چون به مدینه رسید، بیمار بود؛ و در آنجا وفات یافت، و در خانهٔ نابغهٔ جعدی به خاک سپرده شد.

عبدالله هنگام وفات 25 ساله بود. وفات عبدالله پیش از ولادت رسول‌الله  -صلى الله علیه وسلم- روی داد، چنانکه اکثر تاریخ‌نویسان برآن‌اند. بعضی نیز گفته‌اند: دو ماه یا بیشتر پس از ولادت رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- وفات یافته است. [3] وقتی خبر مرگ عبدالله به مکه رسید، آمنه با دل‌انگیزترین مرثیه‌ها از شوهرش یاد کرد:

عفا جانب البطحاء من ابن هاشم      دعته المنایا دعوة فاجابها
عشیة راحوا یحملون سریره     فان تک غالنه المنایا و ربیها

وجاور لحداً خارجاً فی الغماغم     و ما ترکت فی الناس مثل ابن هاشم
تعاوره اصحابه فی التزاحم      فقد کان معطاء کثیر التراحم[4]

«پهنه بطحا از ابن هاشم تهی ماند؛ و لابلای کفن پیچیده شد و از خانه درآمد و جوار گورستان را برگزید؛

قاصدان مرگ او را بسوی خود دعوت کردند، و او دعوتشان را اجابت کرد. آری، این قاصدان مرگ همانند ابن‌هاشم را در میان مردم وانمی‌گذارند!

شامگاهان که رفتند تابوت وی را از زمین بردارند، یارانش ازدحام کرده بودند و تابوت را دست به دست می‌کردند؛

باری، هرچند چنگالهای مرگ بی‌رحمانه او را درربوده‌اند، اما، او خود بسیار بخشنده و بس پرمهر و محبت بود.»

تمامی ماترک عبدالله عبارت بود از پنج شتر نر، یک گلهٔ گوسفند، کنیزی حبشی به نام برکه با کنیه ام ایمن، که پرستار دوران کودکی رسول‌الله -صلى الله علیه وسلم- بود[5].


منبع: خورشید نبوت؛ ترجمه فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388

عصر اسلام

IslamAge.com


[1]- تاریخ الطبری، ج 2، ص 239.

[2]- سیرهٔ ابن‌هشام، ج 1، ص 151-155؛ تاریخ الطبری، ج 2، ص 240-243.

[3]- سیرهٔ ابن هشام، ج 1، ص 156، 158؛ تاریخ الطبری، ج 2، ص 246؛ الروض الأنف، ج 1، ص 184.

[4]- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 100.

[5]- صحیح مسلم، ج 3، ص 1392، ح 1771؛ تلقیح فهوم أهل الأئر، ص 4.