|
تاریخ چاپ : |
2024 Dec 28 |
www.islamage.com |
لینک : |
عـنوان : |
سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) |
او کسی است که عرش بخاطر وفات او لرزید و درهای آسمان برای او باز شد و هفتاد هزار ملائکه در تشییع جنازه او حاضر شدند. محمد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) میعاد ما امروز با بزرگمردی است که - قسم بخدا - خودم را عاجز میبینم از اینکه حتی یک کلمه در مورد او صحبت کنم... و چرا اینگونه نباشد در حالی که او کسی بود که وقتی اسلام آورد، مدینه با اسلام آوردن او درخشید؟ او مردی بود که در جنگ بدر نقش مهمی داشت، گویا آن را با قلمی از نور بر پیشانی تاریخ نگاشته است... او مردی بود که به حکم خداوند از بالای هفت آسمان حکم کرد... بلکه او کسی بود که بخاطر وفاتش عرش خداوند رحمان به لرزه درآمد و هفتاد هزار فرشته در تشییع جنازه او حاضر بودند و جنازهاش را حمل میکردند. آسمانهای هفتگانه و زمینهای هفتگانه و مابین آنها نسبت به عرش خداوند رحمان مانند حلقهای است که در بیابان انداخته شود... اما این عرش بخاطر مرگ مسلمانی به لرزه درآمد، پس ببین که قدر و منزلت این مرد چقدر است که عرش خداوند رحمان بخاطر آن میلرزد. موعد امروز ما با صحابی بزرگوار سعد بن معاذ است. عایشه (رضی الله عنها) میگوید: در بنی عبدالاشهل سه نفر بودند که کسی فاضلتر از آنها وجود ندارد: سعد بن معاذ، اُسید بن حضیر و عباد بن بشر[1]. مناوی میگوید: ابن قیم گفت: سعد در میان انصار به منزله ابوبکر صدیق ( رضی الله عنه) در میان مهاجرین است. در راه خدا از هیچ سرزنشی باک نداشت و پایان کارش شهادت بود، رضایت خدا و رسولش را بر رضایت قوم و هم پیمانانش ترجیح داد و حکم او با حکم خداوند از بالای هفت آسمان موافق بود و جبرئیل ؛ عزای او را گرفت، پس شایسته است که عرش بخاطر او بلرزد[2]. این خبر، متواتر است. سعد اسلام آورد و آفتاب اسلام بر تمام مدینه تابیدبیایید تا بدانیم که چگونه نور وارد قلب سعد شد و قصه اسلام آوردنش چگونه بود، و بلکه چگونه هنگامی که او اسلام آورد، آفتاب اسلام بر تمام مدینه تابید. سعد بزرگ قوم خویش بود و در آن زمان مشرک بود، وقتی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مصعب بن عمیر ( رضی الله عنه) را برای دعوت به سوی خداوند به مدینه منوره فرستاد - و سعد توسط او مسلمان شد - اسلام آوردن او کلید خیر برای تمام مدینه بود. و اسلام آوردن او باعث شد که آفتاب اسلام بر تمام مدینه بتابد. ابن اسحاق روایت میکند که: اسعد بن زراره همراه مصعب بن عمیر میخواستند به خانه بنی عبدالاشهل و بنی ظفر بروند و سعد بن معاذ پسر خاله اسعد بن زراره بود که با هم وارد محلهای از محلههای بنی ظفر شدند. بر چاهی که به آن چاه مَرَق[3] میگفتند، پس در آن محوطه نشستند و کسانی که مسلمان شده بودند، بر آنها جمع شدند و سعد بن معاذ و اُسید بن حضیر در آن روز بزرگ قومشان از بنی عبدالأشهل بودند و هر دوی آنها مشرک بودند. وقتی که خبر مصعب بن عمیر را شنیدند، سعد بن معاذ به اسید بن حضیر گفت: بیپدر شوی، نزد این دو مرد برو که وارد خانههای ما میشوند تا افراد ضعیف ما را فریب دهند، آنها را بازدار و بترسان از اینکه وارد خانههای ما بشوند. اگر اسعد بن زراره، پسرخالهام نبود، خودم این کار را انجام میدادم. گفت: اسید بن حضیر شمشیرش را برداشت و نزد آنها رفت، وقتی که اسعد بن زراره او را دید به مصعب بن عمیر گفت: این بزرگ قومش است، نزد تو آمده است، برای دعوت او بیشتر تلاش کن. مصعب گفت: اگر بنشیند با او صحبت میکنم. گفت: روبروی آنها ایستاد و به آنها دشنام داد و گفت: چرا شما آمدهاید تا افراد ضعیف ما را فریب دهید؟ اگر جان خود را دوست دارید، بروید. مصعب به او گفت: ممکن است بنشینی و به حرف من گوش فرا دهی؟ اگر راضی شدی آن را بپذیر و گرنه آن را رها کن. گفت: منصفانه است. پس شمشیرش را کنار گذاشت و نزد آنها نشست و مصعب در مورد اسلام با او صحبت کرد و قرآن را برای او خواند. آنها در خاطرات خود میگفتند: قسم بخدا ما قبل از اینکه صحبت کند، آسانی و درخشش اسلام را در صورتش مشاهده کردیم. سپس گفت: چقدر این سخن زیبا و دلنشین است! و گفت: اگر کسی بخواهد وارد این دین شود باید چه کند؟ به او گفتند: غسل میکنی و لباست را تمیز میکنی و شهادتین را به زبان میآوری، سپس نماز میخوانی. پس برخاست و غسل کرد و لباسش را تمیز کرد وشهادتین را به زبان آورد و برخاست و دو رکعت نماز خواند. سپس به آنها گفت: پشت سر من مردی است که اگر از شما تبعیت کند. کسی از قومش با او مخالفت نمیکند. الان او را نزد شما میفرستم(سعد بن معاذ). سپس شمشیرش را برداشت و نزد سعد و قومش بازگشت. وقتی که سعد بن معاذ او را در حال بازگشت مشاهده کرد، گفت: به خداوند سوگند میخورم که اُسید بر همان حالی نیست که از نزد شما رفته بود. وقتی که جلو در ایستاد سعد به او گفت: چه شد؟ گفت: با آنها صحبت کردم. قسم بخدا جای هیچ نگرانی نیست و آنها را نهی کردم و آنها گفتند: هر کاری شما دوست داشته باشید، میکنیم و شنیدم که بنی حارثه نزد اسعد بن زراره رفتهاند و میخواهند او را بکشند و آنها میدانند که او پسر خاله توست و بخاطر اینکه نقض پیمان کرده او را میکشند. گفت: سعد با عصبانیت و ترس از آنچه در مورد اسعد شنیده بود برخاست و شمشیرش را به دست گرفت و گفت: قسم بخدا کاری از پیش نخواهید برد. پس به سوی آن دو رفت، وقتی که سعد آنها را آرام و راحت دید، فهمید که اُسید او را فرستاده است تا سخن آنها را بشنود. پس در حالی که به آنها بدوبیراه میگفت، در مقابلشان ایستاد و به اسعد بن زراره گفت: ای ابوامامه، بخدا قسم اگر فامیل من نبودی با این شمشیر تو را میکشتم، چرا آن چه را که دوست نداریم مخفیانه در خانههای ما انجام میدهید؟ و اسعد بن زراره به مصعب بن عمیر گفت: آری مصعب قسم بخدا بزرگ قومی نزد تو آمده است که اگر از تو تبعیت کند، هیچ کس باقی نمیماند مگر آن که مسلمان شود. مصعب گفت: میتوانی بنشینی و آنچه را که میگویم گوش فرا دهی، اگر دوست داشتی و راضی بودی قبول کن و گرنه رهایش کن. سعد گفت: منصفانه است. پس شمشیرش را گذاشت و نشست و او اسلام را به او عرضه کرد و قرآن را بر او خواند. گفت: قسم بخدا ما قبل از اینکه صحبت کند، آسانی و درخشش اسلام را در صورتش مشاهده کردیم. سپس به آنها گفت: اگر کسی بخواهد وارد این دین شود باید چه کند؟ به او گفتند: غسل میکنی و لباست را تمیز میکنی و شهادتین را به زبان میآوری، سپس نماز میخوانی. پس برخاست و غسل کرد و لباسش را تمیز کرد و شهادتین را به زبان آورد و برخاست و دو رکعت نماز خواند. سپس شمشیرش را برداشت و همراه اسید بن حضیر نزد قومش برگشت. گفت: وقتی که قومش او را دیدند، گفتند: بخدا قسم که سعد غیر از آن سعدی است که از نزد شما رفت، وقتی که روبروی آنها ایستاد گفت: ای بنی عبدالآشهل، مرا در میان خودتان چگونه میبینید؟ گفتند: تو بزرگ و عاقل ما هستی و رأی، رأی توست. گفت: سخن گفتن با زنان و مردان شما بر من حرام است تا وقتی که شما به خدا و رسولش ایمان نیاورید. گفتند: قسم بخدا هنوز در خانه بنی عبدالأشهل شب نشده بود که همه مردان و زنان مسلمان شدند و اسعد و مصعب به منزل اسعد بن زراره بازگشتند و در خانه او مردم را به اسلام دعوت میکرند تا جایی که خانهای از خانههای انصار نمانده بود که همه مردان و زنان، آن مسلمان نشده باشند[4]. سعد ( رضی الله عنه) این چنین ایمان آورد و حمل امانت این دین را به گردن گرفت و شروع به دعوت مردم به دین خداوند متعال کرد و قلبش در اشتیاق دیدن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) میسوخت... و ثمره و بهره دعوتی که با نرمی و مدارا همراه باشد این گونه است. وقتی که خداوند متعال اجازه هجرت به پیامبرش را داد، سعد با آمدن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چنان خوشحال شد که قلم از وصف آن عاجز است و همواره همراه او بود و از علم و راهنماییها و اخلاق او بهره میبرد. و آنقدر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را دوست داشت که آرزو میکرد که جان و مالش را فدای او کند. نقش تاریخی او در جنگ بدراین همان لحظه تاریخی است که سعد ایمان و عقیدهاش را در آن و برای یاری دین آشکار کرد. زمانی که هدف عزیمت سپاه مسلمانان از تصرف قافله مشرکین به جنگ میان مسلمانان و اهل مکه تبدیل شد، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خواست که قبل از این جنگ سخت، نظر اصحابش را بداند و گفت: ای مردم در این باره چه نظری دارید؟ پس ابوبکر صدیق ( رضی الله عنه) گفت: خوب است، موافق هستیم. و عمر بن خطاب ( رضی الله عنه) و همچنین مقداد بن عمرو نیز چنین گفتند. این سه نفر از فرماندهان مهاجران بودند در حالی که آنها در لشکر در اقلیت بودند و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دوست داشت که نظر فرماندهان انصار را نیز بداند، چرا که آنها اکثریت لشکر را شامل میشدند و سنگینی جنگ بیشتر بر شانههای آنها بود، در حالی که بیعت عقبه آنها را ملزم به جنگ بیرون از مدینه نمیکرد. پس پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بعد از سخنان آن سه نفر گفت: ای مردم با من مشورت کنید و تنها منظورش انصار بود. فرمانده انصار و پرچمدار آنها سعد بن معاذ گفت: بخدا قسم گویی که منظورت ما هستیم؟ گفت: همین طور است. گفت: ما به تو ایمان آوردیم و تو را تصدیق کردیم و شهادت دادیم که آنچه که تو بر آن هستی حق است و عهد و پیمان خود را بر اساس اطاعت از تو گذاشتیم، پس ای رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هر کاری را که میخواهی بکن، قسم بخدا اگر بخواهی وارد این دریا شوی ما نیز همراه تو وارد میشویم و حتی یک نفر از ما تخلف نمیورزد و هیچکدام از ما از رویارویی با دشمن ناراحت نمیشود، ما در جنگ صبور و در عهد و پیمان راستگو هستیم و شاید که خداوند روشنی چشم تو را در ما قرار داده باشد، پس با هم به برکت خداوند حرکت میکنیم. و در روایتی آمده که سعد بن معاذ به رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: شاید از این میترسی که حق انصار است که در خارج از مدینه نجنگند ولی من بجای انصار میگویم و جواب میدهم که هرکاری میخواهی بکن، با هر کس که میخواهی رابطه برقرار کن، و با هر کس که میخواهی قطع رابطه کن، و از اموالمان هر چقدر میخواهی بردار، و هر چقدر میخواهی به ما بده، و آنچه را که از ما میگیری محبوبتر است از آنچه که به ما میدهی، و هر امری که بکنی تابع تو هستیم، قسم بخدا هر کجا که بروی با تو هستیم، و قسم بخدا اگر بخواهی وارد دریا شوی با تو وارد میشویم. پس رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) با این سخن سعد خوشحال شد، و گفت: بروید و بشارت باد بر شما، چرا که خداوند متعال به من وعده پیروزی داده است و گویی که از همین حالا به نابودی آن قوم مینگرم[5]. قسم بخدا جز شمشیر چیزی به آنها نمیدهیمدر جنگ احزاب وقتی که نیروی مشرکان با متحدینشان حمله کردند و نزدیک بود که عده کم مسلمانان را از بین ببرند، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) خواست که قرارداد صلحی را خود به تنهایی با غطفان و دو بزرگ آنجا یعنی عینیه بن حصن و حارث بن عوف منعقد کند تا غطفان محاصره مدینه را بشکند و با لشکرش عقب نشینی کند و احزاب خوار شوند و در قبال آن رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) یک سوم ثمره خرمای مدینه را به آنها بدهد و رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) با دو سعد (سعد بن معاذ و سعد بن عباده) مشورت کرد و سعد بن معاذ گفت: ای رسول خدا این قوم – غطفان - نمیتوانند حتی یک خرمای ما را بخورند مگر اینکه مهمانی باشد یا آن را خریده باشند، آیا حال که خداوند ما را با اسلام اکرام و هدایت کرده است و به وسیله تو باعزت و قدرتمند ساخته است، اموالمان را به آنها بدهیم؟! ما نیازی به این نداریم، قسم بخدا بجز شمشیر چیزی به آنها نمیدهیم، تا خداوند میان ما و آنها حکم کند، سپس سعد نزد دو بزرگ غطفان رفت و با صدای بلند به آنها گفت: میان ما و شما غیر از شمشیر چیزی نیست. چه مردان عجیبی! هنگامی که قلبها از شدت سختی و بلاهای متعدد به حنجرهها رسیده، چه سخنانی بر زبان راستگوی سعد جاری میشود؟! که از اعماق چشمه مردانگی و شجاعت میجوشد و امید را در دل مسلمانان میپراکند و بزرگان غطفان را میترساند و سعد به آنها میآموزد که آنچه پیروزی ساز است نیروی عقیده و ایمان به خدا و اطمینان به او است[6]. سعد ( رضی الله عنه) به حکم خداوند از بالای هفت آسمان حکم میکنداین سعد ( رضی الله عنه) است که یک بار دیگر به حکم خداوند فراتر از هفت آسمان حکم میکند... من به شما نگفتم که من احساس میکنم نمیتوانم در مورد مناقب این صحابی گرانقدر صحبت کنم؟ عایشه ك در مورد زخمی شدن سعد بن معاذ و غزوه خندق میگوید: در جنگ خندق به دنبال مردم بیرون رفتم و صدای آرامی را از پشت سرم حس کردم که از زمین میگفت: سعد بن معاذ و برادرزادهاش حارث بن اوس در خطر هستند. گفت: بر روی زمین نشستم که سعد از آنجا رد شد در حالی که زرهی پوشیده بود که اعضایش از آن پیدا بود و من ترسیدم که زخمی شود و سعد عظیم الجثه و قد بلند بود که میرفت و با خود میگفت: مدتی صبر کن تا جنگ بیاید و اگر اجل فرا رسیده باشد، چه مرگ زیبایی خواهی داشت. گفت: پس وارد باغی شدم که چند نفر از مسلمانان در آن بودند و عمر بن خطاب نیز آنجا بود و مردی که کلاهخودی بر سر داشت. عمر ( رضی الله عنه) گفت: چرا آمدی، زخمی میشوی و اینجا در امان نیستی. گفت: همچنان مرا سرزنش میکرد تا جایی که آرزو میکردم که در آن لحظه زمین دهان باز میکرد و من در آن فرو میرفتم. گفت: آن مرد کلاهخودش را برداشت و دیدم که طلحه بن عبیدالله است. گفت: ای عمر وای بر تو امروز زیادهروی کردی، آیا راه رهایی و فراری به جز بسوی خداوند هست؟ گفت: و مردی از مشرکان قریش به نام ابن عرقه سعد را با تیری زد و گفت: بگیر که من ابن عرقه هستم. تیر به سیاهرگ بالای ساعدش برخورد کرد و سعد دعا کرد و گفت: خدایا مرا نمیران تا انتقامم را از بنی قریظه بگیرم. سپس آنها از قلعههایشان بیرون آمدند و رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) به مدینه برگشت و در مسجد دستور داد که برای سعد در مسجد خیمهای برپا کنند. گفت: رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) لباس پوشید و به مردم گفت: که حرکت کنند، سپس رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) حرکت کرد و از بنی غنم در همسایگی مسجد گذشت و گفت: چه کسی از اینجا رد شد؟ گفتند: دحیه کلبی و صورت و ریش دحیه کلبی شبیه جبرئیل ؛ بود. گفت: رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) نزد آنها آمد و آنها را (25) شب محاصره کرد. وقتی که محاصره بر آنها سخت شد، به آنها گفته شد: به حکم رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) گردن نهید. پس با ابالبابه بن عبدالمنذر مشورت کردند و او گفت که آنها را بکشند. پس آنها گفتند: ما به حکم سعد بن معاذ راضی میشویم و رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) به دنبال سعد فرستاد و سعد سوار بر چهارپایی آمد در حالی که زخم او را با پارچهای بسته بودند و به او گفتند: ای ابوعمرو، اینها هم پیمانان و دوستانت هستند و کسانی که آنها را میشناسی. سعد به آنها نگاه نکرد تا جایی که به خانههای آنها نزدیک شد و به قومش نگاه کرد و گفت: شما قول داده بودید که در راه خدا از سرزنش کسی باک نداشته باشید. ابوسعید گفت: وقتی که خورشید طلوع کرد، رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: نزد بزرگ خود بروید و حکم او را ببینید. عمر گفت: بزرگ ما خداست. گفت: سعد را بیاورید، سپس سعد را آوردند و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: در مورد آنها حکم کن. سعد گفت: من حکم میکنم که مردانشان را بکشید و فرزندانشان را اسیر کنید و اموالشان را تقسیم کنید. رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: به حکم خدا و رسولش حکم کردی. گفت: خداوند اگر جنگ دیگری با قریش باقی مانده است، مرا نمیران. در غیر این صورت، مرا به سوی خود بازگردان. گفت: زخمش باز شد و شفا یافت و جایش مثل یک حلقه کوچک شد، و به جایی که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) برای او درست کرده بود بازگشت، عایشه ك گفت: رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) و ابوبکر و عمر م پیش سعد رفتند. عایشه ك گفت: قسم به کسی که جان محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) در دست اوست من در حالی که در حجرهام بودم صدای گریه عمر را بیشتر از صدای گریه ابوبکر میشنیدم و آنها چنانکه خداوند متعال فرموده است: ﮋﭚ ﭛﮊ (فتح: ٢٩). بودند. علقمه میگوید: گفتم چه امتی است که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) درست کرده است؟ گفت: عمر بخاطر کسی اشک نمیریخت، ولی اگر گریه میکرد، سخت گریه میکرد[7]. در مورد بنی قریظه خداوند این آیه را نازل کرده است: {وَأَنزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن صَيَاصِيهِمْ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِيقًا (26) وَأَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَدِيَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضًا لَّمْ تَطَؤُوهَا وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرًا }. (احزاب: 26-27) «و خداوند گروهى از اهل كتاب (يهود) را كه از آنان (مشركان عرب) حمايت كردند از قلعههاى محكمشان پايين كشيد و در دلهايشان رعب و وحشت افكند؛ (و كارشان به جايى رسيد كه) گروهى را به قتل مىرسانديد و گروهى را اسير مىكرديد! و زمينها و خانهها و اموالشان را در اختيار شما گذاشت، و (همچنين) زمينى را كه هرگز در آن گام ننهاده بوديد؛ و خداوند بر هر چيز تواناست!». ادب صدیق انصار(سعد بن معاذ) نسبت به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)در روایتی آمده که وقتی که بزرگ اوس سعد بن معاذ به مقر فرماندهی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در بنی قریظه رسید، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به او گفت: در مورد آنها حکم کن ای سعد، گفت: رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) شایستهتر است به حکم کردن. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: خداوند به تو امر کرده که در مورد آنها حکم کنی ولی سعد - میدانست که قومش مشتاق هستند که بر همپیمانان یهودیاش به نرمی حکم کند - دوست داشت که از همگی اطمینان حاصل کند. و از آنها - اوس و بنی قریظه - عهد بگیرد که اگر حکم کرد، حکمش غیرقابل نقض است. سعد در میان لشکر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ایستاده بود و مخصوصاً روی سخنش با قومش اوس و به طور عام با تمام لشکر بود که میگفت: آیا شما قول میدهید که هرگونه حکم کردم، اجرا کنید؟ گفتند: آری. سپس به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و جایی که در آنجا بود نگاه کرد (در حالی که بخاطر عظمت و بزرگی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) مستقیما به او نگاه نمیکرد) و گفت: و کسی که آنجاست؟ (سعد میخواست که از تایید رسول الله نیز مطمئن شود، اما از روی ادب، نه به ایشان نگاه کرد، و نه مستقیما به ایشان خطاب نمود) سپس به جایی که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) در آن بود، نگاه کرد و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: آری[8]. سپس به بنی قریظه که در یک طرف لشکر بودند نگاه کرد تا اطمینان آنها را نیز جلب کند و گفت: آیا به حکم من راضی هستید؟ گفتند: آری. پس حکم کرد که مردان را بکشند و زنان و بچهها را اسیر کنند و اموالشان را تقسیم کنند. وقتی که سعد بن معاذ حکم کرد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به او گفت: به حکم خداوند فراتر از هفت آسمان حکم کردی. به ادب سعد در اثنای حکم کردن بنگرید که به چادر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نگاه کرد و بخاطر عظمت و بزرگی او از آن روی برگرداند. عرش خداوند رحمان بخاطر وفاتش لرزید و هفتاد هزار ملائکه در تشییع جنازه او شرکت داشتندحال در این چند سطر به کرامات سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) میپردازیم، کراماتی که عقلها را حیرت زده و شگفت زده میکند. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نزد سعد رفت و به او فرمود: خداوند بهترین پاداش را بخاطر بزرگی این قوم به تو بدهد، آنچه را که وعده داده بودی اجرا کردی، و خداوند وعدهاش را در مورد تو اجرا میکند[9]. این سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) است که عرش خداوند متعال بخاطر وفاتش لرزید. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: عرش خداوند رحمان بخاطر مرگ سعد بن معاذ لرزید[10]. اسماء دختر یزید بن سکن ك میگوید: وقتی که سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) درگذشت، مادرش فریاد زد و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: آیا اشکت بند نمیآید و ناراحتیت برطرف نمیشود اگر بگویم پسرت اولین کسی بود که خداوند بخاطر او خندید و عرش او لرزید[11]. امام نووی : میگوید: این سخن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که عرش خداوند رحمان برای مرگ سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) لرزید، علما در مورد تأویل آن اختلاف دارند. عدهای معتقدند که ظاهر عرش لرزیده و با آمدن روح سعد خوشحال شده است، و خداوند در لرزیدن عرش برای او تمایز قائل شده است. و این مانعی ندارد چنانکه خداوند متعال میفرماید: {وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ}. (بقره: 74). «و پارهاى از خوف خدا (از فراز كوه) به زير مىافتد». و این همان ظاهر حدیث و به نظر صحیح است. مازری میگوید: بعضی دیگر معتقدند که: این امر حقیقت داشته و عرش بخاطر مرگ او لرزیده است، میگوید: و این از لحاظ عقلی قابل انکار نیست. چون عرش نیز نوعی جسم است و قابلیت حرکت و سکون دارد. میگوید: اما فضیلت سعد با این حاصل نمیشود، مگر اینکه گفته شود که خداوند متعال حرکت عرش را نشانه وفات سعد برای ملائکه قرار داده باشد. عده دیگری میگویند: منظور از لرزیدن عرش، لرزیدن اهل عرش که ملائکه و غیر ملائکه حاملان آن بودند، است. پس مضاف حذف شده است و مراد از لرزیدن، مژده و قبول بوده است و این جزء زبان عربی است که فلانی «اهتز مکارمه»: یعنی بدنش به لرزه افتاد، نه به خاطر پریشانی جسم یا حرکت آن، بلکه آنها میخواستند به او خوشامد بگویند و به استقبال او بروند. حربی میگوید: کنایه از بزرگ بودن مرگ او است و اعراب چیز بزرگ را به بزرگترین چیزها نسبت میدهند و میگوید: زمین از مرگ فلانی تاریک شد و برای او قیامت به پا شد[12]. امام ذهبی : میگوید: عرش یکی از مخلوقات خداوند است و برای او مسخر شده است هر وقت که بخواهد با خواست و اراده خودش میتواند آن را بلرزاند و بخاطر دوستی و علاقه به سعد در آن احساس قرار داده است، همچنانکه خداوند در کوه اُحد و بخاطر دوستی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) احساس قرار داد. خداوند میفرماید: {يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ}. (سبأ: 10). «(ما به كوهها) اى كوهها همراه او تسبيح خدا گوييد». و میفرماید: {تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ}. (اسراء: 44) «آسمانهاى هفتگانه و زمين همه تسبيح او مىگويند». پس تعمیم داده و میفرماید: {وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ}. (اسراء: 44) «و هر موجودى، تسبيح و حمد او مىگويد». و این حق است. و در صحیح بخاری از قول ابن مسعود آمده که ما تسبیح غذا را در حال خورده شدن میشنیدیم[13]. و این باب وسیعی است که راهش ایمان است[14]. از ابن عمر م نقل شده که گفت: عرش بخاطر محبت دیدار سعد با خدا لرزید[15]. ملائکه جنازه سعد را حمل کردندمحمود بن لبید ( رضی الله عنه) میگوید: وقتی که سعد زخمی شد و زخمش شدیدتر شد او را نزد زنی به نام رفیده بردند تا زخمهایش را مداوا کند. وقتی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به او رسید، گفت: چگونه شب را به صبح و صبح را به شب میرسانی؟ به او خبر داد تا وقتی که آن شب فرا رسید که قومش او را منتقل کردند و بنی عبدالاشهل او را به منزلشان بردند و رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد و گفته شد، با او رفتند. پس او بیرون رفت و ما نیز همراه او بیرون رفتیم و با سرعت رفتیم تا جایی که ردایمان افتاد، پس اصحاب شکایت کردند و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: میترسم که ملائکه زودتر از ما برسند و مانند حنظله او را بشویند. به خانه سعد رسیدند در حالی که او را میشستند و مادرش گریه میکرد و میگفت: وای بر مادر سعد که سعد کولهبارش را بست و حقیقتا رفت. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: هر گریه کنندهای بجز مادر سعد دروغ میگوید، پس او را بیرون بردند، گفت: آن قوم به او گفتند: ای رسول خدا ما هیچ مردهای سبکتر از این را حمل نکردهایم. گفت: چرا سبک نباشد در حالی که قبل از این هرگز این تعداد از ملائکه برای حمل کسی پایین نیامده بودند و او را همراه شما حمل میکنند[16]. سعد بن معاذ و فشار قبرجابر ( رضی الله عنه) میگوید: هنگامی که سعد ( رضی الله عنه) وفات کرد با رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بیرون رفتیم، گفت: وقتی که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بر او نماز خواند و او را در قبرش گذاشت و بر او خاک ریختند رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) تسبیح طولانی بر او خواند. سپس تکبیر گفت و ما نیز تکبیر گفتیم. گفته شد: ای رسول خدا چرا تسبیح گفتی و دوباره تکبیر گفتی؟ گفت: قبر برای بنده صالح تنگ شد تا اینکه خداوند متعال آن را برایش گشود[17]. از ابن عمر م نقل شده که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: این بنده صالحی است که عرش برای او لرزید و درهای آسمان به رویش باز شد و هفتاد هزار ملائکه بر او حاضر بودند که قبلاً نازل نشده بود و قبرش تنگ شد و دوباره گشوده شد[18]. امام ذهبی : میگوید: گفتم: این تنگ شدن قبر نشانه عذاب قبر نیست بلکه امری است که فرد مؤمن مانند دردها و رنجهای دنیا با آن مواجه میشود، مانند درد و رنج بیماری، و درد و رنج رفتن جان از بدن، و درد و رنج سؤالات قبر و امتحان آن، و درد و رنج گریه و زاری خانواده برای او، و درد برانگیختن از قبر، و رنج و وحشت موقعیت او، و درد عبور از پل صراط، و غیر آن. هیچکدام از این لرزشها و دردها که به بنده مؤمن میرسد از عذاب قبر و جهنم نیست، اما خداوند برخی از این دردها یا همه آنها را برای بندگان مؤمنش آسان میکند. و مؤمن تا ملاقات پروردگارش آسوده نمیشود. خداوند متعال میفرماید: {و آنان را از روز حسرت بيم ده}. (مريم: ٣٩). «آنان را از روز حسرت ( روز رستاخيز كه براى همه مايه تاسف است) بترسان». و میفرماید: {وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ كَاظِمِينَ} . (غافر: ١٨). «و آنها را از روز نزديك بترسان، هنگامى كه از شدت وحشت دلها به گلوگاه مىرسد و تمامى وجود آنها مملو از اندوه مىگردد». پس از خداوند متعال طلب عفو و بخشش داریم. و با این وجود ما میدانیم که سعد از جمله کسانی است که بهشتی است و از برترین شهداء بوده که گویی در دنیا و آخرت ترس و درد و رنجی نداشته است. از پروردگار طلب سلامتی میکنیم و اینکه ما را با سعد محشور گرداند[19]. حسان بن ثابت ( رضی الله عنه) در مرثیه سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) میسراید: اشکی از چشمانم جاری شد و چشمانم حق دارد که برای سعد ( رضی الله عنه) گریه کند. کشته شدهای که در جنگ نبود و چشمان دیگران از درد او همیشه میگریست. اگر ما با تو وداع کردیم و تو ما را ترک کردی و در تاریکی قبر ماندی. تو ای سعد با قبری کریمانه خوشبخت هستی و بهترین ثواب و عظمت را داری. با حکمی که در مورد طایفه بنی قریظه کردی، خداوند نیز بر همان حکم تو حکم کرد. اگر شکهای روزگار تو را به سختی انداخت اما این دنیا را به بهشت جاویدان فروختی. پس بهترین سرنوشت راستگویان همان است وقتی که به نزد خداوند فرا خوانده میشوند[20]. دستارهای سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) در بهشتابواسحاق میگوید: از براء شنیدم که گفت: لباس ابریشمی به رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) هدیه شده بود که اصحاب آن را لمس میکردند و از نرمی آن تعجب میکردند. گفت: از نرمی این تعجب میکنید؟ دستارهای سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) در بهشت از این نرمتر و بهتر است[21]. انس ( رضی الله عنه) میگوید: یک لباس ابریشمی به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هدیه شد و او از لباس ابریشمی نهی میکرد و مردم از آن تعجب میکردند. گفت: قسم به کسی که جان محمد در دست اوست، دستارهای سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) در بهشت از این بهتر است[22]. امام نووی : میگوید: علما این امر را بیانگر عظمت جایگاه سعد در بهشت میدانند و گرنه دستار کم ارزشترین گونه لباس است و به سادگی کثیف میشود. (وقتی دستار او اینگونه است، پس تصور کنید دیگر قسمتهای لباس ایشان را!) و این بهشتی بودن سعد را اثبات می کند[23]. بعد از ابوبکر صدیق ( رضی الله عنه)، صدیق انصار، سعد بن معاذ که قله ای مرتفع و بلندهمت در صداقت بود.سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) میگوید: سه چیز هستند که من در آنها قوی هستم و در غیر آنها ضعیف هستم: از زمانی که مسلمان شدهام هر نمازی را که خواندهام تا پایان آن به چیزی غیر از نمازم نیندیشیدهام. با خودم عهد کردهام که در هر تشییع جنازهای شرکت کردم تا پایان دفن آن به چیز دیگری نیندیشم. و هر سخنی را که از رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم دانستهام که حق و حقیقت است. ابن مسیب : میگوید: گمان نمیکردم که این ویژگیها در غیر از پیامبران در کس دیگری جمع شوند. بعد از یک زندگی طولانی و پر از بذل و بخشش و فداکاری سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) رحلت کرد. خداوند از سعد ( رضی الله عنه) و سایر صحابه راضی و خشنود باد. منبع: شاگردان مكتب نبوت، تأليف: محمود المصری، ترجمه: اسحاق دبیری (رحمه الله)، کتابخانهی عقیده. سایت عصر اسلام www.IslamAge.com [1] - الاصابة، حافظ ابن حجر، 3/71. [2] - فیض القدیر، مناوی، 3/64. [3] - چاهی در مدینه. [4] - بیهقی، دلائل النبوة 2/438-439؛ هیثمی در المجمع (6/42) ، ابن کثیر در البدایة 3/152 از طریق ابن اسحاق وسند آن صحیح است. این قصه، قصه مشهوری است. ابن سیدالناس، عیون الاثر، 1/268-269. [5] - ابن هشام، السیره 2/447 بدون سند، ابن ابی شیبة، المصنف، 8/469؛ بیهقی، الدلائل 3/34؛ حافظ، الفتح، 7/288 که از حدیث علقمة بن وقاص به طور مرسل آورده است، مسلم از انس روایت کرده است، ح 1779. [6] - به نقل از علوالهمة، د. سید حسین، 3/371-372. [7] - هیثمی، در الصحیح، قسمتی از آن را احمد روایت کرده است که محمد بن عمرو بن علقمه در آن است و حدیث او حسن است و سایر رجالش ثقه هستند، مجمع الزوائد، 6/137-138. [8] - سیرة ابن هاشم، 2/240. [9] - ارناؤوط میگوید: رجالش ثقه هستند. ابن سعد، الطبقات، 3/2/9. [10] - متفق علیه از جابر و مسلم و احمد از انس روایت کردهاند. [11] - هیثمی، المجمع، 9/309 طبرانی روایت کرده و رجالش رجال صحیحی هستند و حاکم آن را صحیح دانسته است وذهبی در تلخیص با آن موافق است. [12] - مسلم، بشرح النووی، 16/32. [13] - بخاری 3579؛ احمد 1/460. [14] - السیر، امام ذهبی، 1/297. [15] - ابن سعد 3/2/12؛ حاکم 3/206 و آن را صحیح دانسته و ذهبی با او موافقت کرده است. [16] - ابن سعد، 3/2/7-8 و ارناؤوط در السیر آن را حسن دانسته است، 1/287. [17] - احمد 3/360-377 و حاکم آن را صحیح دانسته است 3/206 و ذهبی با آن موافقت کرده است. [18] - نسائی 4/100 الجنائز، باب ضمة القبر و ضغطه؛ ابن سعد 3/2/9؛ و آلبانی در صحیح الجامع آن را صحیح دانسته است، 6987. [19] - السیر، امام ذهبی، 1/290-291. [20] - البدایة و النهایة، ابن کثیر، 3/132. [21] - مسلم 2468 از براء (t) . [22] - مسلم2469 از انس . [23] - مسلم بشرح النووی، 16/34.
|