تاریخ چاپ :

2024 Nov 23

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

جریان برکناری خالد بن ولید

بسم الله الرحمن الرحيم

 

دشمنان اسلام که از دیرباز نسبت به اسلام و مسلمانان کینه در دل داشتند، سعی کردند تا از اصحاب پیامبر چهره‌ی زشتی ارائه نمایند. از آن‌جا که چیزی دستگیرشان نشد دست به خلق روایات دروغین زدند و در کتابها گنجانیدند. به ویژه دشمنان اسلام به عمربن خطاب و خالد بن ولید چیزهایی نسبت داده‌اند که به هیچ وجه با شخصیت این دو بزرگوار و تاریخ درخشان آن‌ها هم خوانی ندارد. آن‌ها برکناری خالد توسط عمربن خطاب را برای خود دستاویزی قرار داده، در مورد اسباب برکناری خالد روایات باطلی ساخته‌اند که هیچ گونه ارزش علمی ندارد.[1] و اکنون داستان برکناری خالد به صورت حقیقی و بدون تحریف به شرح زیر ارائه می‌شود:

گفتنی است که‌ خالد دو بار برکنار شد و هر کدام بر اثر وجود سببهایی مؤثر می‌باشد.

1ـ برکناری نخست

عمربن خطاب در سال 13 هجری و پس از این که به خلافت رسید برای اولین بار خالد را از مقام فرماندهی کل دیار شام عزل نمود. علت این عزل به اختلاف سلیقه‌ی هر یک از دو خلیفه‌ی اول و دوم در برخورد با فرماندهان و والیان بر می‌گردد. ابوبکرصدیق معمولاً والیان و کارگزاران خود را در امور داخلی‌شان کاملاً آزاد می‌گذاشت، مشروط به این که از چارچوب کلی دولت بیرون نشوند و کاملاً عدل و انصاف میان افراد و گروه‌ها را رعایت نمایند. بنابراین والیان زمان ایشان خود را موظف می‌دانستند تا در کلیات منتظر فرمان خلیفه باشند، اما در امور جزیی نیازی به مراجعه به نظر خلیفه نمی‌دیدند. همچنین ابوبکرصدیق دست والیان خود را در تقسیم اموال آزاد گذاشته بود. به شرطی که عدالت در میان رعیت را زیر پا نگذارند.[2] باری عمرفاروق  رضی الله عنه  به ابوبکر پیشنهاد داد تا به خالد بنویسد که هیچ گوسفند و شتری بدون اجازه‌ی خلیفه به کسی ندهد. ابوبکر پذیرفت و به خالد نامه‌ای نوشت. خالد در پاسخ نوشت: یا بگذار من کار خود را انجام دهم یا این تو و این کاری که به من سپرده‌ای. وقتی عمر رضی الله عنه  از این پاسخ خالد اطلاع یافت به ابوبکر پیشنـهاد کرد تا او را از کار برکنار کند[3]. ولی ابوبکر زیر بار نرفت و خالد را برکنار نکرد.[4]

بنابراین هنگامی که عمرفاروق زمام خلافت را به دست گرفت، به فکر محدود کردن دایره‌ی اختیارات والیان مناطق افتاد. چرا که ایشان معتقد بود که خلیفه باید بر عملکرد والیان خود نظارت کامل داشته و در امورشان دخالت بیشتری داشته باشد. چنان که در نخستین روزهای خلافت خود خطاب به مردم گفت: خداوند شما را به وسیله من و مرا به وسیله شما در بوته‌ی آزمایش قرار داده و مرا بعد از آن دو رفیقم زنده گذاشته است. به خدا سوگند در هر کاری که بتوانم شخصاً انجام دهم آن‌را به کسی دیگر واگذار نمی‌کنم و در کاری که نتوانم شخصاً انجام دهم در انجام آن کاری خواهم کرد که امانتداری و انصاف از دست نرود. اگر کارگزاران دولت من کارشان را به نحو شایسته انجام دهند من نیز با آنان رفتاری نیکو و عادلانه خواهم داشت و در غیر این صورت کاری خواهم کرد که آنان مایه‌ی عبرت برای دیگران قرار گیرند.[5]

همچنین به مردم می‌گفت: آیا به نظر شما وقتی کسی را که بهتر از دیگران تشخیص دادم و او را به رعایت عدل و انصاف امر نمودم و بر شما گماردم، به مسئولیت خود در قبال شما عمل کرده‌ام؟ آن‌ها گفتند: بلی! ایشان می‌گفت: خیر! تا زمانی که از عملکرد او کاملاً مطمئن نشوم که حسب دستور من رفتار می‌نماید یا خیر.[6]

بنابراین وقتی زمام امور مسلمین را به دست گرفت، سعی کرد تا والیان زمان ابوبکر را حسب سلیقه و سیاست خود در آورد. چنان که برخی از آن‌ها پذیرفتند و همچنان در مقام خود تثبیت شدند و عده‌ای اعتراض نمودند و سرانجام از کار برکنار گردیدند. از جمله خالد بن ولید.[7]

در این باره مالک بن انس می‌گوید: هنگامی که عمربن خطاب روی کار آمد به خالد نوشت: از این به بعد حق نداری یک رأس گوسفند و یا شتر بدون دستور من به کسی بدهی. خالد در جواب نوشت: یا بگذار من کار خود را انجام دهم یا این تو و این کاری که به من سپرده ای. عمر رضی الله عنه  با شنیدن این پاسخ خالد، گفت: کـاری را که به ابوبکر پیشـنهاد داده بودم، بهـتر است خـودم آن را عملی سازم. آن‌گاه خالد را از کار برکنار کرد.[8] سپس هرگاه عمر می‌خواست او را برای انجام مسئولیتی تعیین کند، خالد می‌گفت: آن‌را به‌ شرطی انجام می‌دهم که‌ بتوانم آزادانه‌ دستورات خود را انجام دهم. [9]

پس برکناری خالد از مقام فرماندهی کل، مشمول سیاست و تدابیر عمیق کشور داری و جزو مسئولیتها و وظایف طبیعی حاکم به شمار می‌رود. و در آن هیچ گونه اتفاق غریب و دور از انتظاری به چشم نمی‌خورد که نیاز به بیان اسباب و روایات آن چنانی و دور از واقعیت داشته باشد. عمربن خطاب در زمانی خلیفه‌ی مسلمانان بود که هنوز حال و هوای عصر  پيامبر صلي الله عليه وسلم در میان مردم احساس می‌شد. و از حقوق اولیه‌ی ایشان، انتخاب کارگزارانی بود که با سیاست و خط مشی حکومت داری ایشان موافق و هماهنگ بودند و قرار نبود که هیچ فرمانده و کارگزاری برای همیشه بر مسند قدرت تکیه بزند، به ویژه زمانی که در میان آن‌ها و خلیفه اختلاف نظر پیرامون دایره‌ی اختیارات و دیگر شئون دولتی وجود داشته باشد. و تاریخ نیز گواه بر این مطلب است که عمربن خطاب در انتخاب و عزل و نصب کارگزاران خود بسیار موفق بوده است. به گونه‌ای که نظیر آن در تاریخ دیده نمی‌شود و معمولاً کسانی را که به جای والیان و کارگزاران از کار برکنار شده، تعیین می‌کرد، شایستگی کمتری ازکارگزاران سابق نداشتند که این‌ها بر می‌گردد به روح تربیت اسلامی‌ای که همواره برای امت اسلامی تضمین کننده‌ای در زمینه‌های قهرمانی و سیاستمداری است.[10]

خالد بن ولید نیز بدون هیچ گونه اعتراضی به برکناری خود تحت فرماندهی ابوعبیده به وظیفه‌ی خود به عنوان یک مجاهد ادامه داد تا این که خداوند او را موفق به فتح قنسرین کرد. آن‌گاه ابوعبیده طی نامه‌ای خبر فتح قنسرین را به اطلاع امیرالمؤمنین رسانید و در آن از رشادتها و قهرمانیهای خالد نیز سخن به میان آورد. اینجا بود که عمر رضی الله عنه  به ابوعبیده نوشت: خود خالد را بر آن دیار حاکم بگردان و افزود که خدا ابوبکر را بیامرزد، نسبت به انسان‌ها از من شناخت بیشتری داشت.[11] هدف عمر رضی الله عنه  از این سخن تعریف و تمجید از خالد بن ولید به خاطر پیروزیهای اعجاب انگیز و موفقیتهایش در زمینه‌ی نظامی و فرماندهی بود.

گویی عمر می‌جواست با آن سخن خود به‌ پافشایهای ابوبکر رضی الله عنه  اشاره‌ دارد که‌ ضمن اصرار عمر برای برکناری خالد، باز ابوبکر رضی الله عنه  با یقین و اطمینان خاطر از مشورتهای عمر سرباز می‌زد و به‌ توانایهای خالد و نابغه‌گری او در لشکر کشی و فرماندهی اطمینان خاطر داشت.[12]

لازم به یادآوری است که درمدت چهارسالی که خالد بن ولید تحت فرمان ابوعبیده به عنوان سربازی خدمت می‌کرد، هیچ گاه از دستور وی سرپیچی نکرد و همواره احترام او را رعایت می‌کرد و از طرفی برخورد فرمانده‌ی کل نیروهای شام یعنی ابوعبیده با شمشیر خدا خالد بن ولید نیز بگونه‌ای بود که نگذاشت در روحیه‌ی او کوچکترین تأثیری ایجاد شود. او قدر خالد را می‌دانست و در امورات از او مشورت می‌گرفت و در جنگهای مهم او را جلو می‌کرد. چنان که پیروزیهای اعجاب انگیز و پی در پی خالد در تسخیر پادگان‌های شام به ویژه دمشق، قنسرین و فحل بیانگر روحیه‌ی بلند این مرد نستوه است. به هر حال خالد هم پیش از عزل و هم بعد از آن شمشیر برهنه‌ی خدا بود. [13]

تاریخ برای ما از ابراز همدردی ابوعبیده و خالد هنگام برکناری وی چنین حکایت می‌کند که ابوعبیده به خالد گفت: ... من خواهان حکومت دنیا نیستم و برای رسیدن به دنیا کار نمی‌کنم. آن‌چه‌ تو می‌بینی روزی با فنا و نابودی روبرو می‌شود. ما برادران یکدیگر و اجرا کننده‌ی دستورات خدا هستیم و در این که یک برادر متولی امور دینی و دنیوی برادران دیگر خود شود، هیچ ضرری برای آن‌ها ندارد. بلکه متولی امور باید بداند که بیش از دیگران در معرض فتنه و نابودی قرار دارد، مگر این که فضل خدا شامل حالش گردد و تعداد این گونه افراد بسیار کم و اندک است. [14]

همچنین باری ابوعبیده به خالد دستور جنگ در ناحیه‌ای را داد. خالد گفت: من منتظر فرمان شما بودم. ابوعبیده گفت: حیا مانع از این می‌شود که ابوسلیمان را دستور دهم. خالد گفت: به خدا سوگند! اگر کودکی به عنوان امیر من تعیین شود، از دستورات وی پیروی خواهم کرد، تا چه رسد به مردی همچون تو که در مسلمان شدن و ایمان از من جلوتر هستی و رسول خدا صلي الله عليه وسلم تور ا امین امت، لقب داد. من کجا و مقام شامخ تو کجا؟ و از این پس تو را گواه می‌گیرم و اعلان می‌کنم که من خود را وقف راه خدا کرده‌ام و تابع دستورات شما هستم. و این را عملاً به اثبات رسانید.[15] این سخنان و برخورد و عملکرد خالد و ابوعبیده بیانگر نیروی ایمانی و اخلاقی حاکم بر قلب و اعضای آن دو بزرگوار می‌باشد. و خالد با آن که از مقام فرماندهی کل به یک مأمور ساده تنزل یـافته بود، ولی همچنان خود را موظف به پیروی از دستورات خلیفه و فرمانده‌ی جدید می‌دانست. [16]

این بود جریان برکناری نخست خالد، توسط امیرالمؤمنین عمربن خطاب  رضی الله عنه  که علت آن فقط اختلاف منش سیاسی آن دو بزرگوار بود و نه کینه‌توزیهای زمان جاهلیت یا هتک حرمت شریعت و موارد دیگری که بعضی‌ها عنوان می‌کنند.[17]

و باید گفت: که انتخاب ابوعبیده به عنوان فرمانده‌ی کل نیروهای شام توفیق خداوندی بود که شامل حال عمر رضی الله عنه  گردید، چرا که بعد از معرکه‌ی یرموک، نیاز مبرم به ایجاد فضای مسالمت آمیز و زدودن کینه‌ها احساس می‌شد و ابوعبیده شخصیت مناسبی برای ایجاد چنین فضایی بود و ساکنان دیار شام، ابوعبیده را به خاطر بردباری و نرم خويی وی بر دیگران ترجیح می‌داد و در مقابل ایشان بهتر تسلیم می‌شدند. بنابراین دوران زمامداری ابوعبیده در ناحیه‌ی شام جزو بهترین دوران شام به حساب می‌رود.[18]

2ـ دومین عزل خالد توسط عمربن خطابس

و در سال هفدهم هجری[19] در حالی که خالد، فرماندار شهر «قنسرین» بود توسط عمربن خطاب از کار برکنار گردید و علت آن این بود که به عمر رضی الله عنه  خبر رسید که خالد و عیاض بن غنم به فتوحاتی در دیار شام دست یافته و اموال زیادی به غنیمت گرفته‌اند و مردانی از دور دست جهت بهره‌مند شدن از عطایای خالد نزد او آمده‌اند، از جمله مردی به نام اشعث بن قیس کندی که خالد به او ده هزار رأس گوسفند بخشید و عمر از تمام اسرار اطلاع داشت.[20] از این‌رو عمر رضی الله عنه  نامه‌ای به فرمانده‌ی کل سپاه شام (ابوعبیده) نوشت و او را موظف ساخت تا تحقیقاتی در خصوص خالد انجام دهد و در مورد منبع ثروت اشعث تحقیق کند و عمر همچنین خالد را از کار برکنار کرد و به مدینه فراخواند. آری! بازجویی خالد به‌ حضور ابوعبیده‌ پایان یافت که‌ پست جانشینی را ترک کرده‌ و برای تحقیق در این خصوص راهی میدان شده‌ بود، و حکم نهایی را در اختیار مولی ابوبکر قرار داد که‌ در نهایت بازجویی به‌ برائت خالد از دست درازی به‌ سوی غنایم مسلمانان انجامید، و اعلام شد که‌ خالد تنها به‌ ده هزار دست یافته‌ که‌ آن‌را برای مسلمانان قرار داده‌ است.[21] روزی که خالد با مردم آن ناحیه و سربازان خود خداحافظی کرد، فقط این جمله را بر زبان آورد: ای مردم! امیرالمؤمنین مرا استخدام نمود و اکنون که کارها آسان گردیده و نان و عسل فراوان شده است، مرا برکنار کرد. یکی از آن میان گفت: ای امیر! شما بمانید چون ممکن است با رفتن شما فتنه‌ای برپا شود. خالد گفت: تا زمانی که عمربن خطاب زنده است، فتنه‌ای برپا نخواهد شد.[22] جمله‌ی اخیر خالد درجواب آن مرد حکایت از ایمانی قوی دارد که فقط اصحاب محمدص از آن برخوردار بودند. واقعا در چنین موقعیت و شرايط حساسی خالد از روحیه‌ی بسیار بالايی برخوردار بود که توانست بر اعصاب خود مسلط شود و آن سخن حکیمانه و آرام را بر زبان بیاورد.[23]

مردم با شنیدن سخنان خالد در تثبیت پایه‌های خلافت عمربن خطاب، آرام گرفتند و دانستند که فرمانده‌ی مخلوع آن‌ها از آن نوع انسان‌ها نیست که در بنای کاخ شخصیت خود دست به فتنه و فساد و تخریب دیگران بزنند، بلکه این قهرمان نستوه از آن نوع انسان‌هایی است که برای ساختن و احیا نمودن فداکاری می‌کنند.[24]

خالد راه مدینه را در پیش گرفته و سرانجام با امیرالمؤمنین روبرو شد. عمر رضی الله عنه  با دیدن خالد، این شعر شاعر را سرود:

صنعت فلم يصنع كصنعك صانع                   ‏ وما يصنع الأقوام فالله يَصنعُ(‏ ‏)‏

 «کارهایی انجام دادی که هیچ کس انجام نداده است و آن‌چه‌ انسان‌ها انجام می‌دهند در واقع خداوند انجام می‌دهد».

و خالد به عمر رضی الله عنه  گفت: من از دست تو به مسلمان‌ها شکایت کردم. به خدا سوگند! تو با من رفتار خوبی نکردی. عمر رضی الله عنه  پرسید: ثروت تو از کجا است؟ پاسخ داد که از سهم من در مال غنیمت و اگر از شصت هزار بیشتر بود مال تو باشد. عمر رضی الله عنه  اموال او را قیمت گذاری نمود و بیست هزار آن‌را وارد بیت المال کرد. سپس به خالد گفت: به خدا سوگند! تو نزد من محترم و محبوبی و از این پس مورد سرزنش من قرار نخواهی گرفت.[25] و به همه شهرها نوشت: بدانید که برکناری خالد به خاطر خیانت و یا چیز دیگری نبوده، بلکه بیم آن می‌رفت که مردم به خاطر رشادتها و قهرمانی‌هایش بر او توکل و اعتماد نمایند و شخص او را باعث پیروزی و موفقیت بدانند. بنابراین می‌خواستم به مردم بفهمانم که پیروزی از جانب خدا است و باید بر او توکل کرد.[26]

 

3ـ اسباب برکناری خالد بن ولید رضی الله عنه

با توجه به آن‌چه‌ بیان گردید، می‌توان علل برکناری خالد بن ولید را این گونه برشمرد:

ـ تثبیت عقیده‌ی توحیدی در دلها

این سخن عمر رضی الله عنه  که گفت: بیم آن می‌رود که مردم او را باعث پیروزی بدانند و از این طریق دچار فساد اعتقادی بشوند و سرانجام خدا نیز نصرت خود را از آنان دریغ بدارد، بیانگر میزان نگرانی عمربن خطاب از این قضیه بود. او می‌ترسید که مبادا یقین مردم و مجاهدین در این که نصرت و پیروزی از جانب خدا است، تضعیف شود و پیروزی و نصرت را فقط لازمه‌ی لشکری بدانند که در رأس آن خالد بن ولید قرار داشته باشد، چرا که خالد با رشادتهایی که می‌آفرید به جایی رسیده بود که احتمال پیدایش چنین اعتقادی نسبت به وی بعید به نظر نمی‌رسید. حتی ممکن بود خودش نیز به نوعی غرور دست یابد. بنابراین، عمربن خطاب که با شرق و غرب به خاطر عقیده می‌جنگید چاره‌ای جز این نداشت که جلوی این انحراف احتمالی عقیدتی را بگیرد. گرچه احتمال این انحراف برای فرد پرهیزگاری مانند خالد و آن هم در زمان عمربن خطاب بعید به نظر می‌رسید. اما برای فرماندهان دیگر و در زمان‌های بعدی ممکن بود چنین اتفاقی بیفتد، پس باید عمر رضی الله عنه  جلوی این احتمال را با فردی همچون خالد می‌گرفت تا دیگران حساب کار خود را به دست گیرند.[27]

از این رو است که‌ شاعر اهل نیل (حافظ ابراهیم) در راستای واهمه‌ی عمر در دیوان خود چنین می‌سرود:

وقيل خالفت يا فاروق صاحبنا

فقال خفت افتتان المسلمين به

فيه وقد كان أعطى القوس باريها

وفتنة النفس أعيت من يداويها(‏ ‏)

                 

«بدو گفتند: چیه‌ ای فاروق که‌ دوست ما را برکنار کردی، در حالی که‌ شمشیر خدا را تکان می‌دهد؟

گفت: از این ترسیدم که‌ مبادا مردم به‌ او اعتماد ورزند و خدا را کنار بگذارند، زیرا بیماری درونی است که‌ دکتر معالج را خسته‌ می‌کند»

ـ اختلاف نظر پیرامون صرف اموال

به اعتقاد عمربن خطاب دادن مال به افراد جهت اعتماد سازی و جلب حمایت و تألیف قلب آنان، مربوط به زمانی بوده که اسلام نیاز به این کار داشته است، اما اکنون اسلام قدرت را در دست گرفته، نیازی به این کار نیست و زمان آن سپری شده است و باید مردم را به ایمان و وجدانشان سپرد تا اسلام به رسالت تربیتی خود در پرورش و ارائه‌ی نمونه‌ و الگوها بپردازد.

اما خالد بن ولید معتقد بود، هنوز هم افرادی در میان جنگ به خاطر خدا نمی‌جنگند، پس باید با دادن مال به آنان کاری کرد تا آن‌ها با حماسه بیشتر وارد معرکه بشوند.[28] به نظر عمربن خطاب مهاجرین مستضعف بیش از دیگران مستحق این مال بودند. چنان که در جواب مردم «جابیه» وقتی از او علت برکناری خالد را پرسیدند گفت: من به او گفته بودم که این مال را برای مهاجرین مستضعف بگذارد، اما او آن‌را به جنگجویان داد[29] پس می‌توان گفت که هر کدام از خالد و عمرب در مورد هزینه کردن این مال از اجتهاد خود استفاده کردنـد و خــالد آن‌چه‌ را که عمر رضی الله عنه  درک کرده بود، درک نکرد.[30]

 

ـ اختلاف منش سیاسی هر یک از خالد بن ولید و عمربن خطابب

عمربن خطاب  رضی الله عنه  انتظار داشت که کارگزاران دولتش او را در جریان هر مسأله‌ی کوچک و بزرگ قرار دهند در حالی که خالد بن ولید معتقد بود که از آزادی کامل در حوزه کاری خود برخوردار باشد و حسب صلاح‌دید خود عمل کند.[31]

و شاید یکی از اسباب این بوده‌ که‌ عمر رضی الله عنه  خواسته‌ میدان را برای رهبرانی تازه‌ نفس بگشاید و نمونه‌های زیادی از امثال خالد، مثنی و عمرو بن عاص پا به‌ میدان بگذارند، و همچنین اینکه‌ مردم بفهمند که‌ پیروزی در گرو مردی تنها نیست، [32] حال فرق نمی‌کند که‌ آن فرد چه‌ کسی باشد.

ـ موضعگیری جامعه اسلامی در قبال برکناری خالد

جامعه اسلامی‌آن روز در قبال برکناری خالد توسط عمربن خطاب هیچ واکنشی نشان نداد. زیرا همه نیک می‌دانستند که عزل و نصب افراد جزو وظايف خلیفه است ـ و او با توجه به مصلحتها دست به این کارها می‌زند ـ چنان که شبی عمربن خطاب از جایی می‌گذشت و با علقمه بن علاثه کلبی برخورد نمود و از آن‌جا که عمر رضی الله عنه  مشابهت زیادی با خالد داشت، علقمه گمان کرد که او خالد است و گفت: این مرد تو را از کار برکنار کرد. او دست بخشنده‌ای ندارد. و من به خاطر نیازی که برایم پیش آمده است، نزد او آمده‌ام. عمر رضی الله عنه  می‌خواست از زیر لب او حرفی در آورد. بنابراین گفت: بلی! و نقشه‌ی تو چیست؟ علقمه گفت: به هرحال این قوم بر ما حقوقی دارند و ما باید حقوق آن‌ها را رعایت کنیم و پاداش خود را از خدا بطلبیم. صبح روز بعد، عمر رضی الله عنه  خالد و علقمه را فراخواند و رو به خالد کرد و گفت: شب گذشته علقمه به تو چه چیزی گفت؟ خالد سوگند خورد و گفت: او به من چیزی نگفته است. عمر رضی الله عنه  گفت: سوگند می‌خوری که چیزی به تو نگفته است؟ سپس خالد در این‌باره با علقمه گفتگو کرد و علقمه او را متقاعد کرد که چیزی گفته است. آن‌گاه عمر رضی الله عنه  نیاز علقمه را بر آورد و گفت: اگر من مخالفانی همچون تو داشته باشم که مطیع صاحبان امر خود باشند، برایم از هر زر و سیمی بهتر است.[33]

و روزی که عمربن خطاب  رضی الله عنه  از مردم معذرت خواهی کرد که‌ خالد را برکنار کرده‌ بود و بیان داشت که‌ او به‌ خالد فرمان داده‌ بود غنیمت را برای مستضعفین مهاجر کنار بگذارد، اما خالد بدون اجازه‌ی او غنیمت را میان جنگجویان و افراد شریف تقسیم نموده بود، لذا او را برکنار کرده‌ و ابوعبیده‌ را به‌ جای او گمارده‌ است.‌ پسر عموی خالد به نام ابوعمرو بن حفص بن مغیره در جابیه به این عملکرد عمر رضی الله عنه  ایراد گرفت و گفت: ای عمر! به خدا کار خوبی نکردی، شمشیری را که خدا برهنه کرده بود به غلاف برگردانیدی و مردی را که رسول خدا صلي الله عليه وسلم استخدام کرده بود، برکنار نمودی و پرچمی را که ایشان برافراشته بود، پایین آوردی و صله‌ی رحم را رعایت نکردی و به پسر عمویت حسد ورزیدی. عمر رضی الله عنه  در پاسخ وی گفت: تو خویشاوند نزدیک منی و هنوز جوانی بیش نیستی و به خاطر پسرعمویت خشمگین شده‌ای. [34]

و این گونه عمربن خطاب با سعه‌ی صدر سخنان تند پسر عموی خالد را شنید و با بردباری پاسخ او را داد.[35]

4ـ وفات خالد بن ولید رضی الله عنه

ابودرداء در بیماری وفات خالد بر بالین او حاضر شد. خالد گفت: ای ابودرداء! اگر عمر رضی الله عنه  بمیرد، ناگواریهای زیادی اتفاق می‌افتد. ابودرداء گفت: من هم چنین احساس می‌کنم. خالد گفت: من قبلاً در مورد او بد فکر می‌کردم، ولی حالا می‌دانم که او در هر کاری که با من کرد خدا را در نظر داشت. به طور مثال اگر بخشی از اموال مرا مصادره کرد، متوجه شدم که این کار را نه تنها با من بلکه با بسیاری از بزرگان صحابه و حتی بدری‌ها نیز انجام داده است و اگر بر من سخت گرفته و یا خشمگین شده است، با دیگران نیز سخت‌تر از این برخورد کرده است. و اگر فکر می‌کردم او رعایت خویشاوندی را نمی‌کند، دیدم در دین خدا رعایت هیچ خویشاوندی را نمی‌کند و از سرزنش هیچ سرزنش کننده‌ای پروا ندارد.

بنابراین نظرم نسبت به ایشان عوض شد و کدورتهایم برطرف گردید. او بر کار من ایراد می‌گرفت. البته من در حال جنگ با دشمن به سر می‌بردم و در آن‌جا شرایط و فضایی حاکم بود که من بهتر می‌دانستم چه عمل انجام دهم تا کسی که در آن‌جا حضور نداشت. بنابراین برخی از عملکردهای من موجب ناپسندی ایشان واقع گردید.[36]

خالد  رضی الله عنه  در آخرین لحظات زندگی که مرگ را حس می‌کرد، به گریه افتاد و گفت: بعد از کلمه‌ی توحید هیچ عملی برای من ارزنده‌تر از گذراندن شبی سخت در جبهه و در میان دسته‌ای از مهاجرین نبود که برای شبیخون زدن بر کفار لحظه شماری می‌کردیم. پس جهاد را فراموش نکنید. من میادین زیادی را تجربه کردم در معرکه‌های بی‌شماری شرکت کردم و در جای جای بدن من اثر زخم شمشیر و نیزه و تیر دیده می‌شود، ولی اکنون همچون حیوانات داخل منزل و بر بستر بیماری جان می‌دهم[37] و در پایان گفت: وصی من عمر رضی الله عنه  است و او میراث مرا تقسیم نماید. وقتی عمر رضی الله عنه  از مرگ خالد و وصیتش اطلاع یافت، شدیداً غمگین شد و گریست. پس طلحه‌ بن عبیدالله‌ بدو گفت: شما چرا برای او گریه‌ می‌کنی همانگونه‌ که‌ شاعر گفته‌:

لا ألفينَّك بعد الموت تندبني                وفي حياتي ما زوّدتني زادي(‏ ‏)

«چیه‌ که‌ بعد از مرگم تو را می‌بینم برایم گریه‌ می‌کنی، در حالی که‌ در طول زندگانیم توشه‌ام را از من دریغ می‌نمودی؟».

آری براستی که‌ عمر برای او ناراحت و غمگین شد و دختر عموهایش برای ه، گریستند، پس هنگامی که به عمر گفتند: زنان را از گریه برای خالد منع کند. گفت: بگذار تا بر ابوسلیمان گریه بکنند به شرطی که به سر و صورت نزنند و جامه پاره نکنند. و افزود که برای از دست رفتن افرادی همچون او، گریه کنندگان گریه می‌کنند.[38]

همچنین عمر رضی الله عنه  در مورد او گفت: با رفتن خالد، در اسلام شکافی غیر قابل جبران رخ داده است. به خدا سوگند که او سد محکمی در مقابل دشمنان اسلام و شکافنده‌ی صفهای دشمن بود.[39]

و هنگامی که شاعر معروف، هشام بن بختری با گروهی از طایفه‌ی مخزوم به دیدار عمر رضی الله عنه  آمد ایشان به هشام گفت: آن‌چه‌ در مورد خالد سروده‌ای برایم بخوان. و پس از این که هشام سروده‌های خود را خواند عمر رضی الله عنه  گفت: ابوسلیمان بیش از این مستحق تجلیل بود. او دوست داشت که شرک و اهل آن برای همیشه خوار و ذلیل شوند. این را گفت و این شعر شاعر را بر زبان آورد:

فقل للذي يبغي خلاف الذي مضى

فما عيش من قد عاش بعدي ‏بنافعي

تهيأ لأخرى مثلها فكان قدِ

ولا موت من قد مات بعدي بمخلدي

 «به کسی که می‌خواهد خلاف گذشته عمل کند، بگو آینده‌ات را دریاب و فکر کن که همان گذشته است. چون زندگی کسی که پس از ما خواهد زیست به ما سودی نمی‌رساند همان طور که مرگ آن‌ها باعث جاودانگی ما نخواهد بود»..

سپس گفت: خدا ابوسلیمان را بیامرزد. ان شاء الله آن‌چه‌ خدا برای او تدارک دیده است، خیلی بهتر از چیزی است که اینجا در اختیار داشت. او خوب زیست و تنگ دست از دنیا رفت[40] و گذر زمان هیچ کس را باقی نخواهد گذاشت.[41]

آری خالد در سال 21 هجری در شهر حمص شام از دنیا رفت و در همان جا به خاک سپرده شد.[42]

 


سایت عصر اســـلام

IslamAgae.Com

---------------------------------------

[1]- أباطيل يجب أن تمحى من التاريخ، إبراهيم شعوط ص123 .

[2]- خالد بن الوليد، صادق عرجون ص321-331 .

[3]- البداية والنهاية (7/115).

[4]- التاريخ الإسلامي (11/146).

[5]- خالد بن الوليد، صادق عرجون ص331 .

[6]- همان: ص332 .

[7]- نفس المصدر ص332 .

[8]- البدایه والنهایه (7/115)

[9]- خالد بن الوليد صادق عرجون ص332 .

[10]- خالد بن الوليد، صادق عرجون ص332، 333 .

[11]- خالد بن الوليد، صادق عرجون ص321 .

[12]- خالد بن الوليد، صادق عرجون ص321 .

[13]- خالد بن الوليد، صادق عرجون ص346 .

[14]- خالد بن الوليد، صادق عرجون ص323 .

[15]- نظام الحكم في عهد الخلفاء الراشدين 84 .

[16]- نظام الحكم في عهد الخلفاء الراشدين ص84 .

[17]- نظام الحكم في عهد الخلفاء الراشدين ص84 .

[18]- عبقرية خالد للعقاد ص154، 155، 156 .

[19]- تاريخ الطبري (5/41).

[20]- نفس المصدر (5/42).

[21]- خالد بن الوليد، صادق عرجون ص324 .

[22]- خالد بن الوليد، صادق عرجون ص347، الكامل في التاريخ (2/156).

[23]- خالد بن الوليد، صادق عرجون ص347 .

[24]- همان: ص347 .

[25]- تاريخ الطبري (5/43).

[26]- تاریخ طبری (5/43)

[27]- الدولة الإسلامية في عصر الخلفاء الراشدين، حمدي شاهين ص149 .

[28]- أباطيل يجب أن تحمى من التاريخ ص134 .

[29]- البدایه والنهایه (7/115)

[30]- تاریخ اسلامی (11/147)

[31]- الخلافة والخلفاء الراشدون، سالم البهنساوي ص196 .

[32]- أخطاء يجب أن تمحى من التاريخ ص134 .

[33]- الدولة الإسلامية في عصر الخلفاء الراشدين ص151 .

[34]- النسائي (8283) خبر صحيح في سننه الكبرى، محض الصواب (2/496) إسناده صحيح.

[35]- صحيح التوثيق في سيرة وحياة الفاروق ص219 .

[36]- خالد بن الوليد، صادق عرجون 349، الخلافة والخلفاء ص198 .

[37]- سير أعلام النبلاء (1/382)، الطريق إلى المداين ص367 .

[38]- الطريق إلى المداين ص366 .

[39]- خالد بن الوليد، صادق عرجون ص348 .

[40]- تهذيب تاريخ دمشق (5/116).

[41]- تهذیب تاریخ دمشق (5/116)

[42]- تاريخ الطبري (5/130)، القيادة العسكري ص589 .