تاریخ چاپ :

2024 Nov 21

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

سَريه‌ها و بعثه‌های پس از فتح مکه

1. همینکه رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- از فتح مکه آسوده‌خاطر شدند، خالدبن ولید را برای سرنگون ساختن بت عزی، پنج شب مانده به پایان ماه رمضان سال هشتم هجرت، اعزام فرمودند.

بت عزّی در وادی نخله مستقر بود، و از آنِ قریش و همهٔ طوایف بنی‌کنانه بود، و بزرگترین بت آنان به حساب می‌آمد، و بنی‌شیبان پرده‌داران آن بودند. خالدبن ولید به اتفاق سی‌تن از سوارکاران رزمنده آهنگ آن کرد و رفت تا به وادی نخله و مقرّ بت عُزّی رسید و آن را درهم شکست.

اما، وقتی به نزد رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- بازگشت، رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- به او فرمودند: «هَل رأیتَ شیئاً؟» در مسیر انجام این مأموریت، چیز بخصوصی را دیدی؟! گفت: خیر! فرمودند: «فانَّکَ لَم تَهدِمْها، فَارْجِع اِلَیها فَاهْدِمْها» بنابراین، بت عزی را هنوز درهم نشکسته‌ای؛ بسوی آن بازگرد و آن را درهم بشکن!؟

خالد خشمگینانه با شمشیر برهنه بازگشت. زنی برهنه و سیاهپوست، با موهای آشفته و پریشان در برابر او ظاهر شد، و پرده‌دار بتکدهٔ عزی پیوسته فریاد می‌کشد که آن زن مراقب خودش باشد. خالدبن ولید با ضربت شمشیر پیکر آن زن را به دو نیم کرد و بار دیگر به نزد رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- بازگشت، و ماجرا را بازگفت. رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: «نَعَم، تلکَ العُزّی وَقَد اَیسَت اَن تُعَبَد فی بِلادِکُم اَبداً» آری، آن زن سیاهپوست همان عُزّی بود، و دیگر برای همیشه ناامید شد از اینکه کسی او را در سرزمین شما بپرستد!

2. آنگاه، عمرو بن عاص را در همان ماه مبارک رمضان بسوی بت سُواع اعزام فرمودند تا آن را درهم بشکند. سواع بت مخصوص قبیلهٔ هُذیل بود که در ناحیهٔ رُهاط، در حدود 15 کیلومتری شمال شرقی مکه، مستقر بود.

وقتی عمرو بن عاص به بُتکدهٔ سُواع رسید، پرده‌دار آن بتکده به وی گفت: چه می‌خواهی؟ گفت: رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- به من دستور داده‌اند که بت سواع را درهم بشکنم! گفت: قادر به چنین کاری نخواهی بود!؟ عمرو بن عاص گفت: چرا؟! گفت: از او حمایت می‌شود؟! آنگاه نزدیک رفت و بت سواع را خرد کرد، و به یارانش دستور داد اتاق مخصوص نذورات و هدایای سواع را ویران سازند. یاران وی چنان کردند، و در آن اتاق هیچ نیافتند. آنگاه، به پرده‌دار بتکده گفت: چگونه دیدی؟! گفت: در برابر خدای یکتا تسلیم شدم و اسلام آوردم!

3. نیز، در همان ماه مبارک رمضان، رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- سعدبن زید اشهلی را به اتفاق بیست تن از سواران رزمنده بسوی بتکدهٔ منات اعزام فرمودند. بت منات در ناحیهٔ مشلل در نزدیکی قدید مستقر بود، و از آن طوایف اوس و خزرج و غسان و دیگران بود.

وقتی سعد به بتکدهٔ منات نزدیک شد، پرده‌دار آن به وی گفت: چه می‌خواهی؟ گفت: درهم شکسته شدن منات را! گفت: بفرمایید! سعد آهنگ بت منات کرد. زنی برهنه و سیاهپوست با موهای آشفته و پریشان از بتکده بیرون آمده، که ناله و شیون سر می‌داد و دست بر سینه می‌کوفت.

پرده‌دار بر سر آن زن فریاد زد: مَنات! عده‌ای از نافرمانان تو محاصره‌ات کرده‌اند!؟ سعد ضربتی سخت بر او فرود آورد و او را به قتل رسانید. سپس بسوی بت مَنات رفت و آن را درهم شکست و خرد کرد. در خزانهٔ هدایا و نذورات منات نیز چیزی نیافتند.

4. وقتی خالدبن ولید از مأموریت ویران ساختن بتکدهٔ عُزّی بازگشت، در ماه شوال همان سال، یعنی سال هشتم هجرت، رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- او را بسوی بنی جَذیمه فرستادند تا آن را بسوی اسلام دعوت کند، نه اینکه با آنان بجنگد.

خالدبن ولید به اتفاق سیصد و پنجاه تن از مهاجر و انصار و بنی سلیم عازم مناطق مسکونی بنی‌جَذیمه شدند. با همراهانش آهنگ آنان کرد و رفت تا به نزد آنان رسید و آنان را به اسلام دعوت کرد. بنی جَذیمه نمی‌دانستند که برای اظهار اسلام باید بگویند: «اَسلَمنا» اسلام آوردیم. بجای آنکه بگویند «اسلمنا» پیوسته می‌گفتند: صَبَأنا! یعنی: ما دینمان را تغییر داده‌ایم! ما از دین سابقمان برگشته‌ایم! خالدبن ولید نیز، عده‌ای از آنان را به قتل رسانید و عده‌ای دیگر از آنان را به اسارت گرفت، و به هر یک از همراهانش یک اسیر تحویل داد. آنگاه، یکروز، دستور داد که هر یک از همراهانش اسیر خودش را بکشد. ابن‌عمر و همراهانش از این فرمان خالد سرپیچی کردند. وقتی به نزد نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- بازگشتند، و ماجرا را برای آنحضرت بازگفتند، دستانشان را به دعا برداشتند و دو مرتبه گفتند:

«اللهم إنی أبرأ إلیک مما صنع خالد» [1].

«بارخدایا، من به درگاه تو از این کاری که خالد کرده است برائت می‌جویم!؟»

کسانی که اسیرانشان را کشته بودند، همه از بنی سلیم بودند. مهاجرین و انصار هیچیک چنین کاری را نکرده بودند. رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- علی را فرستادند تا خونبهای کشتگان بنی‌جذیمه را به بازماندگانشان بپردارد، و اموالی را که از آنان غارت شده بود، به آنان بازگرداند. فیمابین خالد و عبدالرحمان بن عوف نیز بگومگو و دردسری پیش آمد. خبر به نبی‌اکرم -صلى الله علیه وسلم- رسید. فرمودند:

«مهلاً یا خالد! دع عنک أصحابی، فوالله لو کان أحد ذهبا ثم أنفقته فی سبیل‌الله ما أدرکت غدوة رجل من أصحابی ولا روحته» [2].

«دست از یاران من بدار، ای خالد! بخدا، اگر کوه احد سراسر زر ناب گردد، و تو همه آن را در راه خدا انفاق بکنی، بر ثواب و پاداش یک بامداد یا شامگاهان اصحاب من دست نخواهی یافت!»


منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388

عصر اسلام
IslamAge.com


[1]- صحیح البخاری،  ج 1، ص 450، ج 2، ص 622.

[2]- تفاصیل این غزوه و فتح مکه از سیرهٔ ابن‌هشام (ج 2، ص 389-437) و صحیح بخاری (کتاب فضائل اصحاب النبی، ح 3673) و فتح الباری (ج 8، ص 3-27) وصحیح مسلم (ج 1، ص 437-439، ج 2، ص 102-103، 130) و زاد المعاد، ج 2، ص 160-168 نقل شده است.