تاریخ چاپ :

2024 Oct 22

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

غزوهٔ ذات الرَّقاع ـ سریه‌های پس از این غزوه

اینک جا دارد به گزارش دیگر سرایا و غزوات سال هفتم هجرت بپردازیم. زمانی که رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- از جانب دو جناح نیرومند از سه جناح آتش‌افروز جنگ احزاب فراغت یافتند، سعی و اهتمام خویش را بر سومین جناح جنگ‌افروزان یعنی بادیه‌نشینان سنگدلی که پیوسته در صحراهای نجد آمد و شد داشتند و هرازگاهی به قتل و غارت و چپاول دست می‌زدند، متمرکز ساختند.

از آنجا که این بدویان در محدودهٔ یک شهر و آبادی جای نمی‌گرفتند، و در برج و باروها و قلعه‌ها سکونت نداشتند، دشواری‌های تسلط یافتن بر آنان، و خاموش کردن آتش فتنه و فساد ایشان، از هر جهت، به مراتب بیشتر از مشرکان مکه و یهودیان خیبر بود. از این رو، هیچ چیز بجز یورش‌های تأدیبی و حملات هشداردهنده نمی‌توانست دربارهٔ آنان کارساز باشد. این بود که مسلمانان اینگونه حملات را یکی پس از دیگری بر علیه آنان سامان می‌دادند.

رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- به منظور تثبیت و تحکیم پایه‌های قدرت و برقراری سلطهٔ خویش در منطقه، یا به منظور گردهم آوردن بادیه‌نشینانی که این سوی و آن سوی در اطراف مدینه سرگرم غارت و چپاول بودند، دست به یک حملهٔ تأدیبی زدند که به غزوهٔ ذات الرقاع مشهود شده است.

نویسندگان کتب مغازی، همگی این غزوه را در سال چهارم هجرت یادآور شده‌اند، امّا حضور ابوموسی اشعری و ابوهریره- رضی‌الله عنهما- در این غزوه بر آن دلالت دارد که این غزوه بعد از فتح خیبر روی داده، و به احتمال قوی در ماه ربیع‌الاول سال هفتم هجرت به وقوع پیوسته است.

خلاصهٔ آنچه سیره‌نویسان پیرامون این غزوه آورده‌اند، اینست که پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- شنیدند که بنی‌انمار یا بنی‌ثعلبه و بنی مُحارب از قبیلهٔ غطفان فراهم آمده‌اند. شتابان به اتفاق چهارصد تن یا هفتصدتن از یارانشان به سوی مناطق محل سکونت آن بادیه‌نشینان عزیمت فرمودند، و در مدینه ابوذر یا عثمان بن عفّان- رضی‌الله عنهما- را کارگزار خویش گردانیدند. به راه خود ادامه دادند تا در میانهٔ مناطق آنان قرار گرفتند و به موضعی در فاصلهٔ دو روز راه تا مدینه رسیدند که آن را وادی نَخل می‌نامیدند. در آنجا با جماعتی از بنی غطفان رویاروی شدند. به یکدیگر نزدیک شدند، و همدیگر را هراسان ساختند، امّا به کارزار نپرداختند. در عین حال، پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- در آن اثنا با مسلمانان نماز خوف گزاردند.

در روایت صحیح بخاری آمده است: نماز برپا شد، و آنحضرت با یک گروه از رزمندگان دو رکعت از نماز را گزاردند، و سپس آن گروه کنار رفتند، و گروه دیگر دو رکعت بعدی نماز را پشت سر آنحضرت گزاردند؛ یعنی نماز پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- چهار رکعت، و نماز مسلمانان دو رکعت بود [1].

نیز در صحیح بخاری از ابوموسی اشعری -رضی الله عنه- روایت شده است که گفت: در معیت رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- به راه افتادیم. شش نفر بودیم و یک شتر داشتیم که به نوبت بر آن سوار می‌شدیم. پاهای همگی ما مجروح شد. پاهای من نیز مجروح شد، و ناخن‌هایم افتاد، و ما بر پاهایمان تکه‌های پارچه می‌بستیم، و به همین جهت، آن غزوه «ذات الرقاع» نام گرفت؛ زیرا ما پاهایمان را با «رُقعه»ها می‌بستیم [2].

در ارتباط با این غزوه، از جابر نقل کرده‌‌اند که گفت: در غزوهٔ ذات‌الرقاع همراه پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- بودیم. هرگاه به درخت سایه‌داری می‌رسیدیم، آن را برای آنحضرت وامی‌گذاشتیم. رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- فرود می‌آمدند، و مردم در بیشه‌زارها پراکنده شدند، و زیر درختان می‌آرمیدند. رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- زیر یکی از این درختان آرمیده بودند و شمشیرشان رابه آن درخت آویخته بودند. جابر گوید: خواب کوتاهی بر ما عارض گردید. مردی از مشرکان آمد و شمشیر آنحضرت را برکشید و گفت: از من می‌ترسی؟ رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: لا! گفت: چه کسی می‌تواند تو را از دست من خلاص گرداند؟ فرمودند: الله! جابر گوید: ناگهان دیدیم که رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- ما را فرامی‌خوانند. آمدیم. دیدیم که مردی بادیه‌نشین نزد آنحضرت نشسته است، رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- گفتند:

«إن هذا اخترط سیفی وأنا نائم، فاستیقظت وهو فی یده صلتا؛ فقال لی: من یمنعک منی؟! قلت: الله! فها هو ذا جالس».

پس از آن دیگر آنحضرت هیچگونه سرزنشی نسبت به او روا نداشتند.

* در روایت ابوعوانه آمده است: شمشیر از دست وی افتاد. رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- شمشیر را برگرفتند و گفتند: «من یمنعک منی؟» چه کسی می‌تواند تو را از دست من خلاص گرداند؟!

گفت: شما بهترین انسان شمشیر به دست باشید! پیامبر اکرم -صلى الله علیه وسلم- فرمودند:

«تشهد أن لا اله الا الله وأنی رسول‌الله؟»

«شهادت می‌دهی که معبودی بجز خدای یکتا نیست و من رسول خدا هستم؟!»

آن مرد اعرابی گفت: با شما عهد می‌بندم که با شما نجنگم، و با کسانی که بر علیه شما بجنگند همراهی نکنم! گوید: پیامبراکرم -صلى الله علیه وسلم- او را رها کردند. نزد قوم و قبیله‌اش بازگشت، و گفت: هم اینک من از نزد بهترین مردم به نزد شما آمده‌ام! [3]

* در صحیح بخاری آمده است:مسدّد از ابوعوانه از ابوبشر نقل کرده است که گفت: نام آن مرد اعرابی غَورَث بن حارث بود [4].  ابن حَجَر گوید: واقدی پیرامون بیان علت این ماجرا گفته است که نام این اعرابی دُعثور بوده و او مسلمان شده است. اما، از سخن وی چنین برمی‌آید که دو ماجرا بوده است که در دو غزوه روی داده است؛ والله اَعلم [5].

به هنگام بازگشت از این غزوه، مسلمانان زنی از مشرکان را به اسارت گرفتند. شوهر آن زن نذر کرد که از آن مکان بازنگردد تا خون یکی از یاران محمد -صلى الله علیه وسلم- را بریزد. شبانه آمد. رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- دو تن را برای دیدبانی و زیرنظر گرفتن تحرکات دشمن تعیین فرموده بودند: یکی عبادبن بِشر، و دیگری عمّار بن یاسر. آن مرد تیری بسوی عباد پرتاب کرد. وی ایستاده بود و نماز می‌گزارد. وی تیر را از بدن خویش بیرون کشید، اما نمازش را باطل نکرد. دو تیر دیگر نیز بسوی او پرتاب کرد، اما وی از نماز خارج نشد تا سلام نماز را داد. رفیق وی بیدار شد و گفت: سبحان‌الله! چرا مرا بیدار نساختی؟! گفت:من به تلاوت سوره‌ای از قرآن مشغول بودم، و خوش نداشتم آن را قطع کنم! [6]

این غزوه در جهت هراس افکندن در دل‌های آن بادیه‌نشینان سنگدل بسیار مؤثّر افتاد. اگر تفاصیل سرایای بعد از این غزوه را مورد بررسی قرار دهیم، می‌بینیم که این طوایف و قبایل غطفان پس از این غزوه دیگر جرأت نکردند که سربلند کنند، و اندک اندک، مواضعشان نرم‌تر گردید، تا آنکه تسلیم شدند. حتی می‌بینیم که چند طایفه از این اعراب نیز در فتح مکه در کنار مسلمانان می‌جنگند، و در غزوهٔ حُنَین شرکت می‌کنند، و از غنائم آن سهم می‌برند، و پس از بازگشت از غزوهٔ فتح مکه جمع‌آوری کنندگان زکات بسوی آنان اعزام می‌شوند، و آنان زکات می‌دهند؛ و به این ترتیب، هر سه جناح جنگ‌افروز که در جنگ احزاب متشکل شده بودند، درهم شکسته شدند، و سراسر منطقه را امنیت و صلح فرا گرفت، و مسلمانان پس از آن توانستند به سادگی هر اختلال و اشکالی که در گوشه‌ای از جانب طایفه یا قبیله‌ای پیش بیاید، رفع و رجوع کنند.

همچنین، به دنبال این غزوه، زمینه‌سازی برای فتح شهرها و ممالک دیگر نیز آغاز شد؛ زیرا، اکنون دیگر اوضاع داخلی به نفع اسلام و مسلمین کاملاً دگرگون گردیده بود.


پس از بازگشت از این غزوه، رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- تا ماه شوّال سال هفتم هجرت در مدینه اقامت کردند، و در طول این مدت اقامت، چند سریه به اطراف اعزام فرمودند که برخی تفاصیل مربوط به آنها از این قرار است:

1. سریهٔ غالب بن عبدالله لَیثی بسوی بنی المُلوَّح در ناحیهٔ قُدَید: در ماه صفر یا ماه ربیع‌الاول سال هفتم هجرت. بنی مُلوّح، همراهان بشر بن سُوَید را کشته بودند، و این سریه برای خونخواهی وی اعزام گردید. شبانه بر آنان شبیخون زدند؛ عدّه‌ای را کشتند، و چارپایانشان را با خود بردند. سپاه عظیمی از دشمنان رزمندگان مسلمان را تعقیب کردند. وقتی به نزدیکی مسلمانان رسیدند، بارش باران آغاز شد، و سیل عظیمی فیمابین مشرکان و مسلمانان حائل گردید، و مسلمانان توفیق یافتند که به سلامت بازگردند .

2. سریهٔ حِسمی: این سریه در ماه جمادی‌الثانیهٔ سال هفتم هجرت روی داد، و چگونگی آن در اثنای گزارش نامه‌نگاری به پادشاهان و فرمانروایان شرح داده شد.

3. سریهٔ عمربن خطّاب به ناحیهٔ تُربَه: در ماه شعبان سال هفتم هجرت، به اتفاق سی تن از رزمندگان اسلام. شبانه سیر می‌کردند و روزها پنهان می‌شدند و استتار می‌کردند. خبر حرکت آنان به هوازن رسید و همگی گریختند. وقتی عمر به مناطق محل سکونت آنان رسید، احدی را در آن مناطق نیافت، و به سوی مدینه بازگشت.

4. سریهٔ بشیربن سعد انصاری بسوی بنی مُرّه در ناحیهٔ فَدَک: در ماه شعبان سال هفتم هجرت، به اتفاق سی تن از رزمندگان مسلمان. بشیر بسوی آنان عزیمت کرد و گوسفندان و دامهای بسیار با خود برد. بهنگام بازگشت، شبانه تعقیب‌کنندگان وی را دریافتند. او و همراهانش، دشمن را به رگبار تیر بستند، تا وقتی که تیرهای بشیر و یارانش تمام شد، و همگی آنان بجز بشیر کشته شدند. وی را که مجروج شده بود، به قریهٔ فدک بردند، و نزد چند تن از یهودیان اقامت کرد تا زخمهایش بهبود یافت و به مدینه بازگشت.

5. سریهٔ غالب بن عبدالله لیثی: در ماه رمضان سال هفتم هجرت بسوی بنی‌عَوال و بنی عبد بن ثعلبه در ناحیهٔ مَیفَعَه، و به قولی بسوی حُرَقات طایفه‌ای از جُهینه، به اتفاق یکصد و سی تن از رزمندگان مسلمان. یکجا بر سر آنان ریختند، و هر که از آنان پیش آمد از دم تیغ گذرانیدند، و گاوان و شتران و گوسفندان فراوان با خود بردند. در همین سریه بود که اُسامه بن زید نَهیک بن مِرداس را با آنکه لا‌اله‌الا‌الله گفته بود به قتل رسانید وقتی به نزد رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- بازگشتند و بر آنحضرت وارد شدند، و اُسامه ماجرا را برای ایشان بازگفت، فریاد تکبیر بر سر او زدند و گفتند: (اقتلته بعد ما قال لااله‌الاالله؟) با آنکه لااله‌الاالله گفته بود، او را به قتل رسانیدی؟! اُسامه گفت: وی این کلمهٔ طیبه را برای حفظ جانش بر زبان آورد!؟ نبی اکرم -صلى الله علیه وسلم- فرمودند: (فَهلا شَققت صدرهٔ فتعلم اصادق هوا ام کاذب؟) اگر چنین است، چرا سینه‌اش را نشکافتی تا دریابی که او راست می‌گوید یا دروغ می‌گوید؟!

6. سریهٔ عبدالله بن رواحه بسوی خیبر: در ماه شوْال سال هفتم هجرت، به اتفاق سی تن سوارکار. ماجرای این سریه چنان بود که اسیر- یا بشیر- بن رازم اعراب غطفان را فراهم می‌آورد تا برای کارزار با مسلمانان آماده شوند. رزمندگان مسلمان او را به همراه سی تن از یارانش راهی مدینه کردند، و او را امیدوار ساختند که رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- وی را والی خیبر گردانند. وقتی به وادی قرقرهٔ نیار رسیدند، بین طرفین بدگمانی پدید آمد، و منجر به قتل اَسیر (یا: بشیر) و تمامی سی تن یاران وی گردید. واقدی این سریه را در ماه شوال سال ششم هجرت، چند ماه پیش از فتح خیبر، ثبت کرده است.

7. سریهٔ بشیر بن سعد انصاری بسوی یمن و جبار[7]: در ماه شوال سال هفتم هجرت، به اتفاق سیصد تن از رزمندگان اسلام، به منظور رویارویی با جماعت انبوهی که برای غارت کردن حومهٔ مدینه گردهم آمده بودند. شبانه سیر می‌کردند، و روزها در کمین دشمن می‌نشستند. وقتی دشمنان خبر عزیمت سپاه اسلام را شنیدند، گریختند، و بشیر دامها و چارپایان بسیار به غنیمت گرفت، و دو تن از آنان را اسیر کرد، و آندو را به مدینه نزد رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- آورد، و آندو اسلام آوردند.

8. سریهٔ ابو حَدرَد اَسلَمی بسوی ناحیهٔ غابه[8]: ابن قیم این سریه را در سال هفتم هجرت پیش از عُمرة القضاء ثبت کرده است. خلاصهٔ ماجرا از این قرار بوده است که مردمی از طایفهٔ بنی جُشَم بن معاویه به اتفاق جماعت انبوهی بسوی ناحیهٔ غابه راهی شد، و در نظر داشت که طایفهٔ قیس را بر کارزار با مسلمانان تحریک کند.

رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- ابوحدرد را با دو تن دیگر فرستادند تا از او حال و خبری کسب کنند. فرستادگان رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- بهنگام غروب آفتاب، به نزد آن جماعت رسیدند. ابوحدرد در گوشه‌ای کمین کرد، و دو رفیق دیگرش نیز در جای دیگری کمین کردند، و نگذاشتند چوپان آنان بازگردد تا وقتی که پاسی از شب گذشت، و همه جا تیره و تار گردید.

رئیس آن قبیله به تنهایی بیرون آمد. وقتی خواست از نزدیکی ابوحدرد بگذرد، وی تیری بسوی مغز او نشانه رفت. رئیس قبیله از پا درافتاد و هیچ صدایی از او برنیامد. ابو حدرد سر از تن وی جدا کرد و آن سر بریده را در کنار اردوگاه خویش نصب کرد، و فریاد تکبیر سر داد. دو رفیق وی نیز فریاد تکبیر سر دادند، و به تعقیب دشمن پرداختند آن جماعت نیز، جز آنکه پای به فرار بگذارند، کاری نتوانستند بکنند، و این سه تن رزمندهٔ مسلمان اشتران و گوسفندان فراوان به غنیمت گرفتند و با خود بردند.


منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388

عصر اسلام
IslamAge.com


[1]- صحیح البخاری، ج 1، ص 407-408، ج 2، ص 593.

[2]- صحیح البخاری، «باب غزوة ذات الرقاع» ج 2، ص 592؛ صحیح مسلم، «باب غزوة ذات الرقاع» ج 2، ص 118.

[3]- مختصر سیرة الرسول، شیخ عبدالله نجدی، ص 264؛ نیز نکـ: فتح الباری، ج 7، ص 416.

[4]- صحیح البخاری، ج 2، ص 593.

[5]- فتح الباری، ج 7، ص 428.

[6]- زاد المعاد؛‌ ج 2، ص 112. نیز برای تفاصیل مطالب مربوط به این غزوه، نکـ: سیرهٔ ابن‌هشام، ج 2، ص 203-209؛ زادالمعاد، ج 2، ص 110-112؛ فتح الباری، ج 7، ص 417-428.

[7]- «جَبار»، ناحیه‌ای از اراضی محل سکونت بنی غطفان، یا طوایف فزارة و عذرة بوده است.

[8]- زاد المعاد، ج 2، ص 149-150؛ سیرهٔ ابن هشام، ج 2، ص 629-630. وی نام ابوحدرد را بصورت ابن ابی حدرد آورده است. برای تفصیل مطلب پیرامون این سرایا، نکـ: رحمة اللعالمین، ج 2، ص 229-231؛ زاد المعاد، ج 2، ص 148-150؛ تلقیح فهوم اهل الاثر، همراه با حواشی آن، ص 31؛ مختصر سیرة الرسول، ص 322-324.