|
تاریخ چاپ : |
2024 Dec 22 |
www.islamage.com |
لینک : |
عـنوان : |
زینب غزالی… زن در اوج |
من نسیبه بنت کعب مازنی هستم! «زینب الغزالی الجبیلی» به تاریخ ۲ ژانویه ۱۹۱۷ در یکی از روستاهای استان البحیره در شمال قاهره به دنیا آمد. نسب او از طریق پدر به عمر بن الخطاب رضی الله عنه و از جانب مادر به حسن بن علی رضی الله عنه می رسد. پدر بزرگش از تجار معروف پنبه و پدرش از علمای الازهر بود او از همان کودکی در وجود زینب دوستی خیر و فضیلت و مبارزه برای حق را بارور ساخت. او زینب را به برکت نام صحابیة بزرگوار «نسیبة بنت کعب» صدا می زد. نسیبه زن صحابیه شجاعی بود که در روز جنگ احد وقتی مسلمانان بر اثر غافلگیری از حمله ناگهانی کفار از دور و بر پیامبر پراکنده شدند برای دفاع از پیامبر زخم ۱۲ ضربه شمشیر و نیزه را تحمل کرد تا به پیامبر صلی الله علیه و سلم آسیبی نرسد. او می گوید: پدر با گچ بر روی زمین دایره ای می کشید و من را وسط آن قرار می داد و شمشیری چوبی به دستم می داد و به من می گفت: بایست و دشمنان رسول الله را بزن... او هم دشمنان پیامبر را از چپ و راست مورد حمله قرار می داد! یکی! دو تا! سه تا!... مبارزه برای تحصیل پس ازآنکه در سن ده سالگی پدرش را از دست داد با مادر و برادرانش به قاهره نقل مکان کرد. او بعدها مجبور شد برای ادامه تحصیلاتش در مقابل برادر بزرگش که به علت پاره ای عقائد موروثی با تحصیل او مخالف بود بایستد. اما او با اصرار فراوان خواهان ادامه تحصیل در شهر بود. برادر بزرگش «محمد» معتقد بود پدر بیش از حد به زینب آزادی داده و او را بیش از حد پسرانه تربیت کرده است. برادر دوم «علی» اما اعتقاد داشت مطالعه و کتاب برای زینب و آینده او مهم است برای همین تعدادی کتاب برای او خرید تا او بتواند در خانه مطالعه کند. اما زینب به این حد اکتفا نکرد... یک روز در حالی که تنها ۱۲ سال داشت از خانه شان در محله شبرا خارج شد و به گشت زدن در خیابانها پرداخت. ناگهان مدرسه ای دخترانه او را متوجه خود ساخت... در مدرسه را زد؛ وقتی دربان از او پرسید چکار دارد گفت: من با مدیر کار دارم. دربان پرسید چکار داری؟ او هم با اعتماد به نفس گفت: «من زینب الغزالی مشهور به نسیبه بنت کعب مازنی هستم و با آقای مدیر قرار دارم...» دربان با تعجب فراوان از نحوه حرف زدن او اجازه داد تا داخل شود! زینب با همان اعتماد به نفس وارد دفتر آقای مدیر شد و بی مقدمه شروع کرد: السلام علیکم و رحمة الله و برکاته... من خانم زینب الغزالی هستم ملقب به نسیبة بنت کعب مازنی... مدیر نگاهی به او انداخت و با تعجب گفت: خوب خانم زینب یا نسیبه چه می خواهی؟ او هم داستان خود و قضیه برادر بزرگش را با مدیر گفت و از او خواست از او برای تحصیل در مدرسه ثبت نام کند. وقتی مدیر از او درباره خانواده اش سوال کرد، پدر و پدر بزرگش را شناخت و از زینب خواست برادر دومش «علی» را که با تحصیلش موافق بود برای ثت نام به همراه خود به مدرسه بیاورد. زینب توانست طی دو امتحان دو سال تحصیلی را در یک سال به پایان برساند. زینب به این هم اکتفا نکرد و علوم دینی را نیز در نزد مشایخ مشهور الازهر از جمله شیخ عبدالمجید اللبان و شیخ محمد سلیمان النجار آموخت. اتحادیه زنان (۱) پس از آنکه توانست دبیرستان را به پایان برساند در یکی از روزنامه ها خواند «اتحادیه زنان» به ریاست «هدی شعراوی» تصمیم دارد سه نفر از فارغ التحیلان دبیرستان را برای تحصیل به فرانسه بفرستد. زینب آرزو کرد جزو این سه نفر باشد و فورا به مقر اتحادیه زنان رفت و با هدی شعراوی دیدار کرد. هدی شعراوی پس از شنیدن داستان زینب و سختیهایی که برای تحصیل متحمل شده و فورا او را به عضویت اتحادیه زنان درآورد. او باید برای به دست آوردن زینب خوشحال می شد چون زینب همان کسی بود که او نیاز داشت. یک سخنران فصیح و شجاع! هدی شعراوی در زینب همان کسی را می دید که برای جانشینی خود مناسب می دید. طولی نکشید که زینب نام خود را در فهرست سه نفره اعزامی به فرانسه دید. اما خداوند اراده ای دیگر داشت... پس از یک ماه از اعلام اسامی دانش آموزان اعزامی، موعد سفر آنها نیز اعلام شد. آرزوهای زینب به حقیقت پیوسته بودند. اما یک خواب همه چیز را تغییر داد. شبی زینب پدرش را در خواب دید. پدر به او گفت: از رفتن به فرانسه چشم پوشی کن خداوند به جای آن در مصر به تو بهتر از آنچه در فرانسه به دست می آوری عطا خواهد کرد... او از پدر پرسید چگونه؟ پدر گفت: خواهی دید... اما هرگز به این سفر نرو چون من راضی نیستم... زینب از رفتن به فرانسه عذر خواست و اصرارهای هدی شعراوی نیز نتوانست او را از تصمیمش منصرف کند... از آن به بعد زینب به عنوان یکی از اعضای بارز اتحادیه زنان به فعالیت مشغول بود گرچه برخی از اعضا از نحوه سخن گفتن او که از مفاهیم اسلامی در سخنرانی هایش استفاده می کرد خوششان نمی آمد و آن را نشانه ارتجاع می دانستند! در آن مدت او به مناظره و جدل با تعدادی از علمای الازهر که با فعالیتهای اتحادیه زنان مخالف بودند پرداخت. حتی تعدادی از علمای الازهر درخواست کردند از سخنرانی او در مساجد ممانعت به عمل بیاید. اما شیخ «محمد النجار» ـ یکی از علمای بزرگ الازهر ـ با این درخواست مخالفت کرد و از طریق گفتگو با زینب الغزالی توانست نظر او را در مورد بسیاری از افکار اتحادیه زنان تغییر دهد. نقطهی عطف اما با تمام اینها یک حادثه باعث شد زینب الغزالی زندگی و دعوت خود را به طور کامل تغییر دهد. در اثراین حادثه (انفجار سیلندر گاز) او دچار سوختگی شدید شد. وضعیت او روز به روز بدتر می شد حتی او در حین بیداری شنید که برادرش به خانوده اش می گفت پزشک گفته: «هیچ امیدی به سلامت او نیست!» در این مدت زینب که از همه قطع امید کرده بود تیمم می کرد و از پروردگارش طلب سلامت می کرد: «پروردگارا اگر بلایی که بر سرم آمده به خاطر پیوستنم به گروه هدی شعراوی است من تصمیم گرفته ام تنها در راه تو حرکت کنم... . و اگر خشم تو به علت آن است که کلاه فرنگی بر سر گذاشته ام آن را بر خواهم داشت و حجاب بر تن خواهم کرد... بارالها با تو عهد می بندم اگر بدنم به حالت گذشته اش برگردد از اتحادیه زنان استعفا خواهم داد و جماعتی برای نشر دعوت اسلامی تاسیس خواهم کرد و زنان مسلمان را به همان راه و روش زنان صحابیه دعوت خواهم کرد... برای دعوت تلاش خواهم کرد و تا اندازه توانایی ام در راه آن جهاد خواهم کرد...» خداوند کلمات صادق او را مورد اجابت قرار داد و رحمت خود را فروفرستاد. همه از شفای دور از انتظار او شگفت زده شد و طبیعتا پزشک هم بابت شفایی که در آن نقشی نداشت پولی درخواست نکرد! زینب در لباس جدید زینب بلافاصله پس از سلامتی به وعده خود وفا کرد... شروع او با پوشیدن حجاب بود و ایمانی که قلبش را فراگرفته بود. هدی شعراوی تمام تلاشش را برای بازگرداندن زینب به کار گرفت. او در جواب هدی شعراوی که گریه کنان به او می گفت: من تو را به عنوان جانشین پس از خو انتخاب کرده ام گفت: تو چیزی را نتخاب کرده ای اما خداوند چیز دیگری برای من در نظر گرفته است و من آنچه را خداوند می خواهد می خواهم. برای همیشه فرزند وفادارت خواهم ماند و به خوبی از تو یاد خواهم کرد. و واقعا همینگونه بود و ارتباط انسانی میان زینب و هدی شعراوی هیچگاه قطع نشد و زینب با وجود طبیعت سکولار حرکت هدی شعراوی و نظراتش در مورد حجاب هیچگاه علیه او سخنی نگفت و فضائلش را به زبان می آورد... خیلی ها نمی دانند هدی شعراوی در هنگام مرگ درخواست دیدار با زینب را کرد و او نیز به بالینش حاضر شد و هدی شعراوی در کنار زینب دار فانی را وداع گفت. و اینچنین زینب الغزالی بسیار زود هنگام و در اوج فعالیتهای زنانه غربی دعوتی براساس نگاه اسلامی تاسیس کرد تا در برابر تمام کسانی که سعی داشتند واپس گرایی زنان را به اسلام نسبت دهند بایستد و ثابت کند نقش زن مسلمان هیچگاه به پایان نخواهد رسید. او «جمعیت زنان مسلمان» را در سال ۱۹۳۷ م و در زمانی که تنها ۱۸ سال داشت تاسیس نمود. این جمعیت توانس ۱۵ مسجد تاسیس نماید و در مدت کمی زنان دعوتگر زیادی به جامعه معرفی نماید. جمعیت زنان مسلمان سالانه حدود ۱۱۹ همایش برگزار می نمود و همچنین مجله ای هم منتشر می کرد که با استقبال فراوانی روبرو شد. این جمعیت توانست ظرف مدت کوتاهی جمع زیادی از زنان و حتی تعدادی از سران انقلاب را جذب خود کند. او طی ۵۳ سال ـ بیش از نیم قرن ـ فعالیت دعوی مستمر با بسیاری از شخصیتهای مشهور مسلمان همکاری کرد و تا حد زیادی تحت تاثیر افکار شیخ حسن البنا قرار گرفت تا اینکه جمعیت زنان مسلمان با پیشنهاد حسن البنا و موافقت زینب غزالی به جماعت اخوان المسلمین پیوست. مساله قابل ذکر این است که در واقع فعالیت زنان در دعوت اسلامی ـ که توسط زینب الغزالی شکل گرفت ـ یک فعالیت کاملا مستقل بود که بدون تاثیر و دخالت مردان شکل گرفت و حتی پس از پیوستن به اخوان المسلمین استقلال خود را تا حد زیادی حفظ نمود. زینب... ایستادگی و «زنانگی»!! (۲) از آنجا که هدف جمعیت زنان مسلمان دفاع از زندگی اسلامی و درخواست برپایی شریعت اسلامی و دعوت مسلمان به کتاب خدا و سنت پیامبرش بود با تمام احزاب سیاسی آن زمان مصر و حکومت انقلاب برخورد کرد. این برخورد هنگامی به اوج خود رسید که او از دیدار با جمال عدالناصر خودداری کرد و به فرستاده عبدالناصر با جرات همیشگی خود گفت: «من با دستی که به خون عبدالقادر عوده (۳) آلوده است مصافحه نخواهم کرد...» پس از آن زینب و بسیاری از همقطارانش در زندانهای عبدالناصر دچار شکنجه و سختی های فراوانی شدند... او تمام آن سالهای سخت را در خاطراتش با عنوان «ایام من حیاتی» روایت می کند . این کتاب سند مهمی است از دعوت اسلامی در مصر در بین سالهای ۱۹۶۴ تا ۱۹۷۱ کما اینکه او در این کتاب از شخصیتهای مهمی نام می برد که بسیاری از آنها در همان سالهای محنت و شکنجه به شهادت رسیدند مانند شهید سید قطب و شهید عبدالفتاح اسماعیل و ... آزادی... و باز هم دعوت! بعدها با پادرمیانی ملک فیصل بن عبدالعزیز پادشاه سعودی او پس از ۶ سال در ماه آگست سال ۱۹۷۱ در دوران ریاست جمهوری انور سادات از زندان آزاد شد. زینب الغزالی سفرهای زیادی به کشورهای جهان اسلام انجام داد و از جبهه های جهاد در افغانستان بارها دیدار کرد. از او کتابهای «نحو بعث جدید» (بسوی رستاخیز نوین) و «نظرات فی کتاب الله» (دیدگاه هایی در قرآن) منتشر شده است. او همچنین همکاری مستمری با مجلات اسلامی در سطح کشورهای عربی داشت. زینب... زندگی و شخصیت زینب برای تمام زنان و دختران مسلمان نمونه ای بسیار زیبا است. دعوتگران آزادی زن سعی بسیار نمودند تا زنان را با مشغول نمودن به تن و بدن و ظاهر خود و مسائل بی ارزشی همچون مجلات و فیلمهای بی ارزش و زندگی هنرپیشه ها و ورزشکاران و مد و جواهرات و دکور منزل و آشپزی(!) و رقابت و دشمنی با مرد، از دین و ارزشهای واقعی زنانه غافل سازند. آنها سالهاست که می خواهند جوهر باارزش انوثت را به سرقت ببرند... اما آنان شکست خواهند خورد... این موج (موج غربزدگی) بسیاری را با خود به اعماق تاریکی فروبرد اما زینب نخواست اسیر آن شود و دین خود را انتخاب کرد. او نمونه ای شد برای دختران و زنان مسلمان. او افسانه آنان را در هم شکست تا خود افسانه شود!! ۱ ـ یکی از جمعیتهای زنانه که برای آزادی زنان بر اساس افکار غربی در مصر فعالیت می کرد ۲ ـ «زن» بودن برای زن همان اندازه افتخار آمیز است که «مرد» بودن برای مرد. برای همین مناسب دیدیم به جای مردانگی بنویسیم زنانگی! ۳ ـ دانشمند و حقوقدان برجسته مسلمان. در دوران جمال عبدالناصر با تهمت واهی اقدام علیه امنیت ملی دستگیر و به شهادت رسید. از آثار او می توان به «التشریع الجنائی فی الاسلام» اشاره کرد. منبع: اسلام آن لاین با تغییر و تصرف ترجمه و ویرایش: ابوعامر برگرفته از: بیداری اسلامی سايت عصر اسلام IslamAge.com |