|
تاریخ چاپ : |
2024 Nov 21 |
www.islamage.com |
لینک : |
عـنوان : |
عین جالوت؛ نخستین شکست مغول |
در یادبود نبرد عین جالوت (25 رمضان سال 658 هـ) دولت اسلام دورانی سختتر و طوفانی ترسناکتر وحشناکتر از آنچه در قرن هفتم هجری برایش به وقوع پیوست را به خود ندیده بود؛ آن هنگام که سپاهیان مغول به رهبری چنگیز خان شهرهای بزرگ اسلامی را در شرق اسلامی نابود کردند و خون مسلمانان را ریختند و به هر جا که نشانهای از تمدن و شهرنیشنی بود حملهور شدند. هیچ قدرت مسلمانی نتوانست مانع این لشکر نابودگر شود و ارتشهای مسلمان و حکومتها و شهرهای بزرگ اسلامی همچون برگ خزان یکی پس از دیگری فرو ریختند. درماندگی مسلمانان و سستی عزیمت آنها، مغولها را طمعکار کرد تا تا لشکر کشی خود را به سوی غرب ادامه دهند و خلافت عباسی را سرنگون و ستونهایش را سست کنند. از سویی دیگر هجوم مغولها دقیقا هنگامی بود که اقتدار خلافت عباسی هیچگاه به آن درجه از ناتوانی نرسیده بود؛ هولاکو در سال (651هـ=1253م) به فرماندهی ارتشی جرار متشکل از یکصد و بیست هزار سرباز از بهترین جنگجویان مغول که با بهترین روشهای جنگی و کار زار تمرین دیده و سراپا مسلح به ابزارهای جنگ و محاصره بودند، برای نبرد خارج شد؛ کسانی که شهرت ترسناکشان در جنگ و خونریزی، و مهارت بالای جنگی و دلیری و شدتشان در میدان جنگ، بر حضورشان سبقت گرفته بود.
نیروهای مغول سرزمین ایران را زیر پا نهادند و چیزی جلو حرکتشان را نگرفت تا اینکه به بغداد رسیدند، و آن را محاصره کردند در حالی که بغداد قدرت مقابله با این ارتش مرگبار را نداشت؛ پس با خفت تمام تسلیم آن مهاجمان خونخوار شد. مغولها در تاریخ 4 صفر سال 656هـ (10 فوریه 1258م) وارد بغداد شدند و آن شهر مصیبتزده را غارت کرده و بیشتر اهالی آن را قتل عام کردند. چیزی حدود یک میلیون کشته. وضعیت خلیفهٔ مسلمانان و خانوادهاش بهتر از اهالی شهر نبود چرا که همگی کشته شدند و قوم تاتار جای جای شهر را به آتش کشیدند و مساجد و قصرهای آن را ویران کردند. آنان کتابخانهها را از بین بردند و آنچه از فرهنگ و تمدن بشری در آنها بود را نابود کردند، اینچنین، از شهری که دورانی پایتخت جهان و مرکز تمدن بود چیزی باقی نماند.
در اثنای این مصیبت بیشتر مناطق سرزمین شام تحت حکومت ایوبیان بود، ولی با وجود اینکه سرچشمهٔ همگیشان به یک خاندان گرامی، یعنی خاندان «صلاح الدین ایوبی» میرسید، اما با این وجود رابطهٔ خوبی با هم نداشتند. و به جای اینکه این مصیبت باعث وحدت و یکدلی آنها و تشکیل یک صف واحد در برابر دشمن شود، برخی از آنها به سوی هولاکو شتافتند و فروتنی خود را در برابر او اعلام کردند، آنچنان که «الناصر، یوسف ایوبی» حاکم دمشق و حلب کرد. کسی که قویترین حاکم أیوبی بود و در صورت تمایل بیشترین قدرت را برای مقابله با هولاکو داشت، ولی چنین نکرد، بلکه پسرش عزیز را به همراه هدایایی برای اعلام فروتنی به سوی هولاکو فرستاد و از او خواست تا او را برای گرفتن مصر و خلاص شدن از دست «مملوکیان» که حکومت مصر را از خاندان ایوبی جدا کرده بودند یاری کند. اما هولاکو از آنجا که ناصر شخصاً به حضورش نرسیده بود این را اهانتی به خود تلقی کرد، و در نامهای بسیار تند برایش نوشت که هر چه سریعتر بسوی وی بشتابد و فروتنی و تسلیم بیچون و چرای خود را نشان دهد. ناصر آزرده خاطر شد و دانست آنچه در پیاش تلاش میکرده بیهوده بوده و ترسان خود را برای مقابله با مغول آماده کرد و خانوادهاش را به مصر فرستاد.
هولاکو در تاریخ رمضان سال 657هـ برابر با (1259م) از مراغه پایتخت دولت خود در آذربایجان به همراه هم پیمانان خود یعنی حاکمان گرجستان و ارمنستان به قصد حمله به سمت شام حرکت کرد و لشکر پیشتاز را «کیتو بوقا» (کتبغا) که از فرماندهان هولاکو بود، به سوی شام هدایت میکرد. نخستین شهر سرزمین شام که حمله از آنجا آغاز شد «میافارقین» (1) بود، در آغاز، شهر توسط مغولها محاصره شد بدون آنکه بتوانند وارد شهر شوند، اما با طولانی شدن مدت محاصره، خوار و بار مردم شهر به پایان رسید و بیماریهای واگیردار منتشر شد و بیشتر مردم شهر تلف شدند که این اوضاع سبب شد تا شهر تسلیم مهاجمان شود. اما در طول این مدت یعنی محاصرهٔ شهر میافارقین ارتش مغول بیکار ننشست و مشغول حمله به شهرهای هم جوار شد. در طول این مدت شهرهای ماردین، حران، رها، سروج و بیرة به اشغال مغول درآمد و لشکر مغول حرکت خود را بسوی حلب ادامه داد و آن را در محاصرهٔ شدید قرار داد تا اینکه حلب در تاریخ 9 صفر سال 658هـ(برابر با 25 ژانویه 1260م) تسلیم شد. هولاکو حلب را به مدت هفت شبانه روز برای سربازانش آزاد گذاشت تا هر چه میخواهند بکنند. آنها فسادی بس بزرگ در شهر به راه انداختدند و تمامی نقاط شهر را به ویرانی کشیدند. هنگام که خبر این ویرانی وحشتناک به دمشق رسید حاکم آنجا یعنی ناصر یوسف أیوبی پا به فرار گذاشت و اهالی شهر برای در امان ماندن خود از شر حملهٔ مغولها هر چه سریعتر شهر را تسلیم آنها کردند اما تقدیر چنین بود که هولاکو شام را به قصد دیار خویش ترک گوید و وظیفهٔ کامل کردن این تهاجم را بر عهدهٔ فرمانده سپاه خود خود «کیتوبوقا» بگذارد. او در تاریخ 15 ربیع الاول سال 658هـ (برابر با 1 مارس 1260م) وارد دمشق شد.
از جمله پیامدهای حملهٔ مغولها گریختن بسیاری از اهالی شام به سوی مصر بود که در آن دوران تحت حکومت ممالیک اداره میشد و پادشاه آن دوران پسر بچهای به نام «منصور نورالدین علی بن المعز أیبک» بود. در این گیر و دار پادشاه ناصر یوسف، که فرصت را از دست داده بود، به خود آمده و فرستادهای نزد پادشاه مصر فرستاد و از او خواست تا با سپاهیانش در مقابل لشکر مغولها بایستد. از سویی اخبار مغولان در سراسر مصر منتشر شده و باعث ایجاد ترس و رعب شده بود. از آنجایی که پادشاه مصر برای عهدهدار شدن مسئولیت مملکت در مقابل خطری که پیش رو بود شایستگی نداشت، نایب پادشاه «سیف الدین قطز» را بر آن داشت تا پادشاه را از منصب خود خلع کند، دلیل وی برای این کار این بود که برای رویارویی با این دشمن باید پادشاهی بر مسند قدرت بنشیند که مقتدر و چیرهدست باشد درحالی که پادشاه کنونی پسر بچهای بیش نیست و از ادارهٔ امور مملکت چیزی نمیداند. قطز برای این اقدام هیچ مخالفی نداشت؛ چرا که خطر به سرزمین آنها چشم دوخته بود و از سوی دیگر فساد پادشاه بیشتر شده بود و همه از دور او پراکنده شده بودند.
پادشاه قطز آغاز به محکم کردن پایههای حکومت خویش نمود، به این منظور کسانی را که مورد اعتمادش بودند عهدهدار منصبهای بزرگ حکومت خود نمود و همهٔ طرفداران پادشاه سابق را دستگیر کرد، و خود را برای جهاد و رویارویی با مغول آماده کرد. او همچنین به برخی از والیان دولت ممالیک که با او دشمن بودند و در شام به سر میبردند اجازهٔ بازگشت به وطن را داد که در رأس آنها «بیبرس بندقاری» بود. وی او را گرامی داشت و به نیکی با او رفتار کرد و قلیوب و مناطق روستای مجاور آن را در اختیار او قرار داد. او همچنین نیروهای ناصر ایوبی را که از دمشق گریخته بود و از ممالیک در مصر یاری خواسته بود تشویق نمود تا به لشکر او بپیوندند؛ او که در نزدیکی غزه بود به دعوت او پاسخ مثبت داد. در این میان فرستادگان هولاکو که نامهٔ او را همراه داشتند به قاهره رسیدند نامهای که سراسر از کبر و خود بزرگبینی و تهدید و وعید بود که جملاتی چند از آن نامه چنین بود: «...ما سربازان خداوند بر روی زمین اوییم، ما را از خشم خویش آفریده، و بر هر کس که بر وی قهر بگیرد چیره میگرداند، از احوال دیگر شهرها میتوانید عبرت بگیرید، و از ارادهٔ ما به نسبت خود جلوگیری کنید، پس از حال و روز دیگران پند گیرید، و همهٔ امور خود را به ما واگذار کنید.. که ما بر هیچ گریانی رحم نمیکنیم، و بر هیچ شکوه کنندهای دل نمیسوزانیم... شما را از شمشیرهایمان خلاصی نیست، و از دستهایمان راه فراری ندارید، چرا که اسبهایمان برندگان هر میدانی هستند، و شمشیرهایمان همچون برق تند و برندهاند، و نیزههایمان بسیار درنده...».
پادشاه قطز به سبب این خطر پیش رو نشستی با امرای بزرگ خود ترتیب داد، و قرار نهایی و همگانی بر این شد که با آماده شدن برای جنگ در برابر وعید مغولان ایستادگی کنند، آنان در برابر تهدید مغولان با کشتن فرستادگان آنها تصمیم خود را جدیت بخشیدند. این کار به معنای اعلان جنگ و پافشاری بر جهاد. در همین حال سلطان قطز شروع به جمع آوری لشکر و اموال مورد نیاز برای آمادهسازی ارتش نمود، وی به پیروی از فتوای شیخ «عز بن عبدالسلام» که از بزرگان علمای آن زمان بود، پیش از بالا بردن مالیاتها بر مردم، ابتدا هر آنچه از طلا و جواهر نزد خود و دیگر امیران داشت جمعآوری کرد و برای مجهز کردن ارتش از آنها استفاده نمود. اما کار به اینجا پایان نیافت زیرا پادشاه برای راضی کردن بیشتر امیران برای جهاد با تاتارها بسیار سختی کشید. او با سخنان خود وجدان آنها را تحت تأثیر قرار داد و شجاعتشان را برانگیخت و خطاب به آنان چنین گفت: «ای امرای مسلمانان؛ مدتهاست که از بیت المال میخورید اما اینک از رویارو شدن با مهاجمان ناخوشایندید، ولی بدانید که من در هر صورت برای رویارویی میروم، پس هر کس که جهاد را انتخاب کند با من میآید و هرکس که غیر از این را انتخاب میکند به خانهاش برگردد و بداند که الله کاملا بر او آگاه است...». این سخنان بر آنان تأثیر گذاشت و روحیهٔشان را بالا برد. بدین ترتیب همگی برای جهاد آماده و برای نبرد هم پیمان شدند.
در تاریخ رمضان 658هـ (برابر با اوت 1260م) ارتش مصر که سربازان شام و دیگران نیز به آن پیوسته بودند به سرکردگی قطز از مصر خارج شدند. قطز «اتابک فارس الدین اقطای» را که اصالتاً عرب نبود به جانشینی خود در مصر قرار داد. وی امیر بیبرس بندقاری را به فرماندهی لشکر پیشتاز فرستاد تا پیشاپیش وضعیت مغول را وارسی کند. بیبرس حرکت کرد تا اینکه در غزه با لشکر پیشتاز مغول روبرو شد، آنان با هم درگیر شدند و بیبرس آنان را چنان شکستی داد که تحت تاثیر آن ترس از مغول در وجود سربازان وی فروکش کرد. سپس قطز با لشکر خود به غزه رسید و به مدت یک روز در آنجا اردو زد سپس از مسیر ساحلی به «عکاء» رفت که در آن زمان تحت تصرف صلیبیها بود؛ آنان به قطز پیشنهاد کمک کردند اما قطز کمکشان را نپذیرفت و تنها از آنان خواست بیطرف بمانند که در غیر این صورت پیش از رو در رو شدن با مغول نخست کار آنها را خواهد ساخت. سپس قطز خود را به بیبرس که در عین جالوت، منطقهای میان «بیسان» و «نابلس» بود رساند.
بر اساس نقشهٔ سلطان قطز نیروهای اصلی در نزدیکی عین جالوت، پشت تپهها وگیاهان مخفی شدند تا دشمن در کمین نشسته چیزی به جز همان لشکر پیشتاز که بیبرس آن را رهبری میکرد در برابر خود نبیند. هنوز صبحگاه روز جمعه 25 رمضان سال 658هـ (برابر با 3 سپتامبر 1260م) طلوع نکرده بود که دو گروه با یکدیگر درگیر شدند. نیروهای مغول همچون موجی سهمگین بر لشکر پیشتاز مصری فرو آمدند و به سرعت پیروزی را از آن خود کردند و توانستند عملا لشکر مصر را به هم ریزند، اما سلطان قطز همچون کوهی استوار ایستاده و با تمام توان فریاد زد: «وا اسلاماه!» فریاد او در همهٔ منطقه پیچید و نیروهایش همگی کنار وی جمع شدند و کار ارتش مغول را که از این استواری و تحمل در میدان جنگ جا خورده بودن، یکسره کردند. عزم و ارادهٔ ارتشی که به پیروزیهای بسیار سریع در میادین جنگ عادت داشت، در هم شکست و وحشتزده به میدان پشت کردند و در حالی که آنچه در میدان جنگ اتفاق میافتاد برایشان غیر قابل باور بود، با دیدن کشته شدن فرماندهٔشان کیتوبوقا به تپههای اطراف گریختند. اما مسلمانان به این پیروزی بسنده نکردند و باقیماندهٔ ارتش مغول را که در حال فرار در بیسان نزدیک عین جالوت جمع شده بودند دنبال کردند. دو گروه به سختی با یکدیگر درگیر شدند و آتش جنگ بالا گرفت به طوری که پیروزی به طور مداوم در بین دو گروه در حال نوسان بود. سلطان قطز باری دیگر فریاد بلندی کشید که بیشتر لشکریانش آن را شنیدند و سه مرتبه گفت: «وا اسلاماه» و فروتنانه رو به درگاه الله میگفت: «...خداوندا!! بندهات قطز را پیروز گردان». هنوز ساعتی از این جریان نگذشته بود که کفهٔ ترازوی پیروزی به نفع مسلمانان سنگین شد و کارزار با شکست نهایی و سهمگین مغول برای اولین بار از دوران چنگیز خان، به پایان رسید. سپس سلطان قطز از اسب خود پیاده شد و و چهرهٔ خود را به خاک میدان نبرد مالید و آن را بوسه زد و دو رکعت نماز برای سپاس خداوند به جای آورد.
نبرد عین جالوت یکی از بزرگترین جنگهای سرنوشتساز در طول تاریخ بوده که جهان اسلام را از خطری بس بزرگ که نمونهٔ آن را قبلا به خود ندیده بود نجات داد و همچنین تمدن اسلامی را از نابودی کامل حفظ کرد. از سوی دیگر اروپا را از شری که هیچ یک از پادشاهان اروپایی آن دوران یارای مقابله با آن را نداشتند، نجات داد. همچنین این پیروزی سبب رهایی سرزمین شام از دست مغولها شد و والیان مغول از شام پا به فرار گذاشتند. قطز در تاریخ 27رمضان سسال 658هـ با لشکر پیروز خود به دمشق وارد شد و امنیت را با جبران کردن خسارتهای وارده به تمامی شهرهای سرزمین شام و مرتب کردن اوضاع آنها و همچنین تعیین والیان، به شام برگرداند. این جنگ ثابت کرد که امنیت مصر از سرزمین شام و به خصوص فلسطین سرچشمه میگیرد و این امری است که تجربهٔ تاریخی در بلند مدت آن را ثابت کرده است. نتیجهٔ نهایی این جنگ متحد شدن مصر و سرزمین شام برای بیش از 270 سال تحت حکومت مملوکیان بود. نویسنده: احمد تمام / اسلام آن لاین ترجمه: ابوعبدالله مدنی عصر اسلام
مقريزي: السلوك لمعرفة دول الملوك ـ تحقيق محمد مصطفى زيادة ـ طبعة مصورة عن طبعة لجنة التأليف والترجمة والنشر ـ القاهرة ـ بدون تاريخ. ابن تغري بردي: النجوم الزاهرة في ملوك مصر والقاهرة ـ الهيئة المصرية العامة للتأليف والترجمة والنشر ـ القاهرة ـ 1968م. عبد السلام عبد العزيز فهمي: تاريخ الدولة المغولية في إيران ـ دار المعارف ـ القاهرة ـ 1981م. أحمد مختار العبادي: قيام دولة المماليك الأولى في مصر والشام ـ دار النهضة العربية ـ بيروت ـ 1969م. قاسم عبده قاسم: عصر سلاطين المماليك ـ عين للدراسات والبحوث الإنسانية والاجتماعية القاهرة ـ 1998م.
1 ـ شهر میافارقین یک شهر باستانی در نزدیکی دیار بکر، در کشور ترکیه بود. این شهر امروزه شهر سیلوان نامیده میشود. (ویکیپدیای فارسی) |