سایت عصر اسلام

 

     

 
 
             

کیبورد فارسی

جستجوی پیشرفته

 

19 ارديبهشت 1404 11/11/1446 2025 May 09

 

فهـرست

 
 
  صفحه اصلی
  پيامبر اسلام
  پيامبران
  خلفاى راشدين
  صحابه
  تابعين
  قهرمانان اسلام
  علما، صالحان وانديشمندان
  خلفاى اموى
  خلفاى عباسى
  خلفاى عثمانى
  دولتها و حكومتهاى متفرقه
  جهاد و نبردهاى اسلامی
  اسلام در دوران معاصر
  آينده اسلام و علامات قيامت
  عالم برزخ و روز محشر
  بهشت و دوزخ
  تاریخ مذاهب و ادیان دیگر
  مقالات تاریخی متفرقه
  شبهات و دروغ‌های تاریخی
  تمدن اسلام
  كتابخانه
  کلیپهای صوتی
  کلیپهای تصویری
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  ارتبـاط با ما
  تمـاس با ما
 
 
 

آمـار سـا یت

 
تـعداد کلیپهای صوتي: 786
تـعداد کلیپهای تصويري: 0
تـعداد مقالات متني: 1144
تـعداد كل مقالات : 1930
تـعداد اعضاء سايت: 575
بازدید کـل سايت: 7648402
 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

سایت مهتدین

 
 

 

 

 

 

 

شماره: 4   تعداد بازدید: 3572 تاریخ اضافه: 2010-02-25

نوح عليه السلام

قوم نوح مدت زمانی طولانی به پرستش بت‌ها مشغول بودند و بت‌ها را به عنوان خدایانی گرفته بودند که از آن‌ها امید جلب خیر و دفع شر از خود را داشتند و در زندگی هر چیزی را به بت‌ها ارجاع می‌دادند و برحسب جهالت خویش و پیروی‌شان از هوای نفس‌، آن‌ها را با نام‌های ‌گوناکون می‌خواندند؛ گاهی آن‌ها را ود، سـواع‌، یغوث و گاهی نیز یعوق و نسر می‌نامیدند[1].

خداوند نوح‌ علیه‌السلا‌م را برای هدایت قوم خود فرستاد او مردی فصیح و گویا، عاقل و فرزانه و دارای اندیشه‌ای استوار بود. خداوند به او شکیبایی به هنگام مجادله‌، توانایی استفا‌ده از دلایل مختلف و بینشی‌ کامل نسبت به روش‌های قانع نمودن افراد عطا کرده بود. او قوم خود را به سوی خدا خواند، اما آن‌ها روبگردان شدند، از عذاب الهی آنان را بیـم داد.

اما آن‌ها خود را به‌ کوری و کری زدند، به ثواب الهی آنان را تشویق و ترغیب نمود اما آنان انگشتان خود را در گوش‌هایشان فرو بـردند و تکبر ورزیدند؛ اما نوح در مقابل آنان ایستاد و با آنان مجادله و مبارزه نمود، در مقابل آنان شکیبایی به خرج داد و فرصت ‌کافی و طولانی در اختیار آنان گذاشت‌، در دعوتش سخنان شیربن به ‌کار برد و امیدواریش به ایمان آوردن آن‌ها ضعیف نشد و نگذاشـت ‌که ناامیدی به قلب او سرایت ‌کند، بلکه شروع به ایجاد تنوع در روش‌های دعوت به سوی خدا کرد و در ابلاغ رسالتش تلاش زیادی به خرج می‌داد و در شب و روز، نهان و آشکار قومش را دعوت نمود و نظر آنان را به سوی رمز و راز وجود و بدایع جهان هستی جلب می‌نمود: شب تیره و تار، آسمانی پر از برج‌های فلکی‌، ماه گردان و خورشید فروزان و زمینی ‌که بر روی آن رودها جاری‌ گشته و زراعت و میوه‌ها در آن رویانده است‌؛ همه‌ی این‌ها از بانی فصیح و روان و دلایلی درست و قاطع از خداوندی یگانه و نیرویی عجیب و منحصر به فرد حکایت می‌کنند.

و به این‌گونه نوح هـم‌ چنان با قومش به مجادله و مشاجره می‌پرداخت و برای آنان دلیل و برهان می‌آورد تا این‌که عده‌ای بسیارکم‌ از قومش به او ایمان آوردند، دعوتش را اجابت نمودند و رسالتش را تصدیق‌ گفتند؛ اما آنانی‌که خداوند بر دل آنان مهر نهاده بود و بدبختی بر آن‌ها پیشی‌ گرفته بود، آن‌ها هرگز راه هدایت را در پیش نگرفتند؛ آنان‌ از بزرگان و اشراف قوم بودند که همدیگر را در مخالفت با نوح پشتیبانی و یاری می‌کردند و از مسخره‌ کردن او و ناچیز شمردن نظرات او از هیچ‌ کوششی دریغ نمی‌کردند.

آنان به نوح ‌گفتند: تو فقط بشری مانند ما و یکی از ما هستی و اگر خداوند می‌خواست پیامبری بفرستد، قطعاً فرشته‌ای را می‌فرستاد و ما نیز به سخنانش‌ گوش فرا داده‌، به دعوتش جواب مثبت می‌دادیم‌؛ علاوه بر این آنان که اطراف تو را گرفته‌اند، چـه کسانی هستند؟‌! افرادی از طبقه‌ی پست و پایین و بدبخت جامعه با حرفه‌های بی‌ارزش وکم‌ارزش و نظراتی نادرست و افکاری ناپخته هستند که بدون اندیشه تسلیـم تو شده‌اند و اگر دعوت تو چیز خوب و با ارزشی بود، این افراد پست در ایمان به تو بر ما سبقت نمی‌گرفتند و اگر سخنان تو حق بود، مایه زیرک و باهوش و دارای ذهنی صاف و پاک و فکری عالی هستیم‌، در ایمان به تو و پیروی از هدایتت ‌گوی سبقت را از دیگران می‌ربودیم‌.

آنان سپس به لجاجت در مجادلات لفظی پرداختند و فریب و حیله‌گری را ییشه‌ی خود ساختند و به نوح ‌گفتند: ای نوح‌! در تو و پیروانت فضیلتی بر خود نمی‌بینیم‌، نه در عقل و هوش‌، نه در دوراندیشی و رعایت مصلحت و نه در آگاهی بر سر انجام امور، بلکه‌ گمان ما بر این است‌ که شما دروغگویانی بیش نیستید.

یاوه‌گوبی‌های آنان بر قوه‌ی شکیبایی و اندیشه و عقل نوح‌ کم‌ترین اثری نگذاشت و او با صبر و حوصله در جواب آنان ‌گفت‌: آیا اگر در صورتی‌که من بر دلیلی روشن و آشکار از جانب پروردگار خود و برهانی ‌گواهی‌دهنده بر صدق دعوای خود باشم -‌که آن را از فضل و رحمت خود به من داده است -‌و شما هدف را گـم‌ کرده باشید و حقیقت امر بر شما پنهان مانده باشد و در اشتباه و دودلی باشید و بخواهید خورشید را با کف‌های دستتان بپوشانید یا ستارگان را با دستان خود خاموش کنید، آیا مگر در آن صورت من می‌توانم شما را به پیروی از خود ملزم و به ایمان به خداوند مجبور نمایم‌؟ آیا برای این ‌کار قدرتی دارم‌؟‌! آنان ‌گفتند: ای نوح‌! اگر خواهان هدایت ما هستی و می‌خواهی تو را یاری دهیم‌، برو و این افراد فرومایه‌ای را که به تو ایمان آورده‌اند، از اطراف خودت بران و آنان را از سایه‌ی حمایت خود دور نما، زیرا ما نمی‌توانیم در کنار آنان باشیـم و به شیوه‌ی آنان عمل نماییـم و یا در ایمان و اعتقاد، همطراز آنان باشیم‌؛ چگونه به دینی جواب مثبت دهیم‌ که در آن ارباب و رعیت یکسانند و اشراف و بزرگان با افراد پست جامعه با هـم برابرند؟!

نوح علیه السلام به آنان ‌گفت‌: دعوت من دعوتی عمومی است و همگان را در بر می‌گیرد؛ در آن افراد نجیب و سرشناس با افراد ناشناس‌، اشخاص مشهور با افراد گمنام‌، ثروتمندان با فقرا و ارباب با رعیت برابرند؛ فرض ‌کنید که من خواسته‌ی شما را اجابت نمایم و با طرد پیروانم به تمایلات شما تحقق بخشم‌، در آن صورت در نشر دعوت و تایید رسالتم به چه‌ کسانی اعتماد کنم‌؟ چگونه قومی را از خود برانم ‌که در حالی‌ که شما مرا ترک‌ کردید، آنان مرا یاری دادند و در حالی‌ که از شما جز لجاجت و انکار چیزی ندیده‌ام‌، سخنانم به اعماق درون آن‌ها راه یافته و جای‌ گرفته است و آنان همچنان بر دین پایدار هستند و به سوی خدا دعوت می‌کنند؟‌! و اگر آنان در پیشگاه عدل الهی من را به محاکمه‌ کشیده‌، نزد خداوند شکایت نمایند که من خوبی را آنان را با بدی و نیکی آنان را با ناسپاسی جواب داده‌ام‌، حال و وضع من باید چگونه باشد؟ به راستی ‌که شما قومی نادان هستید.

و چون مجادله بین نوح و قومش شدت یافت و فاصله‌ی بین آنان زیاد گشت‌، از وی خسته و دلتنگ شدند و به او گفتند: «‌ای نوح‌! مجادله‌ات با ما از حد گذشته است‌، پس آن‌چه را که به ما وعده داده‌ای بیاور، اگر از راستگویان هستی‌«[2]‌؛ نوح با استهزاء به آنان‌ گفت‌: شما در نادانی زیاده‌روی می‌کنید و در حماقت فرو رفته‌اید، من‌کیستم ‌که برای شما عذاب بیاورم و یا آن را از شما دفع نمایم‌؟ آیا من جز بشری نیستم ‌که به من وحی شده است‌که خدای شما، خدایی یگانه است و آن‌چه را که بدان مامور شده‌ام به شما ابلاغ می‌نمایم و گاهی شما را به ثواب الهی مژده و گاهی از عذاب الهی بیم می‌دهم‌؟‌! آگاه باشید که بازگشت همه چیز به سوی خداست‌، اگر بخواهد، شما را هدایت می‌کند و اگر اراده نماید، به زودی شما را به ضرر و زیان دچار می‌سازد و اگر بخواهد به شما مهلت می‌دهد تا بر عذابتان بیفزاید و شما را بیشتر و شدیدتر بیازارد.

برای آن ‌که پیامبـران بتوانند رسالت خود را به صورت‌ کامل ادا نمایند، خداوند در مقابل اذیت و آزارها، به آنان صبر و در مقابل دشمنان‌، به آنان طاقت و توان عطا نموده است‌، همان ‌گونه‌که دامنه‌ی امیدواری آنان را وسعت بخشیده است‌؛ تا مردم بعد از ارسال پیامبران حجتی بر خداوند نداشته باشند و هرکس‌ که‌ کفر پیشه نموده است پس از آمدن پیامبران بهانه‌ای نداشته باشد.

نوح از پیامبران اولوالعزم بود و نهصد و پنجاه سال در میان قوم خود به‌سر برد، بر اذیت و آزارشان شکیبایی و در مقابل استهزایشان پایداری نمود و به امید و انتظار نشسـته و بدان چشم دوخته بود که شاید روزی بارقه‌ی ایمان در دل آنان بدرخشد، اما هرچه زمان طولانی‌تر می‌شد، به سرکشی آنان افزوده می‌شد و دعوت نوح بیشتر آنان را فراری می‌داد؛ آنگاه، دیگر ریسمان امید نوح پوسید و افق آرزویش تیره و تار گشت‌؛ از این‌رو در حالی‌ که از دست قومش شاکی بود، به خداوند پناه برد و به وی التجا آورد، از او کمک و یاری طلبید و از وی خواست‌ که در مورد قومش‌ که ‌کوشش او در مورد آنان‌ کارگر نیفتاده بود و او از ایمان آوردن آنان قطع امید کرده بود، او را هدایت نماید و خداوند به او وحی فرستاد: «‌جز آنانی‌ که به تو ایمان آورده‌اند، دیگر کسی از قومت به تو ایمان نخواهد آورد، بنابر این نسبت به‌ کارهایی ‌که انجام می‌دهند، غمگین مباش‌«[3].

و چون نوح دریافت ‌که خداوند کلمه‌ی خود را به حتمیت رسانده و مطابق وحی‌، مقـرر نموده است ‌که از این پس ‌کسی ایمان نخواهد آورد و بر دل افراد قومش مهر نهاده شده و دل‌هایشان چنان قفل شده است‌ که دیگر در مقابل هیچ دلیل و برهانی ‌گردن خم نمی‌کنند و تسلیم ایمان به خداوند نمی‌شوند، صبرش تمام شد و گفت‌: «‌پروردگارا! احدی از کافران را بر روی زمین باقی مگذار، زبرا اگر آنان را باقی بگذاری‌، بندگانت را گمراه خواهند نمود و به جز فرزندانی فاجر و کافر به دنیا نمی‌آورند»‌[4].

خداوند دعایش را اجابت نمود و به او وحی فرستاد که‌: بر اساس وحی و زیر نظر و نگهداری ما کشتی را بساز و در مورد ستم‌کاران با من سخن مگوی‌، زیرا آنان باید غرق شوند. نوح به مکانی دور از شهر رفت‌، تخته‌ها و میخ‌های زیادی فراهم نمود و شروع به‌کار کرد اما باز هم از سرزنش و استهزای قومش در امان نماند.

گروهی از آنان می‌گفتند: ای نوح‌! تو تا امروز خود را پیامبر و فرستاده‌ی خدا می‌دانستی‌، چگونه امروز نجار شده‌ای‌؟‌! آیا از پیغمبری دست کشیده‌ای یا به نجاری رغبت پیدا کرده‌ای‌؟‌! عده‌ای دیگر می‌گفتند: چگونه است که کشتی‌ات را دور از رودهـا و درباها می‌سازی‌! آیا برای‌ کشیدن آن‌ گاوهایی را آماده نموده‌ای یا بلندکردن آن را به نیروی باد سپرده‌ای‌؟‌! اما نوح نسبت به استهزای آنان بی‌اعتنایی می‌کرد و کریمانه از سخنان بیهوده‌ی آنان می‌گذشت و به آنان می‌گفت‌: «‌اگر شما ما را مسخره می‌کنید، روزی نیز ما همان‌گونه شما را مسخره می‌کنیم‌. به زودی خواهید دانست ‌که عذاب خوارکننده بهره‌ی چه ‌کسی است و شکنجه‌ی جاودان ‌گریبان چه کسی را خواهد گرفت»[5]. و به سوی‌ کشتی می‌رفت‌، تخته‌های آن راست می‌نمود و اجزای آن را به هم وصل می‌کرد تا این‌که ‌کشتی با الواح و ریسمان‌های محکم ساخته شد و نوح منتظر دستور پروردگار ماند، آن‌گاه خداوند به او وحی فرستاد که‌: هر زمان دستور ما فرا رسید و نشانه‌های آن پدیدار گشت‌، آهنگ ‌کشتی خود کن و از قوم و خانواده‌ات‌، آن ‌کسانی را که ایمان آورده‌اند، با خود بردار و از هر حیوانی یک جفت نر و ماده با خود به ‌کشتی بیاور، تا این‌که دستور خداوند فرا برسد.

درهای آسمان باز شد و باران شدیدی باریدن ‌گرفت و چشمه‌ساران زمین جوشیدند و سیل به جاهای بسیار بلند رسید و از پستی‌ها و ناهمواری‌ها سرازیر شد و نوح به سمت کشتی شتافت و هر آن‌چه را خداوند از انسان‌ها و حیوانات و نباتات دستور داده بود که حمل شوند، سوار کشتی نمود و کشتی با نام خدا تا لنگر انداختن‌، بر روی آب‌های خروشان به جریان درآمد؛‌ گاهی بادی آرام آن را نوازش می‌نمود و گاه در میان‌ گردبادهای شدید ادامه‌ی مسیر می‌داد و امواج آب‌، در پیچ و خم‌ها و گرداب‌های خود گورهایی برای کافران باز می‌نمودند وکف‌های سفید آب برای اجساد آنان ‌کفن می‌بافتند، ‌کافران با مرگ دست و پنجه نرم می‌کردند و مرگ بر آنان چیره می‌گشت‌، با امواج‌ کُشتی می‌گرفتند اما امواج‌، آن‌ها را به زمین می‌زد تا این‌که آب تمام آنان را در خود فرو برد، و چنان‌که رازی در درون پوشیده می‌شود، ‌آن‌ها را درهم‌ پیچید و پوشاند.

نوح بر عرشه‌ی‌ کشتی ایستاده بود که ناگهان فرزندش ‌کنعان را دید -‌کنعان‌، شقاوت بر او چیره شده و از پدر دور گشته و از دین وی رویگردان شده بود -‌و دید که پسرش در میان امواج آب فرو می‌رود و در برابر امواج از خود دفاع می‌کند و می‌کوشد که خود را به‌ کوه یا تپه‌ای بلند برساند، شاید که نجات یابد، اما مرگ به او نزدیک می‌شد و در حال غرق شدن بود؛ پدر که این منظره را می‌دید، دلش به رحم آمد و رحم و عطوفت پدریش جوشید و او را صدا زد شاید که ندایش در دل او تاثیر کند و ایمان بیا‌ورد و یا شعورش تحریک‌ گردد و اعتراف نماید و به او گفت‌:‌کجا می‌روی‌؟‌! ای فرزندم‌! تو از قضا و قدر الهی به سوی قضا و قدر الهی فرار می‌کنی‌، زودتر ایمان بیاور و سوار کشتی شو تا به خانواده‌ات ملحق شوی و جانت را نجات دهی‌: «‌ای فرزندم‌! همراه ما سوار کشتی شو و با کافران مباش‌»[6].

اما این سخنان در دل سیاه‌ کنعان اثر نکرد و از گوشش دورتر نرفت و گمان نمود که می‌تواند از دست تقدیر بگریزد و در جواب پدر گفت‌: از من دست بردار، چون ‌که من «‌به زودی خود را به‌ کوهی می‌رسانم‌ که من را از خطر آب برهاند»[7].

نوح در حالی که غمگین و ناراحت بود، ‌گفت‌: ای فرزندم‌! «امروز پناهگاه و حافظی در مقابل امر پروردگار وجود ندارد مگر کسی‌ که خدا به او رحم‌ کند»‌[8].

سپس موج بین آن دو جدایی افکند و سیل مانع دیدن آن‌ها شد و نوح دیگر پسر جگرگوشه و پاره‌ی تنـش را ندید و دلش مالامال از غصه شد و متوجه آن خدایی شد که پناه درماندگان و یاری دهنده‌ی گرفتاران است و گفت‌: «پروردگارا! پسرم از افراد خانواده‌ی من است‌»[9]. و تو وعده نموده‌ای ‌که من و افراد مومن خانواده‌ام را نجات دهی و وعده‌ی تو حق است و تو بهترین حکـم کننده‌ای‌.

خداوند به نوح وحی فرستاد: ای نوح‌! او از خانواده‌ی تو نیست‌، زیرا شقاوت بر او پیشی گرفته و کلمه‌ی ‌کفر بر او محقق‌ گشته است‌، پس‌ کسی را از خانواده خودت به حساب نیاور مگر این‌که به تو ایمان آورده و رسالتت را تصدیق نموده و دعوتت را اجابت نموده باشد؛ چنین ‌کسانی به راستی‌، از افراد خانواده تو می‌باشند و به چنین کسانی وعده‌ی نجات و ادامه‌ی حیات داده‌ام‌: «‌و یاری کردن مومنان‌، حقی است بر عهده‌ی ما»[10].

اما آن‌ کس‌که رسالت تو را انکار و سخنان پروردگارت را تکذیب نموده است‌، او از خانواده‌ی تو خارج و از شفاعت تو به‌دور است‌، حتی اگر از لحاظ صله‌ی رحم و نسب خانوادگی پیوندی ناگسستنی با تو داشته باشد، چنین ‌کسی باید طعم مرگ را بچشد و بـه سرنوشت محتوم نایل آید حتی اگر پشتش به‌ کوهی باشد و به پناهگاهی بسیار محکم پناه برده باشد و تو را بر حذر می‌دارم از این‌که بعد از این چیزی را از من بخواهی ‌که دانشی در مورد آن نداری و یا با من در مورد چیزی مجادله‌ کنی ‌که آن را درک نمی‌کنی‌: «‌تو را پند و اندرز و هشدار می‌دهم که از جاهلان باشی»[11].

در این هنگام‌ نوح دربافت ‌که عاطفه‌اش‌، وی را از حق غافل ‌کرده و دلسوزی‌اش راه صواب را بر او بسته است در حالی‌که شایسته بود به خاطر نجات خود و مومنین همراهش و هلاک و غرق شدن‌ کافران‌، خداوند را شکرگزار باشد، پس به خداوند پناه برد و ازگناهش استغفار نمود و گفت‌: «‌پروردگارا! از این‌که از تو چیزی بخواهم که دانشی در مورد آن ندارم‌، به تو پناه می‌برم و اگر من را نیامرزی و به من رحم نکنی‌، از زیان‌کاران خواهـم بود»[12]‌، و موج بین او و فرزندش فاصله انداخت و فرزند را غرق‌کرد و به‌کام مرگ فرو برد.

هنگامی که امر خداوند به پایان رسید و طومار زندگی ستم‌کاران برچیده شد، آسمان از باربدن باز ایستاد و زمین آب را در خود فرو برد و کشتی بر کوه جودی‌[13] لنگر انداخت و گفته شد: ستـم‌کاران را دوری از رحمت الهی نصیب باد!

و به نوح نیز گفته شد: خود و آن ‌کسانی از قومت‌ که به تو ایمان آورده‌اند، به سلامت بر زمین‌ گام نهید، برکت شما را در بر می‌گیرد و مورد نظر و عنایت پروردگار قرار خواهید گرفت.

منبع: قصه‌های قرآن، محمد احمد جاد المولی، ترجمه صلاح الدين توحیدی، ويراستار عثمان نقشبندی، چاپ اول 1387، انتشارات كردستان

عصر اسلام

IslamAge.com


[1] ود، یغوث‌، سواع‌، یعوق و نسر افراد صالح و نیکوکاری بودند که نسل‌ها پیش از قوم نوح در زمانی‌ که مردم یکتاپرست بودند، می‌زیستند؛ پس از مرگ آن‌ها، مردم بـه تحریک و اغوای شیطان برای بزرگداشت یاد آن مجسمه‌هایی از آنان ساختند تا آن‌ها را فراموش نکننذ؛ نسل‌های بعد با دیده‌ی تقدیس و احترام به این مجسمه‌ها می‌نگریستند و سرانجام در زمان نوح مردم به عبادت و پـرستش این مجسمه‌ها روی آوردند و یکتاپرستی جای خود را به شرکت و بت‌پرستی داد -‌مترجم‌.

[2] هود؛ 32.

[3] هود؛ 36.

[4] نوح؛ 27-26.

[5] هود؛ 39-38.

[6] هود؛ 42.

[7] هود؛ 43.

[8] هود؛ 45.

[9] هود؛ 45.

[10] روم؛ 47.

[11] هود؛ 46.

[12] هود؛ 47.

[13] جودی‌،‌ کوهی است بلند و طولانی واقع در جزیره‌ی ابن‌ عمر در قسمت شرق رود دجله در منطقه‌ی موصل عراق.

 

بازگشت به بالا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
 

تبـلیغـا  ت

     

سايت اسلام تيوب

اخبار جهان اسلام

 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت نوار اسلام

دائرة المعارف شبکه اسلامی

 
 

 حـد  یـث

 

حدیث: (وَيْحَ عَمَّارٍ، تَقْتُلُهُ الفِئَةُ البَاغِيَةُ، يَدْعُوهُمْ إِلَى الجَنَّةِ، وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ) و رد شبهه ی روافض درباره ی معاویه رضی الله عنه.


از جمله امور واجب بر مسلمان؛ داشتن حسن ظن به صحابه ی رسول الله صلی الله علیه و سلم است. زیرا صحابه بهترین یاران برای بهترین پیامبر بودند. در نتیجه حق آنان ستایش است. و کسی که به آنان طعن زند در واقع به دین خود طعن زده است.


امام ابو زرعه رازی رحمه الله در این باره فرموده: (اگر کسی را دیدی که از شأن و منزلت صحابه می کاهند؛ پس بدان که وی زندیق است. زیرا رسول الله صلی الله علیه و سلم بر ما حق دارند همانطور که قرآن بر ما حق دارد. و صحابه همان کسانی بودند که قرآن و سنت رسول الله صلی الله علیه و سلم را به ما رسانده اند. و چنین افرادی فقط می خواهند شاهدان ما را خدشه دار کنند تا از این طریق به صحت قرآن و سنت طعن وارد کنند. در نتیجه آنان زندیق اند)[1].


و یکی از صحابه ای که به ایشان تهمت می زنند؛ صحابی جلیل معاویه رضی الله عنه است. با استدلال به حدیث: (افسوس برای عمار، كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد.عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند)[2]. که در این مقاله می خواهیم این شبه را رد کنیم.


همانطور که می دانیم عده ای از صحابه ی رسول الله صلی الله علیه و سلم در جنگ صفین به خاطر اجتهاد و برداشتی که داشتند؛ طوری که به نظر هر طرف چنین می رسید که وی بر حق است؛ به قتل رسیدند. به همین دلیل وقتی برای بعضی از آنها روشن شد که در اشتباه بوده اند؛ بر آنچه انجام دادند؛ پشیمان شدند. و پشمیانی توبه است. و توبه؛ گناهان گذشته را پاک می کند؛ بخصوص در حق بهترین مخلوقات و صاحبان بالاترین مقام و منزلت ها بعد از پیامبران و انبیاء الله تعالی.


و کسی که درباره ی این موضوع تحقیق می کند؛ برایش مشخص خواهد شد که سبب این قتال اهل فتنه بودند همان گروهی که باطل را انتشار می دادند.


و همانطور که می دانیم در این قتال بسیاری از صحابه رضی الله عنهم برای ایجاد صلح بین مردم خارج شدند؛ زیرا جنگ و خونریزی متنفر ترین چیز نزد آنان بود.


امام بخاری رحمه الله با سندش از ابی سعید خدری رضی الله عنه روایت کرده: (روزی ابوسعید خدری رضی الله عنه در حال سخن گفتن بود که صحبت از ساختن مسجد نبوی به میان آورد و گفت: ما هر كدام یک خشت حمل می ‌كردیم. ولی عمار دوتا، دوتا حمل می كرد. رسول الله صلی الله علیه و سلم او را دید. و در حالی كه گرد و خاک را از او دور می‌ ساخت، فرمود: افسوس برای عمار، كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد.عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند. راوی می‌ گوید: عمار بعد از شنیدن این سخن ‏گفت: از فتنه‌ها به الله پناه می ‌برم)[3].


اما در این حدیث مقصود از دعوت به سوی بهشت؛ دعوت به اسباب آن است که همان پیروی از امیر است. و مقصود از دعوت به سوی آتش؛ دعوت به اسباب آن یعنی اطاعت نکردن از امیر و خروج علیه وی است.


اما کسی که این کار را با اجتهاد و برداشتی که جایز باشد؛ می کند؛ معذور خواهد بود.


حافظ ابن کثیر رحمه الله درباره ی این حدیث چنین می فرماید: (این حدیث از جمله دلائل نبوت است؛ زیرا رسول الله صلی الله علیه و سلم درباره ی کشته شدن عمار به دست گروهی یاغی خبر می دهد. و قطعا هم این اتفاق افتاد. و عمار را در جنگ صفین اهل شام به قتل رساندند. که در این جنگ عمار با علی و اهل عراق بود. چنان که بعدا تفاصیل آن را بیان خواهم کرد. و علی در این موضوع بر معاویه اولویت داشت.


و هرگز جایز نیست که به خاطر نام یاغی بر یاران معاویه آنان را کافر بدانیم. چنانکه فرقه ی گمراه شیعه و غیره چنین می کنند. زیرا آنان  با اینکه در این کار نافرمانی کردند؛ اما در عین وقت مجتهد بودند. یعنی با اجتهاد مرتکب چنین عملی شدند. و همانطور که واضح است و همه می دانیم هر اجتهادی صحیح و درست در نمی آید. بلکه کسی که اجتهادش صحیح درآید؛ دو اجر می برد و کسی که در اجتهادش خطا کرده باشد؛ یک اجر به وی خواهد رسید.


و کسی که در این حدیث بعد از سخن: (كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد) بیافزاید و بگوید: (الله تعالی شفاعت مرا به وی روز قیامت نمی رساند). در حقیقت افترای بزرگی بر رسول الله صلی الله علیه و سلم زده است. زیرا هرگز رسول الله صلی الله علیه و سلم چنین چیزی را نگفته اند. و از طریق صحیح نقل نشده است. والله اعلم.


اما معنای این فرموده که: (عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند) چنین بوده که عمار و یارانش اهل شام را به اتحاد و همدلی دعوت می کرد. اما اهل شام می خواستند چیزی را به دست آورند که دیگران بیشتر از آنان حق داشتند آن را به دست آورند. و نیز می خواستند مردم به صورت جماعات و گروه های مختلفی باشند که هر کدام از آن جماعات برای خود امامی داشته باشند؛ در حالی که چنین چیزی امت را به اختلاف و تضاد می رساند. طوری که هر گروه به راه و روش خود پایبند می بودند و لو که چنین قصد و هدفی هم نداشته باشند)[4].


و حافظ ابن حجر رحمه الله در این باره می فرماید: (اگر گفته شود: عمار در صفین کشته شد؛ در حالی که وی با علی بود. و کسانی هم که وی را به قتل رساندند معاویه و گروهی از صحابه بود که با او همکاری می کردند. پس چطور ممکن است که رسول الله صلی الله علیه و سلم گفته باشد آنان یعنی گروه معاویه و یارانش به آتش دعوت می کردند؟


در جواب می گوییم: زیرا آنان (گروه معاویه و یارانش) گمان می کردند که به سوی بهشت دعوت می دهند. و همانطور که واضح و آشکار است همه ی آنها مجتهد بودند در نتیجه به خاطر پیروی از گمانشان هرگز سرزنش و توبیخ نمی شوند. بنا بر این مقصود از دعوت به سوی بهشت؛ دعوت به عوامل آن که همان اطاعت از امام است؛ می باشد. و عمار آنان را به پیروی از علی رضی الله عنه دعوت می داد؛ زیرا علی در آن زمان امام واجب الطاعه بود. در حالی که معاویه و گروهش به خلاف آنان دعوت می دادند؛ که آن هم به خاطر برداشتی بود که در آن هنگام به آن رسیده بودند)[5].


بنا بر این نکته ی مهم در این مسأله این است که بین مجتهدی که اشتباه کرده با کسی که به عمد فساد و فتنه به راه می اندازد؛ تفاوت و تباین قائل شویم.


و برای اثبات این قضیه این فرموده ی الله عزوجل را برایتان بیان می کنم که می فرماید: (و اگر دو گروه از مؤمنان با يکديگر به جنگ برخاستند، ميانشان آشتی افکنيد و اگر يک گروه بر ديگری تعدی کرد، با آن که تعدی کرده است بجنگيد تا به فرمان الله بازگردد پس اگر بازگشت، ميانشان صلحی عادلانه برقرار کنيد و عدالت ورزيد که الله عادلان را دوست دارد * يقيناً مؤمنان برادرند، پس ميان برادرانتان صلح (وآشتی) بر قرار کنيد، و از الله بترسيد، باشد که شما مشمول رحمت شويد)[6].


همانطور که در آیه می بینیم؛ جنگ بین مؤمنین امکان دارد که پیش آید؛ اما بدون اینکه اسم ایمان از یکی از گروه ها برداشته شود. زیرا در آیه بعد فرموده: (يقيناً مؤمنان برادرند، پس ميان برادرانتان صلح (وآشتی) بر قرار کنيد). یعنی با اینکه با یکدیگر می جنگند امام باز هم آنها را برادر نامیده و به مسلمانان دیگر دستور داده که بین آنها صلح و آشتی برقرار کنند.


شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در باره ی این آیه فرموده: (همانطور که روشن و آشکار است الله سبحانه و تعالی با اینکه ذکر کرده دو گروه باهم می جنگند؛ و یکی بر دیگری تعدی می کند؛ اما هر دو را برادر نامیده و دستور داده که در ابتدا بین آنها صلح برقرار کنیم. سپس فرموده اگر یکی از آن دو گروه بر دیگری تعدی کرد؛ با آن گروه بجنگید. به عبارت دیگر از همان ابتدای امر دستور به جنگ با آنان نداده است؛ بلکه در ابتدا دستور به برقراری صلح داده است.


علاوه بر این رسول الله صلی الله علیه و سلم خبر دادند که خوارج را گروهی خواهد کشت که نردیکتر به حق هستند. و همانطور که می دانیم علی بن ابی طالب و یارانش کسانی بودند که خوارج را کشتند.


در نتیجه این سخن رسول الله صلی الله علیه و سلم که آنان به حق نزدیکتر هستند؛ دلالت دارد بر اینکه علی و یارانش از معاویه و یارانش به حق نزدیکتر بودند؛ با وجود اینکه هر دو گروه مؤمن هستند و شکی در ایمان آنان نیست)[7].


و از ابی سعید خدری رضی الله عنه روایت شده که رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند: (هنگامی كه مسلمانان دچار اختلاف می شوند گروه خوارج از اسلام خارج می گردد و در چنين وضعی از ميان دو طايفه مسلمان كسی كه به حق نزدیکتر است با آنها می جنگد)[8].


شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در این باره فرموده: (این حدیث صحیح دلیل بر این است که هر دو طائفه ی (علی و یارانش و معاویه و یارانش) که با هم می جنگند؛ بر حق هستند. اما علی و یارانش از معاویه و اصحابش به حق نزدیکتر هستند)[9].


پس نتیجه ای که می گیریم این است که: مجرد سخن: (به آتش دعوت می کنند)؛ به معنای کفر نیست. و از چنین برداشتی به الله تعالی پناه می بریم. و کسی که چنین برداشتی از این سخن می کند در واقع نشان دهنده ی جهل بیش از حد وی است. بلکه باید بدانیم این حدیث از احادیث وعید است؛ همانطور که ربا خوار یا کسی که مال یتیم را می خورد در آتش هستند؛ اما چنین کلامی مستلزم کفر فعل کننده ی آن نیست؛ با اینکه عملش حرام است بلکه حتی از گناهان کبیره است.


و بدین ترتیب این شبهه مردود و باطل است.

منبع: islamqa.info

مترجم: ام محمد

 

 

 

 

 

 



[1] ـ الكفاية في علم الرواية: (ص:49).

[2] ـ صحیح بخاری: (وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ).

[3] ـ صحیح بخاری: (أَنَّهُ كَان يُحَدِّث يَوْماً حَتَّى أَتَى ذِكْرُ بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، فَقَالَ: كُنَّا نَحْمِلُ لَبِنَةً لَبِنَةً، وَعَمَّارٌ لَبِنَتَيْنِ لَبِنَتَيْنِ، فَرَآهُ النَّبِيُّ r فَيَنْفُضُ التُّرَابَ عَنْهُ، وَيَقُولُ:«وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ قَالَ: يَقُولُ عَمَّارٌ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الْفِتَنِ).

[4] ـ البداية والنهاية: (4/538).

[5] ـ فتح الباری: (1/542)، و مجموع فتاوى شيخ الإسلام: (4/437).

[6] ـ حجرات:9-10: (وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا ۖ فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَىٰ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّىٰ تَفِيءَ إِلَىٰ أَمْرِ اللَّـهِ ۚفَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا ۖ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ * إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ ۚوَاتَّقُوا اللَّـهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ).

[7] ـ مجموع الفتاوى (25/ 305-306).

[8] ـ صحیح مسلم: (تَمْرُقُ مَارِقَةٌ عِنْدَ فُرْقَةٍ مِنْ الْمُسْلِمِينَ يَقْتُلُهَا أَوْلَى الطَّائِفَتَيْنِ بِالْحَقِّ).

[9] ـ مجموع الفتاوى: ( 4 / 467 ).

 
 

نظرسـنجی

 

آشنایی شما با سایت از چه طریقی بوده است؟


لينك از ساير سايت ها
موتورهاي جستجو
از طريق دوستان