سایت عصر اسلام

 

     

 
 
             

کیبورد فارسی

جستجوی پیشرفته

 

6 ارديبهشت 1403 16/10/1445 2024 Apr 25

 

فهـرست

 
 
  صفحه اصلی
  پيامبر اسلام
  پيامبران
  خلفاى راشدين
  صحابه
  تابعين
  قهرمانان اسلام
  علما، صالحان وانديشمندان
  خلفاى اموى
  خلفاى عباسى
  خلفاى عثمانى
  دولتها و حكومتهاى متفرقه
  جهاد و نبردهاى اسلامی
  اسلام در دوران معاصر
  آينده اسلام و علامات قيامت
  عالم برزخ و روز محشر
  بهشت و دوزخ
  تاریخ مذاهب و ادیان دیگر
  مقالات تاریخی متفرقه
  شبهات و دروغ‌های تاریخی
  تمدن اسلام
  كتابخانه
  کلیپهای صوتی
  کلیپهای تصویری
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  ارتبـاط با ما
  تمـاس با ما
 
 
 

آمـار سـا یت

 
تـعداد کلیپهای صوتي: 786
تـعداد کلیپهای تصويري: 0
تـعداد مقالات متني: 1144
تـعداد كل مقالات : 1930
تـعداد اعضاء سايت: 573
بازدید کـل سايت: 6829377
 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

سایت مهتدین

 
 

 

 

 

 

 

شماره: 370   تعداد بازدید: 3366 تاریخ اضافه: 2010-03-27

سیره زبیر بن عوام و شهادت وی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

وی ابو عبدالله زبیر بن عوام بن خویلد بن أسد بن عبدالعزی بن قصی بن کلاب از قبیله قریش و طائفه أسد است.[1] وی در جد خود قصی به رسول خدا می‏رسد. او حواری رسول خدا و فرزند عمهایشان، یعنی صفیه بنت عبدالمطلب و یکی از عشره مبشره و یکی از اعضای شورای خلافت است.[2] وی در سنین جوانی و در حالی که شانزده سال داشت اسلام را پذیرفت.[3] وی از هیچ غزوهای از غزوات رسول خدا تخلف نورزید.[4] بعد از اینکه مسلمان شد مورد آزار و اذیت قرار گرفت. روایت شده که عموی زبیر او را در حصیری می‏گذاشت و در آن دود می‏دماند و می‏گفت: به کفر برگرد و زبیر می‏گفت: هرگز به کفر بر نمی‏گردم.[5]

1- اولین کسی که در راه خدا شمشیر از نیام برکشید

از سعید بن مسیب روایت است که گفت: اولین کسی که در راه خدا شمشیر برکشید، زبیر بن عوام بود. وقتی که زبیر بن عوام در شعب المطابخ بود و داشت چرت می‏زد صدایی را شنید که می‏گفت: رسول خدا کشته شد. پس در حالی که شمشیر از نیام کشیده بود از خانه بیرون آمد. در راه با رسول خدا مواجه شد و ایشان فرمود: ای زبیر چه شده است؟ گفت: شنیدم که شما به قتل رسیدهاید. پیامبر فرمود: میخواستی چکار کنی؟ گفت: به خدا قسم میخواستم مردم مکه را با مبارزه فراخوانم. سعید بن مسیب میگوید: پس رسول خدا برای او دعای خیر کرد. سعید میگوید: من امیدوارم که دعای رسول خدا در نزد خداوند ضایع نشود.[6]

2- هجرت زبیر به حبشه

وقتی که آزار و اذیت مشرکان قریش نسبت به رسول خدا و یاران ایشان زیاد شد، پیامبر به آنان فرمان داد تا به حبشه بروند تا در آنجا در امان پادشاه عادل آنجا، یعنی نجاشی باشند. آنان در حبشه نزد بهترین همسایه- یعنی نجاشی- و در بهترین سرزمین بودند. آنان همچنان در آن حالت در آنجا در امنیت و آرامش بودند تا اینکه مردی مردی از اهالی حبشه برای گرفتن حکومت از دست نجاشی علیه او بپا خاست. به همین علت مسلمانان بسیاراندوهگین و ناراحت شدند و ترسیدند که مبادا آن مرد پیروز شود و در این صورت آن مرد حق و جایگاه صحابه را نمی‏شناخت. به همین علت صحابه خواهان پیگیری اخبار نبرد نجاشی و آن مرد شدند و برای این منظور به گوشهای از رود نیل رفتند.[7]ام سلمه میگوید: اصحاب رسول خدا گفتند: چه کسی به نزدیک نبرد این دو گروه می‏رود تا اخبار نبرد را برای ما بیاورد؟ام سلمه میگوید: زبیر بن عوام گفت: من این کار را می‏کنم. پس صحابه گفتند: این کار را بکن. وی جوان ترین فرد گروه بود.ام سلمه میگوید: پس مردم مشکی را برای وی پر از باد کردند و او آن را به سینهاش بست و به کمک آن در رود نیل به شنا پرداخت و خود را به ساحل دیگر رود نیل که آن دو گروه در آنجا جنگ میکردند رساند و سپس رفت و در آنجا حضور یافت.ام سلمه میگوید: ما به درگاه خدا دعا میکردیم که نجاشی بر دشمن خود پیروز شود و در سرزمینش تمکین یابد. ام سلمه میگوید: به خدا ما در همین حالت در انتظار بودیم که ناگاه زبیر در حالی که می‏دوید آمد و لباسش را برای ما تکان می‏داد و می‏گفت: مژده باد، نجاشی پیروز شد و خداوند دشمنش را نابود کرد و نجاشی در سرزمین خود بلامنازع شد.[8] بعد از اینکه زبیر از حبشه برگشت در کنار رسول خدا ماند و مبادی و ارکان اسلام و اوامر و نواهی شرعی را از ایشان فرا می‏گرفت و هنگامی‏پیامبر به مدینه هجرت کرد زبیر نیز همراه با دیگران به آنجا مهاجرت کرد.

3- در غزوه بدر

زبیر سواری جسور و دلاوری بی باک بود و در هیچ صحنهای تخلف نورزید و در تمام نبردها و غزوات میتوان او را دید. وی متصف به شجاعت و دلاوری نادر و کم نظیر و اخلاص کامل و از خود گذشتگی برای اعتلای سخن حق است.[9] وی اموال زیادی را در راه خدا بخشید و جان و مال خود را وقف خدا نمود و به همین دلیل خداوند او را گرامی‏داشت و در دنیا و آخرت رفعت بخشید. وی عمامهای زرد رنگ داشت که در روز بدر آن را بر پیچیده بود. از عروه روایت است که گفت: زبیر در روز بدر عمامهای زرد بر خود پیچیده بود، پس جبرئیل در سیمای زبیر نازل شد.[10] چه فضیلت بزرگی، به راستی که در دنیا چیزی با آن برابری نمی‏کند. عامر بن صالح بن عبدالله بن زبیر در این باره میگوید:

جدی ابن عمة أحمد و وزیره     عن-د البلاء و ف-ارس الشقراء

و غداة بدر کاون أول فارس      شهد الوغی فی اللأمة الصفراء

نزلت بسیماه الملائک نصرة       بالحوض یوم تأل-ب الأع-داء

(جد من زبیر، پسر عموی رسول خدا و مشاور او در مواقع سخت بود و سوار بر مرکبی بور بود. در روز بدر وی اولین سواری بود که وارد نبرد شد و جوشنی زرد داشت. ملائک در روز بدر در سیمای او و جهت کمک به مسلمانان نازل شدند بدان گاه که دشمنان هجوم آورده بودند).

از زبیر روایت است که گفت: در روز بدر به عبیده بن سعید بن عاص رسیدم. او خود را کاملاً با سلاح و زره پوشانده بود، به طوری که فقط چشمانش بیرون بود. او مکنی به ابوذات الکرش بود. او گفت: من ابوذات الکرش هستم. من بر او حمله بردم و وسیلهای را که در دست داشتم در چشمش فرو کردم و او کشته شد. زبیر میگوید: پایم را بر روی او گذاشتم و آن اسلحه را با تلاش زیاد بیرون کشیدم و دیدم که سر آن خم شده است. عروه بن زبیر میگوید: رسول خدا آن عنزه را از زبیر درخواست کرد و زبیر آن را بهایشان داد. وقتی که رسول خدا وفات یافت ابوبکر آن را درخواست کرد و زبیر آن را به وی داد. وقتی که ابوبکر وفات یافت، عمر آن را درخواست کرد و زبیر آن را به وی داد. وقتی که عمر از دنیا رفت عثمان آن را از زبیر درخواست نمود و زبیر آن را به وی داد. وقتی که عثمان کشته شد نزد آل علی افتاد و عبدالله بن زبیر آن را درخواست کرد و تا زمانی که عبدالله بن زبیر کشته شد نزد وی بود.[11]

این خبر بیانگر دقت زبیر بن عوام در زدن هدف است، زیرا وی توانسته بود با وجود کوچکی هدف و با وجودی که وی نیروی خود را میان هجوم و دفاع تقسیم کرده بود، نیزه را در چشم آن مرد فرو ببرد. زدن آن مرد امری بسیار بعید بود، زیرا وی خود را با زره فولادی حمایت کرده بود، لکن زبیر توانست نیزه را در یکی از چشمان او فرو کند. هم چنین نیزه به صورتی عمیق در بدن آن فرد فرو رفته بود کهاین علاوه بر دقت و مهارت وی در زدن هدف، بر توانایی بدنی او دلالت دارد.[12] در روز نبرد بدر دو سوار در کنار رسول خدا بودند کهیکی زبیر بود و سوار بر اسب خود در سمت راست رسول خدا قرار داشت و دیگری مقداد بن أسود بود که سوار بر اسبش در سمت چپ ایشان قرار گرفته بود.[13]

4- در غزوه أحد

زبیر میگوید: در روز أحد رسول خدا به من فرمود که پدر و مادرم به فدای تو باد.[14] این موضوع بر دلاوری و جنگاوری و شجاعت زبیر در این نبرد دلالت دارد. وی متصف بهاین بود که در جنگ بردبار و جدی است و عاشق شهادت می‏باشد. زبیر در توصیف عمل ابودجانه انصاری در نبرد أحد میگوید: وقتی که دو سپاه درهم آمیختند و جنگ شدت یافت، رسول خدا شروع به تشویق یاران خود کرد و برای بالابردن روحیه و معنویات آنان دست به کار شد و شمشیری را به دست گرفت و فرمود: چه کسی این شمشیر را از من می‏گیرد؟ افراد همه به سوی آن دست دراز کردند و همه- از جمله زبیر- می‏گفتند: من، من. پیامبر فرمود: چه کسی این شمشیر را از من می‏گیرد تا حق آن را ادا کند؟ مردم از پذیرش آن شانه خالی کردند و ابودجانه سماک بن خرشه گفت: ای رسول خدا حق آن چیست؟ پیامبر فرمود: اینکه با آن آنقدر دشمن را بزنی تا اینکه خم شود. پس ابودجانه گفت: من حق آنر ا ادا می‏کنم. پس رسول خدا آن را به وی داد. ابودجانه مردی شجاع بود و در هنگام نبرد با ناز و تبختر راه می‏رفت. وقتی که رسول خدا او را دید که در میان صفها با ناز و تبختر راه می‏رود فرمود: خداوند از این نوع راه رفتن جز در چنین جاهایی ناخشنود است.[15] زبیر در توصیف عمل اودجانه در نبرد أحد میگوید: وقتی که من شمشیر را از رسول خدا درخواست کردم و رسول خدا آن را به من نداد و آن را به ابودجانه داد با خود گفتم: - من پسر صفیه عمه او و از قریش هستم و قبل از ابودجانه به سوی آن شمشیر دست کشیدم، اما رسول خدا آن شمشیر را به ابودجانه داد و گفتم:- به خدا قسم نگاه می‏کنم ببینم ابودجانه چکار می‏کند. پس به دنبال وی رفتم. وی دستاری قرمز رنگ بیرون آورد و آن را دور سر خود بست. پس انصار گفتند: ابودجانه دستار مرگ را بیرون آورد- قبلاً که ابودجانهاین دستار را بیرون میآورد و بر سر خود می‏بست انصار این سخن را در مورد وی می‏گفتند- سپس ابودجانه از سپاه خارج شد در حالی که می‏گفت:

أنا الذی عاهدنی خلی---لی       و نحن بالسفح لدی النخی-ل

أن لا أقوم الدهر فی الکیول؟         أضرب بسیف الله و الرسول[16]

(من همانی هستم که دوستم زمانی که در دامنه کوه و در میان نخلها بودیم با من عهد بست که من هرگز به انتهای صفها نروم و با شمشیر خدا و رسولش دشمنان را بزنم).

ابودجانه به هر مشرکی می‏رسید او را از پای در میآورد. در میان مشرکان مردی بود که اگر فردی زخمی‏را می‏دید او را می‏کشت. ابودجانه و آن مرد هر لحظه به هم نزدیک تر میشدند. من دعا کردم که آن دو به هم برسند. پس آن دو به هم رسیدند. آنان دو ضربه به سوی همانداختند. آن مشرک ضربهای به سوی ابودجانه‏انداخت که ابودجانه سپر خود را در مقابل آن قرار داد و شمشیر وی در داخل آن سپر گیر کرد و ابودجانه ضربهای به او زد و او را کشت. سپس او را دیدم که شمشیر را بر روی فرق سر هند بنت عتبه گذاشته است، اما شمشیر را از روی سر او برداشت(زیرا نمی‏دانست که او یک زن است) و من گفتم: خدا و رسول او داناتر هستند.[17] ابن اسحاق از ابودجانه نقل کرده که میگوید: فردی را دیدم که داشت مردم را به شدت به جنگ کردن تشویق میکرد. پس به سوی او رفتم. وقتی با شمشیر بر او حمله بردم دست به شیون و زاری کرد و چون نگاه کردم دیدم کهیک زن است. پس او را رها کردم و شمشیر رسول خدا بزرگ تر از آن دیدم که با آن یک زن را بزنم.[18]

از هشام از پدرش روایت است که عائشه گفت: ای خواهر زاده، پدران تو- یعنی ابوبکر و زبیر- از کسانی هستند که خداوند در مورد آنان میفرماید:

ﭽ ﯥ ﯦ ﯧ ﯭﯮ ﭼ آل عمران: ١٧٢

(كساني كه پس از- آن همه- زخمهائي كه خوردند و جراحتهائي كه برداشتند، فرمان خدا و پيغمبر را اجابت كردند).

وقتی که مشرکان از نبرد بدر منصرف شدند و برگشتند و رسول خدا و اصحاب ایشان آن مصیبتها را دیدند، پیامبر خوف این را داشت که مشرکان برگردند. پس فرمود: چه کسی حاضر است دنبال آنان برود تا این مشرکان دریابند که ما هنوز دارای قدرت و توان هستیم؟ پس ابوبکر و زبیر در گروهی هفتاد نفری به دنبال مشرکان به راه افتادند و به آنان فهماندند که هنوز قدرت و توان دارند و سپس برگشتند. خداوند متعال در این مورد میفرماید:

ﭽ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭡ ﭼ آل عمران: ١٧٤

 (سپس آنان- براي جهاد بيرون رفتند، وليكن دشمنانشان را خوف و هراس برداشت و از روياروئي با چنين مؤمناني خودداري ورزيدند و مسلمانان- با نعمت بزرگ- شهامت و عافيت و استقامت و بردن ثواب جهاد- و فضل و مرحمت سترگ خداوند- كه با رعب و وحشت انداختن به دل دشمنان، نصيب مسلمانان كرد و ايشان را از دست كشتار و آزار كافران رستگار كرد، به مدينه- برگشتند) و با هیچ دشمنی رو به رو نشدند.[19] وقتی که حمزه بن عبدالمطلب در نبرد أحد به شهادت رسید مادر زبیر، یعنی صفیه بنت عبدالمطلب آمد تا برادر خود را نگاه کند که مشرکان بینی او را بریده و شکمش را شکافته و گوشها و بیضهßهایش را بریده بودند. پس رسول خدا به زبیر فرمود: خود را به او برسان و او را برگردان تا آنچه را که بر سر برادرش آمده است نبیند. پس زبیر به مادرش گفت: مادر جان، رسول خدا به شما فرمان می‏دهد که برگردید. صفیه گفت: برای چه؟ من خبر دارم که برادرم مثله شده است، این امر در راه خدا بوده است. آنچه که ما را خشنود می‏گرداند قطعاً کار نیکی است. من این را در راه خدا می‏دانم و إن شاء الله صبر پیشه می‏کنم. وقتی که زبیر نزد رسول خدا آمد و ماجرا را بهایشان گفت، پیامبر فرمود: بگذار بیاید. پس صفیه آمد و به جنازه حمزه نگاه کرد و بر او نماز خواند و «إنا لله و إنا إلیه راجعون» گفت و برایش طلب آمرزش نمود.[20] در روایتی از عروه آمده که گفت: پدرم زبیر به من گفت: در روز نبرد أحد زنی در حال دویدن آمد تا خود را بر بالای سر کشتگان برساند. رسول خدا دوست نداشت که آن زن این جنازهها را ببیند، پس فرمود: جلوی این زن را بگیرید. زبیر میگوید: من دریافتم که آن زن – مادرم- صفیه است. پس به سوی او دویدم و قبل از اینکه او بتواند خود را بر بالای سر جنازهها برساند من خود را به او رساندم. اما او ضربهای بر سینه من زد. او زنی قوی بود. وی گفت: از من دور شو، ای بی مادر. گفتم: رسول خدا به تو دستور داده است. پس صفیهایستاد و دو پیراهن را که با خود داشت بیرون آورد و گفت: من از کشته شدن برادرم حمزه خبر دارم. من این دو لباس را برای برادرم حمزه آوردهßام او را در این لباسها دفن کنید. زبیر میگوید: پس ما آن لباسها را بردیم تا حمزه را در آنها کفن کنیم. در کنار حمزه جنازه مردی از انصار وجود داشت که او را نیز به مانند حمزه مثله کرده‏بودند. پس دیدیم اگر حمزه در دو لباس کفن شود و آن فرد انصاری کفن نداشته باشد این مایه بدنامی‏بوده و کاری زشت است. پس گفتیم: یک لباس را برای کفن حمزه و لباس دیگر را برای کفن این فرد انصاری قرار می‏دهیم. وقتی که آن دو را اندازه گرفتیم دیدیم کهیکی از آن دو بزرگ تر از دیگری هستند. پس میان آن دو قرعه‏انداختیم و هر کدام را در لباسی کفن کردیم که قرعه وی شده بود.[21]

 

5- در غزوه خندق

هر پیامبری یک حواری دارد و حواری من زبیر است.[22] رسول خدا در روز نبرد خندق فرمود: چه کسی در مورد بنی قریظه برای ما کسب خبر می‏کند؟ زبیر گفت: من این کار را می‏کنم. پس سوار بر اسب خود رفت و در مورد آنان کسب خبر کرد و آورد. سپس رسول خدا فرمود: چه کسی در مورد بنی قریظه برای ما کسب خبر می‏کند؟ زبیر گفت: من. رسول خدا برای بار سوم هم این پیشنهاد را مطرح کرد و زبیر اعلام آمادگی کرد و رفت. پس پیامبر فرمود: هر پیامبری یک حواری دارد و حواری من زبیر است.[23] اینکه رسول خدا فرمود: زبیرحواری من است، بهاین معنی است که زبیر از صحابه و یاوران خاص من است. دوستان و یاوران خاص و مخلص حضرت عیسی نیز حواریون نامیده می‏شوند. پس حواری به معنی یاور مخلص است. بنابراین حدیث مشتمل این منقبت و صفت بزرگ برای زبیر است و او با این امر از دیگران متمایز می‏باشد. به همین دلیل وقتی عبدالله بن عمر شنید که مردی میگوید: من فرزند حواری هستم، به او گفت: اگر از فرزندان زبیر هستی راست می‏گویی اما اگر چنین نیست، سخن تو درست نمی‏باشد.[24] عینی- شارح کتاب صحیح البخاری- میگوید: اگر گفته شود: صحابه همهیاران و دوستان خاص و مخلص رسول خدا بودند، پس چرا زبیر بهاین صفت اختصاص یافته است؟ جواب این است: رسول خدا این سخن را وقتی بیان کرد که در غزوه احزاب فرمود: چه کسی در مورد بنی قریظه برای من کسب خبر می‏کند؟ زبیر گفت: من. رسول خدا دو بار دیگر هم این سخن را اعلام کردند و زبیر در هر سه بار اعلام آمادگی نمود و شکی نیست که زبیر در آن وقت نصرت و یاریی بیشتر از دیگران انجام داد.[25] هم چنین رسول خدا در روز نبرد احزاب در مورد وی فرمود که پدر و مادرم به فدای تو باد، چه از عبدالله بن زبیر روایت است که گفت: من و عمر بن أبی سلمه در روز جنگ احزاب در میان زنان بودیم. پس پدرم را دیدم که سوار بر اسب خود دو یا سه بار به سوی بنی قریظه رفت و برگشت. وقتی که برگشت گفتم: پدر جان من شما را دیدم که به سوی بنی قریظه رفتید و برگشتید. زبیر گفت: ای پسرم آیا مرا دیدی؟ گفتم: آری. زبیر گفت: رسول خدا فرمود: چه کسی بنی قریظه می‏رود تا در مورد آنان کسب خبر کند؟ من رفتم و چون برگشتم رسول خدا فرمود: پدر و مادرم به فدای تو باد.[26] این حدیث منقبتی آشکار برای زبیر است، زیرا رسول خدا پدر و مادر خویش را فدای او کردند. این سخن رسول خدا در واقع بزرگداشت جایگاه زبیر و توجه به کار او می‏باشد، زیرا انسان چنین سخنی را وقتی بر زبان میآورد که کار انجام شده را بزرگ بداند و به همین دلیل هم خود یا عزیزßترین اشخاص نزد خود را فدای او می‏کند.[27]

زبیر در نبرد خندق به نشانی دست یافت که در گذر زمان جاودان می‏ماند، یعنی این نشان که رسول خدا به او داد و در مورد او فرمود: «هر پیامبری حواری دارد و حواری من زبیر است».[28] رسول خدا زبیر را حواری خود توصیف نمود، این توصیفی است که دارای دلالتی عمیق و مفاهیمی ‏وسیع است. کسانی که در این مفاهیم تحقیق کند ابعاد کلمه حواری را درک می‏کند و نشانهßها و عمق و باطن آن برایش روشن می‏شود. کسانی که بیشترین نیاز را به توجه بهاین مفاهیم دارند علما، داعیان و مربیان هستند، زیرا دعوت اسلامی‏نیاز به آماده نمودن حواریانی دارد که نمونهßهایی زنده برای یک قدوه و الگو باشند، زیرا الگوی عملی در نشر مبادی و افکار تأثیر بیشتر و عمیق تری دارد، زیرا این الگوی عملی تجسم بخشیدن به آن و اجرای عملی آن است و مشاهده آن و تأثر و اقتدا به آن امری آسان می‏باشد. همچنین حواریون به سنت رسول خدا عمل میکنند و فرمان او را اجرا می‏نمایند، [29] چنان که در حدیث آمده است که میفرماید: « هر پیامبری که خدای برای امتهای پیشین مبعوث گردانده است از میان امتشان دارای حواریون و اصحابی بودهاند که به سنت وی عمل کرده و فرمان او را اجرا می‏نمودند».[30] از سنتهای دعوت این است که در مسیر خود دچار فتنه‏ها و محنتهایی می‏شود و از جانب دوستان و دشمنان خود مورد ابتلا قرار می‏گیرد. رسول خدا تمایل زیادی داشت که مسلمانان را بهاین پارامترها و حوادث ارشاد نماید، از اینرو به آنان فرمود: سپس بعد از آنان نسلهایی می‏آیند که چیزی را می‏گویند که انجام نمیدهند و چیزی را انجام میدهند که به آن ایمان ندارند.[31]

اما وظیفهیک حواری چیست؟ از بارزترین صفات یک حواری این است که الگویی نیک و مثالی عملی برای ایمان و اخلاص و فداکاری باشد و باید مثالی واقعی برای وارثان انبیا باشد و برای نشر حق و خیر و هدایت امت تلاش کرده و آن را از سقوط نجات داده و نیرویی به آن بدمد و همه چیز خود را در راه خدا فدا نماید تا اسلام در وقتی که افراد بی همت جز مصالح شخصی خود به چیزی توجه ندارند، جوانی و نشاط اولیه خود را بدست آورد.[32] زبیر بن عوام نمونهای نادر از تجسم این مفاهیم است. وی در آغوش دعوت و بدست رسول خدا تربیت یافت و از همان عنفوان جوانی جرعهßهای مطلوب برای تحمل سختیها را نوشید. موضعی که زبیر در غزوه زبیر گرفت شخصیت او و نشأت و پرورش وی بر جرأت و نصرت و محبت به رسول خدا را به تصویر می‏کشد. روزگار ثابت کرده که زبیرßس مرد مأموریتهای مشکل بود. وی متصف به جرأت و دلاوری و شهامت بود و به همین دلیل مکلف به مأموریت شناسایی اسرار دشمن شد. چیزی که در مورد زبیر در آن ماجرا روی داد، به مشروعیت تقسیم کارها و دسته بندی داعیان حسب اخلاص، فداکاری، جانبازی، نیروها و تواناییهای آنان دلالت دارد.[33] زبیر در همه غزوات رسول خدا شرکت داشت و مواضعی شریفی گرفت و در زمان خلفای راشدین از ستونهای اصلی دولت در فتوحات بزرگ آن بود.

6- غزوهیرموک

از عروه بن زبیر روایت است که در روز نبرد یرموک اصحاب رسول خدا به زبیر گفتند: آیا حمله نمی‏کنی تا ما هم با تو حمله کنیم؟ زبیر گفت: من اگر حمله کنم شما با من همراه نمی‏شوید. آنان گفتند: با تو می‏آئیم. پس زبیر بر آنان حمله برد و صفوف آنان را شکافت و از آنان عبور کرد، اما کسی همراه وی نبود. سپس برگشت و آن دشمنان دو ضربه بر شانه وی وارد کردند که آن دو ضربه در اطراف ضربهای فرود آمد که در نبرد بدر بر شانه زبیر فرود آمده بود. عروه میگوید: زمانی که من بچه بودم انگشتانم را در آن ضربه فرو می‏بردم و بازی میکردم. عروه میگوید: در آن هنگام عبدالله بن زبیر که نوجوانی ده ساله بود همراه وی بود. پس زبیر آن را بر اسبی سوار کرد و مردی را مأمور حفاظت از وی نمود.[34] ذهبی در السیر در تعلیقی میگوید: این واقعه- إن شاء الله- در نبرد یمامه روی داد، زیرا عبدالله در آن هنگام ده سال داشت.[35] ابن کثیر معتقد است کهاین واقعه در نبرد یرموک بوده است، اما در هر حال منعی وجود ندارد کهاین مسأله در هر دو واقعه روی داده باشد. ابن کثیر میگوید: از جمله کسانی که در نبرد یرموک حضور داشتند زبیر بن عوام بود. وی افضل صحابه حاضر در آنجا بود. وی از سواران و شجاعان حاضر بود و به همین دلیل جمعی از دلاوران در گرد وی جمع شده بودند و به وی گفتند: آیا حمله نمی‏کنی تا ما هم با تو حمله کنیم؟ زبیر گفت: شما پایداری نمی‏ورزید. آنان گفتند: پایداری می‏ورزیم. پس زبیر حمله کرد و آنان هم حمله بردند، اما وقتی که با صفوف رومیان مواجه شدند، آن دلاوران عقب نشستند، اما زبیر هم چنان به جلو رفت و صفوف رومیان را شکافت و از طرف دیگر بیرون رفت و نزد یاران خود برگشت. سپس آن دلاوران برای بار دوم نزد وی آمدند و او به مانند مورد اول عمل نمود. در آن روز شانه وی دو زخم برداشت. در روایت دیگری آمده است: یک زخم برداشت.[36] ابن کثیر بار دیگر میگوید: وی برای جهاد همراه مردم به شام رفت و در نبرد یرموک حاضر شد و آنان با حضور وی مشرف گشتند. وی در این جنگ دستی توانا و همتی والا داشت و دو بار صفوف رومیان را از اول تا آخر شکافت.[37]

7- فتح مصر

وقتی که عمرو بن عاص برای فتح مصر عازم شد، نیروهای همراه وی برای این فتح کافی نبودند. پس نامهای به امیرالمؤمنین عمر نوشت و از او درخواست نیروی کمکی کرد. پس عمرو از کمی‏نیروهای عمرو ترسید و زبیر بن عوام را همراه با دوازده هزار نفر و به قولی چهارده هزار نفر به کمک او فرستاد که از بزرگان صحابه زبیر بن عوام و مقداد بن أسود و عبادة بن صامت و مسلمه بن مخلد و در روایتی دیگر- به جای مسلمه- خارجه بن حذافه در رأس آنان بودند و عمر در نامهای به عمرو نوشت: من چهارده هزار نفر به کمک تو فرستادهßام که در رأس هر هزار نفر از آنان مردی قرار دارد که به‏اندازه هزار نفر می‏باشد و زبیر در رأس این مردان است.[38] وقتی که زبیر نزد عمرو رسید دید که وی قلعه بابلیون را محاصره کرده است. پس زبیر بی درنگ سوار اسب خود شد و گرد خندقی که در اطراف قلعه زده شده بود گشت و سپس افراد خود را در اطراف خندق پراکنده کرد. محاصرهاین قلعه هفت ماه به درازا کشیده شد. پس به زبیر گفته شد: در اینجا طاعون سرایت یافته است. پس زبیر گفت: ما برای پیکار و طاعون آمدهایم.[39] فتح مصر برای عمرو به درازا کشید، پس زبیر گفت: من خود را فدای راه خدا می‏کنم، بدان امید که خداوند بدین وسیله فتح را نصیب مسلمانان گرداند. پس پلکانهایی را از ناحیه سوق الحمام به دیوار قلعه نصب کرد و به افراد خود دستور داد که چون صدای تکبیر وی را شنیدند همگی جواب او را بدهند و دنبال وی بروند. دیری نپایید که زبیر به بالای قلعه رفت و افراد دیدند که وی دارد تکبیر سر می‏دهد و با خود شمشیری دارد. پس مسلمانان به سوی نردبانها هجوم بردند، اما عمرو آنان را نهی کرد، زیرا می‏ترسید که نردبانها شکسته شوند. وقتی که رومیان دیدند اعراب بر قلعه پیروز شده‏اند عقب نشستند و بدین صورت درهای قلعه بابلیون بر روی مسلمانان گشوده شد و با فتح آن نبرد سخت فتح مصر به پایان رسید. شجاعت نادر زبیر سبب اصلی پیروزی مسلمانان بر مقوقس شد.[40]

8- غیرت زبیر بن عوام

از اسماء دختر ابوبکر صدیق روایت است که گفت: وقتی که زبیر بن عوام با من ازدواج کرد غیر از اسبش مال و مملوک دیگری نداشت. أسماء میگوید: من به اسب وی علف می‏دادم و هزینه آن را می‏دادم و به آن اسب رسیدگی میکردم و هسته خرما- یا چیزهای دیگر- را برای شترش خرد میکردم و به آن علف و آب می‏دادم و چرمهایش را می‏دوختم و نان برای او می‏پختم، اما من به خوبی نمی‏تواستم نان بپزم به همین دلیل زنانی از انصار که زنانی صادق بودند برای من نان می‏پختند. اسماء میگوید: من هستهßها را از زمین زبیر که رسول خدا به وی بخشیده بود و فاصلهای دو سوم فرسخی از مدینه داشت بر بالای سر میآوردم. أسماء میگوید: روزی من به همان جا رفتم و هستهßها بالای سر من بود. در راه به رسول خدا و چند نفر از اصحاب ایشان رسیدم. ایشان برای من دعا کردند و سپس کلمات «أخ أخ» را بر زبان آوردند تا شتر بخوابد و من پشت سر ایشان سوار شوم. اما من شرم کردم از اینکه همراه با مردان راه بروم و بهیاد زبیر و غیرت او افتادم. أسماء میگوید: زبیر از باغیرت ترین مردم بود. أسماء میگوید: رسول خدا پی برد که من شرم دارم، پس به راه خود رفتند. سپس من نزد زبیر رفتم و گفتم: در راه به رسول خدا رسیدم که همراه با چند نفر از اصحاب خویش بودند و من مقداری هسته بر بالای سر خود داشتم. ایشان شتر خود را خواباند تا من بر ترک ایشان سوار شوم، اما من شرم کردم و غیرت تو را می‏دانستم. پس زبیر گفت: به خدا قسم اینکه تو هستهßها را بر بالای سر خود حمل کردهای برای من سخت تر از این است که بر ترک ایشان سوار میشدی. أسماء میگوید: این وضعیت من همین طور ادامه داشت تا اینکه ابوبکر خادمی ‏برایم فرستاد و او به جای من به اسب رسیدگی کرد، ابوبکر با این کار خود انگار که مرا از بردگی آزاد ساخته بود.[41]

9- زبیر فرزندان خود را به نام شهدای صحابه نامگذاری می‏کند

زبیر به خاطر علاقه زیادی که به شهادت داشت نام صحابه شهید را بر فرزندان خود نهاد. هشام بن عروه از پدرش روایت کرده است که گفت: زبیر گفت: طلحه نام انبیا را بر فرزندان خود می‏نهاد و می‏دانست- و باور داشت- که بعد از محمدص پیامبری نخواهد آمد، اما من نام صحابه شهید را بر فرزندان خود می‏گذارم تا که شاید به شهادت برسند. پس نام عبدالله را از نام عبدالله بن جحش و نام منذر را از منذر بن عمرو و نام عروه را از عروه بن مسعود و نام حمزه را از نام حمزه بن عبدالمطلب و نام جعفر را از نام جعفر بن أبی طالب و نام مصعب را از نام مصعب بن عمیر و نام عبیده را از نام عبیده بن حارث و نام خالد را از نام خالد بن سعید و نام عمرو را از نام عمرو بن سعید بن عاص- که در نبرد یرموک به شهادت رسید- برگزید.[42]

10- مخفی داشتن طاعات در نزد زبیر

زبیر بن عوام میگوید: هر کدام از شما توانست عمل صالح مخفیانهای داشته باشد انجام دهد.[43]

11- شعر حسان بن ثابت در مدح زبیر

زبیر بر مجلسی از اصحاب رسول خدا گذشت و دید که حسان دارد برای آنان شعر می‏خواند، اما آنان با شنیدن آن اشعار وی سر نشاط نبودند. پس زبیر با آنان نشست و سپس گفت: چرا بهاشعار ابن فریعه گوش نمی‏دهید. وی اشعار خود را برای رسول خدا می‏خواند و ایشان به نیکی به آن گوش می‏سپردند و پاداش زیادی به او می‏دادند و از آن روی بر نمی‏تافتند. پس حسان در مدح زبیر گفت:

أق-ام علی عهد النب-ی و هدی-ه      حواریه و الق-ول بالفع-ل یع-دل

أق-ام علی منه--اجه و طریق-ه      یوالی ولیّ الح-ق و الح-ق أع-دل

هو الف-ارس المشه-ور البطل الذی      یص-ول إذا ما ک-ان ی-وم محج-ل

إذا کشفت عن ساقها الحرب حشها     بأبیض سب--اق إل-ی الموت یرق-ل

و إن إم-رأ ک-انت صفی-ه أم-ه      وم-ن أس-د ف-ی بیته--ا لمؤت-ل

له م-ن رس--ولالله قربی قری-بة      وم-ن نص-رة الإسلام مج-د مؤث-ل[44]

فک-م کرب-ة ذب الزبی-ر بسیف-ه     عن المصطفی و الله یعط-ی فیج-زل

ثن-اؤک خیر من فع-ال مع-اشر      و فعل-ک یا ابن الهاشمی-ة أفض-ل[45]

(حضرت زبیر حواری پیامبر بر راه و روش پیامبر بود و قولش همنوا و همگام با عملش بود. قول به وسیله عمل تصحیح می‏شود. حضرت زبیر بر روش و شیوه پیامبر با حاکم بر حق موالات میکرد و روشن است که پیروی از حق عادلانه تر است. او همان اسب سوار و قهرمانی است که حتی اگر به زنجیر باشد به دشمنان حمله ور می‏شود و هرگاه جنگ سربگیرد و شروع شود اوست که بدون هیچ ترس و واهمهای از مرگ با شمشیر سفید و درخشان وارد کارزار می‏شود. کسی که مادرش صفیه و پدرش آن شیر خدا، عوام باشد شایسته است که بزرگوار باشد. او از لحاظ خویشاوندی جزو نزدیکان پیامبر بود و در نصرت و یاری اسلام افتخارات زیاد و بزرگی داشت. حمد و بزرگداشت شما ای زبیر از کردار مردان بسیاری شایسته‏تر و بهتر است و رفتار و عمل شما ای فرزند صفیه هاشمی، بهتر و شایسته تر است).

12- کرم و بزرگواری زبیر بن عوامس

از عروه بن زبیر روایت است که گفت: هفت نفر از صحابه به زبیر وصیت کردند از جمله: عثمان و ابن مسعود و عبدالرحمن. اما زبیر از اموال خود برای ورثه آنان خرج میکرد و اموالشان را حفظ می‏نمود.[46]

این مثالی رفیع از مثالهای والای کرم و بزرگواری و وفا است. او معانی والای موجود در درون را مجسم می‏کند تا این مفاهیم تا در ضمیرهای زنده و بیدار آشکار و هویدا باشد و در نتیجهاین ضمیر زنده تمام دارایی خود را در راه سیادت این مفاهیم به کار بگیرد. گاهی شخص یک یا دو بار نیکی می‏کند و سپس دچار فتور و سستی می‏شود، اما اینکه مثل چنین دلاور سخاوتمندی متکفل هزینه ورثه تعدادی از صحابه شده و اموال آنان را برایشان حفظ نماید، در دنیا الگویی نادر و درجهای درجات پیشرفت اخلاقی در نزد صحابه است.[47]

13- وقت کوچ فرا رسید... شهادت رسول خدا مبنی بر ورود وی به بهشت

زبیر بن عوام در مرحله اول نبرد از میدان نبرد خارج شد. دلایل خروج وی از جنگ و ترک میدان نبرد قبلاً بیان شد. وی در هنگام خروج از میدان این شعر را می‏خواند:

ترک الأمور التی أخشی عواقبها       فی الله أحسن فی الدنیا و فی الدین

(اینکه من به خاطر رضای خدا اموری را که از عاقبت آنها خوف دارم ترک نمایم در دنیا و در دین بهتر است).

به قولی دیگر وی این شعر را خواند:

و لقد علمت لو أن علمی‏نافعی     أن الحیاة من الممات قریب[48]

(من به تحقیق می‏دانم- اگر علمم برای من سودمند باشد- که زندگی و مرگ فاصله بسیار نزدیکی با هم دارند).

بعد از اینکه زبیر از میدان خارج شدعمرو بن جرموز و فضاله بن حابس و نفیع همراه با عدهای از اوباش بنی تمیم به دنبال او رفتند. گفته‏اند که آنان وقتی به زبیر رسیدند در قتل زبیر با هم همکاری نمودند. نیز گفته‏اند: عمرو بن جرموز به وی رسید و به زبیر گفت: من خواستهای از شما دارم. زبیر گفت: نزدیک بیا. پس خادم زبیر- که نامش عطیه بود- گفت: او با خودی سلاحی داشت. پس زبیر گفت: نزدیک بیا. پس عمرو نزدیک او رفت و شروع به سخن گفتن با او کرد. آن هنگام وقت نماز بود. پس زبیر به وی گفت: وقت نماز است. عمرو هم گفت: وقت نماز است. پس زبیر جلو رفت تا با آن دو نماز بخواند اما عمرو بن جرموز ضربهای به او زد و او را کشت. قولی دیگر میگوید: عمرو در جایی به نام وادی السباع به زبیر رسید. در آن هنگام زبیر در گرمای شدید ظهر خوابیده بود. پس عمرو بر او هجوم برد و او را کشت. این قول مشهور تر است و شعر عاتکه بنت زید بن عمرو بن نفیل که آخرین زن زبیر می‏باشد گواه همین قول می‏باشد. این زن قبلاً همسر عمر بن خطاب بود و چون عمر به قتل رسید وی بیوه شد. وی قبل از عمر زن عبدالله بن ابوبکر صدیق بود که عبدالله هم کشته شده و وی بیوه شده بود. پس وقتی که زبیر به قتل رسید این زن در رثای وی قصیده نغزی را سرود و گفت:

غدر ابن جرموز بفارس بهمة       یوم اللق-اء و ک-ان غرّ معرد

یا عم-رو ل-و نبهته لوجدته      لا طائشاً رعش الجنان و لا الید

ثکلتک أمک أن ظفرت بمثله       ممن بقی ممن ی-روح و یغت-دی

کم غمرة قد خاضه-ا لم یثنه     عنها طرادک یا ابن فقع العردد[49]

و الله ربی إن قتلت لمسلم-اً      حلت علی-ک عق-وبة المتعم-د[50]

(ابن جرموز در روز کارزار از پشت به قهرمان با همت و شجاع خنجر زد. ای عمرو بن جرموز اگر در هنگام حمله کردن و خیانت زبیر را آگاه میکردی او را با استقامت و پایدار و قوی دل می‏یافتی. ای عمرو مادرت داغت ببیند که مردی همچون زبیر را از پا درآوردی که از یاران باقی مانده پیامبر بود. او با چه جنگها و مصائبی رو به رو شده است که شمشیر تو ای پلید زاده درشت خو نتوانست با او مقابله کند. سوگند به پروردگارم حال کهیک مسلمان را به قتل رساندهای مجازات قتل عمد شامل شما خواهد شد).

وقتی که عمرو بن جرموز او را به قتل رساند سرش را از بدن جدا کرد و آن را نزد علی برد و گمان برد که با ارائه آن منزلت و مقامی‏بدست میآورد. پس کسب اجازه نمود و علی گفت: به قاتل فرزند صفیه مژده آتش جهنم بده. سپس علی گفت: شنیدم که رسول خدا فرمود: هر پیامبری حواری دارد و حواری من زبیر بن عوام است.[51] وقتی که علی شمشیر زبیر را دید گفت: این شمشیر برای مدت زیادی غم و محنت را از سیمای رسول خدا دفع میکرد.[52] در روایت دیگری آمده است: امیرالمؤمنین علی ابن جرموز را از آمدن نزد خود منع کرد و گفت: قاتل فرزند صفیه را به آتش جهنم مژده بدهید.[53] گفته می‏شود: عمرو بن جرموز در زمان علی بن ابی طالب خودکشی کرد. قولی دیگر میگوید: وی هم چنان زنده بود و چون مصعب بن زبیر امارت عراق را بدست گرفت خود را از مصعب مخفی کرد. پس به مصعب گفته شد: عمرو بن جرموز اینجاست و خود را مخفی کرده است، آیا می‏خواهی از او انتقام بگیری؟ مصعب گفت: به او بگویید از مخفی گاه خود بیرون آید، او در امان است، به خدا قسم من قصاص زبیر را از او نمی‏گیرم، زیرا او حقیر تر از آن است که من او را با زبیر برابر بدانم.[54]

پیامبر اعلام کرده‏بودند که زبیر شهید خواهد شد. از ابوهریره روایت است که رسول خدا بر روی کوه حرا بود که کوه به حرکت و لرزه افتاد و رسول خدا فرمود: ای حراء آرام باش، زیرا جز یک پیامبر یا یک صدیق و یا یک شهید کسی بالای تو قرار ندارد. در آن هنگام رسول خدا و ابوبکر و عمر و عثمان و علی و طلحه و زبیر بر روی آن بودند.[55] امام نووی میگوید: در این حدیث برای رسول خدا معجزاتی وجوددارد، از جمله: اخبار رسول خدا مبنی بر اینکهاین افراد شهید می‏شوند و همه آنان غیر از رسول خدا به شهادت رسیدند، زیرا عمر، عثمان، علی، طلحه و زبیر مظلومانه به شهادت رسیدند، چه قتل عمر، علی و عثمان امری مشهور است و زبیر هم در وادی السباع در نزدیکی بصره و در حالی که جنگ را ترک کرده بود و برمی‏گشت کشته شد. طلحه نیز صف جنگ را ترک کرده بود و از مردم کناره گرفته بود که تیری ناشناس به وی اصابت کرد و او را کشت و ثابت شده که هر کس مظلومانه کشته شود شهید است.[56] شعبی میگوید: من پانصد نفر از صحابه یا چیزی بیشتر از آن را ملاقات کردم و همه آنان می‏گفتند: علی، عثمان، طلحه و زبیر در بهشت هستند. ذهبی میگوید: زیرا آنان از جمله عشره مبشره و از افراد حاضر در نبرد بدر و بیعت رضوان هستند و از پیشتازان به اسلام می‏باشند که خدای متعال اعلام نموده که از آنان راضی است و آنان هم از خداوند خشنود می‏باشند. هم چنین بهاین دلیل کهاین چهار نفر کشته شدند و شهادت روزی آنان شد. پس ما محب آنان بوده و نسبت به کسانی کهاین چهار نفر را به قتل رساندند بغض و خشم داریم.[57]

14- اشتیاق زبیر در هنگام مرگ به ادای بدهی و دین خود

از عبدالله بن زبیر روایت است که گفت: زبیر در روز نبرد جمل در مورد بدهی خود به من وصیت کرد و گفت: اگر در مورد پرداخت مقداری از بدهی من ناتوان بودی از مولایم کمک بگیر. به خدا نمی‏دانستم منظورش از «مولایم» چیست، پس گفتم: پدر جان، مولای شما کیست؟ گفت: الله. عبدالله میگوید: هرگاه در غم پرداخت بدهیش گیر میکردم می‏گفتم: ای مولای زبیر آن را به جای زبیر ادا کن و خداوند هم آن را ادا میکرد. بدهی ای که بر عهده زبیر قرار داشت این بود که مردم اموال خود را نزد زبیر میآوردند و به امانت می‏گذاشتند و زبیر می‏گفت: خیر، آن را نزد من به امانت نگذار، بلکه من آن را به عنوان قرض از شما می‏گیرم تا اگر از بین رفت من در مقابل آن ضامن باشم، زیرا من می‏ترسم از بین برود. عبدالله میگوید: وقتی که زبیر کشته شد جز زمینهایی دینار و درهمی‏از او باقی نماند. پس آن زمینها را فروختم و بدهیش را با آن تصفیه کردم. پس فرزندان زبیر گفتند: میراثمان را میان ما تقسیم کن. من گفتم: به خدا قسم آن را میان شما تقسیم نمی‏کنم تا اینکه به مدت چهار سال در موسم حج میان مردم ندا در دهم: هر کس طلبی نزد زبیر دارد نزد ما بیاید تا طلب او را بدهیم. پس زبیر هر سال در موسم حج ندا می‏داد. پس وقتی که چهار سال سپری شد میراث زبیر را میانشان تقسیم نمود. زبیر چهار زن داشت و به هر کدام از زنان وی یک میلیون و دویست هزار درهم رسید. جمع دارایی زبیر پنجاه میلیون و دویست هزار درهم بود.[58] قول بخاری حمل بر این می‏شود که همه اموال وی در هنگام مرگ این مقدار بود و شامل اضافات آن در این چهار سال قبل از تقسیم نمیشود.[59] در ماترک زبیر برکت زیادی افتاد[60] و خداوند زمینهایش را بعد از مرگ او با برکت گرداند و با فروش آن بدهی خود را صاف کرد و مقدار زیادی از آن هم باقی ماند. در این ماجرا درسها و عبرتهایی وجود دارد:

الف- قول زبیر به پسرش

پسرم اگر در مورد پرداخت مقداری از بدهی من ناتوان بودی از مولایم کمک بگیر. این مثالی از مثالهای یقین راسخ و ایمان قوی است که توکل صادقانه بر خداوند و پناه بردن به او در برطرف کردن نیازها و از بین بردن غم و محنتها هم مترتب بر آن شده است. پس مؤمن واقعی اعتقاد راسخ دارد که همه چیز بدست خدا است و چون در تنگنا و محنتی قرار گیرد اولین چیزی که به ذهن او خطور می‏کند تصور وجود خدا و سلطه او بر همه چیز است و مخلوقات که در این مشکل او جانب دیگر قضیه را تشکیل میدهند در قبضه خدای متعال قرار دارد و قلبهایشان در دست خدا است و به هر شکل که بخواهد به آن تغییر ماهیت می‏دهد. به همین دلیل قبل از هر چیز به آن پناه می‏برد و برای رفع نیاز و غم و محنت خود به او پناه برده و از او مسألت می‏کند و سپس اقدام به انجام اسبابی می‏کند که خداوند متعال برای رسیدن به نتایج مطلوب خلق کرده است، اما در عین حال معتقد است کهاین امور فقط یک سری اسباب هستند و فاعل و تقدیرگر اصلی خداوند متعال است و او بر این قادر است که تأثیر این اسباب را از آنها گرفته و در نتیجه به نتایج مطلوب خود منجر نشوند.[61]

ب- آیا زبیرس از ثروتمندان بود؟

نص سابق بیان گر این است که زبیر از مالداران و ثروتمندان معروف و مشهور نبود، بلکه وی احساس تنگدستی داشت و اموال و دیونی که بر ذمه داشت فکر او را مشغول کرده و برایش بسیار با اهمیت بود و از این می‏ترسید که زمینها و املاکش کفاف اموالی را که بر ذمه دارد نکند. هم چنین این نص بیانگر این است که عبدالله بن زبیر هم به مانند پدرش اعتقاد داشت و فکر میکرد که بدهیهای زبیر بیشتر از داراییهای وی باشد. زبیر به عبدالله میگوید: آیا فکر می‏کند که بدهیها چیزی از داراییهایمان را برای ما باقی بگذارد؟ اما عبدالله جوابی برای سوال پدرش نمی‏یابد و اگر چیزی غیر از نظر پدرش را اعتقاد داشت در آن وقت حساس و دشوار با اطمینان جواب پدرش را می‏داد و می‏گفت که پیش بینی و برداشت زبیر درست نیست و اموال کفاف بدهی را می‏کند، اما می‏بینیم که عبدالله بن زبیر به صورت صریح در مورد برداشت خود در مورد کم بودن اموال سخن میگوید و هنگامی‏که زبیر به او گفت اگر اموال کم بود در مورد جبران آن از مولایم کمک بگیر، عبدالله به او میگوید: مولایت چه کسی است؟ و در آن هنگام عبدالله انتظار داشت که از آن مولای مورد نظر زبیر در مورد پرداخت بدهیها کمک خواهد گرفت. هیچ کسی ادعا نمی‏کند که عبدالله از دارایی و املاک پدرش اطلاع و شناخت نداشته است، زیرا در آن هنگام عبدالله سی و پنج سال داشت و کسی که در چنین سن و سالی باشد شأن وی این است که دستیار و مددکار پدر خود بوده و به احوال و اموال او آگاه است، خصوصاً اینکه پسر بزرگ خانواده باشد. اینکه زبیر از عبدالله سوال نمود: «آیا فکر می‏کند که بدهیها چیزی از داراییهایمان را برای ما باقی بگذارد؟» بر این گواهی دارد که عبدالله از احوال و اموال پدرش مطلع بوده است و حتی عبدالله تصریح می‏کند که ادای بدهیها کار آسانی نیست و میگوید: هرگاه در غم پرداخت بدهیش گیر میکردم می‏گفتم: ای مولای زبیر آن را به جای زبیر ادا کن و خداوند هم آن را ادا میکرد.[62]از جمله چیزهای دیگری که بر این گواهی دارند که زبیر در شمار ثروتمندان و افراد متمول نبوده و انتظار و توقع او در مورد تناسب اموال وی با بدهیها بجا بوده است این است که حکیم بن حزام- پسر عموی زبیر- وقتی که به عبدالله بن زبیر می‏رسید به وی می‏گفت: فکر نمی‏کنم بتوانید این بدهیها را پرداخت کنید، اگر نتوانستید آنها را پرداخت کنید از من کمک بگیرید.[63] دلیل چهارم این است که عبدالله بن جعفر نزد عبدالله بن زبیر می‏آید- زیرا چهارصد هزار درهم نزد زبیر طلب داشت- و به او میگوید: اگر بخواهید آن را از شما نمی‏گیرم.عبدالله بن زبیر در جواب وی گفت: خیر. عبدالله بن جعفر گفت: اگر می‏خواهید قرض مرا به آخر بیندازید (و اگر دست آخر چیزی باقی ماند با آن قرض مرا ادا کنید).[64]

این شهادت دو نفر از بزرگان صحابه بر این است که داراییهای زبیر کفاف بدهی او را نمی‏کند و چنین فکر میکنند که او به کمک نیاز دارد. هم چنین این دو نفر از کسانی بودند که با زبیر رابطه داشتند و او را می‏شناختند و به احوال و وضعیت او آگاه بودند، چه یکی از آنان حکیم بن حزام پسر عموی زبیر و دیگری عبدالله بن جعفر پسر خاله او بود، زیرا مادر زبیر، صفیه دختر عبدالمطلب و عمه رسول خدا بود و عبدالله با زبیر بده بستان و سر و سرّ زیادی داشت. این چهار دلیل که شکی در آنها وجود ندارد بیانگر این امر هستند که زبیر فردی ثروتمند نبود.[65] اما با این وجود در مورد ثروت و بی نیازی زبیر و بردگان و اسبهای او سخنان زیادی شائع شده است. در برخی از منابع آمده است که وی هزار برده داشت و این بردگان هر روز به وی خراج می‏دادند، اما حتی یک درهم از آنها هم وارد خانه زبیر نمیشد، بلکه وی همه آنها را صدقه می‏داد.[66] اما مستشرق مشهور، ویل دورانت، هزار را ده هزار بیان داشته و میگوید: زبیر ده هزار برده داشته و هزار اسب نیز به آن افزوده است[67] و بالطبع این مستشرق باهوش این خبر را که زبیر خراج بردگان خود را صدقه می‏داده است حذف کرده است.[68] اما باید گفت کهاین خبر در مقابل خبر بخاری ایستادگی ندارد، زیرا در آن آمده است: وقتی که زبیر کشته شد جز این موارد دینار و درهمی‏نداشت: چند قطعه زمین کهیکی از آنها در غابه در اطراف مدینه بود، یازده خانه در مدینه، دو خانه در بصره، یک خانه در کوفه و یک خانه در مصر.[69] این روایت واضح و روشن است زیرا به شیوه حصر، داراییهای زبیر را بیان کرده است و این موارد را در این مقام بیان می‏کند که عبدالله در مورد بدهیها و نحوه ادای آن دچار غم و محنت و تنگنا بود، پس اگر زبیر هزار برده می‏داشت، در این روایت ذکر میشد و بهای آنها ارزش و قیمتی می‏داشت، زیرا آیا هزار برده در کمترین تخمین دو هزار درهم ارزش ندارد؟! [70] و در این صورت ارزش بردهها غالب بدهی زبیر را ادا میکرد. البتهاین به فرض این است که بردگان زبیر را هزار نفر بدانیم، اما اگر سخن موهوم ویل دورانت را بپذیریم که وی ده هزار برده داشته است، معنای آن ابطال روایت بخاری از اساس می‏باشد، زیرا بهای ده هزار برده و هزار اسب- هر قدر هم ارزان باشد- برای ادای بدهیهای وی کفایت می‏کند و ورثه او را غرق ثروت زیادی میکرد و دیگر زبیر نیازی بهاین نداشت که به پسرش بگوید: بزرگ ترین دل مشغولی من بدهیهایم است و دیگر از عبدالله سوال نمیکرد: آیا فکر می‏کنی که بدهی من چیزی از اموالم باقی بگذارد؟ و دیگر نیازی نبود که به او وصیت کند: اگر در مورد پرداخت مقداری از بدهی من ناتوان بودی از مولایم کمک بگیر.[71]

سخن در مورد سیره زبیر و طلحه و عمرو بن عاص و ابوموسی اشعری وام المؤمنین عائشه با اهداف این کتاب تطابق دارد، از این حیث که سخن در مورد سیره امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب و عصر ایشان می‏باشد و این شخصیتها در بحث از عصر امیرالمؤمنین علی، از نقش محوری برخوردار هستند. همچنین چیزهایی که در کتب تاریخ و ادب در مکدر ساختن این افراد بیان شده است در بحث از فتنه‏های داخلی مطرح می‏شود. پس بیان سیره و اخلاق و صفات آنان بر ما واجب است تا خواننده حقیقت این شخصیتها را بشناسد و تحت تأثیر روایات ضعیف و داستانهای جعلی ای که مورخان شیعی و رافضی نوشتهاند و نگاه مردم بهاین شخصیتهای بزرگ را مکدر گردانده است، قرار نگیرند. بنابراین سخن در مورد سیره زبیر یا دیگر بزرگان صحابه که در حوادث و وقائع زمان امیرالمؤمنین علی نقش داشته‏اند با اهداف مؤلف که قصد رساندن آنها از خلال بررسی دوران خلفای راشدین به خواننده را دارد، هماهنگ است.

 


سایت عصر اسلام

IslamAge.Com

----------------------------------------------------

[1]- الإصابة1/526-528.

[2]- الطبقات الکبری3/100؛ الإصابة1/526-528.

[3]- سیر أعلام النبلاء1/41.

[4]- سیر السلف1/226. این روایت مرسل است.

[5]- المعجم الکبیر، طبرانی1/122.

[6]- فضائل الصحابة2/914، شماره1260. سند آن ضعیف است و حسن لغیره می‏باشد.

[7]- سیره ابن هشام1/279؛ اصحاب الرسول1/274.

[8]- سیره ابن هشام1/279.

[9]- أهل الشوری و السنة، ریاض عبدالله، ص67.

[10]- المعجم الکبیر، طبرانیشماره230. مرسل است اما سند آن صحیح می‏باشد؛ سیر أعلام النبلاء1/46.

[11]- صحیح البخاری، شماره3998.

[12]- التاریخ الإسلامی4/163.

[13]- سیر أعلام النبلاء1/46. این روایت مرسل است.

[14]- فضائل الصحابة2/918شماره1267. سند آن صحیح است.

[15]- صحیح مسلم، شماره2470.

[16]- نک: البدایة و النهایة4/17.

[17]- همان18.

[18]- همان.

[19]- صحیح البخاری، شماره4077.

[20]- سیره ابن هشام3/108.

[21]- مسند أحمد3/34 الموسوعة الحدیثیة. سند آن حسن است.

[22]- صحیح مسلم، شماره2414.

[23]- همان.

[24]- مصنف ابن أبی شیبة، شماره12219. صحیح است.

[25]- عمدة القاری19/2239.

[26]- صحیح البخاری، شماره3720.

[27]- تحفة الأحوذی10/246.

[28]- صحیح مسلم، شماره2414.

[29]- شرح نووی بر صحیح مسلم2/26-27.

[30]- دراسات تربویة، أعظمی، ص206.

[31]- شرح نووی بر صحیح مسلم2/26-27.

[32]- دراسات تربویة فی الأحادیث النبویة، ص207.

[33]- همان208.

[34]- صحیح البخاری، شماره3975.

[35]- سیر أعلام النبلاء1/63.

[36]- البدایة و النهایة1/63.

[37]- همان7/260.

[38]- فتوح مصر و المغرب، ص61؛ قادة فتح الشام و مصر، ص208-226.

[39]- سیر أعلام النبلاء1/55.

[40]- قادة فتح الشام و مصر، ص209-227.

[41]- حیاة الصحابة2/691؛ أصحاب الرسول1/281.

[42]- تاریخ اسلام، عهد الخلفاء الراشدین، ص505؛ الطیقات3/101.

[43]- الزهد، ابن مبارک، ص392.

[44]- سیر أعلام النبلاء1/56.

[45]- همان57.

[46]- همان131.

[47]- التاریخ الاسلامی17/131.

[48]- سیر أعلام النبلاء1/60.

[49]- البدایة و النهایة7/261.

[50]- همان.

[51]- فضائل الصحابة 2/920.

[52]- البدایة و النهایة7/261.

[53]- طبقات ابن سعد3/105سند آن حسن است؛ خلافة علی، عبدالحمید، ص164.

[54]- البدایة و النهایة7/261.

[55]- صحیح مسلم، شماره2417.

[56]- شرح نووی بر صحیح مسلم15/271.

[57]- سیر أعلام النبلاء1/62.

[58]- صحیح البخاری، شماره3129.

[59]- شذرات الذهب1/209.

[60]- الإصابة، ابن حجر2/461.

[61]- التاریخ الاسلامی20/309.

[62]- صحیح البخاری، شماره3129.

[63]- همان.

[64]- همان.

[65]- الزبیر بن العوام، الثروة و الثورة، عبدالعظیم دیب، ص9.

[66]- سیر السلف الصالحین1/227. در سند آن ضعف وجود دارد.

[67]- الزبیر بن العوام، الثروة و الثورة، عبدالعظیم دیب، ص11.

[68]- همان13.

[69]- صحیح البخاری، شماره3129.

[70]- الزبیر بن العوام، الثروة و الثورة، عبدالعظیم دیب، ص14.

[71]- صحیح البخاری، شماره3129.

 

بازگشت به بالا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
 

تبـلیغـا  ت

     

سايت اسلام تيوب

اخبار جهان اسلام

 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت نوار اسلام

دائرة المعارف شبکه اسلامی

 
 

 حـد  یـث

 

رسول خدا صلی الله علیه و سلم  فرموده است: 
(لقد کان فیمن کان قبلکم من الأمم المحدثون؛ فان یک فی امتی احد فانه عمر)
«در میان امتهای گذشته، افرادی وجود داشتند که به آن‌ها الهام می‌شد و اگر در امت من، چنین کسی وجود می داشت، قطعاً عمر بود».
بخاری ش (3689)؛ مسلم، ش (2398)

 
 

نظرسـنجی

 

آشنایی شما با سایت از چه طریقی بوده است؟


لينك از ساير سايت ها
موتورهاي جستجو
از طريق دوستان