سایت عصر اسلام

 

     

 
 
             

کیبورد فارسی

جستجوی پیشرفته

 

11 تير 1404 06/01/1447 2025 Jul 02

 

فهـرست

 
 
  صفحه اصلی
  پيامبر اسلام
  پيامبران
  خلفاى راشدين
  صحابه
  تابعين
  قهرمانان اسلام
  علما، صالحان وانديشمندان
  خلفاى اموى
  خلفاى عباسى
  خلفاى عثمانى
  دولتها و حكومتهاى متفرقه
  جهاد و نبردهاى اسلامی
  اسلام در دوران معاصر
  آينده اسلام و علامات قيامت
  عالم برزخ و روز محشر
  بهشت و دوزخ
  تاریخ مذاهب و ادیان دیگر
  مقالات تاریخی متفرقه
  شبهات و دروغ‌های تاریخی
  تمدن اسلام
  كتابخانه
  کلیپهای صوتی
  کلیپهای تصویری
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  ارتبـاط با ما
  تمـاس با ما
 
 
 

آمـار سـا یت

 
تـعداد کلیپهای صوتي: 786
تـعداد کلیپهای تصويري: 0
تـعداد مقالات متني: 1144
تـعداد كل مقالات : 1930
تـعداد اعضاء سايت: 575
بازدید کـل سايت: 7765711
 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

سایت مهتدین

 
 

 

 

 

 

 

شماره: 23   تعداد بازدید: 4392 تاریخ اضافه: 2011-03-12

عزبن عبدالسلام؛ فروشندهٔ پادشاهان (۵۷۷ - ۶۶۰ هـ)

تاریخ اسلام هیچ‌گاه خالی از حضور علمایی نبوده که دست امت را در تاریکی‌ها و بحران‌ها گرفته و وظیفهٔ مقدس خود را در ادای امانت و نشر علوم و تصحیح انحرافات و رو در رویی با ستمگران، انجام داده‌اند. علمایی وارسته‌ای با احساس مسئولیت و بزرگداشت امانت و با درک بزرگی نقشی که بر عهده دارند این سنت نیک را عملی نموده‌اند.

«عز بن عبدالسلام» یکی از این پیشروان صادق است که تالیف و تحقیق و وظائفی که بر عهده داشت وی را از بیان کلمهٔ حق و آگاه نمودن مردم و مبارزه با بدعت‌ها و نصیحت حکام و شرکت در میدان‌های جهاد باز نداشت تا آنجا که تلاش‌های غیر علمی آن‌ها بر تلاش علمی‌شان چیره گشته و نام آن‌ها بیشتر با کارهایشان مشهور است نه با تالیفات آنان و تاریخ سیرت عطر آگین آن‌ها را که آکنده است از بزرگی حق و عظمت تلاش آنان به ما رسانده است، آنان که بی توجه به خشم حاکمان و تملق زیردستان تنها آنچه را حق می‌دانستند بدون در نظر گرفتن خشم و خشنودی دیگران به زبان می‌راندند.

تولد و رشد:

«عبدالعزیز بن عبدالسلام» معروف به «عز بن عبدالسلام» در سال ۵۷۷ هجری قمری (۱۱۸۱ میلادی) در دمشق دیده به جهان گشود.

دمشق از دوران امویان یکی از مراکز علمی جهان اسلام بود که علمای بسیاری را در خود داشت و حرکت علمی در آن موج می‌زد و دانشمندان از شرق و غرب جهان اسلام بدان روی می‌آوردند.

عز به مانند هم سن و سالان خود از کودکی در طلب علم بر نیامد و بلکه در سنی دیرهنگام روی به طلب علم آورد و بر حلقات علم التزام ورزید و با شوق و اشتیاق و همتی بلند توانست در مدتی کوتاه به مرتبه‌ای دست یابد که دیگران در سال‌های طولانی از به دست آوردن آن عاجز بودند. خداوند به او فهمی عمیق و هوشی خارق عطا کرده بود و اینگونه او توانست در فقه و اصول تفسیر و علوم قرآن مهارت یافته و حدیث و علوم آن و لغت و ادبیات و نحو و بلاغت را فرا گیرد.

مشهورترین شیوخ عز بن عبدالسلام آنگونه که «سُبکی» در طبقات خویش ذکر کرده است اینان هستند: در فقه، شیخ فخرالدین بن عساکر، در اصول شیخ سیف الدین الآمدی و در حدیث، حافظ ابومحمد قاسم بن عساکر.

مسئولیت‌ها:

عز بن عبدالسلام به تدریس در مساجد دمشق و در خانهٔ خود و همچنین در مدارس زیر نظر دولت مانند مدرسهٔ «شبلیة» و مدرسهٔ «غزالیه» دمشق روی آورد.

شیخ شوخ‌طبعی را دوست داشت و به ایراد نکته‌ها و لطائف و نوادر در دروس خود میل داشت تا بدینوسیله شاگردان خود را به شوق آورد. آنان شیفتهٔ روش ماهرانهٔ شیخ و علم وافر و اندیشهٔ او بودند و اینگونه شهرت او آفاق را در نوردید و طالبان علم از هر سو به او روی آوردند.

پس از مهاجرت او به مصر در مدرسهٔ «صالحیه» مشغول به تدریس شد و همچنین در مساجد درس‌های علم برگزار کرد و مردم نیز که او را به عنوان عالمی شجاع و معلمی ماهر شناخته بودند به گرد او جمع شدند.

خطیب جامع اموی:

تدریس، تنها عرصهٔ محبوب وی و تنها میدانی که افکار خود را در آن عرضه می‌نمود و با شاگردان خود دیدار می‌کرد نبود، بلکه عرصه‌ای وسیع‌تر نیز به عرصه‌هایی که در اختیار داشت افزود و آن بر عهده گرفتن وظیفهٔ خطابت در مسجد جامع اموی در دمشق به سال ۶۳۷ هجری (برابر با ۱۲۳۹ میلادی) بود.

او خطیبی چیره‌دست بود که با روش موثر و اخلاص عمیق خود قلب شنوندگان را در اختیار می‌گرفت. او به مانند دیگران خطیبان از سجع مکلف استفاده نمی‌کرد و با شمشیر چوبی بر منبر نمی‌کوبید و از پوشیدن لباس سیاه خودداری می‌کرد. سخن وی روان و آسان بود و از تکلف دوری می‌کرد و با سخن نیک قلب‌ها را هدف می‌گرفت و کاری می‌کرد که ده‌ها درس و موعظهٔ بی‌روح از انجام آن ناتوان بود.

اما ارادهٔ خداوند بر این بود که مسلمانان از خطبه‌های شیخ در مسجد جامع اموی محروم شوند؛ تنها یک سال پس از بر عهده گرفتن خطابت بود که به سبب شجاعت شیخ در انکار اقدام حاکم دمشق «صالح اسماعیل» که علیه برادر زادهٔ خود با صلیبی‌ها هم‌پیمان شده بود، از خطابت مسجد جامع برکنار شد. صالح اسماعیل، بر اساس این پیمان صیدا و شقیف و صفد را در اختیار صلیبی‌ها قرار داد و به این بسنده نکرد بلکه به آنان اجازه داد برای خرید سلاح به هدف مبارزه با مسلمانان در مصر، وارد دمشق شوند.

شیخ که نمی‌توانست از هیچ خطا و یا تجاوزی در حق امت چشم‌پوشی کند فتوا به حرمت فروش سلاح به فرنگیان داد به خصوص پس از آنکه ثابت شده بود آنها به هدف جنگ با مسلمانان این اسلحه را خریداری می‌کنند. او سپس خطبه‌ای آتشین در مسجد جامع اموی ایراد کرد و در آن خیانت و بی‌غیرتی و عدم یاری مسلمانان را تقبیح کرد و با بد دانستن کار سلطان از دعا برای او در خطبه دست کشید.

صالح اسماعیل پس از این خطبه شیخ را از خطابت و افتا عزل نمود و دستور به حبس وی داد اما پس از مدتی از ترس خشم مردم او را آزاد کرد و به حبس خانگی انداخت.

در قاهره:

شیخ عزبن عبدالسلام می‌دانست فعالیت با وجود حاکمی که در مورد حقوق دیگران ستم می‌کند و با آسودگی تمام به امت خود خیانت می‌ورزد، سخت است برای ادامهٔ دعوت خود راه هجرت را در پیش گرفت. او با وجود پیشنهاد برخی از عافیت‌طلبان که از او می‌خواستند با سلطان از در سازش در آید و خود را در برابر او کوچک کند به سوی قاهره حرکت کرد و بازگشت به دمشق را نپذیرفت و در پاسخ یکی از عافیت‌طلبان که در پی او آمده بود چنین گفت: «ای مسکین حتی اجازه نمی‌دهم که دستم را ببوسد چه رسد به آنکه دستش را ببوسم! ای قوم، شما در یک وادی و من در وادی دیگری هستم، سپاس خدای را که مرا از آنچه شما به آن مبتلایید عافیت داد».

شیخ در سال ۶۳۹ هجری (۱۲۴۱ میلادی) وارد قاهره شد و صالح ایوب، حاکم قاهره با کمال احترام و بزرگداشت از وی استقبال نمود و خطابت مسجد جامع عمرو بن عاص (رضی الله عنه) را به وی واگذار کرد و همچنین او را به منصب قاضی القضاة منصوب نموده و اشراف بر بازسازی مساجد متروک در مصر و قاهره را که هم اکنون بر عهدهٔ وزارت اوقاف است به او واگذار نمود. در آن دوران به سبب امانت قاضیان و جایگاه دینی و اجتماعی آنان این وظیفه بر عهدهٔ آن‌ها گذاشته می‌شد.

فروشندهٔ امیران

شیخ برای آن منصب «قاضی القضاة» را قبول کرد که کژی‌ها را راست کند و حق را بازگرداند و مظلومان را یاری دهد و در برابر انحرافات بایستد. او در پی جاه و شهرت نبود. وی در حالی که به وظیفهٔ قضاوت مشغول بود متوجه شد فرماندهانی که ملک صالح از آنان بهره می‌جوید همچنان برده هستند و آزاد نشده‌اند.

مشهور است که ملک صالح بردگان بسیاری را خریداری کرده بود و آنان را در جزیرهٔ روضه اسکان داده بود و از آنان در برقراری حکومت خود و در جنگ‌ها یاری می‌جست. همین بردگان در آینده بر دولت ایوبیان غلبه کرده و دولت خود را به نام «مملوکیان» (بردگان) تشکیل دادند.

از آنجایی که آنان هنوز برده بودند ولایتشان پذیرفته نبود و تا پیش از آزادی هیچ کدام از تصرفات آن‌ها شرعی به حساب نمی‌آمد. وی آنان را از این مساله آگاه ساخت و سپس تمام کارهای آن‌ها از جمله خرید و فروش و ازدواج و غیره را باطل اعلام کرد. نائب سلطان در میان این بردگان قرار داشت.

امیران سعی کردند یا شیخ کنار بیایند اما راه به جایی نبردند و شیخ همچنان بر فروش آن‌ها به سود بیت المال و سپس آزادی آن‌ها اصرار نمود تا پس از آزادی همهٔ تصرفات آنان از نظر شرعی معتبر شود. وی به آنان گفت: برای شما مجلسی برگزار شده و برای فروش شما به سود بیت المال ندا زده می‌شود و به صورت شرعی آزاد خواهید شد.

آنان راضی نشدند و قضیه را نزد سلطان صالح ایوب مطرح کردند. او از شیخ خواست در مورد تصمیم خود بازنگری کند اما او نپذیرفت. سلطان سخنی بر زبان راند که شیخ را خشمگین ساخت و از آن اینگونه برداشت نمود که قضیه به وی ربطی ندارد. شیخ نیز از منصب خود استعفا داد چون از نظر او احکام قاضی اگر اجرا نشود هیچ ارزشی نخواهد داشت.

همین که خبر استفعای شیخ منتشر شد مردم در پی شیخ که قصد ترک قاهره را داشت افتادند. سلطان که خطرناک بودن وضعیت را دانسته بود در طلب شیخ آمد و او را برای بازگشت به قاهره راضی کرد. شیخ با شرط قرار دادن فروش امرا و آزادی آن‌ها به قاهره بازگشت.

شیخ در اوج هیبت امیران را یکی یکی صدا می‌زد و قیمت آن‌ها را چنان بالا گرفت که تنها سلطان صالح ایوب توانست آن‌ها را خریداری کند و شیخ آن پول را در بیت المال قرار داد. این حادثه باعث شد شیخ عز بن عبدالسلام ملقب به «بائع الملوك» یا فروشندهٔ پادشاهان گردد!

با ظاهر بیبرس

همین مساله در هنگام بیعت با ظاهر بیبرس نیز رخ داد. هنگامی که وی امرا و مردم را برای بیعت با خود فرا خواند شیخ عز بن عبدالسلام که در آن بیعت حاضر بود ملک ظاهر و مردم را با سخن خود غافلگیر کرد و گفت: «ای رکن الدین، تا جایی که من می‌دانم تو بردهٔ بندقدار بودی» یعنی بر این اساس وی اهلیت بیعت را نداشت چون هنوز برده به حساب می‌آمد. ظاهر بیبرس مجبور شد برای اثبات اینکه بندقدار او را به مالک صالح بخشیده و او نیز وی را آزاد کرده است دلیل بیاورد. اینجا بود که شیخ با وی بیعت کرد.

تالیفات و تلاش علمی وی:

تلاش‌های علمی عز بن عبدالسلام مجال‌های مختلفی از جمله افتا و خطابت و قضاوت و تدریس و تالیف را در بر گرفته بود. ریاست مذهب شافعی در دوران او به وی رسید. تعداد تالیفات او بالغ بر سی کتاب است که نشان دهندهٔ نبوغ و توانایی بالای او در جمع نمودن میان تالیف و دیگر کارهای علمی و دعوی است که وقت زیادی از انسان می‌برد، اما این فضل خداوند است که به هر که بخواهد ارزانی می‌دارد.

نوشته‌های او شامل تفسیر و علوم قرآن و حدیث و سیرهٔ نبوی و علم توحید و فقه و اصل و فتوا می‌شود. از معروف‌ترین کتاب‌های او «قواعد الأحکام فی مصالح الأنام» و «الغاية في اختصار النهاية» در فقه شافعی، و «مختصر صحیح مسلم» و «بداية السول في تفضيل الرسول» و «الإشارة إلى الإيجاز في بعض أنواع المجاز» و «تفسير القرآن العظيم» و «مقاصد الصلاة» و «مقاصد الصوم» را می‌توان نام برد.

وفات علامه عز بن عبدالسلام:

عز بن عبدالسلام عمری طولانی یافت. او ۸۳ سال زندگی کرد که بیشتر آن را در جهاد با سخن و قلم و رای و مبارزه علیه فرنگیان متجاوز صرف نمود تا آنکه در تاریخ ۱۰ جمادی الاولی سال ۶۶۰ هجری قمری (۹ آوریل ۱۰۶۶ میلادی) جان به جان آفرین تسلیم و به دیار باقی شتافت.

نویسنده: احمد تمام (اسلام آن لاین) ـ ترجمه: عبدالله .م

عصر اسلام

IslamAge.com


منابع مقاله:

 

ابن شاكر الكتبي: فوات الوفيات - تحقيق إحسان عباس - دار صادر - بيروت - بدون تاريخ.

عبد الوهاب السبكي: طبقات الشافعية الكبرى - تحقيق محمود محمد الطناحي وعبد الفتاح الحلو - مطبعة عيسى البابي الحلبي - القاهرة - (۱۳۸۳ هـ =۱۹۶۴ م) وما بعدها.

محمود رزق سليم سليم: عصر سلاطين المماليك - مكتبة الآداب - القاهرة - (۱۳۸۴هـ = ۱۹۶۵م)

محمد الزحيلي: العز بن عبد السلام - دار القلم - دمشق - ۱۹۹۸م.

 

بازگشت به بالا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
 

تبـلیغـا  ت

     

سايت اسلام تيوب

اخبار جهان اسلام

 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت نوار اسلام

دائرة المعارف شبکه اسلامی

 
 

 حـد  یـث

 

حدیث: (وَيْحَ عَمَّارٍ، تَقْتُلُهُ الفِئَةُ البَاغِيَةُ، يَدْعُوهُمْ إِلَى الجَنَّةِ، وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ) و رد شبهه ی روافض درباره ی معاویه رضی الله عنه.


از جمله امور واجب بر مسلمان؛ داشتن حسن ظن به صحابه ی رسول الله صلی الله علیه و سلم است. زیرا صحابه بهترین یاران برای بهترین پیامبر بودند. در نتیجه حق آنان ستایش است. و کسی که به آنان طعن زند در واقع به دین خود طعن زده است.


امام ابو زرعه رازی رحمه الله در این باره فرموده: (اگر کسی را دیدی که از شأن و منزلت صحابه می کاهند؛ پس بدان که وی زندیق است. زیرا رسول الله صلی الله علیه و سلم بر ما حق دارند همانطور که قرآن بر ما حق دارد. و صحابه همان کسانی بودند که قرآن و سنت رسول الله صلی الله علیه و سلم را به ما رسانده اند. و چنین افرادی فقط می خواهند شاهدان ما را خدشه دار کنند تا از این طریق به صحت قرآن و سنت طعن وارد کنند. در نتیجه آنان زندیق اند)[1].


و یکی از صحابه ای که به ایشان تهمت می زنند؛ صحابی جلیل معاویه رضی الله عنه است. با استدلال به حدیث: (افسوس برای عمار، كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد.عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند)[2]. که در این مقاله می خواهیم این شبه را رد کنیم.


همانطور که می دانیم عده ای از صحابه ی رسول الله صلی الله علیه و سلم در جنگ صفین به خاطر اجتهاد و برداشتی که داشتند؛ طوری که به نظر هر طرف چنین می رسید که وی بر حق است؛ به قتل رسیدند. به همین دلیل وقتی برای بعضی از آنها روشن شد که در اشتباه بوده اند؛ بر آنچه انجام دادند؛ پشیمان شدند. و پشمیانی توبه است. و توبه؛ گناهان گذشته را پاک می کند؛ بخصوص در حق بهترین مخلوقات و صاحبان بالاترین مقام و منزلت ها بعد از پیامبران و انبیاء الله تعالی.


و کسی که درباره ی این موضوع تحقیق می کند؛ برایش مشخص خواهد شد که سبب این قتال اهل فتنه بودند همان گروهی که باطل را انتشار می دادند.


و همانطور که می دانیم در این قتال بسیاری از صحابه رضی الله عنهم برای ایجاد صلح بین مردم خارج شدند؛ زیرا جنگ و خونریزی متنفر ترین چیز نزد آنان بود.


امام بخاری رحمه الله با سندش از ابی سعید خدری رضی الله عنه روایت کرده: (روزی ابوسعید خدری رضی الله عنه در حال سخن گفتن بود که صحبت از ساختن مسجد نبوی به میان آورد و گفت: ما هر كدام یک خشت حمل می ‌كردیم. ولی عمار دوتا، دوتا حمل می كرد. رسول الله صلی الله علیه و سلم او را دید. و در حالی كه گرد و خاک را از او دور می‌ ساخت، فرمود: افسوس برای عمار، كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد.عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند. راوی می‌ گوید: عمار بعد از شنیدن این سخن ‏گفت: از فتنه‌ها به الله پناه می ‌برم)[3].


اما در این حدیث مقصود از دعوت به سوی بهشت؛ دعوت به اسباب آن است که همان پیروی از امیر است. و مقصود از دعوت به سوی آتش؛ دعوت به اسباب آن یعنی اطاعت نکردن از امیر و خروج علیه وی است.


اما کسی که این کار را با اجتهاد و برداشتی که جایز باشد؛ می کند؛ معذور خواهد بود.


حافظ ابن کثیر رحمه الله درباره ی این حدیث چنین می فرماید: (این حدیث از جمله دلائل نبوت است؛ زیرا رسول الله صلی الله علیه و سلم درباره ی کشته شدن عمار به دست گروهی یاغی خبر می دهد. و قطعا هم این اتفاق افتاد. و عمار را در جنگ صفین اهل شام به قتل رساندند. که در این جنگ عمار با علی و اهل عراق بود. چنان که بعدا تفاصیل آن را بیان خواهم کرد. و علی در این موضوع بر معاویه اولویت داشت.


و هرگز جایز نیست که به خاطر نام یاغی بر یاران معاویه آنان را کافر بدانیم. چنانکه فرقه ی گمراه شیعه و غیره چنین می کنند. زیرا آنان  با اینکه در این کار نافرمانی کردند؛ اما در عین وقت مجتهد بودند. یعنی با اجتهاد مرتکب چنین عملی شدند. و همانطور که واضح است و همه می دانیم هر اجتهادی صحیح و درست در نمی آید. بلکه کسی که اجتهادش صحیح درآید؛ دو اجر می برد و کسی که در اجتهادش خطا کرده باشد؛ یک اجر به وی خواهد رسید.


و کسی که در این حدیث بعد از سخن: (كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد) بیافزاید و بگوید: (الله تعالی شفاعت مرا به وی روز قیامت نمی رساند). در حقیقت افترای بزرگی بر رسول الله صلی الله علیه و سلم زده است. زیرا هرگز رسول الله صلی الله علیه و سلم چنین چیزی را نگفته اند. و از طریق صحیح نقل نشده است. والله اعلم.


اما معنای این فرموده که: (عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند) چنین بوده که عمار و یارانش اهل شام را به اتحاد و همدلی دعوت می کرد. اما اهل شام می خواستند چیزی را به دست آورند که دیگران بیشتر از آنان حق داشتند آن را به دست آورند. و نیز می خواستند مردم به صورت جماعات و گروه های مختلفی باشند که هر کدام از آن جماعات برای خود امامی داشته باشند؛ در حالی که چنین چیزی امت را به اختلاف و تضاد می رساند. طوری که هر گروه به راه و روش خود پایبند می بودند و لو که چنین قصد و هدفی هم نداشته باشند)[4].


و حافظ ابن حجر رحمه الله در این باره می فرماید: (اگر گفته شود: عمار در صفین کشته شد؛ در حالی که وی با علی بود. و کسانی هم که وی را به قتل رساندند معاویه و گروهی از صحابه بود که با او همکاری می کردند. پس چطور ممکن است که رسول الله صلی الله علیه و سلم گفته باشد آنان یعنی گروه معاویه و یارانش به آتش دعوت می کردند؟


در جواب می گوییم: زیرا آنان (گروه معاویه و یارانش) گمان می کردند که به سوی بهشت دعوت می دهند. و همانطور که واضح و آشکار است همه ی آنها مجتهد بودند در نتیجه به خاطر پیروی از گمانشان هرگز سرزنش و توبیخ نمی شوند. بنا بر این مقصود از دعوت به سوی بهشت؛ دعوت به عوامل آن که همان اطاعت از امام است؛ می باشد. و عمار آنان را به پیروی از علی رضی الله عنه دعوت می داد؛ زیرا علی در آن زمان امام واجب الطاعه بود. در حالی که معاویه و گروهش به خلاف آنان دعوت می دادند؛ که آن هم به خاطر برداشتی بود که در آن هنگام به آن رسیده بودند)[5].


بنا بر این نکته ی مهم در این مسأله این است که بین مجتهدی که اشتباه کرده با کسی که به عمد فساد و فتنه به راه می اندازد؛ تفاوت و تباین قائل شویم.


و برای اثبات این قضیه این فرموده ی الله عزوجل را برایتان بیان می کنم که می فرماید: (و اگر دو گروه از مؤمنان با يکديگر به جنگ برخاستند، ميانشان آشتی افکنيد و اگر يک گروه بر ديگری تعدی کرد، با آن که تعدی کرده است بجنگيد تا به فرمان الله بازگردد پس اگر بازگشت، ميانشان صلحی عادلانه برقرار کنيد و عدالت ورزيد که الله عادلان را دوست دارد * يقيناً مؤمنان برادرند، پس ميان برادرانتان صلح (وآشتی) بر قرار کنيد، و از الله بترسيد، باشد که شما مشمول رحمت شويد)[6].


همانطور که در آیه می بینیم؛ جنگ بین مؤمنین امکان دارد که پیش آید؛ اما بدون اینکه اسم ایمان از یکی از گروه ها برداشته شود. زیرا در آیه بعد فرموده: (يقيناً مؤمنان برادرند، پس ميان برادرانتان صلح (وآشتی) بر قرار کنيد). یعنی با اینکه با یکدیگر می جنگند امام باز هم آنها را برادر نامیده و به مسلمانان دیگر دستور داده که بین آنها صلح و آشتی برقرار کنند.


شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در باره ی این آیه فرموده: (همانطور که روشن و آشکار است الله سبحانه و تعالی با اینکه ذکر کرده دو گروه باهم می جنگند؛ و یکی بر دیگری تعدی می کند؛ اما هر دو را برادر نامیده و دستور داده که در ابتدا بین آنها صلح برقرار کنیم. سپس فرموده اگر یکی از آن دو گروه بر دیگری تعدی کرد؛ با آن گروه بجنگید. به عبارت دیگر از همان ابتدای امر دستور به جنگ با آنان نداده است؛ بلکه در ابتدا دستور به برقراری صلح داده است.


علاوه بر این رسول الله صلی الله علیه و سلم خبر دادند که خوارج را گروهی خواهد کشت که نردیکتر به حق هستند. و همانطور که می دانیم علی بن ابی طالب و یارانش کسانی بودند که خوارج را کشتند.


در نتیجه این سخن رسول الله صلی الله علیه و سلم که آنان به حق نزدیکتر هستند؛ دلالت دارد بر اینکه علی و یارانش از معاویه و یارانش به حق نزدیکتر بودند؛ با وجود اینکه هر دو گروه مؤمن هستند و شکی در ایمان آنان نیست)[7].


و از ابی سعید خدری رضی الله عنه روایت شده که رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند: (هنگامی كه مسلمانان دچار اختلاف می شوند گروه خوارج از اسلام خارج می گردد و در چنين وضعی از ميان دو طايفه مسلمان كسی كه به حق نزدیکتر است با آنها می جنگد)[8].


شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در این باره فرموده: (این حدیث صحیح دلیل بر این است که هر دو طائفه ی (علی و یارانش و معاویه و یارانش) که با هم می جنگند؛ بر حق هستند. اما علی و یارانش از معاویه و اصحابش به حق نزدیکتر هستند)[9].


پس نتیجه ای که می گیریم این است که: مجرد سخن: (به آتش دعوت می کنند)؛ به معنای کفر نیست. و از چنین برداشتی به الله تعالی پناه می بریم. و کسی که چنین برداشتی از این سخن می کند در واقع نشان دهنده ی جهل بیش از حد وی است. بلکه باید بدانیم این حدیث از احادیث وعید است؛ همانطور که ربا خوار یا کسی که مال یتیم را می خورد در آتش هستند؛ اما چنین کلامی مستلزم کفر فعل کننده ی آن نیست؛ با اینکه عملش حرام است بلکه حتی از گناهان کبیره است.


و بدین ترتیب این شبهه مردود و باطل است.

منبع: islamqa.info

مترجم: ام محمد

 

 

 

 

 

 



[1] ـ الكفاية في علم الرواية: (ص:49).

[2] ـ صحیح بخاری: (وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ).

[3] ـ صحیح بخاری: (أَنَّهُ كَان يُحَدِّث يَوْماً حَتَّى أَتَى ذِكْرُ بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، فَقَالَ: كُنَّا نَحْمِلُ لَبِنَةً لَبِنَةً، وَعَمَّارٌ لَبِنَتَيْنِ لَبِنَتَيْنِ، فَرَآهُ النَّبِيُّ r فَيَنْفُضُ التُّرَابَ عَنْهُ، وَيَقُولُ:«وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ قَالَ: يَقُولُ عَمَّارٌ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الْفِتَنِ).

[4] ـ البداية والنهاية: (4/538).

[5] ـ فتح الباری: (1/542)، و مجموع فتاوى شيخ الإسلام: (4/437).

[6] ـ حجرات:9-10: (وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا ۖ فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَىٰ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّىٰ تَفِيءَ إِلَىٰ أَمْرِ اللَّـهِ ۚفَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا ۖ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ * إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ ۚوَاتَّقُوا اللَّـهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ).

[7] ـ مجموع الفتاوى (25/ 305-306).

[8] ـ صحیح مسلم: (تَمْرُقُ مَارِقَةٌ عِنْدَ فُرْقَةٍ مِنْ الْمُسْلِمِينَ يَقْتُلُهَا أَوْلَى الطَّائِفَتَيْنِ بِالْحَقِّ).

[9] ـ مجموع الفتاوى: ( 4 / 467 ).

 
 

نظرسـنجی

 

آشنایی شما با سایت از چه طریقی بوده است؟


لينك از ساير سايت ها
موتورهاي جستجو
از طريق دوستان