سایت عصر اسلام

 

     

 
 
             

کیبورد فارسی

جستجوی پیشرفته

 

10 فروردين 1403 19/09/1445 2024 Mar 29

 

فهـرست

 
 
  صفحه اصلی
  پيامبر اسلام
  پيامبران
  خلفاى راشدين
  صحابه
  تابعين
  قهرمانان اسلام
  علما، صالحان وانديشمندان
  خلفاى اموى
  خلفاى عباسى
  خلفاى عثمانى
  دولتها و حكومتهاى متفرقه
  جهاد و نبردهاى اسلامی
  اسلام در دوران معاصر
  آينده اسلام و علامات قيامت
  عالم برزخ و روز محشر
  بهشت و دوزخ
  تاریخ مذاهب و ادیان دیگر
  مقالات تاریخی متفرقه
  شبهات و دروغ‌های تاریخی
  تمدن اسلام
  كتابخانه
  کلیپهای صوتی
  کلیپهای تصویری
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  ارتبـاط با ما
  تمـاس با ما
 
 
 

آمـار سـا یت

 
تـعداد کلیپهای صوتي: 786
تـعداد کلیپهای تصويري: 0
تـعداد مقالات متني: 1144
تـعداد كل مقالات : 1930
تـعداد اعضاء سايت: 573
بازدید کـل سايت: 6787919
 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

سایت مهتدین

 
 

 

 

 

 

 

شماره: 17   تعداد بازدید: 3775 تاریخ اضافه: 2010-02-25

سعد بن معاذ ( رضی الله عنه)

 

او کسی است که عرش بخاطر وفات او لرزید و درهای آسمان برای او باز شد و هفتاد هزار ملائکه در تشییع جنازه او حاضر شدند. محمد رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)

میعاد ما امروز با بزرگمردی است که - قسم بخدا - خودم را عاجز می‏بینم از اینکه حتی یک کلمه در مورد او صحبت کنم... و چرا اینگونه نباشد در حالی که او کسی بود که وقتی اسلام آورد، مدینه با اسلام آوردن او درخشید؟ او مردی بود که در جنگ بدر نقش مهمی داشت، گویا آن را با قلمی از نور بر پیشانی تاریخ نگاشته است... او مردی بود که به حکم خداوند از بالای هفت آسمان حکم کرد... بلکه او کسی بود که بخاطر وفاتش عرش خداوند رحمان به لرزه درآمد و هفتاد هزار فرشته در تشییع جنازه او حاضر بودند و جنازه‏اش را حمل می‏کردند.

آسمانهای هفت‏گانه و زمینهای هفت‏گانه و مابین آنها نسبت به عرش خداوند رحمان مانند حلقه‏ای است که در بیابان انداخته شود... اما این عرش بخاطر مرگ مسلمانی به لرزه درآمد، پس ببین که قدر و منزلت این مرد چقدر است که عرش خداوند رحمان بخاطر آن می‏لرزد.

موعد امروز ما با صحابی بزرگوار سعد بن معاذ است.

عایشه (رضی الله عنها) می‏گوید: در بنی عبدالاشهل سه نفر بودند که کسی فاضلتر از آنها وجود ندارد: سعد بن معاذ، اُسید بن حضیر و عباد بن بشر[1].

مناوی می‏گوید: ابن قیم گفت: سعد در میان انصار به منزله ابوبکر صدیق ( رضی الله عنه) در میان مهاجرین است. در راه خدا از هیچ سرزنشی باک نداشت و پایان کارش شهادت بود، رضایت خدا و رسولش را بر رضایت قوم و هم پیمانانش ترجیح داد و حکم او با حکم خداوند از بالای هفت آسمان موافق بود و جبرئیل ؛ عزای او را گرفت، پس شایسته است که عرش بخاطر او بلرزد[2]. این خبر، متواتر است.

سعد اسلام آورد و آفتاب اسلام بر تمام مدینه تابید

بیایید تا بدانیم که چگونه نور وارد قلب سعد شد و قصه اسلام آوردنش چگونه بود، و بلکه چگونه هنگامی که او اسلام آورد، آفتاب اسلام بر تمام مدینه تابید.

سعد بزرگ قوم خویش بود و در آن زمان مشرک بود، وقتی که پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مصعب بن عمیر ( رضی الله عنه) را برای دعوت به سوی خداوند به مدینه منوره فرستاد - و سعد توسط او مسلمان شد - اسلام آوردن او کلید خیر برای تمام مدینه بود.

و اسلام آوردن او باعث شد که آفتاب اسلام بر تمام مدینه بتابد.

ابن اسحاق روایت می‏کند که: اسعد بن زراره همراه مصعب بن عمیر می‏خواستند به خانه بنی عبدالاشهل و بنی ظفر بروند و سعد بن معاذ پسر خاله اسعد بن زراره بود که با هم وارد محله‏ای از محله‏های بنی ظفر شدند. بر چاهی که به آن چاه مَرَق[3] می‏گفتند، پس در آن محوطه نشستند و کسانی که مسلمان شده بودند، بر آنها جمع شدند و سعد بن معاذ و اُسید بن حضیر در آن روز بزرگ قومشان از بنی عبدالأشهل بودند و هر دوی آنها مشرک بودند. وقتی که خبر مصعب بن عمیر را شنیدند، سعد بن معاذ به اسید بن حضیر گفت: بی‏پدر شوی، نزد این دو مرد برو که وارد خانه‏های ما می‏شوند تا افراد ضعیف ما را فریب دهند، آنها را بازدار و بترسان از اینکه وارد خانه‏های ما بشوند. اگر اسعد بن زراره، پسرخاله‏ام نبود، خودم این کار را انجام می‏دادم. گفت: اسید بن حضیر شمشیرش را برداشت و نزد آنها رفت، وقتی که اسعد بن زراره او را دید به مصعب بن عمیر گفت: این بزرگ قومش است، نزد تو آمده است، برای دعوت او بیشتر تلاش کن. مصعب گفت: اگر بنشیند با او صحبت می‏کنم. گفت: روبروی آنها ایستاد و به آنها دشنام داد و گفت: چرا شما آمده‏اید تا افراد ضعیف ما را فریب دهید؟ اگر جان خود را دوست دارید، بروید. مصعب به او گفت: ممکن است بنشینی و به حرف من گوش فرا دهی؟ اگر راضی شدی آن را بپذیر و گرنه آن را رها ‏کن. گفت: منصفانه است. پس شمشیرش را کنار گذاشت و نزد آنها نشست و مصعب در مورد اسلام با او صحبت کرد و قرآن را برای او خواند. آنها در خاطرات خود می‏گفتند: قسم بخدا ما قبل از اینکه صحبت کند، آسانی و درخشش اسلام را در صورتش مشاهده کردیم. سپس گفت: چقدر این سخن زیبا و دلنشین است! و گفت: اگر کسی بخواهد وارد این دین شود باید چه کند؟ به او گفتند: غسل می‏کنی و لباست را تمیز می‏کنی و شهادتین را به زبان می‏آوری، سپس نماز می‏خوانی. پس برخاست و غسل کرد و لباسش را تمیز کرد وشهادتین را به زبان آورد و برخاست و دو رکعت نماز خواند. سپس به آنها گفت: پشت سر من مردی است که اگر از شما تبعیت کند. کسی از قومش با او مخالفت نمی‏کند. الان او را نزد شما می‏فرستم(سعد بن معاذ). سپس شمشیرش را برداشت و نزد سعد و قومش بازگشت. وقتی که سعد بن معاذ او را در حال بازگشت مشاهده کرد، گفت: به خداوند سوگند می‏خورم که اُسید بر همان حالی نیست که از نزد شما رفته بود. وقتی که جلو در ایستاد سعد به او گفت: چه شد؟ گفت: با آنها صحبت کردم. قسم بخدا جای هیچ نگرانی نیست و آنها را نهی کردم و آنها گفتند: هر کاری شما دوست داشته باشید، می‏کنیم و شنیدم که بنی حارثه نزد اسعد بن زراره رفته‏اند و می‏خواهند او را بکشند و آنها می‏دانند که او پسر خاله توست و بخاطر اینکه نقض پیمان کرده او را می‏کشند. گفت: سعد با عصبانیت و ترس از آنچه در مورد اسعد شنیده بود برخاست و شمشیرش را به دست گرفت و گفت: قسم بخدا کاری از پیش نخواهید برد. پس به سوی آن دو رفت، وقتی که سعد آنها را آرام و راحت دید، فهمید که اُسید او را فرستاده است تا سخن آنها را بشنود. پس در حالی که به آنها بدوبیراه می‏گفت، در مقابلشان ایستاد و به اسعد بن زراره گفت: ای ابوامامه، بخدا قسم اگر فامیل من نبودی با این شمشیر تو را می‏کشتم، چرا آن چه را که دوست نداریم مخفیانه در خانه‏های ما انجام می‏دهید؟ و اسعد بن زراره به مصعب بن عمیر گفت: آری مصعب قسم بخدا بزرگ قومی نزد تو آمده است که اگر از تو تبعیت کند، هیچ کس باقی نمی‏ماند مگر آن که مسلمان شود. مصعب گفت: می‏توانی بنشینی و آنچه را که می‏گویم گوش فرا دهی، اگر دوست داشتی و راضی بودی قبول کن و گرنه رهایش کن. سعد گفت: منصفانه است. پس شمشیرش را گذاشت و نشست و او اسلام را به او عرضه کرد و قرآن را بر او خواند. گفت: قسم بخدا ما قبل از اینکه صحبت کند، آسانی و درخشش اسلام را در صورتش مشاهده کردیم. سپس به آنها گفت: اگر کسی بخواهد وارد این دین شود باید چه کند؟ به او گفتند: غسل می‏کنی و لباست را تمیز می‏کنی و شهادتین را به زبان می‏آوری، سپس نماز می‏خوانی. پس برخاست و غسل کرد و لباسش را تمیز کرد و شهادتین را به زبان آورد و برخاست و دو رکعت نماز خواند. سپس شمشیرش را برداشت و همراه اسید بن حضیر نزد قومش برگشت.

گفت: وقتی که قومش او را دیدند، گفتند: بخدا قسم که سعد غیر از آن سعدی است که از نزد شما رفت، وقتی که روبروی آنها ایستاد گفت: ای بنی عبدالآشهل، مرا در میان خودتان چگونه می‏بینید؟ گفتند: تو بزرگ و عاقل ما هستی و رأی، رأی توست. گفت: سخن گفتن با زنان و مردان شما بر من حرام است تا وقتی که شما به خدا و رسولش ایمان نیاورید.

گفتند: قسم بخدا هنوز در خانه بنی عبدالأشهل شب نشده بود که همه مردان و زنان مسلمان شدند و اسعد و مصعب به منزل اسعد بن زراره بازگشتند و در خانه او مردم را به اسلام دعوت می‏کرند تا جایی که خانه‏ای از خانه‏های انصار نمانده بود که همه مردان و زنان، آن مسلمان نشده باشند[4].

سعد ( رضی الله عنه) این چنین ایمان آورد و حمل امانت این دین را به گردن گرفت و شروع به دعوت مردم به دین خداوند متعال کرد و قلبش در اشتیاق دیدن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) می‏سوخت... و ثمره و بهره دعوتی که با نرمی و مدارا همراه باشد این گونه است.

وقتی که خداوند متعال اجازه هجرت به پیامبرش را داد، سعد با آمدن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) چنان خوشحال شد که قلم از وصف آن عاجز است و همواره همراه او بود و از علم و راهنمایی‏ها و اخلاق او بهره می‏برد.

و آنقدر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را دوست داشت که آرزو می‏کرد که جان و مالش را فدای او کند.

نقش تاریخی او در جنگ بدر

این همان لحظه تاریخی است که سعد ایمان و عقیده‏اش را در آن و برای یاری دین آشکار کرد.

زمانی که هدف عزیمت سپاه مسلمانان از تصرف قافله مشرکین به جنگ میان مسلمانان و اهل مکه تبدیل شد، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) خواست که قبل از این جنگ سخت، نظر اصحابش را بداند و گفت: ای مردم در این باره چه نظری دارید؟ پس ابوبکر صدیق ( رضی الله عنه) گفت: خوب است، موافق هستیم. و عمر بن خطاب ( رضی الله عنه) و همچنین مقداد بن عمرو نیز چنین گفتند. این سه نفر از فرماندهان مهاجران بودند در حالی که آنها در لشکر در اقلیت بودند و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) دوست داشت که نظر فرماندهان انصار را نیز بداند، چرا که آنها اکثریت لشکر را شامل می‏شدند و سنگینی جنگ بیشتر بر شانه‏های آنها بود، در حالی که بیعت عقبه آنها را ملزم به جنگ بیرون از مدینه نمی‏کرد. پس پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بعد از سخنان آن سه نفر گفت: ای مردم با من مشورت کنید و تنها منظورش انصار بود. فرمانده انصار و پرچمدار آنها سعد بن معاذ گفت: بخدا قسم گویی که منظورت ما هستیم؟

گفت: همین طور است. گفت: ما به تو ایمان آوردیم و تو را تصدیق کردیم و شهادت دادیم که آنچه که تو بر آن هستی حق است و عهد و پیمان خود را بر اساس اطاعت از تو گذاشتیم، پس ای رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) هر کاری را که می‏خواهی بکن، قسم بخدا اگر بخواهی وارد این دریا شوی ما نیز همراه تو وارد می‏شویم و حتی یک نفر از ما تخلف نمی‏ورزد و هیچکدام از ما از رویارویی با دشمن ناراحت نمی‏شود، ما در جنگ صبور و در عهد و پیمان راستگو هستیم و شاید که خداوند روشنی چشم تو را در ما قرار داده باشد، پس با هم به برکت خداوند حرکت می‏کنیم.

و در روایتی آمده که سعد بن معاذ به رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: شاید از این می‏ترسی که حق انصار است که در خارج از مدینه نجنگند ولی من بجای انصار می‏گویم و جواب می‏دهم که هرکاری می‏خواهی بکن، با هر کس که می‏خواهی رابطه برقرار کن، و با هر کس که می‏خواهی قطع رابطه کن، و از اموالمان هر چقدر می‏خواهی بردار، و هر چقدر می‏خواهی به ما بده، و آنچه را که از ما می‏گیری محبوبتر است از آنچه که به ما می‏دهی، و هر امری که بکنی تابع تو هستیم، قسم بخدا هر کجا که بروی با تو هستیم، و قسم بخدا اگر بخواهی وارد دریا شوی با تو وارد می‏شویم.

پس رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) با این سخن سعد خوشحال شد، و گفت: بروید و بشارت باد بر شما، چرا که خداوند متعال به من وعده پیروزی داده است و گویی که از همین حالا به نابودی آن قوم می‏نگرم[5].

قسم بخدا جز شمشیر چیزی به آنها نمی‏دهیم

در جنگ احزاب وقتی که نیروی مشرکان با متحدینشان حمله کردند و نزدیک بود که عده کم مسلمانان را از بین ببرند، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) خواست که قرارداد صلحی را خود به تنهایی با غطفان و دو بزرگ آنجا یعنی عینیه بن حصن و حارث بن عوف منعقد کند تا غطفان محاصره مدینه را بشکند و با لشکرش عقب نشینی کند و احزاب خوار شوند و در قبال آن رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) یک سوم ثمره خرمای مدینه را به آنها بدهد و رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) با دو سعد (سعد بن معاذ و سعد بن عباده) مشورت کرد و سعد بن معاذ گفت: ای رسول خدا این قوم – غطفان - نمی‏توانند حتی یک خرمای ما را بخورند مگر اینکه مهمانی باشد یا آن را خریده باشند، آیا حال که خداوند ما را با اسلام اکرام و هدایت کرده است و به وسیله تو باعزت و قدرتمند ساخته است، اموالمان را به آنها بدهیم؟! ما نیازی به این نداریم، قسم بخدا بجز شمشیر چیزی به آنها نمی‏دهیم، تا خداوند میان ما و آنها حکم کند، سپس سعد نزد دو بزرگ غطفان رفت و با صدای بلند به آنها گفت: میان ما و شما غیر از شمشیر چیزی نیست.

چه مردان عجیبی! هنگامی که قلبها از شدت سختی و بلاهای متعدد به حنجره‏ها رسیده، چه سخنانی بر زبان راستگوی سعد جاری می‏شود؟! که از اعماق چشمه‏ مردانگی و شجاعت می‏جوشد و امید را در دل مسلمانان می‏پراکند و بزرگان غطفان را می‏ترساند و سعد به آنها می‏آموزد که آنچه پیروزی ساز است نیروی عقیده و ایمان به خدا و اطمینان به او است[6].

سعد ( رضی الله عنه) به حکم خداوند از بالای هفت آسمان حکم می‏کند

این سعد ( رضی الله عنه) است که یک بار دیگر به حکم خداوند فراتر از هفت آسمان حکم می‏کند... من به شما نگفتم که من احساس می‏کنم نمی‏توانم در مورد مناقب این صحابی گرانقدر صحبت کنم؟

عایشه ك در مورد زخمی شدن سعد بن معاذ و غزوه خندق می‏گوید: در جنگ خندق به دنبال مردم بیرون رفتم و صدای آرامی را از پشت سرم حس کردم که از زمین می‏گفت: سعد بن معاذ و برادرزاده‏اش حارث بن اوس در خطر هستند. گفت: بر روی زمین نشستم که سعد از آنجا رد شد در حالی که زرهی پوشیده بود که اعضایش از آن پیدا بود و من ترسیدم که زخمی شود و سعد عظیم الجثه و قد بلند بود که می‏رفت و با خود می‏گفت: مدتی صبر کن تا جنگ بیاید و اگر اجل فرا رسیده باشد، چه مرگ زیبایی خواهی داشت.

گفت: پس وارد باغی شدم که چند نفر از مسلمانان در آن بودند و عمر بن خطاب نیز آنجا بود و مردی که کلاهخودی بر سر داشت. عمر ( رضی الله عنه) گفت: چرا آمدی، زخمی می‏شوی و اینجا در امان نیستی. گفت: همچنان مرا سرزنش می‏کرد تا جایی که آرزو می‏کردم که در آن لحظه زمین دهان باز می‏کرد و من در آن فرو می‏رفتم. گفت: آن مرد کلاهخودش را برداشت و دیدم که طلحه بن عبیدالله است. گفت: ای عمر وای بر تو امروز زیاده‏روی کردی، آیا راه رهایی و فراری به جز بسوی خداوند هست؟ گفت: و مردی از مشرکان قریش به نام ابن عرقه سعد را با تیری زد و گفت: بگیر که من ابن عرقه هستم. تیر به سیاهرگ بالای ساعدش برخورد کرد و سعد دعا کرد و گفت: خدایا مرا نمیران تا انتقامم را از بنی قریظه بگیرم. سپس آنها از قلعه‏هایشان بیرون آمدند و رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) به مدینه برگشت و در مسجد دستور داد که برای سعد در مسجد خیمه‏ای برپا کنند. گفت: رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) لباس پوشید و به مردم گفت: که حرکت کنند، سپس رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) حرکت کرد و از بنی غنم در همسایگی مسجد گذشت و گفت: چه کسی از اینجا رد شد؟ گفتند: دحیه کلبی و صورت و ریش دحیه کلبی شبیه جبرئیل ؛ بود. گفت: رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) نزد آنها آمد و آنها را (25) شب محاصره کرد. وقتی که محاصره بر آنها سخت شد، به آنها گفته شد: به حکم رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) گردن نهید. پس با ابالبابه بن عبدالمنذر مشورت کردند و او گفت که آنها را بکشند. پس آنها گفتند: ما به حکم سعد بن معاذ راضی می‏شویم و رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) به دنبال سعد فرستاد و سعد سوار بر چهارپایی آمد در حالی که زخم او را با پارچه‏ای بسته بودند و به او گفتند: ای ابوعمرو، اینها هم پیمانان و دوستانت هستند و کسانی که آنها را می‏شناسی. سعد به آنها نگاه نکرد تا جایی که به خانه‏های آنها نزدیک شد و به قومش نگاه کرد و گفت: شما قول داده بودید که در راه خدا از سرزنش کسی باک نداشته باشید. ابوسعید گفت: وقتی که خورشید طلوع کرد، رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: نزد بزرگ خود بروید و حکم او را ببینید.

عمر گفت: بزرگ ما خداست. گفت: سعد را بیاورید، سپس سعد را آوردند و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: در مورد آنها حکم کن. سعد گفت: من حکم می‏کنم که مردانشان را بکشید و فرزندانشان را اسیر کنید و اموالشان را تقسیم کنید. رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: به حکم خدا و رسولش حکم کردی. گفت: خداوند اگر جنگ دیگری با قریش باقی مانده است، مرا نمیران. در غیر این صورت، مرا به سوی خود بازگردان. گفت: زخمش باز شد و شفا یافت و جایش مثل یک حلقه کوچک شد، و به جایی که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) برای او درست کرده بود بازگشت، عایشه ك گفت: رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) و ابوبکر و عمر م پیش سعد رفتند. عایشه ك گفت: قسم به کسی که جان محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) در دست اوست من در حالی که در حجره‏ام بودم صدای گریه عمر را بیشتر از صدای گریه ابوبکر می‏شنیدم و آنها چنانکه خداوند متعال فرموده است: ﮋﭚ  ﭛﮊ (فتح: ٢٩). بودند.

علقمه می‏گوید: گفتم چه امتی است که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) درست کرده است؟ گفت: عمر بخاطر کسی اشک نمی‏ریخت، ولی اگر گریه می‏کرد، سخت گریه می‏کرد[7].

در مورد بنی قریظه خداوند این آیه را نازل کرده است: {وَأَنزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن صَيَاصِيهِمْ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِيقًا (26) وَأَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَدِيَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضًا لَّمْ تَطَؤُوهَا وَكَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرًا }. (احزاب: 26-27) «و خداوند گروهى از اهل كتاب (يهود) را كه از آنان (مشركان عرب) حمايت كردند از قلعه‏هاى محكمشان پايين كشيد و در دلهايشان رعب و وحشت افكند؛ (و كارشان به جايى رسيد كه) گروهى را به قتل مى‏رسانديد و گروهى را اسير مى‏كرديد! و زمينها و خانه‏ها و اموالشان را در اختيار شما گذاشت، و (همچنين) زمينى را كه هرگز در آن گام ننهاده بوديد؛ و خداوند بر هر چيز تواناست!».

ادب صدیق انصار(سعد بن معاذ) نسبت به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)

در روایتی آمده که وقتی که بزرگ اوس سعد بن معاذ به مقر فرماندهی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در بنی قریظه رسید، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به او گفت: در مورد آنها حکم کن ای سعد، گفت: رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) شایسته‏تر است به حکم کردن. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: خداوند به تو امر کرده که در مورد آنها حکم کنی ولی سعد - می‏دانست که قومش مشتاق هستند که بر هم‏پیمانان یهودی‏اش به نرمی حکم کند - دوست داشت که از همگی اطمینان حاصل کند. و از آنها - اوس و بنی قریظه - عهد بگیرد که اگر حکم کرد، حکمش غیرقابل نقض است. سعد در میان لشکر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ایستاده بود و مخصوصاً روی سخنش با قومش اوس و به طور عام با تمام لشکر بود که می‏گفت: آیا شما قول می‏دهید که هرگونه حکم کردم، اجرا کنید؟ گفتند: آری. سپس به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و جایی که در آنجا بود نگاه کرد (در حالی که بخاطر عظمت و بزرگی رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) مستقیما به او نگاه نمی‏کرد) و گفت: و کسی که آنجاست؟ (سعد می‏خواست که از تایید رسول الله نیز مطمئن شود، اما از روی ادب، نه به ایشان نگاه کرد، و نه مستقیما به ایشان خطاب نمود) سپس به جایی که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) در آن بود، نگاه کرد و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: آری[8].

سپس به بنی قریظه که در یک طرف لشکر بودند نگاه کرد تا اطمینان آنها را نیز جلب کند و گفت: آیا به حکم من راضی هستید؟ گفتند: آری. پس حکم کرد که مردان را بکشند و زنان و بچه‏ها را اسیر کنند و اموالشان را تقسیم کنند. وقتی که سعد بن معاذ حکم کرد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به او گفت: به حکم خداوند فراتر از هفت آسمان حکم کردی. به ادب سعد در اثنای حکم کردن بنگرید که به چادر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نگاه کرد و بخاطر عظمت و بزرگی او از آن روی برگرداند.

عرش خداوند رحمان بخاطر وفاتش لرزید و هفتاد هزار ملائکه در تشییع جنازه او شرکت داشتند

حال در این چند سطر به کرامات سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) می‏پردازیم، کراماتی که عقلها را حیرت زده و شگفت زده می‏کند. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نزد سعد رفت و به او فرمود: خداوند بهترین پاداش را بخاطر بزرگی این قوم به تو بدهد، آنچه را که وعده داده بودی اجرا کردی، و خداوند وعده‏اش را در مورد تو اجرا می‏کند[9].

این سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) است که عرش خداوند متعال بخاطر وفاتش لرزید.

پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: عرش خداوند رحمان بخاطر مرگ سعد بن معاذ لرزید[10].

اسماء دختر یزید بن سکن ك می‏گوید: وقتی که سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) درگذشت، مادرش فریاد زد و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: آیا اشکت بند نمی‏آید و ناراحتیت برطرف نمی‏شود اگر بگویم پسرت اولین کسی بود که خداوند بخاطر او خندید و عرش او لرزید[11].

امام نووی : می‏گوید: این سخن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) که عرش خداوند رحمان برای مرگ سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) لرزید، علما در مورد تأویل آن اختلاف دارند. عده‏ای معتقدند که ظاهر عرش لرزیده و با آمدن روح سعد خوشحال شده است، و خداوند در لرزیدن عرش برای او تمایز قائل شده است. و این مانعی ندارد چنانکه خداوند متعال می‏فرماید: {وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ}. (بقره: 74). «و پاره‏اى از خوف خدا (از فراز كوه) به زير مى‏افتد». و این همان ظاهر حدیث و به نظر صحیح است.

مازری می‏گوید: بعضی دیگر معتقدند که: این امر حقیقت داشته و عرش بخاطر مرگ او لرزیده است، می‏گوید: و این از لحاظ عقلی قابل انکار نیست. چون عرش نیز نوعی جسم است و قابلیت حرکت و سکون دارد. می‏گوید: اما فضیلت سعد با این حاصل نمی‏شود، مگر اینکه گفته شود که خداوند متعال حرکت عرش را نشانه وفات سعد برای ملائکه قرار داده باشد.

عده دیگری می‏گویند: منظور از لرزیدن عرش، لرزیدن اهل عرش که ملائکه و غیر ملائکه حاملان آن بودند، است. پس مضاف حذف شده است و مراد از لرزیدن، مژده و قبول بوده است و این جزء زبان عربی است که فلانی «اهتز مکارمه»: یعنی بدنش به لرزه افتاد، نه به خاطر پریشانی جسم یا حرکت آن، بلکه آنها می‏خواستند به او خوشامد بگویند و به استقبال او بروند. حربی می‏گوید: کنایه از بزرگ بودن مرگ او است و اعراب چیز بزرگ را به بزرگترین چیزها نسبت می‏دهند و می‏گوید: زمین از مرگ فلانی تاریک شد و برای او قیامت به پا شد[12].

امام ذهبی : می‏گوید: عرش یکی از مخلوقات خداوند است و برای او مسخر شده است هر وقت که بخواهد با خواست و اراده خودش می‏تواند آن را بلرزاند و بخاطر دوستی و علاقه به سعد در آن احساس قرار داده است، همچنانکه خداوند در کوه اُحد و بخاطر دوستی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) احساس قرار داد. خداوند می‏فرماید: {يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ}. (سبأ: 10). «(ما به كوه‏ها) اى كوه‏ها همراه او تسبيح خدا گوييد». و می‏فرماید: {تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ}. (اسراء: 44) «آسمانهاى هفتگانه و زمين همه تسبيح او مى‏گويند». پس تعمیم داده و می‏فرماید: {وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ}. (اسراء: 44) «و هر موجودى، تسبيح و حمد او مى‏گويد». و این حق است.

و در صحیح بخاری از قول ابن مسعود آمده که ما تسبیح غذا را در حال خورده شدن می‏شنیدیم[13].

و این باب وسیعی است که راهش ایمان است[14].

از ابن عمر م نقل شده که گفت: عرش بخاطر محبت دیدار سعد با خدا لرزید[15].

ملائکه جنازه سعد را حمل کردند

محمود بن لبید ( رضی الله عنه) می‏گوید: وقتی که سعد زخمی شد و زخمش شدیدتر شد او را نزد زنی به نام رفیده بردند تا زخمهایش را مداوا کند. وقتی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) به او رسید، گفت: چگونه شب را به صبح و صبح را به شب می‏رسانی؟ به او خبر داد تا وقتی که آن شب فرا رسید که قومش او را منتقل کردند و بنی عبدالاشهل او را به منزلشان بردند و رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) آمد و گفته شد، با او رفتند. پس او بیرون رفت و ما نیز همراه او بیرون رفتیم و با سرعت رفتیم تا جایی که ردایمان افتاد، پس اصحاب شکایت کردند و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) گفت: می‏ترسم که ملائکه زودتر از ما برسند و مانند حنظله او را بشویند. به خانه سعد رسیدند در حالی که او را می‏شستند و مادرش گریه می‏کرد و می‏گفت:

وای بر مادر سعد که سعد کوله‏بارش را بست و حقیقتا رفت.

پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: هر گریه کننده‏ای بجز مادر سعد دروغ می‏گوید، پس او را بیرون بردند، گفت: آن قوم به او گفتند: ای رسول خدا ما هیچ مرده‏ای سبکتر از این را حمل نکرده‏ایم. گفت: چرا سبک نباشد در حالی که قبل از این هرگز این تعداد از ملائکه برای حمل کسی پایین نیامده بودند و او را همراه شما حمل می‏کنند[16].

سعد بن معاذ و فشار قبر

جابر ( رضی الله عنه) می‏گوید: هنگامی که سعد ( رضی الله عنه) وفات کرد با رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بیرون رفتیم، گفت: وقتی که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) بر او نماز خواند و او را در قبرش گذاشت و بر او خاک ریختند رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) تسبیح طولانی بر او خواند. سپس تکبیر گفت و ما نیز تکبیر گفتیم. گفته شد: ای رسول خدا چرا تسبیح گفتی و دوباره تکبیر گفتی؟ گفت: قبر برای بنده صالح تنگ شد تا اینکه خداوند متعال آن را برایش گشود[17].

از ابن عمر م نقل شده که رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: این بنده صالحی است که عرش برای او لرزید و درهای آسمان به رویش باز شد و هفتاد هزار ملائکه بر او حاضر بودند که قبلاً نازل نشده بود و قبرش تنگ شد و دوباره گشوده شد[18].

امام ذهبی : می‏گوید: گفتم: این تنگ شدن قبر نشانه عذاب قبر نیست بلکه امری است که فرد مؤمن مانند دردها و رنجهای دنیا با آن مواجه می‏شود، مانند درد و رنج بیماری، و درد و رنج رفتن جان از بدن، و درد و رنج سؤالات قبر و امتحان آن، و درد و رنج گریه و زاری خانواده برای او، و درد برانگیختن از قبر، و رنج و وحشت موقعیت او، و درد عبور از پل صراط، و غیر آن. هیچکدام از این لرزش‏ها و دردها که به بنده مؤمن می‏رسد از عذاب قبر و جهنم نیست، اما خداوند برخی از این دردها یا همه آنها را برای بندگان مؤمنش آسان می‏کند. و مؤمن تا ملاقات پروردگارش آسوده نمی‏شود. خداوند متعال می‏فرماید: {و آنان را از روز حسرت بيم ده}. (مريم: ٣٩). «آنان را از روز حسرت ( روز رستاخيز كه براى همه مايه تاسف است) بترسان». و می‏فرماید: {وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ كَاظِمِينَ} . (غافر: ١٨). «و آنها را از روز نزديك بترسان، هنگامى كه از شدت وحشت دلها به گلوگاه مى‏رسد و تمامى وجود آنها مملو از اندوه مى‏گردد». پس از خداوند متعال طلب عفو و بخشش داریم. و با این وجود ما می‏دانیم که سعد از جمله کسانی است که بهشتی است و از برترین شهداء بوده که گویی در دنیا و آخرت ترس و درد و رنجی نداشته است. از پروردگار طلب سلامتی می‏کنیم و اینکه ما را با سعد محشور گرداند[19].

حسان بن ثابت ( رضی الله عنه) در مرثیه سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) می‏سراید:

اشکی از چشمانم جاری شد و چشمانم حق دارد که برای سعد ( رضی الله عنه) گریه کند.

کشته شده‏ای که در جنگ نبود و چشمان دیگران از درد او همیشه می‏گریست.

اگر ما با تو وداع کردیم و تو ما را ترک کردی و در تاریکی قبر ماندی.

تو ای سعد با قبری کریمانه خوشبخت هستی و بهترین ثواب و عظمت را داری.

با حکمی که در مورد طایفه بنی قریظه کردی، خداوند نیز بر همان حکم تو حکم کرد.

اگر شکهای روزگار تو را به سختی انداخت اما این دنیا را به بهشت جاویدان فروختی.

پس بهترین سرنوشت راستگویان همان است وقتی که به نزد خداوند فرا خوانده می‏شوند[20].

دستارهای سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) در بهشت

ابواسحاق می‏گوید: از براء شنیدم که گفت: لباس ابریشمی به رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) هدیه شده بود که اصحاب آن را لمس می‏کردند و از نرمی آن تعجب می‏کردند. گفت: از نرمی این تعجب می‏کنید؟ دستارهای سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) در بهشت از این نرمتر و بهتر است[21].

انس ( رضی الله عنه) می‏گوید: یک لباس ابریشمی به پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) هدیه شد و او از لباس ابریشمی نهی می‏کرد و مردم از آن تعجب می‏کردند. گفت: قسم به کسی که جان محمد در دست اوست، دستارهای سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) در بهشت از این بهتر است[22].

امام نووی : می‏گوید: علما این امر را بیانگر عظمت جایگاه سعد در بهشت می‏دانند و گرنه دستار کم ارزش‏ترین گونه لباس است و به سادگی کثیف می‏شود. (وقتی دستار او اینگونه است، پس تصور کنید دیگر قسمتهای لباس ایشان را!) و این بهشتی بودن سعد را اثبات می کند[23].

بعد از ابوبکر صدیق ( رضی الله عنه)، صدیق انصار، سعد بن معاذ که قله ای مرتفع و بلندهمت در صداقت بود.

سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) می‏گوید: سه چیز هستند که من در آنها قوی هستم و در غیر آنها ضعیف هستم: از زمانی که مسلمان شده‏ام هر نمازی را که خوانده‏ام تا پایان آن به چیزی غیر از نمازم نیندیشیده‏ام.

 با خودم عهد کرده‏ام که در هر تشییع جنازه‏ای شرکت کردم تا پایان دفن آن به چیز دیگری نیندیشم.

و هر سخنی را که از رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم دانسته‏ام که حق و حقیقت است.

ابن مسیب : می‏گوید: گمان نمی‏کردم که این ویژگیها در غیر از پیامبران در کس دیگری جمع شوند.

بعد از یک زندگی طولانی و پر از بذل و بخشش و فداکاری سعد بن معاذ ( رضی الله عنه) رحلت کرد.

خداوند از سعد ( رضی الله عنه) و سایر صحابه راضی و خشنود باد.

منبع: شاگردان مكتب نبوت، تأليف: محمود المصری، ترجمه: اسحاق دبیری (رحمه الله)، کتابخانه‌ی عقیده.

سایت عصر اسلام

www.IslamAge.com


[1] - الاصابة، حافظ ابن حجر، 3/71.

[2] - فیض القدیر، مناوی، 3/64.

[3] - چاهی در مدینه.

[4] - بیهقی، دلائل النبوة 2/438-439؛ هیثمی در المجمع (6/42) ، ابن کثیر  در البدایة 3/152 از طریق ابن اسحاق وسند آن صحیح است. این قصه، قصه مشهوری است. ابن سیدالناس، عیون الاثر، 1/268-269.

[5] - ابن هشام، السیره 2/447 بدون سند، ابن ابی شیبة، المصنف، 8/469؛ بیهقی، الدلائل 3/34؛ حافظ، الفتح، 7/288 که از حدیث علقمة بن وقاص به طور مرسل آورده است، مسلم از انس روایت کرده است، ح 1779.

[6] - به نقل از علوالهمة، د. سید حسین، 3/371-372.

[7] - هیثمی، در الصحیح، قسمتی از آن را احمد روایت کرده است که محمد بن عمرو بن علقمه در آن است و حدیث او حسن است و سایر رجالش ثقه هستند، مجمع الزوائد، 6/137-138.

[8] - سیرة ابن هاشم، 2/240.

[9] - ارناؤوط می‏گوید: رجالش ثقه هستند. ابن سعد، الطبقات، 3/2/9.

[10] - متفق علیه از جابر و مسلم و احمد از انس روایت کرده‏اند.

[11] - هیثمی، المجمع، 9/309 طبرانی روایت کرده و رجالش رجال صحیحی هستند و حاکم آن را صحیح دانسته است وذهبی در تلخیص با آن موافق است.

[12] - مسلم، بشرح النووی، 16/32.

[13] - بخاری 3579؛ احمد 1/460.

[14] - السیر، امام ذهبی، 1/297.

[15] - ابن سعد 3/2/12؛ حاکم 3/206 و آن را صحیح دانسته و ذهبی با او موافقت کرده است.

[16] - ابن سعد، 3/2/7-8 و ارناؤوط در السیر آن را حسن دانسته است، 1/287.

[17] - احمد 3/360-377 و حاکم آن را صحیح دانسته است 3/206 و ذهبی با آن موافقت کرده است.

[18] - نسائی 4/100 الجنائز، باب ضمة القبر و ضغطه؛ ابن سعد 3/2/9؛ و آلبانی در صحیح الجامع آن را صحیح دانسته است، 6987.

[19] - السیر، امام ذهبی، 1/290-291.

[20] - البدایة و النهایة، ابن کثیر، 3/132.

[21] - مسلم 2468 از براء (t) .

[22] - مسلم2469 از انس  .

[23] - مسلم بشرح النووی، 16/34.

 

 

بازگشت به بالا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
 

تبـلیغـا  ت

     

سايت اسلام تيوب

اخبار جهان اسلام

 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت نوار اسلام

دائرة المعارف شبکه اسلامی

 
 

 حـد  یـث

 

حدیث: (وَيْحَ عَمَّارٍ، تَقْتُلُهُ الفِئَةُ البَاغِيَةُ، يَدْعُوهُمْ إِلَى الجَنَّةِ، وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ) و رد شبهه ی روافض درباره ی معاویه رضی الله عنه.


از جمله امور واجب بر مسلمان؛ داشتن حسن ظن به صحابه ی رسول الله صلی الله علیه و سلم است. زیرا صحابه بهترین یاران برای بهترین پیامبر بودند. در نتیجه حق آنان ستایش است. و کسی که به آنان طعن زند در واقع به دین خود طعن زده است.


امام ابو زرعه رازی رحمه الله در این باره فرموده: (اگر کسی را دیدی که از شأن و منزلت صحابه می کاهند؛ پس بدان که وی زندیق است. زیرا رسول الله صلی الله علیه و سلم بر ما حق دارند همانطور که قرآن بر ما حق دارد. و صحابه همان کسانی بودند که قرآن و سنت رسول الله صلی الله علیه و سلم را به ما رسانده اند. و چنین افرادی فقط می خواهند شاهدان ما را خدشه دار کنند تا از این طریق به صحت قرآن و سنت طعن وارد کنند. در نتیجه آنان زندیق اند)[1].


و یکی از صحابه ای که به ایشان تهمت می زنند؛ صحابی جلیل معاویه رضی الله عنه است. با استدلال به حدیث: (افسوس برای عمار، كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد.عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند)[2]. که در این مقاله می خواهیم این شبه را رد کنیم.


همانطور که می دانیم عده ای از صحابه ی رسول الله صلی الله علیه و سلم در جنگ صفین به خاطر اجتهاد و برداشتی که داشتند؛ طوری که به نظر هر طرف چنین می رسید که وی بر حق است؛ به قتل رسیدند. به همین دلیل وقتی برای بعضی از آنها روشن شد که در اشتباه بوده اند؛ بر آنچه انجام دادند؛ پشیمان شدند. و پشمیانی توبه است. و توبه؛ گناهان گذشته را پاک می کند؛ بخصوص در حق بهترین مخلوقات و صاحبان بالاترین مقام و منزلت ها بعد از پیامبران و انبیاء الله تعالی.


و کسی که درباره ی این موضوع تحقیق می کند؛ برایش مشخص خواهد شد که سبب این قتال اهل فتنه بودند همان گروهی که باطل را انتشار می دادند.


و همانطور که می دانیم در این قتال بسیاری از صحابه رضی الله عنهم برای ایجاد صلح بین مردم خارج شدند؛ زیرا جنگ و خونریزی متنفر ترین چیز نزد آنان بود.


امام بخاری رحمه الله با سندش از ابی سعید خدری رضی الله عنه روایت کرده: (روزی ابوسعید خدری رضی الله عنه در حال سخن گفتن بود که صحبت از ساختن مسجد نبوی به میان آورد و گفت: ما هر كدام یک خشت حمل می ‌كردیم. ولی عمار دوتا، دوتا حمل می كرد. رسول الله صلی الله علیه و سلم او را دید. و در حالی كه گرد و خاک را از او دور می‌ ساخت، فرمود: افسوس برای عمار، كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد.عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند. راوی می‌ گوید: عمار بعد از شنیدن این سخن ‏گفت: از فتنه‌ها به الله پناه می ‌برم)[3].


اما در این حدیث مقصود از دعوت به سوی بهشت؛ دعوت به اسباب آن است که همان پیروی از امیر است. و مقصود از دعوت به سوی آتش؛ دعوت به اسباب آن یعنی اطاعت نکردن از امیر و خروج علیه وی است.


اما کسی که این کار را با اجتهاد و برداشتی که جایز باشد؛ می کند؛ معذور خواهد بود.


حافظ ابن کثیر رحمه الله درباره ی این حدیث چنین می فرماید: (این حدیث از جمله دلائل نبوت است؛ زیرا رسول الله صلی الله علیه و سلم درباره ی کشته شدن عمار به دست گروهی یاغی خبر می دهد. و قطعا هم این اتفاق افتاد. و عمار را در جنگ صفین اهل شام به قتل رساندند. که در این جنگ عمار با علی و اهل عراق بود. چنان که بعدا تفاصیل آن را بیان خواهم کرد. و علی در این موضوع بر معاویه اولویت داشت.


و هرگز جایز نیست که به خاطر نام یاغی بر یاران معاویه آنان را کافر بدانیم. چنانکه فرقه ی گمراه شیعه و غیره چنین می کنند. زیرا آنان  با اینکه در این کار نافرمانی کردند؛ اما در عین وقت مجتهد بودند. یعنی با اجتهاد مرتکب چنین عملی شدند. و همانطور که واضح است و همه می دانیم هر اجتهادی صحیح و درست در نمی آید. بلکه کسی که اجتهادش صحیح درآید؛ دو اجر می برد و کسی که در اجتهادش خطا کرده باشد؛ یک اجر به وی خواهد رسید.


و کسی که در این حدیث بعد از سخن: (كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد) بیافزاید و بگوید: (الله تعالی شفاعت مرا به وی روز قیامت نمی رساند). در حقیقت افترای بزرگی بر رسول الله صلی الله علیه و سلم زده است. زیرا هرگز رسول الله صلی الله علیه و سلم چنین چیزی را نگفته اند. و از طریق صحیح نقل نشده است. والله اعلم.


اما معنای این فرموده که: (عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند) چنین بوده که عمار و یارانش اهل شام را به اتحاد و همدلی دعوت می کرد. اما اهل شام می خواستند چیزی را به دست آورند که دیگران بیشتر از آنان حق داشتند آن را به دست آورند. و نیز می خواستند مردم به صورت جماعات و گروه های مختلفی باشند که هر کدام از آن جماعات برای خود امامی داشته باشند؛ در حالی که چنین چیزی امت را به اختلاف و تضاد می رساند. طوری که هر گروه به راه و روش خود پایبند می بودند و لو که چنین قصد و هدفی هم نداشته باشند)[4].


و حافظ ابن حجر رحمه الله در این باره می فرماید: (اگر گفته شود: عمار در صفین کشته شد؛ در حالی که وی با علی بود. و کسانی هم که وی را به قتل رساندند معاویه و گروهی از صحابه بود که با او همکاری می کردند. پس چطور ممکن است که رسول الله صلی الله علیه و سلم گفته باشد آنان یعنی گروه معاویه و یارانش به آتش دعوت می کردند؟


در جواب می گوییم: زیرا آنان (گروه معاویه و یارانش) گمان می کردند که به سوی بهشت دعوت می دهند. و همانطور که واضح و آشکار است همه ی آنها مجتهد بودند در نتیجه به خاطر پیروی از گمانشان هرگز سرزنش و توبیخ نمی شوند. بنا بر این مقصود از دعوت به سوی بهشت؛ دعوت به عوامل آن که همان اطاعت از امام است؛ می باشد. و عمار آنان را به پیروی از علی رضی الله عنه دعوت می داد؛ زیرا علی در آن زمان امام واجب الطاعه بود. در حالی که معاویه و گروهش به خلاف آنان دعوت می دادند؛ که آن هم به خاطر برداشتی بود که در آن هنگام به آن رسیده بودند)[5].


بنا بر این نکته ی مهم در این مسأله این است که بین مجتهدی که اشتباه کرده با کسی که به عمد فساد و فتنه به راه می اندازد؛ تفاوت و تباین قائل شویم.


و برای اثبات این قضیه این فرموده ی الله عزوجل را برایتان بیان می کنم که می فرماید: (و اگر دو گروه از مؤمنان با يکديگر به جنگ برخاستند، ميانشان آشتی افکنيد و اگر يک گروه بر ديگری تعدی کرد، با آن که تعدی کرده است بجنگيد تا به فرمان الله بازگردد پس اگر بازگشت، ميانشان صلحی عادلانه برقرار کنيد و عدالت ورزيد که الله عادلان را دوست دارد * يقيناً مؤمنان برادرند، پس ميان برادرانتان صلح (وآشتی) بر قرار کنيد، و از الله بترسيد، باشد که شما مشمول رحمت شويد)[6].


همانطور که در آیه می بینیم؛ جنگ بین مؤمنین امکان دارد که پیش آید؛ اما بدون اینکه اسم ایمان از یکی از گروه ها برداشته شود. زیرا در آیه بعد فرموده: (يقيناً مؤمنان برادرند، پس ميان برادرانتان صلح (وآشتی) بر قرار کنيد). یعنی با اینکه با یکدیگر می جنگند امام باز هم آنها را برادر نامیده و به مسلمانان دیگر دستور داده که بین آنها صلح و آشتی برقرار کنند.


شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در باره ی این آیه فرموده: (همانطور که روشن و آشکار است الله سبحانه و تعالی با اینکه ذکر کرده دو گروه باهم می جنگند؛ و یکی بر دیگری تعدی می کند؛ اما هر دو را برادر نامیده و دستور داده که در ابتدا بین آنها صلح برقرار کنیم. سپس فرموده اگر یکی از آن دو گروه بر دیگری تعدی کرد؛ با آن گروه بجنگید. به عبارت دیگر از همان ابتدای امر دستور به جنگ با آنان نداده است؛ بلکه در ابتدا دستور به برقراری صلح داده است.


علاوه بر این رسول الله صلی الله علیه و سلم خبر دادند که خوارج را گروهی خواهد کشت که نردیکتر به حق هستند. و همانطور که می دانیم علی بن ابی طالب و یارانش کسانی بودند که خوارج را کشتند.


در نتیجه این سخن رسول الله صلی الله علیه و سلم که آنان به حق نزدیکتر هستند؛ دلالت دارد بر اینکه علی و یارانش از معاویه و یارانش به حق نزدیکتر بودند؛ با وجود اینکه هر دو گروه مؤمن هستند و شکی در ایمان آنان نیست)[7].


و از ابی سعید خدری رضی الله عنه روایت شده که رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند: (هنگامی كه مسلمانان دچار اختلاف می شوند گروه خوارج از اسلام خارج می گردد و در چنين وضعی از ميان دو طايفه مسلمان كسی كه به حق نزدیکتر است با آنها می جنگد)[8].


شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در این باره فرموده: (این حدیث صحیح دلیل بر این است که هر دو طائفه ی (علی و یارانش و معاویه و یارانش) که با هم می جنگند؛ بر حق هستند. اما علی و یارانش از معاویه و اصحابش به حق نزدیکتر هستند)[9].


پس نتیجه ای که می گیریم این است که: مجرد سخن: (به آتش دعوت می کنند)؛ به معنای کفر نیست. و از چنین برداشتی به الله تعالی پناه می بریم. و کسی که چنین برداشتی از این سخن می کند در واقع نشان دهنده ی جهل بیش از حد وی است. بلکه باید بدانیم این حدیث از احادیث وعید است؛ همانطور که ربا خوار یا کسی که مال یتیم را می خورد در آتش هستند؛ اما چنین کلامی مستلزم کفر فعل کننده ی آن نیست؛ با اینکه عملش حرام است بلکه حتی از گناهان کبیره است.


و بدین ترتیب این شبهه مردود و باطل است.

منبع: islamqa.info

مترجم: ام محمد

 

 

 

 

 

 



[1] ـ الكفاية في علم الرواية: (ص:49).

[2] ـ صحیح بخاری: (وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ).

[3] ـ صحیح بخاری: (أَنَّهُ كَان يُحَدِّث يَوْماً حَتَّى أَتَى ذِكْرُ بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، فَقَالَ: كُنَّا نَحْمِلُ لَبِنَةً لَبِنَةً، وَعَمَّارٌ لَبِنَتَيْنِ لَبِنَتَيْنِ، فَرَآهُ النَّبِيُّ r فَيَنْفُضُ التُّرَابَ عَنْهُ، وَيَقُولُ:«وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ قَالَ: يَقُولُ عَمَّارٌ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الْفِتَنِ).

[4] ـ البداية والنهاية: (4/538).

[5] ـ فتح الباری: (1/542)، و مجموع فتاوى شيخ الإسلام: (4/437).

[6] ـ حجرات:9-10: (وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا ۖ فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَىٰ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّىٰ تَفِيءَ إِلَىٰ أَمْرِ اللَّـهِ ۚفَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا ۖ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ * إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ ۚوَاتَّقُوا اللَّـهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ).

[7] ـ مجموع الفتاوى (25/ 305-306).

[8] ـ صحیح مسلم: (تَمْرُقُ مَارِقَةٌ عِنْدَ فُرْقَةٍ مِنْ الْمُسْلِمِينَ يَقْتُلُهَا أَوْلَى الطَّائِفَتَيْنِ بِالْحَقِّ).

[9] ـ مجموع الفتاوى: ( 4 / 467 ).

 
 

نظرسـنجی

 

آشنایی شما با سایت از چه طریقی بوده است؟


لينك از ساير سايت ها
موتورهاي جستجو
از طريق دوستان