سایت عصر اسلام

 

     

 
 
             

کیبورد فارسی

جستجوی پیشرفته

 

12 تير 1404 07/01/1447 2025 Jul 03

 

فهـرست

 
 
  صفحه اصلی
  پيامبر اسلام
  پيامبران
  خلفاى راشدين
  صحابه
  تابعين
  قهرمانان اسلام
  علما، صالحان وانديشمندان
  خلفاى اموى
  خلفاى عباسى
  خلفاى عثمانى
  دولتها و حكومتهاى متفرقه
  جهاد و نبردهاى اسلامی
  اسلام در دوران معاصر
  آينده اسلام و علامات قيامت
  عالم برزخ و روز محشر
  بهشت و دوزخ
  تاریخ مذاهب و ادیان دیگر
  مقالات تاریخی متفرقه
  شبهات و دروغ‌های تاریخی
  تمدن اسلام
  كتابخانه
  کلیپهای صوتی
  کلیپهای تصویری
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  ارتبـاط با ما
  تمـاس با ما
 
 
 

آمـار سـا یت

 
تـعداد کلیپهای صوتي: 786
تـعداد کلیپهای تصويري: 0
تـعداد مقالات متني: 1144
تـعداد كل مقالات : 1930
تـعداد اعضاء سايت: 575
بازدید کـل سايت: 7767619
 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

سایت مهتدین

 
 

 

 

 

 

 

شماره: 103   تعداد بازدید: 3576 تاریخ اضافه: 2010-02-25

داستان افک

قضیهٔ افک نیز در خلال همین غزوه اتفاق افتاد. خلاصهٔ داستان اینکه عایشه -رضی الله عنه- را به حکم قرعه‌ای که به نام او آمده بود- چنانکه رفتار معمول آن حضرت با همسرانشان بود- در این غزوه همراه خودشان برده بودند. در راه بازگشت از جنگ با بنی‌المصطلق، در یکی از منازل بین راه بار انداختند. عایشه برای قضای حاجت از میان جمعیت کاروان بیرون شد. گلوبندی را که از آن خواهرش بود و از وی به عاریت گرفته بود، گم کرد.

بازگشت تا در همان‌جایی که آن گلوبند را گم کرده بود، بدون فوت وقت آن را پیدا کند.در این اثنا افرادی که هودج عایشه را بر روی شتر می‌نهادند، سر رسیدند، و به گمان اینکه وی در آن است، هودج را بلند کردند و بر شتر سوار کردند. از سبک بودن هودج هم تعجی نکردند؛ زیرا، وی کم سن و سال بود و آن چنان گوشتی که وزن او را سنگین کند بر اندام او ظاهر نشده بود. همچنین، وقتی چند نفر برای برداشتن و سوار کردن یک هودج کمک کنند، از سبک بودن هودج روی دستانشان به شگفت نمی‌آیند؛ چه بسا اگر یک یا دو نفر هودج وی را بلند کرده بودند، تغییر اوضاع و احوال بر آنان پوشیده نمی‌ماند.

عایشه به محل بارانداز کاروان رسید. گلوبند را پیدا کرده بود؛ اما آنجا پرنده پرنمی‌زد! در همان محل بارانداز بر زمین نشست، و فکر کرد که دیری نمی‌پاید کاروانیان متوجه غیبت او می‌شوند و به جستجویش می‌آیند. اما، خدا بر کار خویش چیره است؛ همهٔ امور را از بالای عرش خویش آن چنان که می‌خواهد تدبیر می‌فرماید. خواب بر چشمان وی غلبه کرد. خوابید و از خواب بیدار نشد، مگر وقتی که شنید صفوان‌بن معطّل می‌گوید: انّاالله و انّاالیه راجعون! همسر رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- ؟!

صفوان در واپسین جاهای لشکر بارانداخته بود؛ زیرا وی پرخواب بود. وقتی عایشه را دید، شناخت؛ زیرا که پیش از نزول حکم حجاب، او را می‌دید. انالله گفت و اَشترش را خوابانید. عایشه را نزدیک شتر برد و او را سوار کرد، و حتی یک کلمه با او سخن نگفت، و عایشه جز همان انالله از او هیچ سخنی نشیند. صفوان زمام ناقه را بر دوش گرفت و او را سوار بر شتر به دنبال خود می‌کشید، تا او را به لشکریان رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- رسانید. لشکر اسلام در شدت گرمای وقت چاشت بار انداخته بودند.

وقتی مردم این صحنه را دیدند، هرکس بنا به شخصیت خودش، هرآنچه لایق خودش بود بر زبان آورد. آن مرد پلید، دشمن خدا، ابن‌اُبّی، راه نفسی پیدا کرد. اندکی از حرارت نفاق و حسادت که در اندرونش شعله‌ور بود کاسته شد. ماجرای افک را سامان داد، و به شاخ و برگ دادن آن پرداخت، و همه جا شایع کرد، و تا آنجا که توانست بر سر آن بگو مگو به راه انداخت، و طول و تفصیل برای آن ساخت و پرداخت. یارانش نیز برای خود شیرینی و خوش‌خدمتی هرچه توانستند کردند.

وقتی رزمندگان اسلام به مدینه وارد شدند، اصحاب افک داد سخن دادند. اما رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- سکوت کرده بودند و هیچ سخنی نمی‌گفتند، چون مشاهده کردند که نزول وحی به تأخیر افتاده و فترت وحی به طول انجامیده، با اصحابشان در ارتباط با جدایی از عایشه مشورت کردند. علی -رضی الله عنه- به کنایه نه با صراحت پیشنهاد کرد که از او جدا شوند، و همسر دیگری به جای او اختیار کنند. اُسامه و بعضی دیگر از صحابه پیشنهاد کردند که از او جدا نشوند، و به سخنان دشمنان توجهی نکنند.

پیامبر بزرگ اسلام بر فراز منبر ایستادند و به سرزنش عبدالله بن اُبّی پرداختند. اسیدبن حضیر، رئیس طایفهٔ اوس داوطلب شد که وی را به قتل برساند. سعدبن عباده رئیس طایفهٔ اوس- طایفهٔ ابن‌اُبّی- را حمیت قبیله‌ای گرفت، و میان آن دو سخنانی رد و بدل شد که دو طایفه در برابر یکدیگر برآشفتند. رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- آنان را امر فرمودند که کوتاه بیایند، و خود نیز ساکت شدند.

در آن اثنا، عایشه مدت یک ماه بیمار بود، و از داستان افک هیچ‌چیز نمی‌دانست؛ هرچند، می‌دید که رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- آن لطف و محبتی را که پیش از آن هرگاه بیمار می‌شد به او ابراز می‌داشتند، این بار ابراز نمی‌دارند. همینکه بهبود یافت، با اُمّ‌مِسطَح شبانه از خانه بیرون شدند تا قدری قدم بزنند. اُمّ‌مسطح پایش در سرانداز پشمینه‌ای که داشت گیر کرد و زمین خورد. وقتی چنین شد، فرزندش را نفرین کرد. عایشه به او اعتراض کرد که چرا پسرش را نفرین می‌کند؛ اُمّ‌مسطح ماجرا را برای او بازگفت.

عایشه به خانه برگشت و از رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- اجازه خواست  به نزد پدر و مادرش رفت و از حال و قضیه باخبر شد. گریستن آغاز کرد. دو شب و یک روز تمام گریست و خواب به اندازهٔ سورمه کشیدن نیز پلک چشمانش را ننواخت، و حتی یک لحظه اشک چشمانش باز نایستاد، تا آنکه پنداشت گریهٔ بی‌امان دارد جگرش را برمی‌شکافد.

در این اوضاع و احوال بود که رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- آمدند، ولدی‌الورود شهادتین بر زبان راندند، و فرمودند: امّا بعد؛ ای عایشه، دربارهٔ تو با من چنین و چنان گفته‌اند. اگر تو بی‌گناه باشی خداوند بی‌گناهی تو را آشکار خواهد ساخت؛ و اگر گناهی مرتکب شده‌ای، از خداوند طلب مغفرت کن، و به درگاه او توبه کن؛ که بنده هرگاه به گناه اعتراف کند و به درگاه خداوند توبه کند، خداوند توبه‌اش را می‌پذیرد! اشک چشمانش باز ایستاد و به هر یک از پدر و مادرش که اشاره کرد که پاسخ رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- را بدهند، ندانستند چه باید بگویند.

عایشه خود گفت: به خدا، من نیک می‌دانم که شما این داستان را شنیده‌اید، و در اعماق جانتان نفوذ کرده است، و شما آن را باور کرده‌اید. حال، اگر من به شما بگویم بیگناهم- که خدا هم می‌داند که من بی‌گناهم شما حرف مرا باور نمیکنید؛ و اگر به چیزی که خدا میداند من از آن بدورم اعتراف کنم، حتماً شما باور می‌کنید! بخدا، من برای خودم و برای شما الگویی بهتر از این نمی‌یابم که پدر یوسف گفت:

{فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ}[1].

«به زیبایی شکیبایی خواهم کرد، و تنها خداوند است که می‌تواند در ارتباط با آنچه شما باز می‌گویید مرا کمک کند!»

آنگاه به کناری رفت و خوابید. همان ساعت وحی نازل شد. رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- به خود آمدند در حالی که می‌خندیدند. نخستین کلمه‌ای که بر زبان آوردند این بود: ای عایشه، همان خداوند تو را تبرئه فرمود!

مادر عایشه به وی گفت: برخیز و به نزد شوهرت برو! عایشه برای آنکه نشانه‌ای از پاکدامنی او باشد،  و نیز به خاطر اطمینانی که به محبت رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- داشت، گفت: به خدا برنمی‌خیزم و نزد او نمی‌روم، و جز خداوند سپاس هیچکس را نمی‌گویم!

آیاتی که در ارتباط با قضیهٔ افک نازل شد، آیات یازدهم تا بیستم سورهٔ نور بود که با این سخن خداوند متعال آغاز می‌گردد:

{إِنَّ الَّذِینَ جَاؤُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِّنكُمْ}. «آنان که این داستان افک را ساختند و پرداختند، و گروهی سازمان یافته در میان شمایند!»

از اصحاب افک، مِسطَح بن‌اثاثه، حسان بن ثابت، و حمنهٔ بنت جحش را هر یک هشتاد تازیانه زدند، اما، این حدّ شرعی را بر آن مرد پلید، عبدالله بن ابی- با آنکه سرکردهٔ اصحاب افک بود و به قول قرآن بود {وَالَّذِی تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ} (یعنی عمدهٔ این وزر و بال افک از آن او بود)- جاری نکردند؛ شاید به این دلیل که اجرای حدود شرعی از عذاب تبهکاران می‌کاهد، در حالی که خداوند به عبدالله بن‌اُبّی وعدهٔ عذاب عظیم در آخرت داده بود؛ و شاید، به دلیل همان مصلحتی که رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- به خاطر آن از قتل وی صرف‌نظر کرده بودند! [2]

به این ترتیب، پس از یک ماه تمام، ابرهای تیرهٔ شکّ و تردید و نگرانی و پریشانی از جوّ اجتماعی مدینه کنار رفت، و سرکرده منافقان پس از آن دیگر نتوانست سرش را بلند کند.

* ابن اسحاق گوید: از آن به بعد، دیگر هرگاه عبدالله بن‌ابی دسته گلی تازه‌ای به آب میداد، قوم و قبیله‌اش خودشان او را سرزنش می‌کردند و از او باز خواست می‌کردند و او را تحت فشار قرار می‌دادند. آن هنگام، رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- به عمر فرمودند:

«کیف ترى یا عمر؟ أما والله لو قتلته یوم قلت لی أقتله لأرعدت له آنف؛ لو أمرتها الیوم بقتله لقتلته» [3].

«حالا نظرت چیست، ای عمر؟ هان به خدا، اگر آن روز که به من گفتی او را بکشم او را کشته بودم، بینی‌های پربادی رعدآسا می‌غریدند، که اگر امروز همان‌ها را فرمان دهم که او را بکشند، او را خواهند کشت!»

عمر گفت: به خدا نیک دانستم که فرمان رسول خدا از فرمان من پربرکت‌تر بود.

 


 

منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388

عصر اسلام
IslamAge.com


[1]- سوره یوسف، آیه 18.

[2]- صحیح البخاری، ج 1، ص 364، ج 2، ص 696-698؛ زاد المعاد، ج 2، ص 113-115؛ سیرهٔ ابن‌هشام، ج 2، ص 297-307.

[3]- سیرهٔ ابن‌هشام، ج 2، ص 293.

 

بازگشت به بالا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
 

تبـلیغـا  ت

     

سايت اسلام تيوب

اخبار جهان اسلام

 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت نوار اسلام

دائرة المعارف شبکه اسلامی

 
 

 حـد  یـث

 

حدیث: (وَيْحَ عَمَّارٍ، تَقْتُلُهُ الفِئَةُ البَاغِيَةُ، يَدْعُوهُمْ إِلَى الجَنَّةِ، وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ) و رد شبهه ی روافض درباره ی معاویه رضی الله عنه.


از جمله امور واجب بر مسلمان؛ داشتن حسن ظن به صحابه ی رسول الله صلی الله علیه و سلم است. زیرا صحابه بهترین یاران برای بهترین پیامبر بودند. در نتیجه حق آنان ستایش است. و کسی که به آنان طعن زند در واقع به دین خود طعن زده است.


امام ابو زرعه رازی رحمه الله در این باره فرموده: (اگر کسی را دیدی که از شأن و منزلت صحابه می کاهند؛ پس بدان که وی زندیق است. زیرا رسول الله صلی الله علیه و سلم بر ما حق دارند همانطور که قرآن بر ما حق دارد. و صحابه همان کسانی بودند که قرآن و سنت رسول الله صلی الله علیه و سلم را به ما رسانده اند. و چنین افرادی فقط می خواهند شاهدان ما را خدشه دار کنند تا از این طریق به صحت قرآن و سنت طعن وارد کنند. در نتیجه آنان زندیق اند)[1].


و یکی از صحابه ای که به ایشان تهمت می زنند؛ صحابی جلیل معاویه رضی الله عنه است. با استدلال به حدیث: (افسوس برای عمار، كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد.عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند)[2]. که در این مقاله می خواهیم این شبه را رد کنیم.


همانطور که می دانیم عده ای از صحابه ی رسول الله صلی الله علیه و سلم در جنگ صفین به خاطر اجتهاد و برداشتی که داشتند؛ طوری که به نظر هر طرف چنین می رسید که وی بر حق است؛ به قتل رسیدند. به همین دلیل وقتی برای بعضی از آنها روشن شد که در اشتباه بوده اند؛ بر آنچه انجام دادند؛ پشیمان شدند. و پشمیانی توبه است. و توبه؛ گناهان گذشته را پاک می کند؛ بخصوص در حق بهترین مخلوقات و صاحبان بالاترین مقام و منزلت ها بعد از پیامبران و انبیاء الله تعالی.


و کسی که درباره ی این موضوع تحقیق می کند؛ برایش مشخص خواهد شد که سبب این قتال اهل فتنه بودند همان گروهی که باطل را انتشار می دادند.


و همانطور که می دانیم در این قتال بسیاری از صحابه رضی الله عنهم برای ایجاد صلح بین مردم خارج شدند؛ زیرا جنگ و خونریزی متنفر ترین چیز نزد آنان بود.


امام بخاری رحمه الله با سندش از ابی سعید خدری رضی الله عنه روایت کرده: (روزی ابوسعید خدری رضی الله عنه در حال سخن گفتن بود که صحبت از ساختن مسجد نبوی به میان آورد و گفت: ما هر كدام یک خشت حمل می ‌كردیم. ولی عمار دوتا، دوتا حمل می كرد. رسول الله صلی الله علیه و سلم او را دید. و در حالی كه گرد و خاک را از او دور می‌ ساخت، فرمود: افسوس برای عمار، كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد.عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند. راوی می‌ گوید: عمار بعد از شنیدن این سخن ‏گفت: از فتنه‌ها به الله پناه می ‌برم)[3].


اما در این حدیث مقصود از دعوت به سوی بهشت؛ دعوت به اسباب آن است که همان پیروی از امیر است. و مقصود از دعوت به سوی آتش؛ دعوت به اسباب آن یعنی اطاعت نکردن از امیر و خروج علیه وی است.


اما کسی که این کار را با اجتهاد و برداشتی که جایز باشد؛ می کند؛ معذور خواهد بود.


حافظ ابن کثیر رحمه الله درباره ی این حدیث چنین می فرماید: (این حدیث از جمله دلائل نبوت است؛ زیرا رسول الله صلی الله علیه و سلم درباره ی کشته شدن عمار به دست گروهی یاغی خبر می دهد. و قطعا هم این اتفاق افتاد. و عمار را در جنگ صفین اهل شام به قتل رساندند. که در این جنگ عمار با علی و اهل عراق بود. چنان که بعدا تفاصیل آن را بیان خواهم کرد. و علی در این موضوع بر معاویه اولویت داشت.


و هرگز جایز نیست که به خاطر نام یاغی بر یاران معاویه آنان را کافر بدانیم. چنانکه فرقه ی گمراه شیعه و غیره چنین می کنند. زیرا آنان  با اینکه در این کار نافرمانی کردند؛ اما در عین وقت مجتهد بودند. یعنی با اجتهاد مرتکب چنین عملی شدند. و همانطور که واضح است و همه می دانیم هر اجتهادی صحیح و درست در نمی آید. بلکه کسی که اجتهادش صحیح درآید؛ دو اجر می برد و کسی که در اجتهادش خطا کرده باشد؛ یک اجر به وی خواهد رسید.


و کسی که در این حدیث بعد از سخن: (كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد) بیافزاید و بگوید: (الله تعالی شفاعت مرا به وی روز قیامت نمی رساند). در حقیقت افترای بزرگی بر رسول الله صلی الله علیه و سلم زده است. زیرا هرگز رسول الله صلی الله علیه و سلم چنین چیزی را نگفته اند. و از طریق صحیح نقل نشده است. والله اعلم.


اما معنای این فرموده که: (عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند) چنین بوده که عمار و یارانش اهل شام را به اتحاد و همدلی دعوت می کرد. اما اهل شام می خواستند چیزی را به دست آورند که دیگران بیشتر از آنان حق داشتند آن را به دست آورند. و نیز می خواستند مردم به صورت جماعات و گروه های مختلفی باشند که هر کدام از آن جماعات برای خود امامی داشته باشند؛ در حالی که چنین چیزی امت را به اختلاف و تضاد می رساند. طوری که هر گروه به راه و روش خود پایبند می بودند و لو که چنین قصد و هدفی هم نداشته باشند)[4].


و حافظ ابن حجر رحمه الله در این باره می فرماید: (اگر گفته شود: عمار در صفین کشته شد؛ در حالی که وی با علی بود. و کسانی هم که وی را به قتل رساندند معاویه و گروهی از صحابه بود که با او همکاری می کردند. پس چطور ممکن است که رسول الله صلی الله علیه و سلم گفته باشد آنان یعنی گروه معاویه و یارانش به آتش دعوت می کردند؟


در جواب می گوییم: زیرا آنان (گروه معاویه و یارانش) گمان می کردند که به سوی بهشت دعوت می دهند. و همانطور که واضح و آشکار است همه ی آنها مجتهد بودند در نتیجه به خاطر پیروی از گمانشان هرگز سرزنش و توبیخ نمی شوند. بنا بر این مقصود از دعوت به سوی بهشت؛ دعوت به عوامل آن که همان اطاعت از امام است؛ می باشد. و عمار آنان را به پیروی از علی رضی الله عنه دعوت می داد؛ زیرا علی در آن زمان امام واجب الطاعه بود. در حالی که معاویه و گروهش به خلاف آنان دعوت می دادند؛ که آن هم به خاطر برداشتی بود که در آن هنگام به آن رسیده بودند)[5].


بنا بر این نکته ی مهم در این مسأله این است که بین مجتهدی که اشتباه کرده با کسی که به عمد فساد و فتنه به راه می اندازد؛ تفاوت و تباین قائل شویم.


و برای اثبات این قضیه این فرموده ی الله عزوجل را برایتان بیان می کنم که می فرماید: (و اگر دو گروه از مؤمنان با يکديگر به جنگ برخاستند، ميانشان آشتی افکنيد و اگر يک گروه بر ديگری تعدی کرد، با آن که تعدی کرده است بجنگيد تا به فرمان الله بازگردد پس اگر بازگشت، ميانشان صلحی عادلانه برقرار کنيد و عدالت ورزيد که الله عادلان را دوست دارد * يقيناً مؤمنان برادرند، پس ميان برادرانتان صلح (وآشتی) بر قرار کنيد، و از الله بترسيد، باشد که شما مشمول رحمت شويد)[6].


همانطور که در آیه می بینیم؛ جنگ بین مؤمنین امکان دارد که پیش آید؛ اما بدون اینکه اسم ایمان از یکی از گروه ها برداشته شود. زیرا در آیه بعد فرموده: (يقيناً مؤمنان برادرند، پس ميان برادرانتان صلح (وآشتی) بر قرار کنيد). یعنی با اینکه با یکدیگر می جنگند امام باز هم آنها را برادر نامیده و به مسلمانان دیگر دستور داده که بین آنها صلح و آشتی برقرار کنند.


شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در باره ی این آیه فرموده: (همانطور که روشن و آشکار است الله سبحانه و تعالی با اینکه ذکر کرده دو گروه باهم می جنگند؛ و یکی بر دیگری تعدی می کند؛ اما هر دو را برادر نامیده و دستور داده که در ابتدا بین آنها صلح برقرار کنیم. سپس فرموده اگر یکی از آن دو گروه بر دیگری تعدی کرد؛ با آن گروه بجنگید. به عبارت دیگر از همان ابتدای امر دستور به جنگ با آنان نداده است؛ بلکه در ابتدا دستور به برقراری صلح داده است.


علاوه بر این رسول الله صلی الله علیه و سلم خبر دادند که خوارج را گروهی خواهد کشت که نردیکتر به حق هستند. و همانطور که می دانیم علی بن ابی طالب و یارانش کسانی بودند که خوارج را کشتند.


در نتیجه این سخن رسول الله صلی الله علیه و سلم که آنان به حق نزدیکتر هستند؛ دلالت دارد بر اینکه علی و یارانش از معاویه و یارانش به حق نزدیکتر بودند؛ با وجود اینکه هر دو گروه مؤمن هستند و شکی در ایمان آنان نیست)[7].


و از ابی سعید خدری رضی الله عنه روایت شده که رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند: (هنگامی كه مسلمانان دچار اختلاف می شوند گروه خوارج از اسلام خارج می گردد و در چنين وضعی از ميان دو طايفه مسلمان كسی كه به حق نزدیکتر است با آنها می جنگد)[8].


شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در این باره فرموده: (این حدیث صحیح دلیل بر این است که هر دو طائفه ی (علی و یارانش و معاویه و یارانش) که با هم می جنگند؛ بر حق هستند. اما علی و یارانش از معاویه و اصحابش به حق نزدیکتر هستند)[9].


پس نتیجه ای که می گیریم این است که: مجرد سخن: (به آتش دعوت می کنند)؛ به معنای کفر نیست. و از چنین برداشتی به الله تعالی پناه می بریم. و کسی که چنین برداشتی از این سخن می کند در واقع نشان دهنده ی جهل بیش از حد وی است. بلکه باید بدانیم این حدیث از احادیث وعید است؛ همانطور که ربا خوار یا کسی که مال یتیم را می خورد در آتش هستند؛ اما چنین کلامی مستلزم کفر فعل کننده ی آن نیست؛ با اینکه عملش حرام است بلکه حتی از گناهان کبیره است.


و بدین ترتیب این شبهه مردود و باطل است.

منبع: islamqa.info

مترجم: ام محمد

 

 

 

 

 

 



[1] ـ الكفاية في علم الرواية: (ص:49).

[2] ـ صحیح بخاری: (وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ).

[3] ـ صحیح بخاری: (أَنَّهُ كَان يُحَدِّث يَوْماً حَتَّى أَتَى ذِكْرُ بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، فَقَالَ: كُنَّا نَحْمِلُ لَبِنَةً لَبِنَةً، وَعَمَّارٌ لَبِنَتَيْنِ لَبِنَتَيْنِ، فَرَآهُ النَّبِيُّ r فَيَنْفُضُ التُّرَابَ عَنْهُ، وَيَقُولُ:«وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ قَالَ: يَقُولُ عَمَّارٌ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الْفِتَنِ).

[4] ـ البداية والنهاية: (4/538).

[5] ـ فتح الباری: (1/542)، و مجموع فتاوى شيخ الإسلام: (4/437).

[6] ـ حجرات:9-10: (وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا ۖ فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَىٰ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّىٰ تَفِيءَ إِلَىٰ أَمْرِ اللَّـهِ ۚفَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا ۖ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ * إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ ۚوَاتَّقُوا اللَّـهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ).

[7] ـ مجموع الفتاوى (25/ 305-306).

[8] ـ صحیح مسلم: (تَمْرُقُ مَارِقَةٌ عِنْدَ فُرْقَةٍ مِنْ الْمُسْلِمِينَ يَقْتُلُهَا أَوْلَى الطَّائِفَتَيْنِ بِالْحَقِّ).

[9] ـ مجموع الفتاوى: ( 4 / 467 ).

 
 

نظرسـنجی

 

آشنایی شما با سایت از چه طریقی بوده است؟


لينك از ساير سايت ها
موتورهاي جستجو
از طريق دوستان