سایت عصر اسلام

 

     

 
 
             

کیبورد فارسی

جستجوی پیشرفته

 

7 ارديبهشت 1403 17/10/1445 2024 Apr 26

 

فهـرست

 
 
  صفحه اصلی
  پيامبر اسلام
  پيامبران
  خلفاى راشدين
  صحابه
  تابعين
  قهرمانان اسلام
  علما، صالحان وانديشمندان
  خلفاى اموى
  خلفاى عباسى
  خلفاى عثمانى
  دولتها و حكومتهاى متفرقه
  جهاد و نبردهاى اسلامی
  اسلام در دوران معاصر
  آينده اسلام و علامات قيامت
  عالم برزخ و روز محشر
  بهشت و دوزخ
  تاریخ مذاهب و ادیان دیگر
  مقالات تاریخی متفرقه
  شبهات و دروغ‌های تاریخی
  تمدن اسلام
  كتابخانه
  کلیپهای صوتی
  کلیپهای تصویری
  عضویت در خـبرنامه
  در مـورد سایت
  ارتبـاط با ما
  تمـاس با ما
 
 
 

آمـار سـا یت

 
تـعداد کلیپهای صوتي: 786
تـعداد کلیپهای تصويري: 0
تـعداد مقالات متني: 1144
تـعداد كل مقالات : 1930
تـعداد اعضاء سايت: 573
بازدید کـل سايت: 6830371
 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت جامع فتاوی اهل سنت و جماعت

سایت مهتدین

 
 

 

 

 

 

 

شماره: 1   تعداد بازدید: 3638 تاریخ اضافه: 2010-02-24

جغرافیای عربستان و تاریخ قوم عرب

عربستان

کلمة «عَرَب» از صحراها و بیابانهای بی‌آب و علف سخن می‌‌گوید؛ سرزمین شوره‌زار و سنگلاخی که نه آبی در آن یافت می‌شود، نه گیاهی. از این رو، این کلمه و این نام را از دیرباز بر جزیره‌العرب نهاده‌اند؛ همچنین قومی را که در آن سرزمین سکونت گزیده‌اند، و آن بیابان‌ها و صحراها را وطن خویش قرار داده‌اند، «عرب» نامیده‌‌اند.

عربستان غرباً محدود است به دریای سرخ و شبه جزیرة سینا؛ شرقاً محدود است به خلیج‌فارس و قسمتی از جنوب عراق؛ جنوباً محدود است به دریای عرب که امتداد دریای هند است؛ و شمالاً محدود است به سرزمین شام و قسمتی از سرزمین عراق، البتّه با درنظر گرفتن اختلافاتی که بر سر این حدّ و مرزها وجود دارد. مساحت عربستان را از یک میلیون مایل مربّع تا سیصد هزار مایل مربّع گفته و نوشته‌اند.

جزیره‌العرب، از حیث موقعیت طبیعی و جغرافیایی از اهمیت بسزایی برخوردار است. در اندرون، از هر سوی در محاصره صحراها و شنزارهاست و به خاطر همین وضعیت شبه جزیره عربستان در آن زمان به صورت دژ مستحکمی در آمده بود که بیگانگان توان اشغال و فتح آن، سیطره یافتن بر آن، و نفوذ کردن در آن را نداشتند.به همین جهت، می‌بینیم که ساکنان جزیره‌العرب از دورانهای بسیار دیرینه در همة امور آزاد بوده‌اند، با آنکه در مجاورت دو امپراطوری بزرگ زندگی می‌کردند؛ و اگر این سدّ برافراشته نبود، هرگز نمی‌توانستند هجوم و حملة پیوسته و دمادم آنها را دفع کنند.

در بیرون، عربستان در میانة قارّه‌های معروف در جهان قدیم واقع شده، و از راه خشکی و دریا به همة آنها دسترسی دارد. ناحیة شمال غربی آن، در واقع، دروازة ورود به قارة افریقاست؛ ناحیة شمال شرقی آن درب ورودی قارّة اروپاست؛ ناحیة شرقی، عربستان را به نواحی ایران و دیگر مناطق سکونت عجم راه می‌دهد، و از آنجا به آسیای میانه و جنوب آسیا و خاور دور مرتبط می‌سازد. همچنین، هر یک از این قارّه‌ها از راه دریا نیز به جزیره‌العرب دسترسی دارند؛ و کشتی‌های کوچک و بزرگشان مستقیماً در بندرهای شبه جزیرة عربستان لنگر می‌اندازند. به موجب همین موقعیت جغرافیایی است که شمال و جنوب این جزیره محلّ تجمّع همة ملّت‌ها و مرکز داد و ستدهای بازرگانی، فرهنگی، دینی، هنری و غیره گردیده است.


قوم عرب

موّرخان اقوام و طوایف عرب را، برحسب دودمان‌هایی که به آنها منسوبند، به سه دسته تقسیم کرده‌اند:

1- عرب بائده: عرب‌های دیرینه‌اند که به کلّی منقرض شده‌اند، و امکان دستیابی به اطلاعات بسنده و گسترده پیرامون تاریخ آنان وجود ندارد؛ مانند: عاد، ثمود، طَسم، جَدیس،عِملاق، اُمیم، جُرهُم، حَضور، وَبار، عَبیل، جاسم، حَضَرمَوت، و دیگران.

2- عرب عاربه: عرب‌هایی هستند که از تیره یشجُب بن یعرُب بن قحطان‌اند، و «عرب‌های قحطانی» نیز نامیده می‌شوند.

3- عرب مُستعربه: عرب‌هایی هستند که از صلب اسماعیل -علیه السلام- ‌اند، و «عرب‌های عدنانی» نیز نامیده می‌شوند.


عرب عاربه

«عرب عاربه» همان اعراب قحطانی‌اند. سرزمینشان بلاد یمن است. قبیله‌ها و طوایف ایشان با گستردگی بسیار، پراکنده شده‌اند،و از فرزندان سَبَاء بن یشجُب بن یعرب بن قحطان‌اند. دو قبیله میان اینها شهرت بیشتری دارند: حمیربن سَبَأ، کهلان بن سَبَأ. قبائل و طوایف دیگر قوم سبأ که یازده یا چهارده طایفه‌اند، به آنان سَبئَیون (سبائیان) گفته می‌شود، و قبائل و طوایف ایشان عنوان‌های ویژه‌ای ندارند.

الف) مشهورترین طوایف قبیلة حمیر عبارتند از:

1. قُضاعه؛ شامل: بَهراء، بِلّی، قَین، کَلب، عُذرَه، وَبرَه

2. سَکاسِک؛ فرزندان زید بن وائله بن حمیر؛ لقب زید «سکاسِک» بوده است. اینان غیر از طایفة سکاسک کٍنده‌اند که در طوایف بنی کهلان برشمرده خواهند شد.

3. زید الجمهور؛ شامل: حِمیرَ اصغر، سبأ اصغر، حَضور، ذواَصبَح.

ب) مشهورترین طوایف کهلان عبارتند از: هَمدان، اَلهان، اَشعَر، طیئ، مذحَج (شامل: عَنس و نَخع)، لَخم (شامل: کِنده؛ کِنده شامل: بنی معاویه، سَکون، سَکاسِک)، جُذام، عامِله، خَولان، مَعافِر، اَنمار (شامل: خَثعَم، بَجلیه؛ بجیله شامل: اَحمَس)، اَزد (شامل: اوس، خَزرَج، خَزاعه، فرزندان جَفنه، پادشاهان معروف شام: آل غَسّان).

بنی کهلان از یمن مهاجرت کردند، و در نواحی مختلف عربستان پراکنده شدند. گویند: هجرت عمدة آنان اندکی پیش از سیل عَرِم بود که بازرگانی آنان تحت فشار رومیان و بر اثر سیطره یافتن آنان بر راههای بازرگانی دریایی، و از میان بردن راه تجارت خشکی با اشغال سرزمینهای مصر و شام، ورشکسته گردید. برخی نیز گویند: پس از سیل عَرِم، که زراعت و خانمانشان بر باد رفت، و پیش از آن نیز دچار شکست بازرگانی شده بودند، و دیگر تمامی اسباب و وسایل زندگی را از دست داده بودند، مهاجرت کردند. روند بیان قرآن نیز این گزارش اخیر را تأیید می‌کند (سورة سَبَأ، آیة 15-19).

افزون بر آنچه آوردیم، جای شگفتی نخواهد بود که نوعی رقابت و درگیری فیمابین طوایف کهلان و طوایف حِمیر پدید آمده باشد، که منجر به آوارگی کهلان شده باشد؛ چنانکه برجای مانده حمیر پس از جلای وطن کهلان به این نکته اشارتی دارد.

مهاجران طوایف کهلان را می‌توان به چهار دسته تقسیم کرد:

1- اَزْد؛ که هجرتشان مطابق رأی سرور و سالارشان عمران بن عمرو مُزَیقیاء بود. اینان در سرزمین یمن از این سوی به آن سوی کوچ می‌کردند وپیشقراولان می‌فرستادند، و از آن پس، راه شمال و مشرق را پیش گرفتند. شرح و تفصیل اماکنی که در نهایت پس از کوچیدن بسیار در آن استقرار یافتند چنین است:

* عمران بن عَمرو در عُمان بار افکندند، و خود او و فرزندانش در آنجا سُکنا گزیدند؛ اینان «اَزْد عُمان» نام دارند.

* بنی نصض بن ازد در تهامه اقامت کردند؛ اینان اَزْد شَنوءه» نام دارند.

* ثعلبه بن عمرو مُزَیقیاء به سمت حجاز عنان گردانید، و مابین ثعلبیه و ذی‌قار رحل اقامت افکند؛ آنگاه، وقتی فرزندانش بزرگ شدند، و مکنت و قوّتی یافت، راه مدینه را پیش گرفت، و در آنجا اقامت گزید و مدینه را وطن قرار داد، که اوس و خزرج، پسران حارثه بن ثعلبه از فرزندان همین ثَعلبه‌اند.

* حارثه بن عمرو- که همان خُزاعه باشد- با فرزندانش مناطق قابل سکونت حجاز را در نور دیدند، تا در مَرّالظَّزان بار افکندند. آنگاه حرم را فتح کردند، و در مکّه سکونت اختیار کردند، و ساکنان پیشین آن، جَراهِمه را آواره گردانیدند.

* جَفنه بن عمرو بسوی شام راه گرفت، و خود و فرزندانش درآنجا اقامت گزیدند. وی پدر پادشاهان آل غَسّان است. «غَساسِنه» این نام را از باب انتساب به آبگیری در حجاز، معروف به «غَسّان» به خود گرفته‌اند، که نخست پیش از کوچ کردن به شام در کنار آن فرود آمده بودند.

* طوایف کوچکتر نیز، به این قبائل پیوستند، و به سوی حجاز و شام هجرت کردند؛ مانند: کعب بن عمرو، حارث بن عمرو، و عوف بن عمرو.

2- لَخم و جُذام؛ به شرق و شمال کوچ کردند، و نضربن ربیع- پدر مَناذِره، پادشاهان حیره، از همین لَخمیان‌اند.

3- بنی طَیی؛ با کوچ کردن اَزْد به سمت شمال، به راه خود ادامه دادند تا بالاخره در کوهپایه‌های اَجأ و سَلمی اقامت گزیدند، و این دو کوه به کوهها طییء شهرت یافتند.

4- کِنده؛ در بحرین فرود آمدند. آنگاه ناگزیر شدند آنجا را ترک بگویند، و در حضرموت بار افکندند. در آنجا نیز همان بر سرشان آمد که در بحرین آمده بود. آنگاه در نَجد فرود آمدند، و در آنجا فرمانروایی باشکوهی ترتیب دادند؛ امّا، خیلی زود تباه شدند و آثارشان از میان رفت.

یکی دیگر از قبائل حِمیر، که در انتساب آن به حِمیر اختلاف است، قبیلة خُزاعه، از یمن مهاجرت اختیار کرد و در بیابان سماوه در حومة عراق اقامت گزید. بعضی از طوایف آنان نیز در اطراف شام و مناطق شمالی حجاز سُکنا گرفتند. (برای تفصیل سرگذشت این قبائل و کوچ‌هایشان، بنگرید به: نَسب معدو یمن الکبیر؛ جمهره النَسب؛ العٍقد الفَرید؛ قلائد الجُمان؛ نهایه الاِرَب؛ تاریخ ابن خلدون؛ سَبائک الذَّهَب، و دیگر کُتُب اَنساب، و کتابهای مربوط به تاریخ عرب پیش از اسلام. منابع در مقام تعیین زمان این کوچیدنها و مهاجرتها فراوان اختلاف دارند، و راه ما بسوی قطع و یقین در این ارتباط بسته است. ما پس از آنکه همه قرائن و شواهد را از نظر گذرانیده‌ایم، گزارش‌هایی را که مُرجَّح یافته‌ایم در متن کتاب آورده‌ایم، والله اعلم بالصواب.)


عَرَب مُستعربه

زادگاه نیای بزرگ و جدّ اعلایشان، سیدنا ابراهیم -علیه السلام- ، سرزمین عراق بود؛ شهری که آن را «اور» می‌نامیدند، بر ساحل غربی شطّ فرات، در نزدیکی کوفه. امروزه کاوش‌ها و حفّاری‌های باستانشناسان اطّلاعات گسترده‌ای را در ارتباط با این شهر؛ همچنین، خاندان ابراهیم -علیه السلام- ؛ و اوضاع و احوال دینی و اجتماعی این سرزمین، به دست آورده‌‌اند.

مشهور است که ابراهیم -علیه السلام- از این شهر نامبرده به حاران یا حرّان مهاجرت کرد، و از آنجا به فلسطین رهسپار گردید، و آنجا را پایگاه دعوت خویش قرار داد. سفرهایی نیز به اطراف و اکناف آن سرزمین و دیگر سرزمین‌های دور و نزدیک داشت. در یکی از همین سفرها بود که ابراهیم -علیه السلام- به دربار یکی از سلاطین جبّار وارد شد، و همسرش ساره همراه او بود؛ و ساره یکی از زیباترین زنان زمان خویش بود. آن پادشاه جبّار خواست به ساره نیرنگی بزند؛ امّا، ساره به درگاه خداوند متعال دعا کرد، و خداوند سبحان نیرنگ وی را بر سینة خود او کوبید، و آن ستمگر دریافت که ساره زنی صالحه است، و نزد خدا مقامی والا دارد.

از این رو، به پاس فضیلت ساره، یا از ترس خدا، هاجر را به کنیزی به او بخشید. ساره نیز هاجر را به ابراهیم -علیه السلام- تقدیم کرد). مشهور آنست که این پادشاه ستمکار یکی از فرعون‌های نامدار مصر بوده است و هاجر کنیز او برده زرخرید او بوده است. امّا، ‏نویسندة بزرگ، علامه قاضی محمّد سلیمان منصور پوری (رحمه الله) ترجیح را بر آن نهاده است که وی زنی آزاده، و دختر فرعون مصر ‏بوده است.

استناد ایشان برای این ترجیح، به مطالبی است که محققان یهودی ومسیحی در شُروح کتاب مقدّس نوشته‌اند (برای این ‏مطالب، نکـ: رحمة للعالمین، ج 2، ص 34، 36، 37). ابن خلدون، آنجا که گفتگوی فیمابین عمرو بن عاص (رضی الله عنه) و ‏گروهی از مصریان را گزارش می‌کند، آورده است که مصریان به او گفتند: هاجر همسر یکی از پادشاهان سرزمین ما بود. میان ما و ‏اهالی عین شمس جنگهایی رخ داد. در یکی از آن جنگها پیروزی با آنان بود. پادشاه ما را کشتند، و هاجَر را اسیر کردند، و از آن ‏طریق، به پدر شما ابراهیم رسید. (تاریخ ابن خلدون، ج 2/1، ص 77).‏

ابراهیم -علیه السلام- به پایگاه دعوت خویش در فلسطین بازگشت. آنگاه خداوند متعال از هاجر فرزند پسری به نام اسماعیل به او روزی فرمود، و این رویداد موجب حسادت ساره گردید؛ و کار به جایی رسید که ابراهیم را وادار کرد تا هاجر را با پسر شیرخواره‌اش اسماعیل به جایی دور دست ببرد. ابراهیم -علیه السلام- آن دو را به سرزمین حجاز برد، و در بیابانی بی‌آب و علف درمجاورت بیت‌الله الحرام- که در آن روزگار، هنوز آثاری از آن بجز قسمتی برآمده از زمین همانند یک تپّه مشهود نبود، و سیلاب‌ها همینکه به آن تپّه می‌رسیدند، از سمت چپ و راست آن می‌گذشتند سُکنا داد. هاجر و اسماعیل را زیر سایه درختی بالای چاه زمزم مُشرف بر مسجدالحرام مستقّر گردانید.

در آن روزگار در مکّه احدی سکونت نداشت، و در مکّه آب نبود. همیانی پر از خرما و مشکی پر از آب نزد آنان نهاد، و خود به فلسطین بازگشت. چند روزی بیش نگذشت که آب و آذوقه تمام شد، و در آن وضعیت بحرانی بود که چاه زمزم به فضل خداوند بر شکافت و جوشید، و تا مدّتها وسیلة تأمین قوت و غذا و گذران ایشان گردید؛ که داستان آن طولانی است و مشهور. (صحیح بخاری، کتاب الانبیاء، ح 3364، 3365).

یکی از قبائل یمن، به نام جُرهُم دوم سر رسیدند. و با اجازه مادر اسماعیل ساکن مکّه شدند. گویند: اینان پیش از آن، در بیابان‌های اطراف مکّه سکونت داشتند. روایت بخاری بر این مطلب تصریح کرده است که قبیلة جُرهُم پس از اقامت گزیدن اسماعیل در مکّه، «پیش از آنکه وی به سنّ جوانی برسد در مکّه رحل اقامت افکندند. سابقاً ایشان هرازگاهی از بیابان مکّه می‌گذشتند.

ابراهیم -علیه السلام- ، وقت به وقت، به مکّه سفر کرد، تا در آنجا به خانواده و دارایی‌اش سرکشی کند. تعداد این سفرها به دقّت معلوم نیست. منابع معتبر جمعاً چهار فقره از این سفرها را برای ما ثبت کرده‌اند:

1) خداوند متعال در قرآن کریم یادآور شده است، ابراهیم را خواب‌نما فرمود که مشغول سربریدن اسماعیل است. ابراهیم نیز فرمان را دریافت و عزم بر امتثال آن جزم کرد.

{فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ * وَنَادَیْنَاهُ أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ * إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاء الْمُبِینُ * وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ}. (سوره صافّات، آیات 103 تا 107‏)

در سِفر تکوین [تورات] آمده است که اسماعیل سیزده سال بزرگتر از اسحاق بوده، و زمینة بیان داستان بر آن دلالت دارد که پیش از ولادت اسحاق روی داده است؛ زیرا، مژدة ولادت اسحاق پس از آنکه داستان بطور کامل آورده می‌شود، می‌آید.

این داستان دست‌کم یکی ازسفرهای ابراهیم به مکّه را پیش از رسیدن اسماعیل به سنین جوانی، دربردارد. سه سفر دیگر را بخاری با طول تفصیل به روایت ابن‌عباس از حضرت رسول اکرم -صلى الله علیه وسلم- نقل کرده است. ملخّص آن روایات چنین است:

2) اسماعیل -علیه السلام- به سنّ جوانی رسید، و زبان عربی را از جُرهُم فراگرفت؛ و موردپسند و قبول ایشان افتاد، و زنی از قبیلة خود را به همسری اسماعیل درآوردند. مادرش مرد. ابراهیم بر آن شد که بار دیگر به دیدار خانواده‌اش برود. وقتی که به مکّه رسید، اسماعیل را نیافت. از همسرش حال او را پرسید و از اوضاع زندگانی آنان جویا گردید. همسر اسماعیل از سختی روزگار و تنگی معیشت گلایه سرداد. حضرت ابراهیم -علیه السلام- به او سفارش کرد، به اسماعیل بگوید که آستانة خانه‌اش را جابه‌جا کند! اسماعیل مراد پدر را دریافت؛ همسرش را طلاق داد، و همسر دیگری گرفت. بیشتر مورخان بر آن اند که این همسر دوّم، دختر مضاض بن عمرو، بزرگ و رئیس قبیله جرُهُم، بوده است.

3) بار دیگر، ابراهیم -علیه السلام- به مکّه آمد. اسماعیل همسر جدید اختیار کرده بود. ابراهیم -علیه السلام- در این سفر نیز اسماعیل را ندید، امّا پیش از بازگشت به فلسطین احوال او را از همسرش پرسید و وضع زندگانی آنان را جویا شد. وی حمد و ثنای الهی به جای آورد و ابراز خرسندی کرد. حضرت ابراهیم نیز توسط او برای همسرش اسماعیل پیام داد و سفارش کرد که به همسرش بگوید، آستانة در خانه‌اش را استوار گرداند.

4) یک بار دیگر نیز، ابراهیم -علیه السلام- به مکّه آمد. این بار، اسماعیل را، در حالی که زیر سایه درختی نزدیک چاه زمزم مشغول تراشیدن تیر برای خود بود، ملاقات کرد. همینکه آن حضرت را دید، پیش پای ایشان برخاست، و چونان پدری با پسر، و پسری با پدر، یکدیگر را در آغوش کشیدند.

این ملاقات، به دنبال فترتی بس طولانی دست می‌داد که کمتر پدری سالخورده و پرعاطفه و مهربان و دلسوز در ارتباط فرزندش، و کمتر فرزندی نیکوسیرت و شایسته و درستکار در ارتباط با پدرش، توان شکیبایی و تحمّل آن را دارد. طی همین سفر بود که ابراهیم و اسماعیل -علیه السلام- کعبه را بنا نهادند، و پایه‌های آن را برافراشتند، و ابراهیم، بنا به فرمان خداوند سبحان، فراخوان حجّ داد. (صحیح بخاری، کتاب الانبیاء، ح 3364، 3365‏)

خداوند از دختر مضاض دوازده فرزند پسر به اسماعیل -علیه السلام- روزی کرد، به نام‌های: نابَت(یا: نبایوط)؛ قَیدار؛ اَدبائیل؛ مِیشام؛ مِشماع؛ دوما؛ میشا؛ حدد؛ تیما؛ یطور؛ نَفیس؛ قَیدُمان؛ و از این فرزندان دوازده قبیله منشعب گردید که همة آنها برهه‌ای از زمان را در مکه ساکن بوده‌اند و وسیلة عمدة گذران زندگی آنان در آن روزگاران، بازرگانی از سرزمین یمن تا سرزمین شام و مصر بوده است. بعدها، این قبیله‌ها در اطراف و اکناف عربستان و حتی بیرون آن، پراکنده گردیدند، و تاریخ سرگذشت زندگانی آنان در اعمال تاریک زمان ناپدید شد، مگر فرزندان نابَت و قَیدار.

تمدّن نَبَطیان، فرزندان نابَت، در شمال حجاز شکوفا گردید، و حکومتی نیرومند تشکیل دادند که پایتخت آن پتراء- شهر باستانی کهن و مشهور در جنوب اُردُن- بود، و اهالی اطراف، یکسره به فرمان این حکومت گردن نهادند، و هیچکس تاب ستیز با ایشان نیاورد، تا زمانی که رومیان آمدند و آنان را ریشه‌کن ساختند.

گروهی از محققان و اهل علم و آشنایان به انساب به این سوی متمایل شده‌اند که پادشاهان آل‌غسان و نیز انصار، اوس و خزرج، از خاندان نابت بن اسماعیل و بقای این دودمان در آن سامان بوده‌اند. امام بخاری (رحمه الله) نیز در صحیح به همین سوی متمایل بوده است؛ زیرا، بابی گشوده است تحت عنوان «نسبة الیمن إلى إسماعیل -علیه السلام-» و بر این مطلب به بعضی احادیث استدلال کرده است. حافظ ابن حجر نیز در شرح صحیح بخاری ترجیح بر آن نهاده است که قحطانیان از دودمان نابت بن اسماعیل -علیه السلام- ‌اند. (صحیح بخاری، کتاب المناقب، باب نسبه الیمن الی اسماعیل، ح 3507؛ فتح‌الباری، ج6، ص 621-623؛ نیز، نکـ: نَسَب معدو ‏الیمن الکبیر، کلبی، ج 1، ص 131؛ تاریخ ابن خلدون، ج 2/1، ص 46، 241، 242).‏

همچنین، قیدار بن اسماعیل، پیوسته فرزندانش در مکه می‌زیستند و نسل وی در آنجا گسترش می‌یافت، تا آنکه عدنان و فرزندش معدّ پدید آمدند، و از عدنان به بعد، اعراب عدنانی سلسلة نسب خویش را محفوظ داشتند؛ و عدنان نیای بیست و یکم حضرت رسول در سلسله نسب آن حضرت است؛ چنانکه در حدیث نبوی وارد است که آن حضرت هرگاه به نسب خود اشاره می‌کردند و به عدنان می‌رسیدند توقّف می‌فرمودند و می‌گفتند: «کذب النَّسّابون»؛ اهل انساب دروغگویند! و از او نمی‌گذشت. (تاریخ الطبری، ج2، ص 272-276‏) درعین حال، عدّه‌ای از علمای اسلامی بالاتر بردن نسب پیامبراکرم را فراتر از عدنان جایز دانسته‌‌اند، و حدیث مورد اشاره را ضعیف تلقی کرده‌اند؛ اما، در این قسمت از نَسَب نبوی آنچنان اختلاف‌نظر دارند که جمع میان اقوالشان ممکن نیست.

محقق بزرگ، علامه قاضی محمد سلیمان منصور پوری (رحمه الله) سخن ابن‌سعد را که طبری و مسعودی و دیگران در عداد اقوال دیگر آورده‌اند، ترجیح نهاده‌اند، مبنی بر اینکه میان عدنان و ابراهیم -علیه السلام- بنا به تحقیق دقیق چهل واسطه بوده است؛ چنانکه خواهد آمد. (الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 1، ص 56؛ تاریخ الطبری، ج 2، ص 272-273؛ مروج الذهب، مسعودی، ج2، ص 273-274؛ تاریخ ابن خلدون، ج 2/2، ص 298؛ فتح‌الباری، ج 6، ص 622؛ رحمه للعالمین، ج 2، ص 7، 8، 14-17.)

تیره‌های مختلف دودمان معدّ از طریق فرزندش نزار گسترش یافت. گفته‌اند: مَعَدّ بجز او فرزند دیگری نداشته است. امّا نَزار چهار پسر داشته است که چهار قبیلة بزرگ به نام‌های: اِیاد؛ اَنمار؛ ربیعه؛ مُضَر از آنان پدید آمده‌اند. به ویژه، از ربیعه و مُضَر تیره‌ها و طایفه‌های فراوان پدید آمده‌اند و گسترش یافته‌اند. از ربیعه، ضُبَیعه، و اَسَد؛ عَنزَه و جَدیله؛ و از جدیله، قبائل بسیار مشهور، مانند: قیس، نَمِر، و بنی‌وائل، که بَکر و تغلِب از آنان‌اند، و از بنی‌بکر، بنی‌قیس و بنی‌شیبان و بنی‌حنیفه و طوایف دیگر. آل‌سعود، پادشاهان عربستان سعودی، امروزه از دودمان عَنزه هستند.

قبیله‌های مضر به دو شعبه بزرگ تقسیم شدند: قیس عَیلان بن مُضَر، و طوایف الیاس بن مُضَر؛ از قیس عیلان، بنی سُلیم، بنی هوازن، بنی ثقیف، بنی صعصعه، بنی غَطفان؛ و از غَطَفان، عَبس ذُبیان، اشجَع، اَعصُر؛ و از الیاس بن مُضَر، تمیم بن مُرّه، هُذیل بن مُدرِکه، بنی اَسَد بن خُزَیمه، و طوایف کنانه بن خزیمه؛ و از کنانه، قریش، که فرزندان فهربن مالک بن نضربن کنانه‌اند.

قریش نیز به قبائلی چند تقسیم می‌شدند، که مشهورترین آنها عبارتند از: جُمَح، سَهم، عَدّی، مَخزوم، تَیم، زُهره و طوایف قُصی بن کلاب، که عبارتند از: عبدالدارین قٌصَی، اسدبن عبدالعزّی بن قُصَی، و عبدمناف بن قُصَی. از عبدمناف چهار تیره پدید آمدند: عبدشمس، نوفل، مطلّب، هاشم؛ و خاندان هاشم همان است که خداوند سبحان از آن خاندان، حضرت محمدبن عبدالله بن المطلّب بن هاشم را برگزید؛ صَلی ا‌لله علیه و سلم.

رسول اکرم -صلى الله علیه وسلم- می‌فرمود:

«إن الله اصطفى من ولد إبراهیم إسماعیل؛ واصطفى من ولد إسماعیل بنی کنانة؛ واصطفى من کنانة قریشاً؛ واصطفى من قریش بنی هاشم؛ واصطفانی من بنی هاشم». صحیح مسلم، کتاب الفضائل، «باب فضل نسب النبی»

«خدای یکتا، از فرزندان ابراهیم، اسماعیل را برگزید؛ و از فرزندان اسماعیل، بنی‌کنانه را برگزید؛ و از بنی‌کنانه؛ قریش را برگزید؛ و از قریش؛ بنی‌هاشم را برگزید؛ و مرا از میان همه فرزندان هاشم برگزید».

از عباس بن عبدالمطلب رسیده است که می‌گفت: رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- فرمود:

«إن الله خلق الخلق فجعلنی من خیر فرقهم و خیر الفریقین؛ ثم تخیر القبائل، فجعلنی من خیر القبیلة؛ ثم تخیر البیوت، فجعلنی من خیر بیوتهم؛ فأنا خیرهم نفسا، وخیرهم بیتا. به روایت دیگر: «إن الله خلق الخلق، فجعلنی فی خیرهم فرقة؛ ثم جعلهم فرقتین، فجعلنی فی خیرهم فرقة؛ ثم جعلهم قبائل، فجعلنی فی خیرهم قبیلة، ثم جعلهم بیوتاً، فجعلنی فی خیرهم بیتاً، وخیرهم نفساً». سنن ترمذی، کتاب المناقب، «باب فضل النبّی»

«خدای یکتا آفریدگان را آفرید، و آنان را فرقه فرقه گردانید، و مرا در بهترین فرقة آنان قرار داد. آنگاه آنان را به قبیله‌ها تقسیم فرمود، و مرا در بهترین قبیله قرار داد؛ آنگاه آنان را به خاندان‌ها تقسیم فرمود، و مرا در بهترین خاندان‌ها قرار داد. درنتیجه، هم از نظر شخصیت، و هم از نظر اصل و نسب، من از همه آفریدگان بهتر و برترم».

وقتی فرزندان عدنان فراوان شدند، در اطراف و اکناف مناطق مختلف عربستان پراکنده شدند، و این سوی و آن سوی، رد پای بارش باران و رویش گیاهان را دنبال می‌کردند:

* عبدالقیس، و تیره‌هایی از بکر بن وائل، و تیره‌هایی از تمیم به بحرین مهاجرت کردند و در آنجا اقامت گزیدند؛

* بنی حنیفه بن علی بن بکر بسوی یمامه کوچ کردند، و در حجر، قصبة یمامه، سکنی گرفتند، و دیگر تیره‌های بکربن وائل در امتداد آن سرزمین، از یمامه تا بحرین، تا سیف کاظمه، تا دریا، اطراف سواد عراق، تا اُبُلّه، تا هیت سکونت گزیدند؛

* تغلب در جزیره فراتیه ا قامت کردند، و بعضی از تیره‌هایشان با بنی بکر همخانه شدند؛ و بنی تمیم در بیابان بصره ساکن شدند؛

* بنی سلیم در نزدیکی مدینه، از وادی القری تا خیبر، تا شرق مدینه تا حدالجبلین، تا زمین‌هایی که به حره منتهی می‌شود، سکونت اختیار کردند؛

* بنی‌اسد در سمت شرق تیماء و سمت غرب کوفه، سکنا گزیدند، که از یک سوی با تیماء در سرزمین بُحتُر از طَیی، و از سوی دیگر با کوفه، مسافت پنج روزه راه فاصله داشتند؛

* ذُبیان از نزدیکی تَیماء تا حوران سکونت اختیار کردند، و تیره‌های کنانه در تهامه برجای ماندند، و در مکّه و حومة آن طوایف قریش اقامت گزیدند، و ا ز هم پراکنده زندگی می‌کردند، تا زمانی که قُصَی بن کلاب در میان آنان ظهور کرد و طوایف قریش را گرد آورد، و برای آنان وحدتی پدید آورد که قدر و منزلت قریشیان را بسی بالا برد.

وصلی الله وسلم علی نبینا محمد وعلی آله وصحبه أجمعین.‏


عصر اسلام

IslamAge.Com

 

بازگشت به بالا

بازگشت به نتایج قبل

ارسال به دوستان

چاپ  
 

تبـلیغـا  ت

     

سايت اسلام تيوب

اخبار جهان اسلام

 
 

تبـلیغـا  ت

 

سایت نوار اسلام

دائرة المعارف شبکه اسلامی

 
 

 حـد  یـث

 

حدیث: (وَيْحَ عَمَّارٍ، تَقْتُلُهُ الفِئَةُ البَاغِيَةُ، يَدْعُوهُمْ إِلَى الجَنَّةِ، وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ) و رد شبهه ی روافض درباره ی معاویه رضی الله عنه.


از جمله امور واجب بر مسلمان؛ داشتن حسن ظن به صحابه ی رسول الله صلی الله علیه و سلم است. زیرا صحابه بهترین یاران برای بهترین پیامبر بودند. در نتیجه حق آنان ستایش است. و کسی که به آنان طعن زند در واقع به دین خود طعن زده است.


امام ابو زرعه رازی رحمه الله در این باره فرموده: (اگر کسی را دیدی که از شأن و منزلت صحابه می کاهند؛ پس بدان که وی زندیق است. زیرا رسول الله صلی الله علیه و سلم بر ما حق دارند همانطور که قرآن بر ما حق دارد. و صحابه همان کسانی بودند که قرآن و سنت رسول الله صلی الله علیه و سلم را به ما رسانده اند. و چنین افرادی فقط می خواهند شاهدان ما را خدشه دار کنند تا از این طریق به صحت قرآن و سنت طعن وارد کنند. در نتیجه آنان زندیق اند)[1].


و یکی از صحابه ای که به ایشان تهمت می زنند؛ صحابی جلیل معاویه رضی الله عنه است. با استدلال به حدیث: (افسوس برای عمار، كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد.عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند)[2]. که در این مقاله می خواهیم این شبه را رد کنیم.


همانطور که می دانیم عده ای از صحابه ی رسول الله صلی الله علیه و سلم در جنگ صفین به خاطر اجتهاد و برداشتی که داشتند؛ طوری که به نظر هر طرف چنین می رسید که وی بر حق است؛ به قتل رسیدند. به همین دلیل وقتی برای بعضی از آنها روشن شد که در اشتباه بوده اند؛ بر آنچه انجام دادند؛ پشیمان شدند. و پشمیانی توبه است. و توبه؛ گناهان گذشته را پاک می کند؛ بخصوص در حق بهترین مخلوقات و صاحبان بالاترین مقام و منزلت ها بعد از پیامبران و انبیاء الله تعالی.


و کسی که درباره ی این موضوع تحقیق می کند؛ برایش مشخص خواهد شد که سبب این قتال اهل فتنه بودند همان گروهی که باطل را انتشار می دادند.


و همانطور که می دانیم در این قتال بسیاری از صحابه رضی الله عنهم برای ایجاد صلح بین مردم خارج شدند؛ زیرا جنگ و خونریزی متنفر ترین چیز نزد آنان بود.


امام بخاری رحمه الله با سندش از ابی سعید خدری رضی الله عنه روایت کرده: (روزی ابوسعید خدری رضی الله عنه در حال سخن گفتن بود که صحبت از ساختن مسجد نبوی به میان آورد و گفت: ما هر كدام یک خشت حمل می ‌كردیم. ولی عمار دوتا، دوتا حمل می كرد. رسول الله صلی الله علیه و سلم او را دید. و در حالی كه گرد و خاک را از او دور می‌ ساخت، فرمود: افسوس برای عمار، كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد.عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند. راوی می‌ گوید: عمار بعد از شنیدن این سخن ‏گفت: از فتنه‌ها به الله پناه می ‌برم)[3].


اما در این حدیث مقصود از دعوت به سوی بهشت؛ دعوت به اسباب آن است که همان پیروی از امیر است. و مقصود از دعوت به سوی آتش؛ دعوت به اسباب آن یعنی اطاعت نکردن از امیر و خروج علیه وی است.


اما کسی که این کار را با اجتهاد و برداشتی که جایز باشد؛ می کند؛ معذور خواهد بود.


حافظ ابن کثیر رحمه الله درباره ی این حدیث چنین می فرماید: (این حدیث از جمله دلائل نبوت است؛ زیرا رسول الله صلی الله علیه و سلم درباره ی کشته شدن عمار به دست گروهی یاغی خبر می دهد. و قطعا هم این اتفاق افتاد. و عمار را در جنگ صفین اهل شام به قتل رساندند. که در این جنگ عمار با علی و اهل عراق بود. چنان که بعدا تفاصیل آن را بیان خواهم کرد. و علی در این موضوع بر معاویه اولویت داشت.


و هرگز جایز نیست که به خاطر نام یاغی بر یاران معاویه آنان را کافر بدانیم. چنانکه فرقه ی گمراه شیعه و غیره چنین می کنند. زیرا آنان  با اینکه در این کار نافرمانی کردند؛ اما در عین وقت مجتهد بودند. یعنی با اجتهاد مرتکب چنین عملی شدند. و همانطور که واضح است و همه می دانیم هر اجتهادی صحیح و درست در نمی آید. بلکه کسی که اجتهادش صحیح درآید؛ دو اجر می برد و کسی که در اجتهادش خطا کرده باشد؛ یک اجر به وی خواهد رسید.


و کسی که در این حدیث بعد از سخن: (كه توسط یک گروه یاغی به قتل می رسد) بیافزاید و بگوید: (الله تعالی شفاعت مرا به وی روز قیامت نمی رساند). در حقیقت افترای بزرگی بر رسول الله صلی الله علیه و سلم زده است. زیرا هرگز رسول الله صلی الله علیه و سلم چنین چیزی را نگفته اند. و از طریق صحیح نقل نشده است. والله اعلم.


اما معنای این فرموده که: (عمار آنها را به بهشت فرا می خواند و آنها وی را به سوی آتش، دعوت می ‌دهند) چنین بوده که عمار و یارانش اهل شام را به اتحاد و همدلی دعوت می کرد. اما اهل شام می خواستند چیزی را به دست آورند که دیگران بیشتر از آنان حق داشتند آن را به دست آورند. و نیز می خواستند مردم به صورت جماعات و گروه های مختلفی باشند که هر کدام از آن جماعات برای خود امامی داشته باشند؛ در حالی که چنین چیزی امت را به اختلاف و تضاد می رساند. طوری که هر گروه به راه و روش خود پایبند می بودند و لو که چنین قصد و هدفی هم نداشته باشند)[4].


و حافظ ابن حجر رحمه الله در این باره می فرماید: (اگر گفته شود: عمار در صفین کشته شد؛ در حالی که وی با علی بود. و کسانی هم که وی را به قتل رساندند معاویه و گروهی از صحابه بود که با او همکاری می کردند. پس چطور ممکن است که رسول الله صلی الله علیه و سلم گفته باشد آنان یعنی گروه معاویه و یارانش به آتش دعوت می کردند؟


در جواب می گوییم: زیرا آنان (گروه معاویه و یارانش) گمان می کردند که به سوی بهشت دعوت می دهند. و همانطور که واضح و آشکار است همه ی آنها مجتهد بودند در نتیجه به خاطر پیروی از گمانشان هرگز سرزنش و توبیخ نمی شوند. بنا بر این مقصود از دعوت به سوی بهشت؛ دعوت به عوامل آن که همان اطاعت از امام است؛ می باشد. و عمار آنان را به پیروی از علی رضی الله عنه دعوت می داد؛ زیرا علی در آن زمان امام واجب الطاعه بود. در حالی که معاویه و گروهش به خلاف آنان دعوت می دادند؛ که آن هم به خاطر برداشتی بود که در آن هنگام به آن رسیده بودند)[5].


بنا بر این نکته ی مهم در این مسأله این است که بین مجتهدی که اشتباه کرده با کسی که به عمد فساد و فتنه به راه می اندازد؛ تفاوت و تباین قائل شویم.


و برای اثبات این قضیه این فرموده ی الله عزوجل را برایتان بیان می کنم که می فرماید: (و اگر دو گروه از مؤمنان با يکديگر به جنگ برخاستند، ميانشان آشتی افکنيد و اگر يک گروه بر ديگری تعدی کرد، با آن که تعدی کرده است بجنگيد تا به فرمان الله بازگردد پس اگر بازگشت، ميانشان صلحی عادلانه برقرار کنيد و عدالت ورزيد که الله عادلان را دوست دارد * يقيناً مؤمنان برادرند، پس ميان برادرانتان صلح (وآشتی) بر قرار کنيد، و از الله بترسيد، باشد که شما مشمول رحمت شويد)[6].


همانطور که در آیه می بینیم؛ جنگ بین مؤمنین امکان دارد که پیش آید؛ اما بدون اینکه اسم ایمان از یکی از گروه ها برداشته شود. زیرا در آیه بعد فرموده: (يقيناً مؤمنان برادرند، پس ميان برادرانتان صلح (وآشتی) بر قرار کنيد). یعنی با اینکه با یکدیگر می جنگند امام باز هم آنها را برادر نامیده و به مسلمانان دیگر دستور داده که بین آنها صلح و آشتی برقرار کنند.


شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در باره ی این آیه فرموده: (همانطور که روشن و آشکار است الله سبحانه و تعالی با اینکه ذکر کرده دو گروه باهم می جنگند؛ و یکی بر دیگری تعدی می کند؛ اما هر دو را برادر نامیده و دستور داده که در ابتدا بین آنها صلح برقرار کنیم. سپس فرموده اگر یکی از آن دو گروه بر دیگری تعدی کرد؛ با آن گروه بجنگید. به عبارت دیگر از همان ابتدای امر دستور به جنگ با آنان نداده است؛ بلکه در ابتدا دستور به برقراری صلح داده است.


علاوه بر این رسول الله صلی الله علیه و سلم خبر دادند که خوارج را گروهی خواهد کشت که نردیکتر به حق هستند. و همانطور که می دانیم علی بن ابی طالب و یارانش کسانی بودند که خوارج را کشتند.


در نتیجه این سخن رسول الله صلی الله علیه و سلم که آنان به حق نزدیکتر هستند؛ دلالت دارد بر اینکه علی و یارانش از معاویه و یارانش به حق نزدیکتر بودند؛ با وجود اینکه هر دو گروه مؤمن هستند و شکی در ایمان آنان نیست)[7].


و از ابی سعید خدری رضی الله عنه روایت شده که رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند: (هنگامی كه مسلمانان دچار اختلاف می شوند گروه خوارج از اسلام خارج می گردد و در چنين وضعی از ميان دو طايفه مسلمان كسی كه به حق نزدیکتر است با آنها می جنگد)[8].


شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله در این باره فرموده: (این حدیث صحیح دلیل بر این است که هر دو طائفه ی (علی و یارانش و معاویه و یارانش) که با هم می جنگند؛ بر حق هستند. اما علی و یارانش از معاویه و اصحابش به حق نزدیکتر هستند)[9].


پس نتیجه ای که می گیریم این است که: مجرد سخن: (به آتش دعوت می کنند)؛ به معنای کفر نیست. و از چنین برداشتی به الله تعالی پناه می بریم. و کسی که چنین برداشتی از این سخن می کند در واقع نشان دهنده ی جهل بیش از حد وی است. بلکه باید بدانیم این حدیث از احادیث وعید است؛ همانطور که ربا خوار یا کسی که مال یتیم را می خورد در آتش هستند؛ اما چنین کلامی مستلزم کفر فعل کننده ی آن نیست؛ با اینکه عملش حرام است بلکه حتی از گناهان کبیره است.


و بدین ترتیب این شبهه مردود و باطل است.

منبع: islamqa.info

مترجم: ام محمد

 

 

 

 

 

 



[1] ـ الكفاية في علم الرواية: (ص:49).

[2] ـ صحیح بخاری: (وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ).

[3] ـ صحیح بخاری: (أَنَّهُ كَان يُحَدِّث يَوْماً حَتَّى أَتَى ذِكْرُ بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، فَقَالَ: كُنَّا نَحْمِلُ لَبِنَةً لَبِنَةً، وَعَمَّارٌ لَبِنَتَيْنِ لَبِنَتَيْنِ، فَرَآهُ النَّبِيُّ r فَيَنْفُضُ التُّرَابَ عَنْهُ، وَيَقُولُ:«وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ قَالَ: يَقُولُ عَمَّارٌ: أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الْفِتَنِ).

[4] ـ البداية والنهاية: (4/538).

[5] ـ فتح الباری: (1/542)، و مجموع فتاوى شيخ الإسلام: (4/437).

[6] ـ حجرات:9-10: (وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا ۖ فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَىٰ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّىٰ تَفِيءَ إِلَىٰ أَمْرِ اللَّـهِ ۚفَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا ۖ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ * إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ ۚوَاتَّقُوا اللَّـهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ).

[7] ـ مجموع الفتاوى (25/ 305-306).

[8] ـ صحیح مسلم: (تَمْرُقُ مَارِقَةٌ عِنْدَ فُرْقَةٍ مِنْ الْمُسْلِمِينَ يَقْتُلُهَا أَوْلَى الطَّائِفَتَيْنِ بِالْحَقِّ).

[9] ـ مجموع الفتاوى: ( 4 / 467 ).

 
 

نظرسـنجی

 

آشنایی شما با سایت از چه طریقی بوده است؟


لينك از ساير سايت ها
موتورهاي جستجو
از طريق دوستان