تاریخ چاپ :

2024 Oct 23

www.islamage.com    

لینک  :  

عـنوان    :       

غزوة الغابة يا غزوهٔ ذی قَرَد

این غزوه یک حرکت انتقام‌جویانه بود، در برابر تیره‌ای از طایفهٔ بنی‌فَزاره که به غارت اشتران باردار و شیرده رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- دست یازیده بودند. این نخستین غزوه‌ای بود که آنحضرت پس از صلح حدیبیه، پیش از فتح خیبر به آن عزیمت فرمودند. بخاری در عنوان این باب ذکر کرده است که این غزوه سه سال پیش از جنگ خیبر به وقوع پیوسته است. این مطلب را مُسلم به سند متصل از سلمه بن اَکوَع روایت کرده است. جمهور اهل مغازی، یادآور شده‌اند که این جنگ پیش از صلح حدیبیه روی داده است؛ اما، گزارش صحیح بخاری و صحیح مسلم از گزارش تاریخ‌نویسان درست‌تر است [1].

خلاصهٔ داستان به روایت سلمه بن اَکوَع، قهرمان این غزوه، چنین است که وی گوید: رسول خدا اُشتران شیرده خود را برای چرا فرستادند، و غلام خودشان رِباح را همراه آن اشتران راهی کردند. من نیز سوار بر اسب ابوطلحه همراه او بودم. صبحگاهان عبدالرحمان فزاری اشتران را غارت کرد و همهٔ آنها را با خود برد، و ساربان را به قتل رسانید. گفتم: ای رِباح، این اسب را برگیر و به ابوطلحه برسان، و ماجرا را برای رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- بازگوی! آنگاه برفراز تلّی برآمدم، و روی به مدینه کردم، و گفتم: یا صًباحاه! یا صَباحاه! یا صباحاه! سپس به تعقیب غارتگران پرداختم و با تیروکمان آنان را به رگبار بستم و رجز می‌خواندم و می‌گفتم:

خذها انا ابن الاکوع    والیوم یوم الرضع

«بگیر که من پسر اکوع هستم؛ و امروز روز مردانی است که شیر زنان دلاور را نوشیده‌اند!»

بخدا، همچنان آنان را آماج تیرهای خودم می‌گردانیدم و آنان را از رفتار بازمی‌داشتم؛ و هرگاه یکی از سوارانشان بسوی من بازمی‌گشت، پشت تنهٔ درختی می‌نشستم و تیری به سوی او می‌افکندم و او را روی خاک می‌غلطانیدم. رفتند و رفتند تا به درون تنگه‌ای رفتند. برفراز آن تنگه برآمدم و با پرتاب سنگ آنان را مورد حمله قرار دادم.

همچنان در تعقیبشان بودم تا آنکه هیچیک از اشتران شیرده رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- باقی نماند مگر آنکه همهٔ آنها را پشت سر خویش قرار داده بودم، و غارتگران آنها را به من واگذاشته بودند. باز هم تعقیبشان کردم و پیوسته بسوی آنان تیر می‌افکندم، تا آنکه بیش از سی بُرد یمانی و سی نیزه را به منظور سبکبار شدن افکندند و رفتند. هر آنچه آنان می‌افکندند، من روی آنها پاره‌سنگ‌هایی می‌انداختم تا رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- و یارانشان که از راه می‌رسند آنها را بازشناسند و بردارند. غارتگران رفتند تا به تنگه‌ای برفراز تپه‌ای رسیدند و نشستند که غذا بخورند. بر سر قله‌ای نشستم. چهار تن از آنان برفراز کوه به نزد من آمدند. گفتم: مرا می‌شناسید؟ من سَلَمه‌بن اَکوَع هستم؛ امکان ندارد که من یکی از مردان شما را تعقیب کنم و بر او دست نیابم، و امکان ندارد که یکی از مردان شما مرا تعقیب کند و بر من دست یابد! همگی بازگشتند.

هنوز از جای خود برنخاسته بودم که سواران رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- سر رسیدند، و از لابلای درختان نزدیک می‌‌شدند. پیشاپیش آنان اَخرَم بود، و به دنبالش ابوقَتاده، و به دنبال وی مقدادبن اَسوَد. عبدالرحمان و اخرم با یکدیگر درگیر شدند. اخرم اسب عبدالرحمان را پی کرد. عبدالرحمان نیز نیزه‌ای بر اخرم فرود آورد و او را به قتل رسانید و بر اسب وی سوار شد. ابوقتاده سر رسید و عبدالرحمان را با ضرب سرنیزه به قتل رسانید. جماعت غارتگران روی به فرار نهادند.

من با پای پیاده به تعقیب آنان پرداختم، تا آنکه پیش از غروب خورشید به دره‌ای که در آن چشمهٔ آبی بود، بنام ذی‌قَرَد، رسیدند. خواستند آب بنوشند. خیلی تشنه بودند. من نگذاشتم آب بنوشند. حتی قطره‌ای از آب آن چشمه نچشیدند. شب هنگام رسول‌خدا -صلى الله علیه وسلم- با سوارانی که همراه داشتند به من رسیدند. گفتم: ای رسول خدا، این جماعت تشنه‌اند؛ اگر مرا با یکصد مرد بسوی آنان بفرستید، تمامی اسبابشان را از چنگ آنان درمی‌آورم، و همگی آنان را به اسارت می‌گیرم!؟ فرمودند: (یا ابن الاکوع، ملکت فاسجح) ای پسر اَکوَع، هرگاه چیره گشتی، گذشت و مهربانی پیشه کن! آنگاه فرمودند: «إنهم لیقرون الآن فی غطفان» اینان اکنون در سرزمین بنی غطفان‌اند!

رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- در آن هنگام فرمودند: «خیر فرساننا الیوم أبو قتادة، و خیر جالتنا سلمة»  امروز، بهترین سوارکاران ما ابوقتاده، و بهترین رزمندهٔ پیادهٔ ما سلمه است! به هنگام تقسیم غنایم نیز به من دو سهم دادند؛ سهم پیاده نظام و سهم سواره نظام، و مرا پشت سر خودشان بر ناقهٔ عصباء سوار کردند و به مدینه بازگشتیم.

رسول خدا -صلى الله علیه وسلم- در این غزوه ابن اُمّ‌مکتوم را در مدینه کارگزار خویش گردانیدند، و لوای جنگ را به نام مقداد بن عَمرو بستند.


منبع: خورشید نبوت؛ ترجمهٔ فارسی «الرحیق المختوم» تالیف: شیخ صفی الرحمن مبارکفوری، ترجمه: محمد علی لسانی فشارکی، نشر احسان 1388

عصر اسلام
IslamAge.com


[1]- نکـ: صحیح‌البخاری، «باب غزوه ذات قَرَد» ج 2، ص 603؛ صحیح مسلم، «باب غزوه ذی‌قَرَد و غیره» ج 2، ص 113-115؛ فتح الباری، ج 7، ص 460-463؛ زاد المعاد، ج 2، ص 120؛ حدیث دیگری نیز که به روایت مسلم از ابوسعید خُدری رسیده است دلایت دارد بر اینکه این غزوه پس از صلح حدیبیه روی داده است. کتاب الحج، «باب الترغیب فی سکنی المدینه و الصبر علی لأوائها» ج2، ص 1001.